پایان زندگی یوزف گوبلس: این مقاله 11 سال پس از پایان جنگ جهانی دوم در نشریه فارسی یغما چاپ شده بود

0

یغما، مجلهٔ ادبی و تاریخی و تحقیقی است که طی سالهای ۱۳۲۷ تا ۱۳۵۷ به‌صورت ماهانه به مدیریت و سردبیری حبیب یغمایی در تهران منتشر می‌شد. یغما به‌صورت ماهانه و در ۶۴ صفحه منتشر می‌شد. از مجلهٔ یغما در مدت ۳۱ سال جمعاً ۳۶۶ شماره انتشار یافت. تاریخ انتشار اولین شماره در فروردین ۱۳۲۷ و آخرین شماره در اسفند ۱۳۵۷ بود.

نویسندگان و ادیبان برجسته‌ای چون محمود صناعی، محمدعلی اسلامی ندوشن، مجتبی مینوی، جلال‌الدین همایی، محیط طباطبایی و دکتر محمد معین نتایج تحقیقات خود را در این مجله منتشر می‌کردند، به‌طوری که دورهٔ مجلهٔ یغما از مهمترین منابع ادبی ایران در فاصله سالهای ۱۳۲۷ تا ۱۳۵۷ و مجموعه‌ای از آثار بزرگ‌ترین محققان معاصر ایران است.

تسلیم آلمان در اردیبهشت 1324 رخ داد. خیلی جالب است که بدانیم در ایران بعد از پایان جنگ جهانی و تحت اشغال، در مورد حوادث و شخصیت‌های بازنده در جنگ جهانی دوم چه نوشته می‌شد.

در اینجا مقاله‌ای با ترجمه اقبال یغمایی را نقل قول می‌کنم که تنها 11 سال پس از پایان جنگ جهانی – در تیر 1335- نوشته شده بود و مرور آن از نظر واژه‌ها، نوع نگارش و دیدگاهی که در آن زمان در مورد شخصیت مهمی مانند گوبلز وجود داشت، بسیار جالب است.

این پست در واقع مقدمه معرفی یک کتاب است که در پست بعدی معرفی خواهد شد.

پر واضح است که این پست تنها از جهت مرور یک مقاله قدیمی منتشر می‌شود و از نظر جزئیات یا احیانا موضع‌گیری‌های پنهان در آن، بیانگر نظریات من نیست.


روز نوزدهم آوریل سال 1945، گوبلز اجازه داد آخرین جلسهٔ مطبوعاتی او تشکیل شود. پس از اینکه همهٔ اعضا در ساعت معین گرد آمدند، خودش با چند دقیقه تأخیر، در جلسه حاضر شد. بی‌آنکه حتی تبسم خفیفی برلب آورد، سلام، و پس از آن شروع بصحبت کرد.

آنچه در این جلسه گفت مطالبی بود که بارها ضمن مقالات خود در روزنامه‌ها درج کرده بود و مکرر برزبان رانده بود. در این جلسه حتی بشکستهای غیر قابل جبران وطنش اشارت نکرد و نگفت پس از اینکه دشمنانش بر میهنش چیره شدند، او در کشور شکست خورده‌اش خواهد ماند یا نه، و برای بچه‌هایش چه نقشه‌ای طرح کرده است.

وقتیکه گوبلز سخن میگفت سوتهای خطر بصدا در آمد. گرچه حاضران حرفهایش را به دشواری می‌شنیدند، اما او بآرامی و خونسردی تمام همهٔ آنچه را که میخواست گفت. عجب اینکه چنان گرم و بهنجار سخن میگفت که شنوندگان بر اثر نقوذ کلام او، خطر بزرگی را که برسر ملت آلمان سایه انداخته بود، موقتا در آن ساعت فراموش کردند و تحت تأثیر گفته‌های او قرار گرفتند. و وقتی گوبلز از جلسه خارج شد و شنوندگان بحال خویش باز آمدنددلشان باین خوش بود که آخرین نطق خطیب بزرگ و عالیقدری را شنیده‌اند.

*** همان شب اندک زمانی بعد از ساعت ده، گوبلز از همسرش «ماگدا magda» خواهش کرد که با بچه‌هایش به برلن بروند و با اینکه اطلاع یافت که بچه‌ها خوابیده‌اند از خیال خود منصرف نشد و دستور داد «ماگدا» بچه‌ها را بیدار و بی‌درنگ به برلن عزیمت کند.

«ماگدا» ناچار بکومک مادرش و خدمتگراز خانه، بچه‌ها را بیدار، و لباس برتنشان کرد. زنی که دربان خانه بود بخیال اینکه ورود ناگهانی سپاهیان روسی سبب حرکت ناگهانی بانوی او شده، نگران و ترسان شد. اما «ماگدا» اورا مطمئن ساخت که روسها بآنجا نزدیک نشده‌اند و او و بچه‌هایش برای این ببرلی میروند که گوبلز فرمان داده است.

درچهرهٔ خانم «ماگدا» نشانی از اضطراب و تشویش خوانده نمیشد، زیرا سعی فراوان داشت شادمان و خندان بنظر آید تا بچه‌هایش پریشان و دژم نشوند و دل بدنکنند. باوجود این احتیاط، «هلگا heiga» دختر دوازده ساله‌اش دریافته بود که بدبختی و خطر آنها را محاصره کرده و بر سرشان سایه افکنده است. برای اینکه در این ساعتها شوم و وحشت‌زای تنها نباشد خود را در آغوش مادربزرگش جای داد و ب‌شبون گفت: «زندگی ما بیش از چند روز دیگر دوام ندارد!»

اتومبیل با سرعت زیاد بطرف برلن حرکت کرد و پس از رسیدن بشهر، راهی را که بوزارت تبلیغات میپوست پیش گرفت. وقتی اتومبیل ازخیابانهای تاریک و غم‌انگیز برلن میگذشت «ماگدا» احساس کرد که کار بپایان رسیده است.

حوادث شوم و انوده‌بار، زیبائی و شکفتگی چهرهٔ پیرزالی زشت و عبوس درآورده بود. هیچ سرگرمی نمیتوانست از آشفتگی غم او بکاهد. خیالهای جانفرسا بهیچ تدبیر از سرش بیرون نمیرفت و قادر نبود لحظه‌ای از بند غم آزاد بماند. بیشتر، این آزارش میداد که در این روزهای شوم ناچار بود خود را راضی و شگفته نشان دهد تا بچه‌هایش افسرده و پژمرده نشوند. عجب اینکه این زن، در این روزهای پر آشوب و حادثه‌زای وظیفه مادری خویش رابخوبی بپایان برد.

