مقاله توماس مان در مورد یوهان ولفگانگ فون گوته

0

ترجمه: ابو تراب سهراب

(این سخنرانی به مناسبت صدمین سال مرگ گوته در فستیوال گوته د وایمار در مارس 1932 ایراد شده بود.)

22 مارس 1832 رسیده بود. گوته در حالی که ملحفه‌ای روی زانوانش انداخته و سایبان سبز رنگی دیدگانش را پوشانده بود، به خواب مرگ فرو رفته بود. ترس و بیمی که معمولا قبل ازمرگ بر انسان عارض می‌شود رخت بر بسته بود، دیگر رنج نمی‌کشید، به اندازهٔ کافی رنج کشیده بود. وقتی پرسید که چه روزی است و به او گفتند که 22 مارس است، گوته در جواب گفت که حالا دیگر بهار آمده است و شفا یافتن آسان است. سپس دست خود را بلند کرد و علائمی در هوا تصویر کرد. سپس دستش به طرف بیرون و سپس به سوی پایین و چپ حرکت کرد، داشت واقعا سطر به سطر چیز می‌نوشت، کم‌کم بازویش پایین آمد. نه به این خاطر که دیگر برای این نویسندگی بر هوا جایی باقی نمانده بود بلکه بیشتر به آن جهت که ضعف بر او مستولی شده بود. بالاخره دست او روی ملحقه بی‌حرکت افتاد ولی هنوز به نوشتن خود ادامه می‌داد. مرد محتضر به نظر می‌رسید که مکررا یک مطالب خاص را با خطی ناپیدا می‌نویسد. حتی نقطه‌گذاری و بعضی از حروف در این نوشتن خیالی او قابل تشخیص بود. آنگاه انگشتان او به کبودی گراییدند و از حرکت باز ایستادند؛ وقتی سایبان سبز رنگ را از روی صورتش برداشتند فروغ زندگی از دیدگان او رخت بربسته بود.

گوته در حال نوشتن جان سپرد در آخرین رؤیاهای مبهم زندگی آگاهانه‌اش، کاری را که به کرات توسط دستخط خویش و یا به کمک دیگری انجام داده بود تکرار می‌کرد: یعنی می‌نوشت، یادداشت می‌کرد و کاری می‌کرد تا حقیقت سخت در روح حل شود یا تجلیات روح به صورت حقیقت سخت حفظ گردد. مرگ او را دست‌اندرکار ثبت تجربیات نهایی زندگانی ذهنی‌اش با حروف الفباء یافت، چه شاید به نظرش رسیده بود که این ادراک آخرین سخت شایسته ابراز است؛ هرچند به احتمال قوی چیزی بیش از وهمی ناشی از ضعف مفرط نبوده است. به این ترتیب او تا آخرین لحظه کوشید که مکنون قلب خویش را تعالی دهد و در دنیای ذهنیات آن را شکلی هنری بخشد و تا آخرین نفس، یک نویسنده باقی ماند یعنی همان چیزی که از روز اول بود.

همان وقت در یکی از اولین رسالات خویش با ملاحظهٔ تحرک خلاقهٔ درونی‌اش از شادی فریاد برداشت: «من به راستی برای نوشتن به دنیا آمده‌ام! وقتی افکارم بر صفحه کاغذ نقش می‌بندد خود را خوشبخت‌تراز همیشه احساس می‌کنم». در غروب زندگانی خویش نیز از این عقیده تخطی نکرد، وقتی که در دوران پیری پس از خواب کوتاه شبانگاه، سحرگاه بر می‌خاست و از مغزش آخرین نت‌های فاوست را چون موسیقی آسمانی بیرون می‌کشید، روزی یک پاراگراف کوچک و حتی کمتر می‌نوشت و این چنین پایان زندگی‌اش را با این سطور با آغازش پیوند می‌داد:

فرود آی، فرود آی بر ما، تو ای بی‌مثال.

او یک نویسنده بود. منتقدان را جنونی بی‌ثمر و بیهوده است که بر تمایز بین شاعر و ادیب اصرار ورزند که تمایزی غیر ممکن است، زیرا مرز اختلاف این دو درمحصول کار آنها نیست، بلکه در شخصیت هنرمند است و این تفاوت به قدری نامحسوس است که به کلی می‌توان از آن چشم پوشید. تجاوزات شعری به قلمرو ادب و تجاوزات ادیبانه به قلمرو شعر، آنقدر فراوان است که اعتقاد به وجود تفاوت بین آنها کاری خودسرانه به نظر می‌رسد و ازتمایل به ناچیز شمردن عقل در مقابل ناخودآگاه و به عبارت دیگر درر مقابل محصول نبوغ مطلق، سرچشمه می‌گیرد. مغز شگفت‌انگیز گوته که امرسون احترام خود را ضمن صحبت از استان هلنا در قسمت دوم فاوست نثار آن می‌کند برای بطلان این سفسطه کافی است. به قول امرسون، «آنچه در این کتاب اهمیت دارد، عمق اندیشهٔ بی‌نظیر آن است. در معجون دانش این مرد، اعصار قدیم و جدید و مذاهب و سیاست‌ها و روش‌های فکری آن به صورت نمونه‌ها و مفاهیم درآمده‌اند.»

وجود شاعری کند ذهن رؤیایی است که از نوعی پرستش عاشقانه طبیعت سرچشمه می‌گیرد و وجود خارجی ندارد. اصولا مفهوم شعر که به هم پیوستن روح و طبیعت است، این فرضیه را باطل می‌کند. هیچ نیروی خلاقانه بشری نمی‌تواند در دورانی از زندگی یا دست کم هنگامی که طبیعت دیگر به انداز دوران شباب به یاری خلاقیت نمی‌شتابد و یا به قول گوته دورانی که اصول و شخصیت جانشین طبیعت می‌گردند، باقی بماند. ولی سادگی و صراحت، موضوع دیگری است زیرا خصلت لا ینفک همهٔ آثار خلاقه است. در اینجا لازم تذکر دهیم که سادگی مطلق و عمیق‌ترین مفاهیم می‌تواند در یک جا جمع شود و گوته خود نمونه بارزی از این مورد است.

امرسون، شکسپیر را بزرگترین شاعر می‌داند؛ ولی از گوته که عظمت شعری مردم آلمانی زبان در او به اوج خود می‌رسد به عنوان بزرگترین نویسنده یاد می‌کند. خود گوته در شصت و شش سالگی این طور می‌نویسد: «انسک که بر مفهوم تاریخ آگاهی کامل دارد، می‌داند که تجسم روح و یا روح بخشیدن به جسم و ماده پایانی ندارد، بلکه دائما در میان پیامبران، معتقدان، شاعران، سخنرانان، هنرمندان و دوستان هنر متجلی می‌گردد. تجسم روح و یا روح بخشیدن به جشم و ماده و گاه هردوی آنها، در دوران‌های مختلف زندگی وجود داشته‌اند». آری اغلب هردوی آنها. به این ترتیب او نیز ارتباط اساسی شعر و اندیشه، قالب و محتوی و انتقاد و شکل‌پذیری را تأکید می‌کرد.

بنابراین من به هیچ وجه قصد ندارم که گوته جوان را که تارهای روح او سجع عشق می‌پراکند، از گوته‌ای که در زمان پیری با عبارات عرفانی از حقایق ازلی سخن می‌راند، و یا باز از گوته جستجوگر و روانشناس، و گوته‌ای که سالهای سرگردانی  و سالهای تلمذ و همچنین بزرگترین و عمیق‌ترین رمان را در فرهنگ اخلاقی غرب به نام همبستگی‌های گزیده 4 نوشته است جدا کنم. وقتی من از گوته نویسنده می‌گویم، لغت نویسنده را فقط به عنوان صفت مشخصه دوران حیات شاعر به کار می‌برم و این واژهٔ معمولی، عمومی و کامل را به لغت پر طمطراق شاعر با مفاهیم مختلفی که از آن مستفاد می‌شود، ترجیح می‌دهم. گوته‌ای که عملا زندگی کرد یک موجود بشری و یک انسان و بالاخره یک نویسنده بود. این سرنوشت گوته بود و او نه تنها این سرنوشت را پذیرفت، بلکه آن را دوست داشت و به آن مباهات می‌کرد و با وجود تمام مصائب و مشکلات، آن را می‌پذیرفت.

او سرنوشتی عجیب و تقدیری گیج کننده داشت، در این موضوع تردیدی نیست. سرنوشتی که باید اغلب به نظر خودش نفرین شده و ناهموار آمده باشد. گوته خود در سال 1820 ، یعنی در ایام پیری چنین نوشت: «نویسنده بودن مرضی لاعلاج است بیشترین کاری که می‌توان کرد این است که با آن کنار بیاییم» و او به خودش و دیگران خاطر نشان کرد که انسان، فقط قدرت تأثیر در زمان حال را دارد. در یکی از لحظاتی که حالت ضد ادبی بر او غالب شده بود چنین گفت: «نوشتن، سؤ استفاده از زبان است و برای خویش خواندن، جانشین تأسف‌آوری است برای صحبت درست و حسابی. انسان جز از طریق شخصیت ظاهر، تأثیری بر اطرافیان خویش ندارد». ولی آیا همین موضوع در زمینهٔ ذهنیات مصداق ندار؟ گوته می‌دانست و می‌گفت که فقط از طریق شخصیت و منش نویسنده است که اثری عملا صاحب تأثیر می‌شود و به صورت یک اثر عظیم فرهنگی ‌ در می‌آید. «شخص برای اینکه بتواند کاری انجام دهد، بایستی کسی باشد.» این فرمول قاطع او در مورد کیفیت پیدایش آثار خلاقه بود، بنابراین معلوم می‌شود که به هر حال استعمال زبان نوشتنی چندان هم تأسف‌آور نیست، بلکه همان اثر شخصیت در سطحی بالاتر می‌باشد. اما در مورد خواندن هم باید بگوییم که او خود پیشرفت خارق العاده شیلر را به قدرت دریافت و پرخوانی او مربوط می‌دانست. از اینها گذشته، دفتری قطور، مشتمل بر عناوین کتاب‌هایی که خود او برای مطالعه از کتابخانه وایمار به عاریه گرفته است موجود می‌باشد. خلاقیت گوته از ظرفیت فوق العاده او سرچشمه می‌گرفت؛ احساس قدرشناسی و تحسین در وجود او به صورت نبوغ مثبتی جلوه‌گر می‌شد و این را از محاورات او با اکرمان در مورد بزرگمرد ایتالیایی مانزونی ، درک می‌کنیم. این تحسین و قدرشناسی یکی از ارکان قدرت خلاقهٔ هنری او است. همین خصلت او بود که سبب شد وقتی مراثی پروپرتیوس را بخواند به فکر خلق اثری نظیر آن بیفتد. به قول خودش، او نمی‌توانست چیزی را بدون وسوسهٔ خلق اثری مشابه بخواند و نصیحت او به هنرمندان این است که هیچ‌گاه تماس خود را با شاهکارها قطع نکنند تا روح خلاقهٔ آنان در اوج بماند و از سقوط آن جلوگیری شود. او لغت Zuru?ckschwanken (یعنی بازماندن و به عقب برگشتن) را به کار می‌برد. در این لغت، احساس خطری، وجود دارد که حتی گوته بزرگ نیز با آن آشنا بوده است. این عبارت معرف یک نوع تواضع، کوشش مداوم، آموزش، اقتباس، تقلید است تا به حدی که حتی از گم کردن شخصیت واقعی خویش نیز هراسی به دل راه نمی‌دهد، بلکه با اعتماد به نفس شادمانه به سوی نیروهای خلاقه پیش می‌رود چنانکه از ابیات زیر بر می‌آید:

تنها آن کس که مقرب درگاه الله است، می‌خورد، می‌آموزد، و فربه، زنده و بی‌نیاز می‌شود.

گوته با طنز از زندگی ادبی حرف می‌زند؛ وقتی می‌گوید «تمام کارهای ادبی و انتقادی را، فقط می‌توان بانبرد مردگان در افسانه‌ها مقایسه کرد، جایی که قهرمانان شهید به خاطر تفنن در میان خویش می‌جنگند و آن‌وقت بدون این که کوچکترین آسیب دیده باشند دوباره با بابا اودین بر سر میز می‌نشینند.» ولی از همین دنیای ادبی، که جنبهٔ مضحک آن را خوب می‌دانست، در جای دیگر با کلمات شادتری تمجید کرده است: «در دنیای ادبیات این کیفیت هست که هیچ چیز خراب نمی‌شود، مگر آنکه چیز تازه‌ای از آن بزاید و به علاوه آن چیز دیگر، چیزی تازه از همان نوع است. در اینجا زندگی جاویدان است، دنیایی در عین سالخوردگی، در نهایت کمال، جوان و خردسال؛ و در چنین مواردی، وقتی که با وجود ویرانی اثری باز هم قسم عمده‌ای از آن برجا می‌ماند. این دنیا مافوق همهٔ دنیاهای دیگر است. نتیجه چنین است: کسانی که در این دنیا زندگی می‌کنند دارای چنان زیبایی مطلق و تکاملی می‌باشند که اشخاص خارج از آن هیچ‌گونه اطلاعی ندارند».

نویسندگان معدودی هستند که در خلال نوشتن و در فاصلهٔ بین آثار خلاقهٔ خویش از حرفه‌ای که در پیش گرفته‌اند اظهار خوشبختی و رضایتی بیشتر کرده‌اند. در سی و سه سالگی فریاد برداشتکه: «چه شکوهمند است وقتی که یک مغز فاخر انسانی، آنچه را که در آیینه درونش نقش بسته، آشکار می‌سازد!».

جملهٔ زیر که به طور سرسری درنامه‌ای در بیست و چهار سالگی نوشته شده است حتی بیش از بیان فوق متضمن همان معنی است و در عین حال، اعتراضی است که نویسندگی خلاقه یک سرنوشت است، و نیز می‌توان آن را به عنوان یک پیشگویی از شوریدگی شاعرانه و استعداد ذاتی خود او به عنوان یک نویسنده، به حساب آورد. می‌نویسد: «به هر حال آغاز و انجام نویسندگی، این خلق دنیای خارج به وسیلهٔ ابزار دنیای درون، دست‌اندازی به همه چیز، ترکیب کردن، دوباره سازی، خمیر کردن، قالب‌گیری کردن، و به شکل و طریقه معین ساختن چیست؟ این، پناه بر خدا، همواره یک راز ابدی بوده است و خواهد بود و من کسی نیستم که آن را برای ورّاجان و فضول‌ها بازگو کنم».

ولی این کار خلق دنیای خارج به وسیله ابزار دنیای درون، مطابق با شکل و روش دنیای درونی، هرچقدر زیبایی و افسون با خود به همراه داشته باشد، هیچ‌گاه تمام تمنیات دنیای بیرون را برآورده نمی‌سازد. دلیل این امر آن است که نظریهٔ واقعی نویسنده همیشه جوهری از مخالفت با خود به همراه دارد که از شخصیت او جدایی‌ناپذیر است. می‌توان آن را احساس نویسندهٔ صاحب شعور نسبت به بشریت کسل کننده، لجوج و کج‌اندیش دانست که این سرنوشت رهنمون می‌شود. به قول گوته: «اگر از اوج منطق به زندگی بنگریم، زندگی را به صورت مرضی موذی ودنیا را به صورت دار المجانین خواهیم دید». این اظهارات به مردی تعلق دارد که می‌نویسد و نوشتن او بیانی از ناشکیبایی رنج‌آور او با بشریت است. از این نوع اظهارات در متون نوشته‌های گوته فراوان است؛ عبارتی نظیر «قماش بشری» و به ویژه «آلمان‌های عزیز» که در آثار او زیاد مشاهده می‌شود، معرف حساسیت و تکبری است که به آن اشاره کردم. اصلا شرایطی که زندگی نویسنده را تشکیل می‌دهند چه هستند؟ یکی ادراک است و دیگری توانایی انتخاب قالب و هردوی اینها با هم. عجیب اینکه اینها برای شاعر به صورت یک واحد عجین شده‌اند که در آن، یکی دیگری را دلالت می‌کند. به مبارزه می‌طلبد و بیان می‌کند. این یگانگی برای او اندیشه، زیبایی، آزادی، و خلاصه همه‌چیز است. اگر جایی این یگانگی موجود نباشد، حماقت خشن بشری خواهد بود که خود را به صورت فقدان ادراک و بی‌تفاوتی نسبت به زیبایی قالب می‌نمایاند و گوته نمی‌تواند به شما بگوید که کدامیک از این دو برایش رنج دهنده‌تر است.

در اندیشهٔ دو نان

خود را میازار

که دنائت قویدست‌تر است،

بگذار دیگران هرچه می‌خواهند بگویند .

در اینجا تکرار می‌کنم که در آثار او بیش از آنچه که انتظار می‌رود علایم متأثر شدن از رفتار مردم پست و احمق آشکار است. بیشتر از آن میزانی که ما مایل به قبول کردن آن می‌باشیم؛ و بیشتر از مقداری که باز گفتن موارد آن منصفانه باشد. زیرا در مورد گوته حالت تسلیم و رفتار و سازشی وجود دارد که فقط از مهربانی و رقت قلب او سرچشمه می‌گیرد و شاید بهتر باشد که به جای «مهربانی و رقت قلب» لغت قوی‌تر و گرمتر «عشق» را به کار ببریم. گوتهمی‌دانست که فکر و هنر بدون عشق ممکن نیست و اصلا فکر و هنر بدون عشق وجود ندارد و فکر نمی‌تواند تنها و در جایی که اثری از عشق نباشد در دنیا باقی بماند. مظاهر عشق، ملاحظه‌کاری، ملایمت، و مهربانی و در مورد گوته اکراه از رنج دادن به دیگران است. ما به متن صحبت‌های او با اکرمان دسترسی داریم. گوته می‌گوید: «فقط اگر فکر و تعلیم و تربیت واقعی در دسترس همه بود کار شاعر رونق می‌گرفت؛ در آن صورت شاعر همیشه می‌توانست آنچه را که در دل دارد بگوید و از بیان حقیقت روگردان نباشد. ولی با وضع موجود، نویسنده بایستی همواره با در نظر گرفتن اینکه همه کس می‌تواند به اثری که او به وجود آورده دسترسی پیدا کند، احتیاط کامل به جا آورد ومواظب باشدکه مبادا چیزی بگوید که احتمالا اکثریتی را مورد اهانت قرار دهد.» این روح صلح‌جوی عشق است که سخن می‌گوید که اگر چه نه در برابر شرارت لااقل بایستی بگوییم در مقابل پایین‌تر از خود بسیار مهربان و آرام است. همین رقت قلب است که در آخرین قسمت همبستگی‌های گزیده به ‌ صورت کلمات تسلی‌بخش در مرگ مشترک عشاق بیان می‌شود: «چه شکوهمند خواهد بود آن لحظه‌ای که در آینده‌ای دور آنان دوباره با هم برخیزند!» این از فروتنی و ادب فراوان او حکایت می‌کند و در عین حال با چنان لحنی بیان شده است که هیچ تعهدی برای او به وجود نمی‌آورد. زیرا آن مرید ارسطو با ایمانی که به واقعیت مطلق داشته، چگونه می‌توانست به رستاخیز بدن عقیده داشته باشد. شاید بتوان آن را استفاده از آزادی شاعرانه، یا یک استعارهٔ ساده و آشتی‌طلبانه دانست که در عین حال چندان هم بدون اعتقاد اساسی بیان نشده است. زیرا گوته در زمان پیری با چشمان اشک‌آلود و با صمیمیت فراوان معتقد می‌شود که: «ما همه باز هم در آن بالاها یکدیگر راملاقات خواهیم کرد.»