از یک هفته پیش خانم «ماگدا» از اثاثهٔ منزل خود صورت برداری دقیقی کرده بود و بکومک بانوئی که منشی او بود، حتی بشقابها، فنجانها، سفره‌ها، رواندازها را بدقت شمرده بود. میدانست که چند روز بعد اینها و هزاران چیز گرانبهاتر و بهتر دیگر بدست سربازان روسی تباه خواهد شد، اما او این کار را بدلخواه خود انجام داده بود.

در همین روزهای پر خطر خانم منشی از ماگدا پرسید، «آیا بهتر نیست از برلن خارج شویم و جان خویش را از این مهلکه برهانیم؟» خانم ماگدا از گفتهٔ او تعجب کرد و گفت: «نه، خارج نمیشویم، در برلن می‌مانیم، با برلن سقوط میکنیم تا ثابت کنیم هماهنگی و دوستی ما باساکنان پایتخت کشورمان گسستنی نیست!»

با وجود اینکه خانم گوبلز، برضا و شوق خود را برای این فداکاری بزرگ آماده کرده بود، آرزو داشت بچه‌هایش زنده بمانند. یک‌بار از همسرش اجازت طلبیت که فرزندانش را بکشور بیطرفی ببرد و خودش ببرلن برگردد، اما گوبلز بسخنی مخالفت کرد.

گوبلز راجع بفرزند افکار مخصوصی داشت. او معتقد بود، هر مرد پس از مرگ. براثر وجود پسرش، زندگی نامرئی خود را ادامه میدهد، بهمین جهت سخت مایل بود پسری داشته باشد و وقتی می‌شنید خدا باز دختری باو داده است ناراضی میشد و طوفان بزرگی در دلش برمیخاست.

گوبلز در بدایت حال بمبد، و معاد معتقد نبود و ایمان بچیزی نداشت اما همینکه در جوانی با هیتلر و افکار او آشنا شد، از سرگردانی نجات یافت، باو گروید و تا پایان عمر رشتهٔ ارادتش گسسته نشد. گلوبلز مادرش را صادقانه دوست میداشت، همیشه بااو زندگی میکرد، اما چون در این لحظات پرخطر ماندن اورا در برلن صلاح وصواب نمیدانست اجازه داد از شهر خارج شود. مادرپیرش در این اوقات غمگین و ناامید بود، بیماری قلبش شدیدتر شده بود، و آرزو داشت که در روزهای آخر عمر از پسرش جدا نشود اما گوبلز اجازه نداد در بدلن بماند.

پیرزن در تمام مدتی که پسرش مرد مشهوری بود و بخت با او همراه بود؛ از تجملی که گوبلز برای خویش فراهم آورده بود ناراضی بود، همچنین از وقایع و حوادث مهمی که پیش آمده بود و پسرش در ایجاد آنها دخالت داشت نگران و وحشت‌زده بود و چون به آئین کاتولیک ایمان واقعی داشت از گناهانی که نازیها مرتکب شده بودند متنفر و بیزار بود.

آخرین وداع مادر و پسر بسیار غم‌انگیز و سنگین بود چه‌هر دو میدانستند این آخرین دیدار آنهاست ودگر بار یکدیگر را خواهند دید.

دو رود بعد، در بیست و یکم آوریل، گوبلز در پایان کنفرانس خود باز عده‌ای را در طالار سینما پذیرفت و خطابهٔ کوتاهی ایراد کرد. در این هنگام پراکندگی خاطر همهٔ حاضران بدرجه‌ای رسیده بود که آجودان وزیر تبلیغات فراموش کرده بود تندنویس را دعوت کند. در نتیجه از این سخنرانی تنها این دو سه جملهٔ کوتاه آخر معلوم است:

«من، زن و فرزندان خود را اینجا آورده‌ام و تصمیم کرده‌ام تا پایان کار از این محل بیرون نروم. از شما آقایان نیز خواهش میکنم جای گار خود بمانید. باید تا آخرین لحظه پایداری و شکیبائی کنیم و اگر لازم آمد در کنار یکدیگر جان بسپاریم.»

در این روز گوبلز بی‌نهایت غمگین بود، صدایش میلرزید، و گا قطره‌های اشک از چشمانش فرومیبارید. بعدازظهر همین روز دوتن از منشیهایش ناپدید شدند و بعد آشکارا شد هریک دوچرخه‌ای بدست آورده بامید نجات خویش بآبادیها پیرامن شهر، نزد بستگان خود رفته‌اند. وقتی گوبلز از این امر آگاه شد، بخشم آمد و بتغیر بمعاون مطبوعاتی خود گفت: «آیا حقیقه این دو نفر فرار کرده‌اند.؟» در اینصورت چگونه مطمئن باشیم که امور بدون وقفه و آشفتگی جریان طبیعی خود را سیر میکند.؟»

پس از این واقعه، برعدهٔ نگهبانان درها افزوده شد، اما این احتیاطها و سختگیریها دیگر بی‌فایده بود و هریک از اعضاء دفتری، دنهان، باعجله اسباب خود را جمع میکرد تا بوقت ناچاری فرار کند. سرهنگ بالزر balzer که از جملهٔ افسران محافظ اقامتگاه گوبلز بود، شیشهٔ کوچک خرمائی رنگی بهمکاران خود نشان داد و گفت: «آیا میدانید مایع درون این شیشه چیست؟ این اسید پروسیک است. همین مقدار کم یازده هزار مارک قیمت دارد و اگر کسی یک قطرهٔ آنرا روی زبانش بریزد، مثل اشخاص صاعقه رسیده بیک دم می‌میرد.»

روز یکشنبهٔ 22 آوریل، گوبلز بعد از خوردن صبحانه، با همکاران خود بکارهای عادی پرداخت، از ساعت هفت صبح، بدستور ‌ او، سوزاندن پرونده‌ها شروع شد. این پرونده‌ها غالبا مربوط بکنفراتسهای گوبلز به دیکته کردن یادداشتهای روزانه‌اش پرداخت. همگامی که بدین کار اشتغال داشت ناگهان صفیر سوتهای خطر طنین‌انداز و چند هواپیمای دشمن روی شهر نمایان شد.

یوزف گوبلس

گوبلز که در این هنگام از پشت پنجره، خیابانها وکوچه‌ها را تماشا میکرد لبخندی رد و گفت، «راستی مردم برلن چقدر قوی‌دل و جسورند. در این دقایق پرخطر به پناهگاه نمیروند و در نهایت خونسردی و متانت بآسمان و اطراف خود مینگرند تا همه حوادث را بچشم خویش به‌بینند!»

بعد با مشاوران نظامی خود از جمله باژنرال ریمان Reimann مصاحبهٔ کوتاهی کرد. اما انتشار این مصاحبه، بواسطهٔ فقدان وسائل حمل و نقل، در آن موقع میسر نشد و گوبلز دستور داد بیانات او را در صفحه‌ای پر و بوسیلهٔ رادیو منتشر کنند.

وقتی که صفحه پر میکردند، اتفاقا توپخانه دشمن بگلوله باران کردن محلهٔ وزارتخانه‌ها آغاز کرد. غرش انفچارهای مهیبی که نزدیک محل ضبط صوت روی داد شیشهٔ همهٔ پنجره‌هائی را که تا آن زمان سالم مانده بود شکست و فروریخت. از این اتفاق تغییری در حال گوبلز پدید نیامد. لحظه‌ای کار پر کردن صفحه متوقف شد و بعد از اینکه صداها خوابید گفت: «گمان میکنم میتوانیم کار خود را ادامه بدهیم.»

بعضی اعضاء بودند خود را به پناهگاه برسانند اما جرأت اظهار نداشتند. گوبلز خطابهٔ خود را تمام کرد و از مأمور فنی دستگاه ضبط صوت پرسید، «آیا صدای انفجار گلوله‌ها نیز در نوار ضبط شده است؟ گمان نمیکنم این صدا در شنوندگان اثر مطلوبی داشته باشد.»

یک ساعت بعد گوبلز صدای خود را از رادیو شنید و از صدای انفجار گلوله‌هاهم که ضبط شده بود متأثر و ناراحت نشد. بعد همکاران خود را برای شرکت جستم در یک کنفراس دعوت کرد و چند اعلامیه خطاب برؤسای قسمتها صادر کرد.

طبق اظهار نمایندهٔ مطبوعات، گوبلز ظهر آن روز حال عادی داشته و با بی‌اعتنائی تمام، «چرچیل» را مردی کوچک و «ایدن» را فردی کم‌مغز و گیج‌کننده خطاب کرده است و چنین تظاهر میکرده که متوجه احتضار برلن نیست.

گوبلز در آن روز، پس از صرف غذا به پناهگاه رفت تا اندکی بیاساید. بعدازظهر، تیراندازی توپخانهٔ دشمن شدیدتر شد. تمام کارمندان وزارت تبلیغات در راهر و مرکزی دراز کشیدید و از رفتن باطاق کار خود ابا داشتند زیرا اطاقهای دفتر، بیشتر درمعرض خطر و انهدام بود.

هیچکش کلمه‌ای نمیگفت چه گفتنیها را صدبار بیشترگفته بودند و دیگر حرف تازه‌ای نداشتند.

گوبلز با همکاران خود فریچ fritzche ملاقات و مذاکرهٔ کوتاهی کرد و معلوم بود برخلاف گذشته خونشردی خود را از دست داده و سخت تهییج شده است. از آخرین پیشرفتهای روسیها صحبت کرد. گفت، «وضع حقیقه یأس‌آور است!» و اظهار داشت، «خوب که جریان را تجزیه و تحلیل کنیم باین نتیجه میرسیم که خود ملت آلمان خواهان این وضع بوده است. زیرا اکثریت نزدیک باتفاق ملت، خروج مارا از جامعهٔ ملل تصویب و تأیید کرد و اجازه داد علیه سیاست سازش، و برای بدست آوردن افتخارات تازه اقدام و اهتمام کنیم. بنابراین ملت جنگ را انتخاب کرده است.»

ساعت پنج بعدازظهر، خانم گوبلز به پرستار بچه‌ها گفت، «ما اکنون عازم دیدن پیشوا هستیم، خواهش میکنم بچه‌ها را آماده کنید.»

بچه‌ها از اینکه با هیتلر ملاقات میکنند راضی و خوشحال بنظر می‌آمدند و میپرسیدند، «آیا پیشوا بما شکلات و بیسکویت خواهد داد؟»

پرستار از ماگدا پرسید برای بچه‌ها باید لباس شب بردارد یا نه؟ ماگدا جواب منفی داد، و به بچه‌ها گفت: «هریک میتوانید یک اسباب بازی برای خود بردارید.»

چند دقیقه بعد، گوبلز از دفتر کارش خارچ شد. رنگ رویش پریده بود و از چهره‌اش بخوبی آثار خستگی و آشفتگی روحی یخوانده میشد. روی دستش پتوی تاشده‌ای انداخته بود و آرام حرکت میکرد. این وضع مایهٔ تعجب همهٔ بینندگان شده بود. چه هیچکس تا زمان ندیده بود که گوبلز شخصا چیزی از جائی بجائی ببرد.

پائین پله‌ها، پالتوش را بکومک دیگران پوشید و همراه زن و بچه‌هایش از خانه خارج شد.

جلو در خانه دو اتومبیل منتظر شان بود. در اتومبیل اول که راخ Rach آنرا میراند، گوبلز و همسرش و دختر بزرگش هلگا نشستند و در اتومبیل دیگر که شواگرمن Schwagermann یکی از آجودانهای گوبلز راننده‌اش بچخ‌ها سوار شدند.

چند دقیقه بعد از حرکت اتومبیلها، پرستار بچه‌ها درحالی‌که بشدت اشک میریخت گفت، «رفتند، رفتند و افسوس که دیگر برنمیگردند!»