شاید در اینجا لازم باشد که دربارهٔ یک اندیشه، یک رگهٔ ذهنی، و یک فکر صحبت کنیم که جوهر احساس ذهن نسبت به زندگی است. مقصودم البته اندیشه تعلیم و تربیت است. گوته یک معلم مادرزاد بود. دو شاهکار بزرگ زندگی او یعنی فاوست و ویلهلم مایستر دلایل قاطعی بر این حقیقت هستند. به ویژه ویلهلم مایستر، نشان می‌دهد که چگونه تمایل به نوشتن زندگینامه تبدیل به اعتراف و تصویر خویش کشیدن می‌شود، عمومیت می‌یابد، صورت خارجی پیدا می‌کند، سیاستمدارانه می‌شود و بیان آموزشی پیدا می‌کند. ولی یک روش و یا حرفه در جهت تربیت و پرورش دیگران از هم‌آهنگی‌های درونی سرچشمه نمی‌گیرد بلکه برعکس از تردیدها-ناهماهنگی‌ها و مشکل شناخت نفس خویش سرچشمه می‌گیرد. تمایل به تعلیم را در شخصیت شاعر-نویسنده می‌توان حاصل اعتراف به عدم اطمینان و قبول انحاف از مسیر اصلی و در عینحال احساس مسئولیت در قبال تمام بشریت و پذیرش نفس خویش به عنوان نمایندهٔ آن دانست. گوته می‌گوید: «سمبولیسم واقعی آنجا نهفته است که جزء نمایندهٔ کل می‌شود». این سمبولیسم خودخواه شاعرانه کافی است خود را کاملا عرضه کند تا مورد انتقاد توده واقع شود و در این عرضه کردن هیچ‌گونه عمد و یا ادعایی وجود ندارد و توقع پذیرش آن از طرف جهان خارج نمی‌رود بلکه این فقط شخصیت نویسنده با تمام زیبایی و خصائل آن است که اتفاقا دارای اهمیت خاص می‌باشد. حسن نیتی که قسمتی از اثر هنری محسوب می‌گردد، اهمیت اصولی دارد از لحاظ این که بدون اینکه بخواهد و یا بدون اینکه بداند، نمایندهٔ توده است و این اگر چه یک سرنوشت شخصی و یا یک زندگی درونی به حساب می‌آید ولی از زندگی توده جدا است و با متوسط و طبیعی، فاصله فراوان دارد.

شاید بتوان گفت که لازمه هنرمند بودن زجر کشیدن و غیرطبیعی بودن است. مثلا جنبهٔ غیرطبیعی زندگی روسو را در نظر بگیرید و در عین حال او بهرین نمونهٔ جامعهٔ معاصر خویش بود و آثار هنری خلاقهٔ او احتیاجات زمانش را به بهترین وجهی پاسخ‌گو بود و چگونه با اعترافات خود تمام دنیای معاصر خویش را به لرزه درآورد. او که بدون تردید محبوب خدایان نبود بر نوجوانی با استعداد چون گوته تأثیری بی‌چون‌وچرا گذاشت. تمام عقاید گوته در زمینهٔ تعلیم و تربیت از روسو گرفته شده است. کلمات اوتیلی در همبستگی‌های گزیده هم گوته‌ای است و هم روسویی: «انکار نمی‌کنم که از تعلیم و پرورش دیگران وضع تعلیم و تربیت خود ما عجیب و غریب بود.» می‌توان یک نویسنده را به عنوان معلمی که با عجیب‌ترین تعلیم و تربیت‌ها بار آمده است معرفی کرد و البته در یک نیوسندهٔ بزرگ، تعلیم و تبیت همواره با یک جدال درونی مشاهده می‌گردد. ینی یک کلنجار ایمی و هم زمان با خود و دنیای خارج. صرف تربیت دیگران بر اساس این فرض که نفس شخص به حد تکامل رسیده است جز فضل فروشی خالص چیز دیگری نیست. ولی به شکلی که در بالا گفته شد می‌شود آن را به عنوان خودخواهی توسعه یافته یعنی خودخواهی میهنی توصیف کرد. یعنی اصرار در تربیت نفس و لجام زدن بر آن و یک تطبیق تربیتی با دنیای خارج که معمولا به صورت غرور و نظر سرد انتقادی که در تمام آلمانی‌های بزرگ به خصوص گوته و نیچه وجود دارد، در می‌آید. معهذا چنین عقیده‌ای در قبال فریادهای میهن‌پرستان حق‌گو که اهمیت خویش و توده را ابراز می‌دارند چقدر طرز تفکر مسئولی است.

تمایل گوته را به اخلاقی بودن به خصوص می‌توان در تمایل او به نصیحت کردن تشخیص داد. نظرات اخلاقی و روانی که در آنها گریزهایی به سبک قدیمی درام‌های کلاسیک دیده می‌شود، پند و اندرز، توضیحات اخلاقی و اجتماعی به خودی خود سیر و سیاحتی در قلمرو شعر است و هرگونه اختلاف منطقی را بین شاعر و نویسنده، از بین می‌برد. زیرا در اینجا ما احتیاج به شاعری داریم که کار نویسنده را انجام دهد. این نوع مخصوص گفتار، به هیچ وجه مسبب ایجاد پدیدهٔ بی‌سابقه و تکان‌دهنده نیست. به قول گوته: «کشفیات جدید انجام گرفته‌اند و خواهند گرفت ولی به هیچ وجه نمی‌توان ایمان آورد که بشر یک موجود اخلاقی است و اسم این را یک پدیدهٔ جدید گذاشت. تا امروز همه چیز گفته و اندیشیده شده است، حداکثر کاری که ما می‌توانیم انجام دهیم این است که آن را به صورت جدیدی ابراز کنیم.» بنابراین کار عمده همان تنظیم مشروح دانش بشری است. بشریت تجارب خود را به شاعر می‌بخشد تا اولا بیان شود و در ثانی برای همیشه محفوظ بماند. شاید در هیچ‌کجا زیبایی به عنوان یک پدیدهٔ کاملا انسانی قابل شناخت‌تر و احترام انگیزتر از دریافت یک شاعر نیست. گوته می‌گوید: «تلاش روزمرهٔ ضروری و جدی وغیرقابل اجتناب ما برای گرفتن کلمات و برقراری مستقیم‌ترین تماس با محسوسات، مرثیات، اندیشه‌ها، تجارب و تصورات است.» شاید تا به حال چنین سخنی که در آن خواست نویسنده شدن و میل به دقت کامل به این شیوایی بیان شده باشد، گفته نشده است و در اینجا نیز تفاوتی بین دقت انتقادی و خلاقه وجود دارد. دقت خلاقه به گوته تعلق داشت همانطور که همیشه به نویسنده تعلق دارد. برای او حتی انتزاع نیز خلاقه است. یک نوع دقت دیگر نیز وجود دارد که از قاطعیت و تیزبینی سرچشمه می‌گیرد ولی گوته صاحب این گونه دقت نیست. دقت او بیشتر مربوط به مفهوم دقیق اشیاء است. دقت او خلاقه است.

وظیفهٔ زیبایی، خدمت به درک معنوی نیست. فکر مجرد و خالص با قالب مرتبط نیست و کوششی هم برای این چنین بودن نمی‌کند. هنرمند به عنوان شاعر و نویسنده، از طریق مشاعر، با مفهوم مرتبهٔ انسانی ارتباط دارد. او نمایندهٔ احتیاج به پوشاندن تجربه با ارزشمندترین، خالص‌ترین، و مسحور کننده‌ترین لباس‌هاست. هستی خود او بر اتحادی قرار گرفته است بین وقار و احساس، اتحادی که چندان بی‌خطر هم نیست. وظیفهٔ انسانی که انجام می‌دهد کار او را به کار روحانیون نزدیک می‌سازد که با آزادی‌طلبی انسان لذت‌طلب که در وجود او است جور در نمی‌آید. دو نیرو در او از متوسط بالاتر است: زندگی خصوصی و زندگی فکری او؛ این دو از او یک انقلابی می‌سازند و یک نیروی مغشوش کننده، ناراحت کننده و حتی کم‌بینانه در او به وجود می‌آورند که به سوی آینده جهت دارد. به قول گوته: «در هر هنرمند، یک رگ گستاخی و بی‌پروایی هست که بدون آن هیچ استعدادی پرورش نخواهد یافت». این گستاخی به دلیل همان دو نیروی شهوانی و عقلانی است که در او یافت می‌شود و برای موجودی که ما به او هنرمند می‌گوییم قوی‌ترین و بزرگترین محرک زندگی است. برای ‌ گوته هم همین‌طور بود. «زیرا زندگی، عشق است و رح، زندگی زندگی است .» جسارت اخلاقی در امور خصوصی که نظریه‌ای انقلابی در قلمرو حواس است، همیشه در کتاب‌های گوته به چشم می‌خورد حتی در عالی‌ترین و آخرین آنها. ولی بخصوص به وضعی طبیعی و پرقدرت در جوانی او-و شاید به ساده‌ترین وضع طبیعی در شخصیت استلا 31 به چشم می‌خورد. کلمات دو زندر آخر جمله که خطاب به شوهر محبوب خود می‌گویند: «ما از آن تو هستیم» اغلب، بادر نظر گرفتن موقعیت دردناک و غیر ممکنی که ارائه می‌دهد برای هرگونه نمایشی خشن و بیهوده به حساب آمده‌اند. معهذا ما باید این جسارت آزاد کنندهٔ انسانی را به خاطر نفس عمل بپذیریم. زیرا اگر آن را در اینجا به خاطر اینکه صحبت در مورد گوته است، بپذیریم، بالنتیجه به صورت قانون در می‌آید و ما مجبور می‌شویم که این جسارت را در هر شاعری بپذیریم، اعم از اینکه این موضوع چقدر از جهت اخلاقی واژگون کننده و خطرناک به نظر رسد. راستش اینکه این موضوع راست و ضروری است: آیا شاعران جز برای شاعر بودن تشویق و پذیرفته می‌شوند؟ به این هدف که ارزش مخصوص آن بیازارد و بفهماند؟

سوگواری انقلابی و ترحم‌انگیز به خاطر سرنوشت گرچن ، که در عین حال اتهامی هم محسوب می‌گردد، طی قرن‌ها ادامه داشته است ولی هدف آن جمله به قراردادهای بشری نبوده است و اینکه او ترجیح می‌داد «هر کاری را در کمال محافظه‌کاری انجام بدهد» ارزش این سطور را از بین نمی‌برد:

همان‌گونه که بر بلوخر بنای یادبود می‌سازید، باید بر من هم بسازید،

چه او شما را از چنگ فرانسویان رهانید،

و من از چنگ بی‌فرهنگان رهاندم .

ولی او یک آزاد کننده بود. همانطور که هر شاعر و نویسنده‌ای هست. او با تهییج احساسات و توسعه، به وسیله تجزیهٔ دانش، ما را از بشر آزاد می‌کند و این کار را حتی برخلاف تمایلات محافظه‌کارانه خود انجام می‌داد. اثر همبستگی‌های گزیده تأثیری داشت و دارد که کاملا مخالف با جنبهٔ اخلاقی و اجتماعی آن است. گوته همواره مجبور بود که از خودش در مقابل این سرزنش که کتاب‌های او اثر غیراخلاقی دارند، دفاع کند. می‌گفت: «اگر من بگذارم گرچن محکوم شود و اوتیلی از گرسنگی بمیرد مردم راحت خواهند شد.» ولی این کار بی‌فایده است. سخت‌گیری‌های شاعر را نباید چندان جدی گرفت. سخت‌دلی او را نباید حقیقتا باور کرد؛ به هر حال او همدردی نسبت به انسان را بر می‌انگیزد، او با نیروی عشق آشنا است که وجود خود را حتی از بزرگترین گناهکاران مضایقه نمی‌کند و بنابراین اثر ویران کننده‌ای بر بی‌فرهنگان دارد حتی در موقعی که شاعر در ذهن آگاه خویش محافظه‌کار است، همانطور که گوته بود وقتی که در همبستگی‌های گزیده کوشش کرد که کانون ازدواج را حفظ کند.