یوزف گوبلس

خبر حرکت گوبلز بیگ دم دز تمام خانه پیچید. لحظه‌ای بعد، ررسن Rohrsen خدمتگزار مخصوص او ناپدید شد و یکی از بانوان منشی دچار تشنجات عصبی شد و فریاد کشید، «مارا در بدبختی گذاشتند!» پس از آن افسران‌اس، که مأمور حفظ جان وزیر تبلیغات بودند، کار خود را رها کرده رفتند چه دیگر گوبلز در خانه نبود که از جان او نگهبانی کنند. زنهامیگریستند و بشیون میگفتند، «دیگر ممکن نیست که از برلن خارج شویم! چرا نگذاشتند که دیروز از شهر بیرون برویم؟» یکی از زنان که نگهبانی اثاتهٔ اطاقها واگذار باو بود گفت، «مادام گوبلز چیزی همراه خود نبرده و مواظبت همهٔ اسباب خانه رابمن سپرده است.» همه معتقد بودند که خانوادهٔ گوبلز بیش از چند دقیقهٔ دیگر زنده نخواهند ماند. ماکداهم همین پیش‌بینی را کرده بود، چه در غیر اینصورت لباس خواب بچه‌ها را برمیداشت. با ساعت شش همهٔ کارمندان با دستپاچگی زیاد جامه‌دانهای خود را بسته، منتظر وسیلهٔ فرار بودند. بالاخره دو دستگاه اتومبیلی که در حیاط باقی‌مانده بود آنها را بخارج برد.

هیتلر چند روز پیش از این تاریخ کاح صدارت عظما راترک کرده، بزیرزمین گود و محکمی واقع درباغ صدر اعظم که به پناهگاه پیشوا موسوم شده بود منتقل شده بود، این پناهگاه دارای دو قسمت بود. پناهگاه اول دوازده اطاق مکعب شکل کوچک داشت و قسمت دوم دارای هجده اطاق کوچکتر بود.

هیتلر واوایرون Eva Braun و مارتین برمان MartinBormann با چند نفز آجودان و خدمتگزار دریک قسمت باهم بسر میبردند.

چهار اطاق پناهگاه به ماگدا و بچه‌هایش تخصیص داده شد و گوبلز نیز در اطاق دیگری که با آن هنگام جای دکتر مورل Dr.morell پزشک مخصوص هیتلر بود منزل کرد.

روز قبل که مصادف روز تولد هیتلر بود، اریک کمیکا Erichkempka شوفور مخصوص او چهل دستگاه اتومبیل آماده کرده بود که شبانه پیشوا و همکاران و همراهانش را از برلن به ابرسالز بورگ Obersralzberg برساند. اما هیتلر در این مورد هیچگونه اظهارنظر نکرد و با چهل با پنجاه نفر از متنفذان نازی که روز بعد، از کاخ صدارت عظمی خارج شدند بیروی نرفت.

روز 22 آوریل، هیتلر هنگام ایراد نطق روزانهٔ خود، درحالی‌که چهره‌اش از شدت خشم و هیجان برافروخته بود اظهار کرد باو خیانت کرده‌اند، سران سپاه فریبش داده‌اند، آلمان در آستانهٔ شکست قرار گرفته، او مرگ را بر زندگانی ترجیح میدهد و به برچسگادن Berchtesgaden نمیرود.

بعضی حاضران شدیدا بنطق هیتلر اعتراض کرده گفتند هنوز شکست آلمان قطعی و مسلم نشده وچاده جوئی غیر ممکن نیست. اما پیشوا بحرف آنها توجه نکرد.

لحظه‌ای بعد، هیتلر بوسیلهٔ تلفت با هیملر Himmler, دونیتز Doenitz و ریبن ترپ Ribbentrop‌ صحبت کرد. همه التماس کردند از پایتخت خارج بشود، اما پیشوا بسختی خواهش آنها را رد کرد و بمردم برلن پیام فرستاد که تا آخرین لحظهٔ زندگی آنها را ترک نخواهد کرد. اندک زمانی پس ازاین کنفرانس، گوبلز وارد پناهگاه هیتلر شد، کایتل از او خواهش کرد از نفوذ کلام خود استفاده نموده پیشوا را بخارج شدن از برلن راضی کند. اما او که اصولا باین امر موافق نبود سرش را تکان داد و گفت، «باور نمیکنم که هیتلر حتی چنین اندیشه‌ای در ذهن خود ‌ بگذراند.»

کایتل ناراحت و نگران شد و گفت اگر پیشوا همچنان در پایتخت بماند بی‌گمان همه چیز از دست خواهد رفت. گوبلز جواب داد: «هم اکنون نیز کار بکام دشمن شده و همه چیز از دست رفته است.»

استدلال سران لشکر در نظر هیتلر سست و بی‌مایهٔ می‌آمد چه، معتقد بود سران سپاه باید بهتر از دیگران فهمیده باشند که در آن شرایط و اوضاع، مردن بنام، بسی افتخارآمیزتر و با قدرتر از آنست که چند روز دیگر نومیدانه بدفاع ادامه دهند.

اما یدل lodl با کمال صراحت گفت: «از این پس در پناهگاه نخواهم ماند، در این تله‌موش وجود من عاطل و بی‌فایده مانده و کاری ازدستم برنمی‌آید. اینجا فقط نامی از ستاد فرماندهی دارد و پس. ارتباط ما یا خارج بکلی قطع شده، نه میتوان فرمان حمله بدهید تا در مقابل دشمن مقاومت کنم و در صورت امکان بآنها بتازم. در شرایط کنونی یک روز دیگر در اینجا نمی‌مانم.» این بیانات کاملا مخالف عقیدهٔ گوبلز بود. او میکوشید که هیتلر را از قبول آن برحذر دارد و در عوض ذهن وی را برای تن در دادن بمرگ افتخارآمیزی نظیر مرگ زیگفرید، پهلوان افسانه‌ای آماده کند. همین گوبلز که سالها بر کسانی که شکست آلمان را غیر ممکن نمیدانستند تاخته بود و آنان را جبان ویست خوانده بود، اکنون هیتلر را بقول مرگ پرافتخار دعوت میکرد.

در این هنگام تماس گوبلز با دنیای خارج بکلی قطع شده بود. او که سالها مطلع‌ترین مرد اروپا شناخته شده بود، حتی حوصلهٔ گوش دادن باخبار رادیو نداشت و یکبار که اتفاقا رادیو مسکو راگرفت و مترجمی خبرهای آنرا بزبان آلمانی ترجمه کرد، رادیو را خاموش کرد زیرا از آن پس خبر بکارش نمیخورد.

ریبن ترپ و برمان همچنان کوشش میکردند که هیتلر را از ماندن در برلن منصرف و برفتن بر چشگادن راصی کنند اما همینکه روز 25 آوریل فرا رسید همه تسلیم سرنوشتی شدند که فرار از آن غیر ممکن بود. چه در این روز سپاهیان روس پایتخت را از هرسو محاصره کردند و بیرون شدن از برلن محال و یا لا اقل سخت مخاطره‌انگیز بود.

باوجود اینهمه حوادث و پیش آمدهای شوم، گوبلز بفتح کوچکی نائل شد، هرچند که دیر شده بود و نمیتوانست مزهٔ این کامیابی را بدلخواه بچشد. این پیروزی، تسلط یافتن بر گورینگ رقیب دیرینش بود. میان گورینگ وزیر هوانوردی و گوبلز، از سالها پیش همچشمی و دشمنی بود گورینگ یکی دو روز پیش از بروز حوادث اخیر به پرچسگادن رفته بود و بوسیلهٔ تلگراف به پیشوا پیشنهاد کرده بود که اتیار همهٔ امور را باو بسپارد و استدلالش این بود که پیشوا برای ادارهٔ مهام آزادی عمل ندارد.

هیتلر از وصول این خبر بی‌نهایت آشفته وخشمگسن شد و گورینگ را بخیانت متهم کرد. گوبلز از این جریان خوشحال شد، معهذا این مرد کینه‌جوی، از بیان سخنان زهرآلود خودداری کرد.

باوجود اینهمه مصیبت ونگون‌بختی، حال گوبلز ظاهرا آرام بود، لباسش کاملا منظم بود، پیراهن تمیز و آراسته میپوشید و هرروز صورتش را میتراشید. گاهی برای بچه‌هایش کتاب میخواند و با آنها سرود و تصنیفهای ملی میخواند. بچه‌هایش طبق معمول باهم بازی میکردند اما جای بازی آنها کوچک بود و وسعتش از خوابگاه قطار راه‌آهن تجاوز نمیکرد.

هر وقت تیراندازی توپخانهٔ دشمن متوقف میشد، بچه‌ها اجازه داشتند بباغ بروند و گردش و بازی کنند. یک‌بار که هواپیمائی را برفراز برلن در پرواز دیدند، بمادرشان گفتند: «چرا ماپرواز نمکنیم؟» مادرشان جواب داد، «مگر شما از ماندن پیش عموتان هیتلر خوشحال نیستید؟» بچه‌ها خاموش، و بماندن در جوار پیشوا راضی شدند.

شب 27‌ آوریل پرفسور کارل فرانز گبهارت KarlfranzGebhard رئیس صلیب سرخ آلمان وارد پناهگاه شد، حصور است زنان و بچه‌هائی را که در پناهگاه اقامت دارند بخارج ببرد.

ماگدا راضی به بیرون رفتن از برلن نشد و گفت با بچه‌هایش همانجا خواهد ماند.

مقارن این احوال کار ماگدا سنگین و زیاد بود و ناچار بود از شش بچهٔ پر جنب و جوش خود بخوبی پرستاری کند. لباس منحصر بفردشان را بشوید و اطو بکشد و برای آنه غمگین نشوند باآنها بازی کند و سر گرمشان نگهدارد. یک روز «هلگا» دخترش با آهنگ غم‌انگیز باو گفت «مادرجان، سرنوشت ما اینست که در اینجا بمیریم.» تبسم خفیی برلبان ماگدا ظاهر شد و سرش را بآهستگی تکان داد ولی همینکه هلگا از نظرش دور شد بگریه افتاد. دورنمای وححشتناک چند روز زندگی باقیمانده‌اش را در خیال مجسم میکرد و از خود میپرسید که آیا آنقدر نیرو و شکیبائی خواهد داشت کخ مرگ بچه‌های عزیزش را بچشم خود به‌بیند؟. این اضطرابات و تألمات را با خانم‌ها ناریچ HannaReitsch در میان نهاده بود.

اوابراون نیز در پناهگاه بود. او نه تنها بخودکشی راضی شده بود بلکه با گوبلز هم‌عقیده بود که هیتلر نیز باید خود را بدست خویش معدوم کند تا داستان مرگ او مانند فنای پهلوانان افسانه‌ای و زوال خدایان اقوام قدیم، همیشه برسر زبانها باشد.

هنوز معلوم و مسلم نیست که هیتلر بیشتر تحت تأثیر گفته‌های اوابرون قرار گرفته بود یا تسلیم نظر گوبلز واقع گردید بود. بهر حال روز 28 آوریل هیتلر کلیهٔ ساکنان پناهگاه را دور خود جمع و بآنها پیشنهاد کرد که همه باید خود را برای خودکشی آماده کنند و افزود این انتحار دسته جمعی باید چنان باشد که پس از مردن اجسادشان شناخته نشود. همه زهرکشنده‌ای همراه داشتند و قرار شد وقتی سربازان روسی بعمارات صدارت عظمی نزدیک شدند خودکشی کنند.

ظاهرا همه تسلیم نظر پیشوا شدند اما در حقیقت جز خود پیشوا و اوابرون و گوبلز و خانواده‌اش کسی حاضر بخودکشی نبود و فقط همین چند تن بدست خود رشتهٔ زندگی خویش را گسستند.

آلمان با شکست قطعی عظیمی مواجه شده بود. بزرگترین بدبختی برای اهالی هر کوچه این دسته‌ای از باقی‌ماندهٔ افسران و سربازان نازی بدفاع از آن کوی برخاسته باشند. در اینصورت مردان و زنان سالخورده، از این گروه افسران و سربازان بزاری التماس میکردند که کوچه‌شان را رها کنند و بدفاع کوچهٔ دیگر بپردازند. از صد ها تیر چراغ برق جسد سربازانی که‌بجرم قصد فرار کردن، تیر باران شده بودند آویخته بود. زمان بزمان سختگیری و خشونت افسران آلمانی افزوده میشد تا سربازان سر از اطاعت آنان نه پیچند و نظامات سپاهیگری را رعایت کنند. بعض افسران و سربازان بعلت تمرد کشته شده بودند اما این طغیانها نادر بود زیرا سربازان آلمانی اصولا روحیهٔ انقلابی ندارند.