استهزاء گستاخانه بایرون مشهور است: راجع به گوته می‌گوید، «او شغال پیری است که آشیانهٔ خود را ترک نمی‌کند و از همانجا خطابه‌های غرا ایراد می‌کند.» بایرون همبستگی‌های گزیده و رنج‌های ورتر نیز نمی‌توانست بهتر از این بنویسد. او عقیده دارد که پایان این هر دو داستان، اوج استهزاءاست. ولی این اظهارات خشونت‌آمیز مردی است که به درجات از گوته شهرت طلب‌تر بود. اصلا گوته در پی تکان دادن دنیا نبود و اصلا نمی‌خواست کسی او را محافظه کار بداند؛ چون به نظر او محافظه کار کسی بود که خواستار نگاهداری تمام نظام موجود به انضمام کثافت‌هایش بود. زیرااو از آن غلط اندازهایی که به قول سنت بوو «فقط از نویسنده بودن استعدادش را دارند»، نبود. او از نوع نخوت جنون‌آمیز ضد روشنفکرانه و یا «خیانت کشیشان»02 که یک فرانسوی دانشمند دربارهٔ آن سخن گفته است بود. گوته گفت: «بیایید دامن زندگی و آینده را رها نسازیم، به هر حال مهمترین مطلب این است که پیش برویم» اینها کلمات سادهٔ صریحی هستند. در آنها پیچیدگی فساد نیست. این کلمات به گوته تعلق دارند.

زندگی گوته به عنوان یک نویسنده-یعنی زندگی بیرونی او-چنان صفاتی را می‌نمایاند که شاید در تاریخ اندیشه، نتوان نظیر آن را به دست داد. حیاتی نویسندگی گوته، با دو موفقیت بزرگ و پر سروصدا، یکی ر قلمرو نمایش و دیگری در حیطهٔ داستان‌نویسی شروع شد. یکی از این دو تسلی بخش احساسات ملی، و دیگری متأسف کنند، و جهانی بود. یعنی گوتز و ورتر . لغت «تسلی‌بخش» در این مورد، از آن من نیست، بلکه به خود گوته تعلق دارد که در کتاب شعر و حقیقت ، به کار می‌برد. به قول خود گوته، «وقتی کسی تاریخ کشوری را به نحو تکان دهنده و متأثر کننده بیان می‌کند، آن کشور غرق در شکوه خصال اجدادی می‌شود، و بر شکست نیاکان خویش می‌خندد و آنها را معلق به گذشته می‌پندارد. اثری در این زمینه، تشویق طرفداران ا بر می‌انگیزد. به این ترتیب بود که من به توفیق فراوان دست یافتم» تعریفی از این متواضعانه‌تر، و مناسب‌تر نمی‌توان پیدا کرد. در مورد ورتر هم، تمام غنای استعداد مرد جوان، در انحراف از متعارف، که در اثر این کار اولیه ثابت گردید، آشکار و معلوم می‌گردد. حساسیت فوق العاده و اعصاب خرد کن این کتاب کوچک، که وحشت و نفرت اخلاقیون را برانگیخت با طوفانی از تشویق مردم همراه بود که از تمام حدود گذشت، و همهٔ جهان را مست نشئه مرگ ساخت. نشئه مرگ چون تب و هیجانی روی زمین مسکون ریشه دوانید و چون جرقه‌ای در یک دکان باروت فروشی شعله‌ور شد و مقدار زیادی از نیروهای محبوس شده را آزاد ساخت.

ما می‌دانیم که جماعتی، قبل از انتشار کتاب در انتظار ظهور آن بودند. به نظر می‌رسید که توده، در هر کشور، در خفا، و بدون اینکه خود بداند در انتظار این اثر بخصوص بود که به قلم یک آلمانی ناشناس منتشر شده بود تا چون انقلابی احتیاج سرکوب شدهٔ تمام جهان را برآورده سازد. این کتاب چونتیری که به چشم گاو وحشی بخورد، سبب رستگاری گردید. می‌گویند وقتی جوانی انگلیسی سال‌ها بعد به وایمار رفت و گوته را در خیابان دید و فهمید که نویسندهٔ کتاب ورتر است، از هوش رفت. شاید این موفقیت طوفانی، تا حدودی برای قهرمان جوان پریشان کننده وسنگینبوده است. خطرناک است که جهان در چنین سن کمی آدمی را در آغوش خود بکشد. ولی گوته این انگشت‌نمایی را تحمل کرد، در مورد تجربهٔ خود تعمق کرد، آن را مطالعه کرد، و از آن نتیجه گرفت. از قول یک نویسنده فرانسوی می‌گوید: «وقتی که یک مرد با استعداد، با نوشتن یک اثر برجسته، توجه عامه را به سوی خود می‌کشد، عامه آنچه را که در قدرت دارد به کار می‌بندد تا او دوباره موفق به خلق چنین اثری نگردد.»

او خود چنین می‌افزاید: «راست می‌گوید، اثر خوب سبب تشویق او می‌گردد. اما استقلال و آزادی او را از بین می‌برد. مردم تمرکز فکر او را از بین می‌برند و حواس او را پریشان و مختل می‌سازند به خیال اینکه می‌توانند چیزی از شخصیت او جدا کنند و به کار خوشان بزنند.» او با دنیای بی‌ملاحظه و ازار دهنده و انتقادهای آن آشنا می‌گردد. ملاحظات او در این مورد دارای چنان ایجاز نشاط آوری است که کمتر نویسندهٔ دیگری از عهدهٔ آن برآمده است. در کتاب شعر و حقیقت چنین می‌نویسد: «من خیلی زود به این خاصیت مضحک خوانندگان علی الخصوص آنانی که خود نویسنده هستند، پی بردم. که اگر کسی چیزی بنویسد زیر دین آنها قرار گرفته است و یا به عبارت دیگر هیچ‌گاه نویسنده نمی‌تواند توقع این طبقه از خوانندگان را برآورد. با وجود اینکه قبل از پیدایش آن اثر آنها نه از آن اطلاعی داشتند و نه حتی تصور ‌ وجود آن را می‌توانستند بکنند.» شاید هرگز نتوان کلماتی بهتر از اینها برای تجسم وضع نویسنده‌ای که خود به اهمیت و اعتبار کار خویش واقف است و منتقدی که لنگان لنگان در پی می‌آید پیدا کرد. و کیست که بتواند در این جدال، محق‌تر از نویسنده‌ای باشد که هر اثرش به خودی خود در هنگام انتشار، توأم با هیجان و سر و صدا بود و چون پدیدهٔ شگفت‌انگیزی بر مغز خوانندگان اثر می‌گذاشت چون پدیدهٔ غیرقابل تصوری که پیش از ظهور نابهنگام و حیات‌بخش خود هیچ‌کس حتی خواب آن را هم ندیده بود؟

امیل زولا شکایت‌کنان می‌گوید: «هر روز صبح هریک از ما باید با مشکلات خاص خود روبه‌رو شود.» گوته نیز چون هرکس دیگری با مشکلات خاص خود روبرو بود. و این مشکلات نه تنها در اوایل عمر، بلکه در اواخر آن هم خودنمایی می‌کرد. چیزهای شرم‌آوری که مردم به خود اجازه می‌دادند دربارهٔ این پیرمردی که دانش او سراسر عالم را فراگرفته بود بگویند اگر متکی به مدارکی معتبر نبود باور نمی‌شد کرد. او همهٔ اینها را بدون آنکه خم به ابرو بیاورد می‌شنید و تحمل می‌کرد. آرام و مطمئن، به جبر غیرقابل اجتناب آنچه بود و آنچه می‌کرد ایمان داشت. در نامه‌ای که در سن چهل و چهار سالگی نوشته است این طور می‌گوید:

«ما جز آنچه مقدر است کار دیگری از دستمان بر نمی‌آید. تشویق، موهبت خدایان است.» چنین است کیش جبری مردی که به زندگی خویش ادامه می‌دهد و می‌داند که بایستی با آن زندگی که جهان برای او فراهم آورده است، سازگار باشد. اساسا او نسبت به کار خود، با نظری کاملا متواضع می‌نگرد؛ و این نظر او نسبت به یکایک آثار، مراحل و منازل خلاقه زندگی او است. به قول خودش «کیست که تمام آثارش را شاهکارها تشکیل دهد؟» و اثری چون کلاویگو را به کناری می‌افکند و می‌گوید: «همه چیز را نمی‌شود در ماوراء کلمات آفرید!» توجه مردم را به این موضوع جلب می‌کند که به ویژه او، محق است و سزاوار است که معتقد باشد به اینکه یک هنرمند را نبایستی فقط با یک اثر هنری یا آخرین اثر هنری او مورد قضاوت قرار داد، چنانکه گویی تمام زندگی هنری او مورد قضاوت قرار داد، چنانکه گویی تمام زندگی هنری او در همان یک اثر هنری خلاصه می‌شود. حتی در زمان بلوغ نیز، او هنوز بر این عقیده است و می‌گوید: «در یک زندگی خلاقه و فعال هنری یک اثر واجد اهمیت فراوان نیست، بلکه جهت کلی هنرمند و اثرات آن برخود هنرمند و معاصران او و امیدهایی که برای آینده ایجاد کرده است دارای اهمیت واقعی است». بنابراین او چندان از انتقادات مخالف، گریزان نیست. بخصوص که خود او، هر اثر هنری خاتمه یافته‌ای را، یک مسئله پایان یافته تلقی می‌کند:

«دشمنان تو را تهدید می‌کنند،

و هر روز بر تعدادشان افزدوده می‌گردد،

مع الوصف برای تو اهمیتی ندارد

من همه چیز را می‌بینم و آرامشم بر هم نمی‌خورد،

آنها فقط پوست ماری را می‌درند،

که من مدت‌ها است افکنده‌ام.

و وقتی آخرین پوست من آمادهٔ افکندن شد،

باز هم آن را خواهم افکند

و تازه نفس و جوان و مملو از حیات،

در قلمرو خدایان به تفرج خواهم پرداخت.»

پس معلوم شد که او هم نقاط ضعف خود را داراست. او نیز چون هنرمندان دیگر ما تشنهٔ تشویق و و ستایش است. بیست و پنج ساله بود که ناظران و منتقدان راجع به او گفتند: «در مقابل تشویق و تنقید حساس است» و اشخاص نزدیک به او از جمله کارولین فون ولزوگن حساسیت او را نسبت به تشویق و تنقید تأیید کرده‌اند و گفته‌اند که این ضعف او در سنی زیادت گرفت که به طور طبیعی بایستی فروکش می‌کرد. به قول او گوته مرد بزرگی است، اما بعضی از نقاط ضعف مارا هم دارد. با وجود استعداد فراوانی که در تحسین دیگران دارد با حسادت نیز چندان ناآشنا نیست. سؤال پر معنایی در دیوان شرقی و غربی گوته هست بدین قرار که:

«آیا انسان می‌تواند با دیگران همزیستی کند؟» و بواسره در حالی که شصت و شش سالگی گوته را تعریف می‌کند و می‌گوید: «و آنگاه متأسفانه نقطهٔ ضعفی در او پدیدار شد که مخلوطی از حسد و غرور ناشی از ترس پیر شدن بود.» در نظری که راجع به نوالیس و اشلگل نویسندگان رمانتیک ابراز می‌دار، این نقطهٔ ضعف خود را آشکار می‌سازد. او در مقابل انتقاد نوالیس و اشلگل که دختر نامشروع او را نادیده می انگارد کودکانه خشمگین می‌شود. به ویژه او در مورد این دختر نامشروع حساسیت بیشتری دارد. شوخی خشونت‌آمیز هر در که می‌گوید: «من پس طبیعی خودت» را ترجیح می‌دهم، کافی بود که گردن دوستی دیرینه را بشکند. واقعا معلوم نیست که اساس اختلافات آن دو از مسائل هنری سرچشمه می‌گرفت، ی اینکه با مسائل خانوادگی در فراوان پلان ارتباط داشت. یکی از زنانی که با آنان آشنایی داشته است، می‌گوید که خود گوته نیز در ابتدا چندان از اثر خود همبستگی‌های گزیده رضایت نداشت ولی استقبالی که مردم از آن کردند، سبب شد که خود او نیز اعتقادش به اهمیت آن کتاب افزون گردد و باور کند که یک شاهکار جاویدان به وجود آورده است. «دنیا هرچه در توانایی دارد به کار می‌بندد که ما را نسبت به تشویق و تنقید بی‌علاقه سازد ولی هیچ گاه موفق نمی‌شود. زیرا به مجرد اینکه حکم دنیا با اعتقادات ما یکسان می‌شود، ما خود گوشه‌گیری و تسلیم را به کناری می‌نهیم و حساسیت خود را نسبت به تشویق و تنقید باز می‌یابیم.» اعتقاد او به طور کلی نسبت به قضاوت مردم، بیش از انتقاد ناقدان حرفه‌ای است زیرا در انتقاد حرفه‌ای همیشه نظر شخصی دخالت دارد و بر صورت آن همیشه ماسک تعصب نشسته است. گوته می‌گوید: «اگر به خاطر ایمان به معدود افراد با شعوری که اینجا و آنجا یافت می‌شوند نبود نویسنه به چه چیز باید دل خوش می‌کرد؟» و دوباره می‌افزاید که مطمئنا این اجتماع که این همه مورد عشق و نفرت قرار گرفته است همیشه در مورد اثر هنری به طور کلی اشتباه می‌کند. قضاوت مناسب و کامل او دربارهٔ عوام و ناقدان امروز نیز مثل همیشه معتب راست. او گفته‌هایی به نظم و نثر دارد که به کار هر هنرمندی می‌خورد. خود هنرمند متقاعد شده است که آنچه عرضه می‌دارد ماهیتا با وجود تمام اشتباهات و نقایصی که در آن است از موجود ناچیزی که در مورد آن قضاوت می‌کند با اهمیت‌تر است و هیچ‌گاه این عقیده با قدرت و رسایی جملات زیر بیان نشده است:

شما ساخته‌های مرا تخطئه می‌کنید

ولی مگر خودتان چه کرده‌اید؟

نفس محکوم کردن شما

با نفی کردن آغاز می‌شود

شما به عبث جاروی خود را برای راندن من به این سو و آن‌سو می‌رانید،

تا مرا از پیش چشم خود دور کنید،

آیا شما خود هرگز وجود خارجی داشته‌اید

تا کسی مجبور به روفتن شما گردد؟

و بالاخره تسلیم و رضای نهایی و مغرورانه مردی که نامش در هر دهانی است و مورد اعتراض، توهین و داوری قرار می‌گیرد در دو سطر فشردهٔ زیر بیان می‌شود:

گر نمی‌خواهی زاغان پیرامونت قارقار کنند

بلند جای برج کلیسا مباش

عجیب‌ترین قسمت زندگی گوته این است که بعد از این دو موفقیت خارق العاده، تصویر هنرمند جوان محو می‌شود، از بین می‌رود و ناپدید می‌گردد. حال ما به دوره‌ای می‌رسیم که او در خدمت دوک‌نشین وایمار بود: آن ده سالی که به ‌ قول خودش «صرف کار جدی شد». این از نظر غایب شدن هنرمندی که تا چندی پیش مورد تشویق همگان بود، امری عجیب است. می‌توان گفت که این جریان سبب شد که میدان به دست دشمنان ورتر بیفتد. یکی از مورخین معاصر گوته از اینکه پدیده‌ای که نامش گوته بود پایان یافته است، خوشحالی می‌کند. مردم از برآمدن شهاب به شگفت آمده و آوای تحسین برداشته بودند، اما شهاب غروب کرده بود. به علاوه گوته دیگر هیچ‌گاه موفقیت گذشته را به دست نیاورد. شاید چیزی شبیه موفقیت گوتزفون برلی شین‌گن در اثر انتشار کتاب هرمان و دوروتی به دست آمد اما به پای کتاب گوتز نرسید. به طور کلی او از موفقیت اجتماعی دل خوشی ندارد و خود گوته صفت عامه پسندبودن را به زبان آلمانی به طعنه (Popularisch) می‌گوید و به جای عامه پسند مقصودش عوام پسند است. این با ذائقه او جور در نمی‌آید. بخصوص من حکایت کوچکی را به یاد می‌آورم: در سال 1828 خوانندگان محلی تیرولی به خانه گوته در وایمار آمدند و اتاق‌ها را با آوازها و ترانه‌های خود پر کردند. جوانانی که در آنجا بودند، خیلی لذت بردند، به خصوص اولریکه و اکرمان از: «تو، تو در قلب من جای داری» خوششان آمده بود ولی همین منبع حکایت می‌کند که گوته اصلا تحت تأثیر قرار نگرفته و در حالی که شانه‌هایش را بالا می‌انداخت گفته بود:

از من مپرس چگونه گیلاس‌ها و انگورها با هم می‌سازند،

از پرنگان بپرس و از کودکان.

این فقط یک ناراحتی وقتی نبود بلکه یک عقیده کاملا اشرافی و انسانی بود. همچنین به یا می‌آوریم که اکرمان مهربان چقدر از اینکه گوته به او گفته بود که نوشته‌هایش هرگز عامه‌پسند نخواهد شد تأسف خورده بود. او این موضوع را با در نظر گرفتن قسمت اول فاوست اظهار می‌دارد که عامه‌پسند آن اصلا جنبه عوام پسندانه نداشت، بلکه در حد تعالی کمال و دقت بود و در عین حال از لحاظ واقعیت به پایه اکثر نمایشنامه‌های شیلر نمی‌رسید. واقعیت دو پهلو این بود که به اصطلاح آلمانی بودن گوته، آلمانی بودنی قوی و معتنابه بود و شاید بتوان گفت آلمانی بودن لوتر مآبانهٔ او از لحاظ جلب انظار عمومی، منطقا به گرد هنر نیمه فرانسوی رفیقش همی نمی‌رسید. گوته حتی ادعا می‌کند که شیلر بسیار اشراقی‌تر از خود او بود. ولی حتی اگر این گفته حقیقت داشته باشد، معهذا اشرافیت گوته که عمیقا و اساسا بر پایهٔ هدف‌های شخصی و مسائل رفتار هنرمندانه او قرار گرفته بود نقش بسیار قاطع‌تری در تعیین سرنوشت او بازی کرد. او محبوبیت اجتماعی را مسخره می‌کرد چنانکه هرگز چنان وضعی برای شیلر شهرت‌پرست پیش نیامده بود. گوته می‌دانست که حس شامهٔ توده، چقدر تیز است. او می‌گوید «عوام، از مبالغه و تنوع لذت می‌برند و تحصیل کرده‌ها از نجابت ساختگی.» و از این موضوع، مثال‌هایی در هرمان و دوروتی، شعر پر الهام بورژوازی آلمان دیده می‌شود و با همین اثر بود که او بار دیگر مردم را تحت تأثیر قرار داد. و همان احساس رضایت و خشنودی ملی را که گوته ایجاد کرده بود و خود به آن می‌خندید بار دیگر ایجاد کرد. در نامه‌ای دوستانه به شیلر می‌گوید که او، احساس شعبده‌بازی را دارد که کارت‌های خود را خوب بر زده است. و با این روحیهٔ قوی و در حالی که به موفقیت اجتماعی خود می‌خندد می‌گوید که ممکن است نمایشنامه‌ای نوشت که بر روی هر صحنه‌ای بیاید و هر تماشاگری آنرا عالی بداند، در حالی که خود نویسنده به آن اعتقاد چندانی نداشته باشد کهمسلما برای مغز نقاد شیلر قابل درک بود. ولی اگر بخواهیم جدی صحبت کنیم باید بگوییم که انسانیت آلمانی و بورژوا، در هرمان و دورتی که تعالی یافته و لطیف می‌باشد، تنها راه او به سوی موفقیت و راه یافتن به شخصیت واقعی آلمانی است که به عنوان یک تمایل نژادی و فرهنگی، آگاهانه، عمدا و از لحاظ اصول تعلیم و تربیت با آن مخالف است. ولی طبیعت عظیم او از طرفی صفات آلمانی و مدیترانه‌ای و از طرف دیگر خصال ملی و قاره‌ای را در خود جمع دارد. و این ترکیب در معنا، همان ترکیب نبوغ و روشنفکری، راز و آشکاری، احساسات عمیق و سخن لطیف، و بالاخره روانشناسی و تغزل می‌باشد. او مشخص و متمایز است چون او در عین حال فرشته‌خو و دیو سیرت است، به نحوی که شاید هرگز سابقه نداشت است و رست همین ترکیب است که او در دردانهٔ بشریت ساخته است.