آتش از هر نقطهٔ برلن بطرف آسمان زبانه می‌کشید، و شبها شهر مثل روز روشن بود. هیچکس برای فرو نشاندن این آتش‌سوزیها چنانکه لازم بود اهتمام نمیکرد و اگر کسی از بالا منظرهٔ برلن را میدید این توهم در ذهنش پدید می‌آمد که این فاجعهٔ عظیم اعلام‌کنندهٔ پایان دنیاست. در پناهگاه پیشوا حقیقه وضع چنین مینمود که ساعت بساعت و دقیقه بدقیقه، پایان رسیدن دنیا نزدیک میشود. این پهلوان آلمانی که با بی‌اعتنایی و بزرگ‌منشی میلیونها تن یهودی، لهستانی، چک اسلواکی، حتی آلمانی را بدیار نیستی فرستاده بود حاضر بمرگ خویش نمیشد. بعبارت دیگر این پهلوان که گوبلز آرزو داشت او را بذروهٔ افتخار بالا ببرد، از زندگی قطع امید نمیکرد. میترسید، عرق میریخت، با پای لرزان خویش را به پناهگاه میکشاند، در آنجا طرح‌های تازه و وسیع میریخت و در عالم تصور بلشکرهائی که وجود خارجی نداشتند فرمان میداد.

هیتلر بکسانی که در پناهگاه بودند دستور میداد که آخرین لحظات زندگی خویش را چگونه باید بگزرانند و چگونه باید بمیرند. گفت: «تأکید میکنم، جسد من و اوابرون باید پیش از جسدهای ‌ دیگر معدوم شود.» فکر اینکه مبادا کالبدش بدست روسها بیفتد و آنرا در مسکو نشان دهند ویرا سخت مضطرب و ترسان کرده بود. از طرفی گوبلز مرگ هیتلر را بصورت افسانهٔ مرگ پهلوانان و خدایان قدیم درآورد و اگر جسد بدست روسها می افتاد، این امید باطل میشد. اوابرون دربارهٔ مرگ پهلوانی هیتلر با گوبلز همداستان و همدست بود و چه نیکو پاداش یافت. چه، در آخرین ساعات زندگی پیشوا ویرا بعقد خود درآورد. تشریفات این عروسی که در شب 29‌ آوریل انجام شد طولانی نبود. در این بزم ساده و خالی از تکلف که در کوچکترین اطاقهای پناهگاه تشکیل شده بود ماگدا، اوابرون، و چند نفر از منشیها حاضر بودند، باهم شامپانی نوشیدند و صحبتها کردند، گوبلز بیش از همه حرف زد و سرگذشتهائی از آن زمان که برای بدست آوردن قدرت کوشش و مبارزه میکردند حکایت کرد.

هنوز مجلس سرور بپایان نرسیده بود که هیتلر باتفاق خانمی که منشی او بود انجمن را ترک گفت تا وصایای سیاسی و خصوصی خود را تنظیم کند. وقتی دو وصیّت نامه نوشته شد گوبلز، بعنوان گواه، هر دو را امضا کرد و این شرح را بر آن افزود:

«پیشوا حکم کرده است اگر پایتخت آلمان سقوط کند برلن را ترک و بنام صدر اعظم در حکومتی که از طرف او تشکیل میشود شرکت کنم. من در همهٔ عمر فرمانبردار مطلق پیشوا بوده‌ام اما اکنون برای اولین بار از اجرای فرمان او سرپیچی میکنم. و اگر غیر از این رفتار کنم، علاوه بر اینکه خلاف انصاف و مردمی رفتار کرده‌ام بخیانت منصوب خواهم شد و فداکاریهای من در نظر هموطنانم بی‌اجر خواهد ماند. وفاداری و انسانیت فرمان میدهد در این ساعت که پیشوا بیش از همه وقت بیاران صادق احتیاج دارد او را تنها نگزارم. اکنون که بعضی افراد مؤثر بوی خیانت کرده‌اند من باو وفادار بمانم. باین دلیل من و زن و فرزندانم که هنوز سنشان برای اظهارنظر کافی نیست و اگر بالغ بودند بی‌گمان همین راه را انتخاب می‌کردند، عزم کرده‌ایم تن بکشتن دهیم و از برلن خارج نشویم زیرا زندگی بی‌وجود پیشوا در نظر ما ارزش و مقدار ندارد.»

تقریبا بیست و چهار ساعت بعد، صبحدم سی‌ام آوریل، هیتلر در حضور بیست نفر زن و مرد که در پناهگاه مانده بودند-هیتلر گوانچ Guensche آجودان خود را احضار کرد و بلحن قاطع و مصمم گفت، «این آخرین حکم من است. پس ا ز اینکه من و اوا خودکشی کردیم، بدون تردید باید جسدمان سوزانده شود. هیچ اندیشه یا پیش آمدی نباید شما را از این کار که آخرین آرزوی من است باز دارد.» گوانج پس از شنیدن این دستور صریح، پیشوا و اوا را تنها گذاشت.

دیگران در اطاق نشسته منتظر پایان کار بودند، مرگ هیتلر پیچیده‌تر وغامض‌تر از مرگ پهلوانان افسانه‌ای شده بود. ده ساعت بعد، هیتلر دوباره پیش یاران خود برگشت و بعد از اینکه غدا خورد، بی‌آنکه سخنی بزبان آورد وداع ابدی کرد و با اوا بیرون رفت.

ناگهان صغیر گلوله در اطاق پیچید پیشوا خودکشی کرده بود و سر و رویش بخون آغشته شده بود. اوا نیز با زهر انتحار کرده بود.


سوزاندن جسد پیشوا و اوا بساعت سه بعد از ظهر موکول شد. در آن وقت جسد آن دو را از پناهگاه بیرون برده در محلی از صبحن که بیش از پنج متر تا مدخل پناهگاه فاصله نداشت قرار دادند. گوبلز و برمن گوانچ و کمیکا روی‌جسدها بنزین ریختند، اما همینکه آمادهٔ آتش زدن آنها شدند خمیاره‌ای نزدیک ایشان منفجر شد و چنان آنها را متوحش کرد که ناچار به پناهگاه عقب نشستند. از آنجا پارچه‌ای به بنزین آغشته کرده، بطرف جسدها رها کردند. این بار جسدها شعله‌ور نشد اما همینکه بار دوم پارچهٔ آلوده به بنزین روی جسدها افتاد آتش گرفت.

در این دقایق غم‌انگیز و وحشت‌زای حاضران بحال خبردار ایستاده، دست راست خود را بنشان ادای احترام و سلام هیتلری بالا بردند.