ولی بگذارید این نکته را در اینجا تکرار کنم که میل آگاهانهٔ او به تعلیم مردم درست در جهت خلاف عامه‌پسند بودن است. او نیز مثل نیچه که بلافاصله بعد از این مطلب راجع به او صحبت خواهیم کرد عقیده داشت که صفات اولیه و نژادی به عنوان یک پدیدهٔ خارجی می‌تواند توجه انسان را جلب کند، ولی هیچ‌گاه رضایت کامل خاطر را فراهم نخواهد کرد. یک نمونهٔ کامل از این مطلب، نفرت او از تمام فضای اداها است. او به اکرمان می‌گوید: «در حماسه‌های قدیمی آلمانی، بیش از آوازهای دسته‌جمعی صربی و یا سایر اشعار عامیانه و ابتدایی، مطلب وجود ندارد. البته انسان آنها را می‌خواند و برای مدتی سرگرم می‌شود، ولی کم‌کم خسته می‌شود. بشریت آنقدر از هوس‌ها و ناکامی‌های خود سرخورده است که دیگر احتیاجی به روزگار تیرهٔ دنیای بدوی و بی‌تمدن ندارد. بشریت به روشنی و شعف نیاز دارد و مجبور است به آن دوره‌هایی از هنر و ادبیات برگردد که در طی آن افراد برجسته تمدن بشریت، فرهنگ‌های پرشکوه ایجاد کردند و آنگاه با درخششی ک هدر درونشان ایجاد شده بود، نعمان آن فرهنگ را به دیگران بخشیدند.» او خصوصیات آشنای دوران باستانی هنر آلمان را انکار می‌کند. می‌گوید: «سادگی بدون الهام، صراحت شرافتمندانه، درستی نامطمئن و یا هر صفت دیگری که شخص ممکن است برای مشخص کردن هنر آلمانی ما بگوید، مطمئنا همهٔ آنها را می‌توان برای هر دورهٔ باستانی دیگر هم بر شمرد. ونیزی‌ها، فلورانسی‌ها و دیگران واجد آنها هستند و ما آلمان‌ها، خودمان را اصیل می‌دانیم، زیرا از اوایل کار تا به حال تغییر چندانی نکرده‌ایم.»

تعمق در این موضوع، نه فقط از لحاظ فرهنگی و سیاسی اهمیت دارد، بلکه مربوط به زبان و سبک هم می‌شود. مکتبی که نیچه آن را گذراند، کاملا در اصطلاحات روانشناسی او آشکار است و نثر او با سبک گوته ارتباط مستقیم دارد. (و به خصوص سبک نثر گوته در دوران جوانی)، که او نیز به نوبه خود تحت تأثیر لوتر قرار گرفته است. بگذارید اینجا مثالی بیاوریم: گوته در سال 1776 در نامه‌ای چنین می‌نویسد: «این واقعیت همیشه پابرجا خواهد ماند که محدود کردن خویش به خواستن یک شیئی معین و یا چند شیئی مختلف تا حد عشق ورزیدن به آنها و مقید شدن به آنها و اندیشیدن به آنها به طور دایمی و خلاصه یکی شدن با آنها شاعر و هنرمند و بالاخره انسان را به وجود می‌آورد.» و یا» زیاد خواستن همان عاشق شدن است» این پژواکی کاملا لوتری است و نشانه کامل این است که گوته جوان مدت‌ها به مطالعه انجیل مشغول بوده است. این سبک نویسندگی لوتر است که با یک نوع خشونت مشخصه دوران «طوفان و تحرک 34» همراه است. خشونتی که به تدریج ترقی می‌کند و تعالی می‌یابد، پاک می‌شود، و از عناصر ناخالص خود، بر اثر تماس با عناصر انجیلی و لوتری آراسته می‌گردد. علاقهٔ گوته به عنوان یک نویسنده به انجیل لوتر تا زمان پیری او ادامه یافت، و این را همه می‌دانند. او نثر ‌ خود را با آن مقایسه می‌کرد و می‌گفت که شاید حداکثر کاری که می‌توانست در مورد انجیل لوتر انجام دهد این بود که بعضی از مضایق سخن را در آن به صورت بهتری درآورد. زبان در کف گوته به علت نبوغ شاعرانه او در مقام مقایسه با خصلت عامیانه سبک لوتر تلطیف می‌شود و این در تاریخ فکری کشور ما حقیقتی است. معهذا لحن خودمانی لوتر، تا حدود زیادی توسط گوته حفظ شده است:

بدون زن و شراب

همان بهتر که شیطان ما را با خود ببرد!

این سطر توسط نیچه ادامه یافت که همه چیز به او می‌شود گفت به غیر از خودمانی و بورژوا و از خشونت فوق العادهٔ لوتر هم بدش می‌آید. معهذا در کتاب نین گفت زردشت سبک لوتر را هم با استادی هرچه تمامتر تقلید می‌کند. رابطه شاگردی و معلمی بین گوته و نیچه از یک طرف، و لوترر و گوته از طرف دیگر آشکار است. کانتیلنا می‌گوید: «هرجا که عشق و هوس باشد در آنجا خوشبختی ابدی است » آیا این نیچه است که سخن می‌گوید؟ نه، گوته است. نمونهٔ تکیه کلام‌های مشهور گوته در کارهای نیچه فراوان دیده می‌شود مثل عبارت (wie billige) که مفهوم مجازی آن «فقط راست و درست بودن» است را بگیرد. به طور کلی ارتباط نیچه و حتی هاینه با گوته به عنوان روانشناس و صاحب سبک مثل نسبت گوته به لوتر است. اگر تلطیف ادبیات آلمانی را پیشرفت بنامیم باید خوشحال باشیم-و اگر این تلطیف را نوعی تجزیه بدانیم باید متأسف گردیم.

به طور خلاصه، مدت‌ها طول کشید تا گوته باز به عنوان یک شخصیت برجستهٔ فکری در دوران خویش، اهمیت یافت و بالاخره حاکم مطلق فکری زمان خویش گردید. آرزوی آگاهانه دوران جوانی او که «این ساقه‌های خشک چه بسا که بارور شوند و سایه بیفکنند» مدت‌ها طول کشید تا به تحقق رسید. گوته برای همه چیز وقت می‌خواست. عجیب اینکه کندی ذاتی و طبیعت بالفطره مردد او در دوران ماآشکار شده است. اساس زندگی او وقت و گذشت زمان بود. او از روی غریزه، به خود فرصت فراوان می‌داد. حتی در زندگی او آثار اتلاف وقت فراوان به چشم می‌خورد. آثار شگفت‌انگیز او که چون درختی روئیده بود و ما حصل تلاش او در زنگی محسوب می‌شد، هیچ‌گاه دوباره، چون اولین آثارش با استقبال مردم مواجه نشد. از کارهای کلاسیک او، یعنی ایفی‌ژنی 64 و تاسو 74 استقبال چندانی نشد. در زمان گوته، هیچ‌کس متوجه تناقض پر معنی بین سبک کلاسیک نوشته و صمیمیت شاعرانهٔ این اثر از طرفی و بی‌پروایی موضوع آن از طرف دیگر نشد. در آثار هیچ شاعر دیگری جریان به وجود آمدن یک اثر و مهمیزی که از درون، نویسنده را به خلاقیت وا می‌دارد، تصویر نشده است. یک گفته زیبا و شورانگیز از دگا 84 نقاش فرانسوی نقل شده است که می‌گوید: «تابلو بایستی با همان احساسی ترسیم شود که جنایتکار جنایت خود را مرتکب می‌شود.» این همان راز پر قیمت و گناهکارانه است که منظور نظر من است. گوته اعتراف می‌کند که: «صحبت کردن راجع به داستان‌هایی که خیال نوشتن آنها را داشتم چندان با سلیقه‌ام جور در نمی‌آمد. من آنها را در مغز خود حفظ می‌کردم و معمولا هیچ‌کس قبل از انتشار، چیزی از آنها نمی‌دانست.» او خود داستانی راجع به داستان فوق العاده‌ای که بالاخره به آن نام نوول Novelle «داستان کوتاه» اطلاق گردید و پیش از پایان، سی‌سال تمام طرح آن را در مغز خود می‌کشید می‌گوید که شیلر و هومبولت چندان عقیده‌ای به آن نداشتند چون به هدف واقعی آن آگاهی نداشتند و نتیجه‌گیری می‌کند: «فقط نویسنده است که می‌داند یک موضوع را چقدر می‌تواند بپروراند و بنابراین هرگاه نویسنده چیزی برای نوشتن دارد نباید راجع به آن با هیچ‌کس حرف بزند.»

در مواردی که قسمتی از یک اثر نوشته شده است مثل آخیله ئیس محرک داخلی، هیچ‌گاه دوباره آشکار نمی‌گردد و کاری هم درباره آن نمی‌شود کرد. با در نظر گرفتن سبک رنسانس شعر به هیچ وجه نمی‌توان فهمید که چرا گوته این اثر را براساس سبک قدیم هومر نوشته است. ولی گوته بالاخره راز این قصه را برملا کرد. جوهر این اثر آن بود که: آشیل می‌داند که باید بمیرد. ولی عاشق پولی کزنا  می‌شود و با بی‌پروایی ذاتی خود از سرنوشت ناگزیر خویش، غافل می‌ماند. ما در اینجا محرکی که گوته را به نوشتن این اثر ترغیب کرد، می‌شناسیم. به طوری که می‌بینیم، این یک محرک روانی بود زیرا همیشه خصوصیات فردی و صمیمانه بود که سبب می‌شد گوته به کار خلق آثار بپردازد. و برخلاف او شیلر، همیشه از خاج با موضوع داستان خود روبرو می‌شد. گوته مطابق معمول مدتی می‌خواست از آخیله‌ئیس داستانی بسازد و به جای شعر دوازده هجایی، نثر فنی روانشناسی به کار ببرد. او در نظر داشت نوول دیگری آن را خودپرست 25 بیشتر در اطراف این موضوع دور می‌زد که «فضیلت اغلب با خود پرستی اشتباه می‌شود.» در اینجا نیز طبیعت صمیمانهٔ اجبار به آفرید نو خلق آثار آشکار می‌گردد. زیرا گوته همیشه متهم به خودپرستی می‌شد و خوب می‌دانست که همیشه این تهمت را به او خواهند زد که خودپرست است. دو مفهوم مختلف استادی در یک زمینه، و خصلت انسانی خودپرستی هیچ‌گاه از یکدیگر جدا نبوده‌اند که به یکدیگر بپیوندند و ما وقتی تجسم می‌کنیم، که گوته چگونه اثری از این تجربهٔ عمیق شخصی بهوجود می‌آورد، دچار کنجکاوی دردآوری می‌شویم.