مقارن این احوال از هر کوی برلن شعله‌های عظیم زبانه می‌کشید؛ از هر گوشه صدای وحشت‌انگیز انفجار بمب و خمپاره بگوش میرسید. گاه نیز صدای توپهای ضد هوائی شنیده میشد. در آخرین جلسه‌ای که صبح روز اول مه با حضور برمن و گوبلز و ژنرال کربس General kerbes و بعضی سران دیگر تشکیل شد، غالبا عقیده داشتند که از محل کاخ صدارت عظمی بگریزند.

ژنرال کربس، برای گوبلز و خانواده‌اش، زره پوشی فراهم، و آنها را دعوت بفرار کرد. اما گوبلز نپذیرفت و با آهنگی قاطع و مصمم گفت: «متشکرم، از این پس زندگی برای من لذت و ارزش ندارد.»

سپس به گوانچ دستور داد وقتی پناهندگان خارج شدند پناهگاه را آتش بزند. گوانچ از اجرای این دستور امتناع کرد، چه هیتلر سفارش کرده بود به پناهگاه آسیب نرسانند تا دشمن اعتراف کند که سران نازی تا آخرین دم مقاومت کرده‌اند. اما گوبلز که معتقد بود اثر آتش زدن کاخ صدارت همیشه در ذهن ملت آلمان خواهد ماند و خاطره‌ای هیجان‌انگیز خواهد بود در این کار اصرار و پافشاری کرد.

روز اول مه، کسانی که در پناهگاه اقامت داشتند خود را برای فرار آماده میکردند. ولی گوبلز و ماگدا که بحقیقت تصمیم کرده بودند همانجا بمانند و با هیتلر بمیرند، بجای اینکه مثل دیگران با شتابزدگی جامه‌دانهای خود را ببندند، با بچه‌هایشان بازی میکردند و با آنها آواز میخواندند.

گوانتر شواگرمن به گوبلز اطلاع داد که وسایل عزیمت آنها فراهم شده و میتواند با خانوادهٔ خود ساعت نه حرکت کند، او هنوز از تصمیم قطعی گوبلز اطلاع نداشت.

شواگرمن ساعت هفت متوجه شد که ماگدا باطاق بچه‌هایش رفت و ساعتی بعد، درحالی‌که سخت بی‌حال شده بود و رنگش پریده بود برگشت و همینکه شواگرمن را نزدیک خود دید سرش را روی سینهٔ او نهاد و گریستن آغاز کرد. شواگرمن وقتی حال آشفتهٔ، چهرهٔ رنگ پریده، لبهای لرزان، چشمهای اشکبار ماگدا را دید بآنچه پیش آمده بود اطلاع یافت، آری ماگدا هر شش بچه‌اش را کشته بود. خانم گوبلز برای انجام این عمل وحشت‌انگیز پزشکی را ببالین اطفال خود برده بود و پزشک با تزریق زهری قوی همهٔ آنها را از پا درآورده بود.

در این هنگام ماگدا بدشواری نفس میکشید و قادر بتملکک خویش نبود. «شواگرمن» او را پیش گوبلز برد. وزیر تبلیغات وقتی چشمش بهمسرش افتاد از آنچه واقع شده بود با خبر شد و به شواگرمن گفت: «دیگر کاری نداریم، حالا نوبت آن رسیده که من و زنم خودکشی کنیم. توقع من از تو اینست که جسد ما را بسوزانی. آیا خواهش مرا می‌پذیری؟» و وقتی شواگرمن وعدهٔ موافق داد گوبلز عکس هیتلر را که روی میزش قرار داشت باو داد و گفت: «این هدیهٔ نفس مال تو باشد.» و ماگدا افزود: «شواگرمن، تو شاهد باش، ما شرافتمندانه بزندگی خود خاتمه دادیم، اگر اتفاقا هارالد Harald 1 را دیدی باو بگو که در آخرین دقایق زندگی من و گوبلز و بچه‌ها بیاد او بوده‌ایم و برایش دعاها کرده‌ایم.»

گوبلز در این دقایق بیشتر بدین نکته می‌اندیشد که مرگ افتخارآمیز او در زندگی آیندگان چه تأثیر خواهد داشت و از او چگونه یاد میکنند. اما نمی‌اندیشید که زندگیش برای مردم همزمانش چه نتایجی بار آورده است. او خود را مردی بزرگ، زیرک و متفکر می‌پنداشت و غافل بود که هیچکس او را فردی مفید و خوب نمی‌شمارد. از نظر اخلاقی گوبلز جنایتکار بود و خون صدها هزار تن بگردن او بود.

ساعت هشت و سی دقیقه گوبلز و ماگدا از اطاق پناهگاه بالا رفتند. راخ بقدر کافی بنزین برای سوزاندن جسد آن دو آماده کرده بود. لحظه‌ای بعد، صدای تیر ‌ در فضا پیچید و گوبلز با گلوله، و ماگدا با زهر خودکشی کردند. یکی از افسران اس‌اس برای اینکه زود جان بسپارند و عذاب زیاد نکشند دو تیر خلاص بمغز آن دو رها کرد.

ساعت نه فرار ساکنین پناهگاه شروع شد، اما چند تن از فراریان پیش از آنکه بجای امن برسند بدست روسیها اسیر یا کشته شدند. پادگانی که از شهر برلن دفاع میکرد، سه ساعت بعد از ظهر روز دوم مه از مقاومت دست کشید و طبق اعلامیهٔ روسیها، متجاوز از هفتاد هزار افسر و سرباز اسیر شدند. معهذا هانس فریچ Hans Fritzsche پست خود را ترک نکرده بود و در اطاقهای زیرزمین وزارت تبلیغات که اغلب آنها خراب شده بود مشغول کار بود. فریچ وقتی از خودکشی گوبلز مطلع شد تصمیم کرد بروسیها پیشنهاد صلح بدهد و در همین هنگام که بیک نفر مترجم مواد پیشنهاد را دیکته میکرد. روسیها وارد زیرزمین شدند و تقریبا مقارن همین احوال جسد گوبلز در باغ صدرات عظمی بدست آنها افتاد.