گوته، در کتاب امثال می‌گوید: «آلمان‌ه برای محافظت خودشان از تأثیر آثاری که من به وجود آورده بودم تهیه و تدارک دیدند.» ولی باید به خاطر داشت که عموما همهٔ هنرمندان در مقابل تنقید، حساس‌تر از تشویق هستند و گوته در زمان حیات خویش مورد پرستش بود ولی نمی‌شد به او نام عامه‌پسند داد. ویلهلم مایستر در زمان خود یک رمان بسیار موفق و حتی فوق العاده به حساب می‌آمد. به عقیدهٔ عال‌ترین محافل هنری و فرهنگی آلمان، یعنی وابستگان جنبش رومانتیک، انقلاب فرانسه، کتاب تئوری علم اثر فیخه 45 و کتاب ویلهلم مایستر سه حادثه بزرگ عصر محسوب می‌شد.

در میان خشونت‌های طبقات بالا و پایین، باسواد و بی‌سواد، پوشیده و آشکار و همراه با قدردانی از افکار بلند، قدرت و احترام او سال به سال افزایش می‌یافت و هرچه از عمرش می‌گذشت شخصیت او نیز فزونی می‌گرفت. نفرتی که متوجه بود بیشتر جنبه سیاسی داشت زیرا او با دو جنبش فکری عمدهٔ زمان خویش یعنی ناسیونالیسم و دموکراسی سر سازش نداشت. تمام نکوهش‌ها و شکایات سخت که متوجه خودپرستی او بود، فقدان همدردی او با مردم و به قول بورن 55«قدرت فوق العاده لجاجت و یکدنگی» او، همه را می‌توان مربوط به همین ناسازگاری او با ناسیونالیسم و دموکراسی دانست. هرچه ایمان باطنی به عظمت گوته بیشتر می‌شد، دامنهٔ اعتراض‌ها بالاتر می‌گرفت. ولی قضاوت گوته دربارهٔ مردم آلمان، به عنوان یک ملت فکور و غیر سیاسی براساس ارزش‌های انسانی بود و بر مدار فراگرفتن از همه و آموختن به همه دور می‌زد.آیا چنین عقیده‌ای حتی در هنگام اصلاحات ملی و جبران گذشته‌ها، مفهوم عمیق خود را حفظ نخواهد کرد؟

ولی این به نفع افتخارات فکری و فرهنگی آلمان ثبت شده است که در زمانی که اسحاسات ملی به اقتضای زمان و برای مقابله با آنتی‌ژرمانیسم  تهییج شده بود، مردان میهن‌پرستی پیدا شدند که پاسدار این احساسات گردیدند. در سال 1810 یوهان میهن‌پرست بزرگ به نام خودش اعلام کرد که گوته آلمانی‌ترین نویسندگان است، بدون ‌ اینکه رو گرداندن شاعر را از نظریهٔ «اخوت آلمانی»در نظر بگیرد. و وقتی گوته در سال 1813 که همه کار کرده بود جز جلای وطن، وارن هاگن فون انس دربارهٔ او چنین نوشت: «چطور ممکن است گوته یک میهن‌پرست نباشد؟ تمام آزادی آلمان در آغاز سینه او را پر کرد و از آنجا به صورت نمونهٔ تعلیم و تربیت، سرچشمه و طررح فرهنگ ما گردید.»

فرایهر فون اشتاین و ارنست موریتز آرنت نیز بر همین عقیده بودند. با وجود سهل‌انگاری‌های گوته در مورد احساسات ملی، گوته یک نویسنده ملی بود، و ملت آلمان را همیشه مخاطب قرار می‌داد و در سال‌های پیری آگاهی از این موضوع، اساس تزلزل‌ناپذیر شخصیت او شده بود. و او مجبور بود که نظام زندگی خویش را که بیشتر گوشه‌گیرانه بود با معیارهای عظمت تطبیق دهد و مهربانی انسانی خویش را با در نظر گرفتن والائی مقام خویش تعدیل کند. او می‌گوید: «جواب دادن نامه‌ها کار مشکلی است. به عقیده من بهتر است که انسان اعلام ورشکستگی کند و فقط در پنهانی یکی دو تا از طلبکارها را راضی کند. طرز عمل من در این مورد این است: اگر من مطالب خصوصی و شخصی دارند، به آنها جواب نمی‌دهم. ولی اگر به حساب من کاغذ می‌نویسند و مطالب جالب و یا مؤثری دارند مجبور می‌شوم که جواب بدهم. شما جوانان احساس نمی‌کنید که وقت چقدر گرانبها است. اگر غیر از این بود بیشتر از اینها توجه می‌کردید.» خشونتی که او در برخورد با جوانانی که به قول کلایست «بر زانوی قلب‌هایشان» به او توسل می‌جستند، و اشعارشان را برای نشان دادن به او می‌آوردند، ابراز می‌کرد یک کمدی- تراژدی بود. فقط یکی از نمونه‌ها برای نمودن کیفیت قضیه کافیست و آن مورد پفایزر بیچاره است که در سال 1830 ، اشعار خود را همراه با یک نامه پرسوز و گداز، برای گوته فرستاد و جواب گوته این بود: «من جزوهٔ کوچک شما را ملاحظه کرده‌ام.ولی چون در اپیدمی و با شخص باید خود را از عوامل ضعیف کننده دور نگهدارد، آن را کنار گذاشتم.» شخص نمی‌تواند تشخیص بدهد که آیا خود گوته از اثر ویران کنندهٔ این طرز رفتار خود آگاه بود یا نه. ولی باید از خیلی چیزها اجتناب کردو ما می‌توانیم خشم او را وقتی اشخاصی که خود را مرید او می‌دانستند مزخرفات خود را برای او می‌فرستادند که بخواند، احساس کنیم:

آثار شما را با رغبت

من شب و روز مطالعه کرده‌ام،

و بنابراین با تحسین عمیق

این زباله‌ها را به خودتان می‌بخشم 46‌

گوته می‌دانست که این موضوع نابغه بودن تا حدود زیادی با اقبال آهم بستگی دارد و مربوط به مکان و زمان خاص می‌باشد. به قول خودش «وقتی من هجده سال داشتم، آلمان هم هجده سال داشت و انسان می‌توانست کاری از پیش ببرد. خوشحالم که در آن زمان شروع کردم و نه حالا که توقعات بالا رفته است.» ولی او کوشش می‌کند که به جوانان بفهماند که فقط عناصر فوق العاده قادر به خدمت کردن به این جهان می‌باشند و درو کردن کشتزاری که دیگران محصول آن را برداشته‌اند کاری عبث است. گوته می‌گوید: «موضوع بر سر این است که فرهنگ شعری به قدری در آلمان گسترده است که اصلا دیگر کسی شعر بد نمی‌نویسد. شاعران جوانی که آثارشان را برای مطالعه من می‌فرستند، کارشان هیچ تفاوتی با آثار پیشینیان نداد و همین سبب تعجب آنها می‌شود که چرا مثل اسلاف خود مورد تحسین قرار نمی‌گیرند. معهذا هیچ‌کس نبایستی به تشویق اینها برخیزد که تعدادشان از صدها فزون است. زیرا در تشویق آثار سطحی هیچ حسنی وجود ندارد.»

بی‌تردید خشونت گوته با آلمان تازه سال دوران خویش از نظر کلی او راجع به زندگی سرچشمه می‌گرفت. راستش اینکه او هیچ‌گاه رقت قلب چند و سخاوت طبع خود را از دست نداد او می‌گفت که جوانان را دوست دارم و حتی دوران جوانی خود را به دوران کنونی ترجیح می‌دهم. ولی گاهی، در میان گفته‌هایی که به او نسبت می‌دهند آثار ناشکیبایی با نسل جوان به چشم می‌خورد و عدم اعتماد کامل او را نسبت به ایشان، برملا می‌سازد. در سال 1812 ، چنین می‌نویسد: «وقتی شخص می‌بیند که هان و به خصوص نسل جوان تسلیم هوس‌ها و شهوات شده و تمام فضایل عالی‌تر و بهتر، فلج و ناتوان، دستخوش نادانی‌های خطرناک دوران ما شده‌اند، معلوم است که آنچه ممکن بود اسباب رستگاری شود، موجب نکبت خواهد شد. و اگر فشار فوق العاده زندگی را هم به آن اضافه کنیم، دلیل ارتکاب جرم و جنایت‌ها معلوم خواهد شد.» و درجای دیگر می‌گوید: «خودبینی عظیمی که جوانان ما را فراگرفته است به زودی آثار مصیبت‌بار خود را آشکار خواهد کرد.»«جوانان اصلا گوش نمی‌دهند، زیرا گوش دادن، خود مستلزم تربیت مخصوصی است» گوته این حرف را یک سال پیش از مرگ می‌زند و بالاخره این انتقادهای او به انتقاد از زمانه به طور کلی، پایان می‌پذیرد. و چنین می‌گوید: «برای این نسل بیچاره هیچ گریزی نیست!» ولی آیا به واقع آخرین حرف او این است؟ نه، علاقه و خوشبینی آن عاشق دیرینه زندگی هیچ‌گاه کاملا از بین نرفت. گوته می‌گفت: «رونق دوران گذشته از بین رفته و تجدد واقعی نیز هنوز فرانرسیده است. معهذا امواج لرزانی مشاهده می‌گردند که شاید در سال‌های آینده موجب تغییرات فراوان شوند».

تنهایی و سختی سال‌های آخر عمر او بسیار دردناک بود، و دانستن این موضوع که گوته عمری نسبتا طولانی کرد به هیچ وجه از همدردی ما نسبت به این دوران سخت نمی‌کاهد. در آخر عمر چنین می‌گوید:

من برای شما بار گرانی هستم،

و حتی بعضی از شما از من تنفر دارید،

و او نیک می‌داند و چند بار هم در دیوان خود تکرار می‌کند که:

آنها به من احترام می‌گذارند

در حالی که دشمن خونی من هستند.

مثل اینکه او حتی احتمال می‌داد که بعضی درصدد قتل او برآیند. آیا فقط نتیجهٔ مالیخولیای تاسوئی او بود یا یک تداعی اعتراض مربوط به قهرمان دوران جوانی او؟ و یا اینکه واقعا احتمال داشت که یک دانشجوی عصبی با تصور قدرت لجوجانه گوته به عنوان مانعی بر سر راه تجدید حیات سیاسی آلمان، چنین اندیشهٔ وحشتناکی را در مغز خویش بپروراند؟ گوته به آرام‌ترین صورت ممکن فاصله‌ای را که بین او و جهان و زمان معاصرش جدایی افکنده است بیان می‌کند و می‌گوید: «چرا من نبایستی در نزد خودم اعتراف کنم که هرچه بیشتر به مردمی تعلق دارم که در میان آنها زندگی می‌کنم اما با آنها زندگی نمی‌کنم؟» البته این را نباید دلیل بر انزوای او دانست و گمان برد که هیچ‌کس به سراغ او نمی‌رفت، کنجکاوی و تحسین از اقطار کره ارض به سوی او جلب شده بود، و معدودی دوستان فداکار که همیشه دور و برش بودند او را از سرچشمه صمیمیت واقعی سیراب می‌کردند. از این چند نفر که بگذریم، او زندگی واقعی خود را در جهان خارج می‌گذرانید و تحسین جهانیان موجبات خرسندی خاطر او را فراهم می‌کرد.

ولی در سرزمین بومی خویش او را بیشتر به چشم یک سنگوارهٔ مشهور می‌نگرند، او افتخایر است که بر شانهٔ دیوارهای میهنش سنگینی می‌کند. شاید کهنسالانی که او را از زمان جوانیش می‌شناختند به کودکان خویش به عنوان یک «پیرمرد شرور» معرفیش می‌کردند. شرور، از آن جهت که او هم پیر بود هم نیرومند. یک پیرمرد بزرگ همیشه سربار است. وقتی فردریک کبیر مرد 86، همه نفسی به راحت کشیدند. و انسان به یاد داستانی می‌افتد که از ناپلئون نقل می‌کنند، او از یکی از مارشال‌هایش پرسید که به نظر تو بعد از من ‌ جهانیان چه خواهند گفت؟ و مارشال در جواب گفت که همه در سوگ مرگ او فرو خواهند رفت اما ناپلئون در جواب گفت: «تو اشتباه می‌کنی همه خواهند گفت آه راحت شدیم.»

گوته نیز می‌دانست که همه این نفس راحت را، پس از مرگ او چه بلند و چه کوتاه خواهند کشید. و خود را نمونهٔ آن عظمتی می‌دانست که برای جهانیان هم نعمت است، و هم زحمت. او عظمت خویش را در ظریف‌ترین و آرام‌ترین قالب‌ها، قالب شاعری ریخته بود، ولی حتی چنین موجودی، برای معاصرانش تحمل‌ناپذیر بود. سرنوشت او معجونی از بی‌اعتنایی و سوء تفاهم از طرفی و عشق و شیفتگی از طرف دیگر است.

ولی من نمی‌خواستم در اینجا از عظمت او صحبتی کرده باشم و یا از عظمت جاوید او در قبال ناپایداری زندگانی انسان فناپذیر حرفی زده باشم تا شاگردان مدارس، داستان عشقی زندگی او را چون ماجراهای عشقی جوو از بر بیاموزند. موضوع صحبت ما بر سر مسئله‌ای مهم‌تر و اساسی‌تر از این بود. ما می‌خواستیم زندگی نویسنده را که ما نوجویان، هادی و منتقتل کنندهٔ حرارت آن به آیندگانیم تشریح کنیم. چون روح بزرگ او از موشکافی چشمان روشن‌بین و مودت‌آمیز نخواهد رنجید و من احتیاج دارم که برای یافتن آخرین زخمه‌ای که این آهنگ را به پایان می‌رساند به جهان عظیم آثار خود او متوسل شوم. در نامه‌ای پر از تسلی خاطر، برای کسانی که زندگی خویش را در گرو نوعی بیان و ابراز احساسات در مقابل دنیا گذاشته‌اند چنین می‌نویسد: «گذراندن یک زندگی طولانی و رنج بردن از انواع دردهایی که سرنوشت ناگزیر و حاکم بر روزگار ما مقدر می‌دارد به زحمتش می‌ارزد، به شرط آن که در آخر کار ما تصویر خود را به وضوح در دیگران ببینیم و مشکل کوشش و تقلای خویش را در فروغ درخشان نفوذی که اعمال کرده‌ایم مجسم و متجلی بیابیم.»


اگر خواننده جدید سایت «یک پزشک»  هستید!
شما در حال خواندن سایت یک پزشک (یک پزشک دات کام) به نشانی اینترنتی www.1pezeshk.com هستید. سایتی با 18 سال سابقه که برخلاف اسمش سرشار از مطالب متنوع است!
ما را رها نکنید. بسیار ممنون می‌شویم اگر:
- سایت یک پزشک رو در مرورگر خود بوک‌مارک کنید.
-مشترک فید یا RSS یک پزشک شوید.
- شبکه‌های اجتماعی ما را دنبال کنید: صفحه تلگرام - صفحه اینستاگرام ما
- برای سفارش تبلیغات ایمیل alirezamajidi در جی میل یا تلگرام تماس بگیرید.
و دیگر مطالب ما را بخوانید. مثلا:

واکسن گارداسیل چیست؟ چه وقت و چه کسانی باید آن را تزریق کنند؟

گارداسیل واکسنی است که به محافظت در برابر انواع خاصی از ویروس پاپیلومای انسانی (HPV) کمک می‌کند، که یک عفونت شایع مقاربتی است که می‌تواند منجر به مشکلات سلامتی مختلف از جمله زگیل تناسلی و برخی از انواع سرطان شود. این واکسن برای جلوگیری از…

شوخی با بناهای معروف و عجائب معماری دنیا یا میدجرنی – گمشده در ترجمه!

کاریکاتور شخصیت‌های مشهور را بسیار کشیده‌اند و دیده‌ایم، اما کشیدن کاریکاتور بناهای معروف زحمت بیشتری دارد. اما میدجرنی می‌تواند این زحمت را بسیار کمتر کند.کاربر شبکه اجتماعی دریت به نام mossymayn به تازگی این کار را کرده است:دروازه…

اگر عاشق یک فیلم بودید و با بودجه کافی یک اتاق خوب در سبک و سیاق آن فیلم می‌ساختید

ما اگر خیلی عاشق یک فیلمی باشیمِ پوستری چاپ می‌کنیم و بالای سرمان می‌زنیم و هر روز نگاهی به آن می‌اندازیم یا مقاله‌ای در موردش می‌نویسم.اما فراتر از آن اگر قرار بود، اتاق خواب یا اتاق هتلی به سبک یک فیلم بسازیمِ چطور از آب درمی‌آمد.…

در مورد این عکس‌ها فقط می‌توانیم بگوییم چیزها به نحو عجیب یا خنده‌داری، سر جای خودشان نیستند!

ما در طول زندگی آدم زیاد دیده‌ایم که سر جای خود نبوده، اما در مورد اشیا، گاهی نبودن آنها در سر جای خودشان یا کاربرد بدیع آنها برای خودش یک طنز و شگفتی می‌شود، در این سری عکس‌های می‌خواهیم تعدادی از این موارد را با هم مرور کنیم:راهی…

مجموعه باور نکردنی از عکس‌های تاریخی که توسط عکاسان آنها امضا و حاشیه‌نویسی شده

عکس بالا عکس اتاق موقعیت اضطراری است که توسط جو بایدن امضا شده است . لحظات پرتنش عملیات نپتون نیزه را نشان می‌دهد که نیرو‌های دریایی ایالات متحده به محوطه اسامه بن لادن یورش بردند. امضا کرد: ایمان را حفظ کن!مجموعه‌ای از عکس‌هایی که…

درخت‌هایی که با شیواترین زبان می‌گویند: می‌خواهم زنده بمانم!

درخت‌ها از 370 میلیون سال پیش بر روی کره زمین بوده‌اند و گرچه ما انسان‌ها با همه امکانات خود سعی در از بین بردن آنها داریم، آنها تا جایی که می‌توانند مقاومت می‌کنند.برآورد می‌شود که روی زمین علیرغم همه جفاهایی که ما به طبیعت وارد…
آگهی متنی در همه صفحات
دکتر فارمو / کلینیک زیبایی دکتر محمد خادمی /جراح تیروئید / پزشکا /تعمیر فن کویل / سریال ایرانی کول دانلود / مجتمع فنی تهران / دانلود فیلم دوبله فارسی /خرید دوچرخه برقی /خرید دستگاه تصفیه آب /موتور فن کویل / شیشه اتومبیل / نرم افزار حسابداری / خرید سیلوسایبین / هوش مصنوعی / مقاله بازار / شیشه اتومبیل / قیمت ایمپلنت دندان با بیمه /سپتیک تانک /بهترین دکتر لیپوماتیک در تهران /بهترین جراح بینی در تهران / آموزش تزریق ژل و بوتاکس / دوره های زیبایی برای مامایی / آموزش مزوتراپی، PRP و PRF /کاشت مو /قیمت روکش دندان /خدمات پرداخت ارزی نوین پرداخت / درمان طب / تجهیزات پزشکی / دانلود آهنگ /داروخانه اینترنتی آرتان /اشتراك دايت /فروشگاه لوازم بهداشتی /داروخانه تینا /لیفت صورت در تهران /فروش‌ دوربین مداربسته هایک ویژن /سرور مجازی ایران /مرکز خدمات پزشکی و پرستاری در منزل درمان نو / ثبت برند /حمل بار دریایی از چین /سایت نوید /پزشک زنان سعادت آباد /کلاه کاسکت / لمینت متحرک دندان /فروشگاه اینترنتی زنبیل /ساعت تبلیغاتی /تجهیزات پزشکی /چاپ لیوان /خرید از آمازون /بهترین سریال های ایرانی /کاشت مو /قیمت ساک پارچه ای /دانلود نرم افزار /

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.