بسبب از کار افتادن رادیو و چاپ نشدن روزنامه‌ها اهالی برلن از خودکشی گوبلز خبردار نشدند اما در حقیقت کار از کار گذشته بود و عدم و وجود گوبلز در نظر مردم شکست خوردهٔ آلمان تفاوت نداشت. همهٔ اهالی در فکر رهائی جان خویش بودند. همان روسیهائی که گوبلز بارها بآنها چشم زخم و بلا رسانده بود اکنون بخانه‌های مردم برلن هجوم آورده بودند.

ملت آلمان در بدایت حال، خودکشی گوبلز را باور نمیکرد، حتی بعد از اینکه فیلم سقوط برلن، خرابه‌های کاخ صدارت عظمی و وزارت تبلیغات و جسد گوبلز بمردم نشان داده شد مردم قبول نمیکردند که گوبلز برای رهاندن جان خود تدبیر نکرده باشد.

اما گوبلز بتمام معنی مرده بود.


اگر خواننده جدید سایت «یک پزشک»  هستید!
شما در حال خواندن سایت یک پزشک (یک پزشک دات کام) به نشانی اینترنتی www.1pezeshk.com هستید. سایتی با 18 سال سابقه که برخلاف اسمش سرشار از مطالب متنوع است!
ما را رها نکنید. بسیار ممنون می‌شویم اگر:
- سایت یک پزشک رو در مرورگر خود بوک‌مارک کنید.
-مشترک فید یا RSS یک پزشک شوید.
- شبکه‌های اجتماعی ما را دنبال کنید: صفحه تلگرام - صفحه اینستاگرام ما
- برای سفارش تبلیغات ایمیل alirezamajidi در جی میل یا تلگرام تماس بگیرید.
و دیگر مطالب ما را بخوانید. مثلا:

اگر این سلبریتی‌ها به همان سبک و سیاق و بزرگسالی کوچک می‌شدند

البته سلبریتی‌ها مسلما عکس‌های اصلی دوران کودکی دارند. هر چند در مورد برخی ممکن است این عکس‌های کودکی اندک یا کم‌کیفیت باشند.اما تصور کنید برای بازتاب دادن وجود همان عوالم بزرگسالانه در دنیای کودکی یا همان اجزای مهم چهره، چهره بزرگسالان…

شوخی با مجسمه‌ها – وقتی حال مردم خوش است!

شوخی و طنز هم حال و هوای خاص خودش را می‌طلبد. مردم اگر از نظر پیشبینی شرایط اقتصادی آینده و وضعیت رفاه اکنون، آرامش و اطمینان خاطر لازم را داشته باشند و اگر بتوانند خود مقوله فرهنگ و اخلاق و دانش خود را ارتقا بدهند، شرایظ ظاهری و باطنی دیگر…

تخیل: تصور کنید که یک موجود هوشمند فرازمینی از زمین بازدید می‌کرد و در اینستاگرام پست به سبک…

ما نمی‌دانیم که هیچ وقت بیگانگانی که می‌گویند اینقدر وجودشان محتمل است، از زمین بازدید خواهند کرد یا آیا آشکارا رخ خواهند نمود یا نه.فعلا در حد داستان‌های علمی تخیلی به قضیه نگاه می‌کنیم.اما تصور کنید که یک موجود هوشمند فرازمینی…

واکسن گارداسیل چیست؟ چه وقت و چه کسانی باید آن را تزریق کنند؟

گارداسیل واکسنی است که به محافظت در برابر انواع خاصی از ویروس پاپیلومای انسانی (HPV) کمک می‌کند، که یک عفونت شایع مقاربتی است که می‌تواند منجر به مشکلات سلامتی مختلف از جمله زگیل تناسلی و برخی از انواع سرطان شود. این واکسن برای جلوگیری از…

آینه‌ها در فیلم‌ها: فیلمسازها چگونه دوربین‌ها را موقع فیلمبرداری از آینه‌ها ناپدید می‌کنند؟!

هنگام تماشای فیلم، برخی از بینندگان دوست دارند به دنبال خطا‌هایی باشند، مانند یافتن شواهدی از دوربین‌ها و پرسنل ضبط فیلم یا بوم صدابرداری مشخص در یک صحنه و امثال آن. یکی از موقعیت‌های دشوار برای فیلمسازهای، زمانی است که یک صحنه شامل آینه‌ها…

کاریکاتورهای و تصاویر ساده، مفرح و تفکربرانگیز لوکاس لویتان

لوکاس لویتان هنرمند برزیلی، ساکن مادرید است. او بیشتر برای پروژه‌اش به نام «هجوم عکس» مشهور شده، در این پروژه او نقاشی‌هایی را به عکس‌های اینستاگرام افراد اضافه می‌کند و داستان‌های پنهان را به روشی خلاقانه آشکار می‌کند.کارهای او جذاب و…
آگهی متنی در همه صفحات
دکتر فارمو / کلینیک زیبایی دکتر محمد خادمی /جراح تیروئید / پزشکا /تعمیر فن کویل / سریال ایرانی کول دانلود / مجتمع فنی تهران / دانلود فیلم دوبله فارسی /خرید دوچرخه برقی /خرید دستگاه تصفیه آب /موتور فن کویل / شیشه اتومبیل / نرم افزار حسابداری / خرید سیلوسایبین / هوش مصنوعی / مقاله بازار / شیشه اتومبیل / قیمت ایمپلنت دندان با بیمه /سپتیک تانک /بهترین دکتر لیپوماتیک در تهران /بهترین جراح بینی در تهران / آموزش تزریق ژل و بوتاکس / دوره های زیبایی برای مامایی / آموزش مزوتراپی، PRP و PRF /کاشت مو /قیمت روکش دندان /خدمات پرداخت ارزی نوین پرداخت / درمان طب / تجهیزات پزشکی / دانلود آهنگ /داروخانه اینترنتی آرتان /اشتراك دايت /فروشگاه لوازم بهداشتی /داروخانه تینا /لیفت صورت در تهران /فروش‌ دوربین مداربسته هایک ویژن /سرور مجازی ایران /مرکز خدمات پزشکی و پرستاری در منزل درمان نو / ثبت برند /حمل بار دریایی از چین /سایت نوید /پزشک زنان سعادت آباد /کلاه کاسکت / لمینت متحرک دندان /فروشگاه اینترنتی زنبیل /ساعت تبلیغاتی /تجهیزات پزشکی /چاپ لیوان /خرید از آمازون /بهترین سریال های ایرانی /کاشت مو /قیمت ساک پارچه ای /دانلود نرم افزار /

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.