فیلم کلاسیک شیاطین – معرفی و بررسی – The Devils (1971)
سال تولید : 1971
کارگردان : کن راسل
فیلمنامهنویس : راسل، برمبنای نمایشنامهای نوشته جان وایتینگ و کتاب شیاطین لودون نوشته آلدوس هاکسلی
هنرپیشگان : آلیور رید، ونسا ردگریو، دادلی ساتن، ماکس ایدریان، جما جونز، ملوین، مایکل گوتارد، گراهام، آرمیتیج، کریستو لوگیو و جرجینا هیل.
فرانسه، دوران سلطنت «لوئی سیزدهم» (آرمیتیج). کشور در اثر اختلافات سیاسی و مذهبی و خرافات و طاعون از هم گسیخته و چندپاره شده است. پس از سرکوب هوگنوها، «کاردینال ریشلیو» (لوگیو)، بهمنظور جلوگیری از بهقدرت رسیدن اشراف و هوگنوها، «بارون دو لوباردمون» (ساتن) را مأمور تخریب تمامی قلعهها و استحکامات نظامی شهرها میکند. اما «پدر گراندیه» (رید) که مخالف کارهای «ریشلیو» است، به شاه متوسل و مانع ادامه کار «دو لوباردمون» میشود. «پدر گراندیه» مردی مغرور، جذاب، مورد علاقه فراوان زنان و پدر تعداد زیادی از بچههای نامشروع شهر است. وقتی «خواهر ژان» (ردگریو)، مادر روحانی صومعه که خود از مشکلات جنسی رنج میبرد، اعلام میکند که «گراندیه» با دختری یتیم بهنام «مادلنه» (جونز) به شکل غیرقانونی ازدواج کرده، دشمنانش این فرصت را غنیمت میشمارند. «پدر بار» (گوتارد)، یک جنگیر متخصص، فراخوانده میشود و او با حیلهگری تمام، «خواهر ژان» و راهبههایش را به چنان جنوبی وا میدارد که نتیجهاش دستگیری «گراندیه» و محکوم شدن او بهعنوان جادوگر و هم دست شیطان است (اگر چه شاه تمام اینها را یک توطئه میداند). «پدر گراندیه» را زنده در آتش میسوزانند و «بارون دو لوباردمون» مأموریتش را آغاز میکند.
هاکسلی در کتاب شیاطین شهر لودون گزارشی از یکی از عجیب ترین اتفاقات تاریخ ارائه می دهد. این کتاب روایتی تاریخی از تصرف شیطانی ، تعصب مذهبی، سرکوب جنسی و هیستری دسته جمعی است که در قرن هفدهم در فرانسه اتفاق افتاد و حوادث غیر قابل توصیفی که در شهر کوچک لودون روی داد.
در سال 1634 ظاهرا یک صومعه کامل در دهکده کوچک فرانسه لودون در اختیار شیطان بود. گراندیریک کشیش خوش تیپ و فاسد از محله لودون پس از تشکیل یک دادگاه مشهور ، مورد شکنجه و سوزانده شدن قرار گرفت. وی متهم به توطئه با شیطان برای اغوای تمام راهبه های یک صومعه شناخته شده بود. این مورد یکی از عجیب ترین موارد هیستری جنسی در تاریخ بود. گراندیر بی گناهی خود را تا آخر حفظ کرد و چهار سال پس از مرگش ، راهبه ها هنوز هم در معرض اعدام بودند تا آنها را از بندگی شیطانی خود رهایی دهند. کما اینکه چنین شد و کل این وقایع منجر به اعدام های زیادی به ویژه اعدام به وسیله ی سوزاندن شد. روایت هوکسلی از این داستان عجیب، درک ما از دنیای قرون وسطایی را دگرگون می کند. بسیاری این کتاب را یک شاهکار غیر داستانی می دانند. در شیاطین شهر لودون یک رخداد تاریخی جذاب، روشن می شود و با وضوح به زندگی برگردانده می شود.
فیلم حاوی همان درون مایهها و سبک جنونآمیز مورد علاقه راسل است. از همان صحنه افتتاحیه، جائی که پادشاه برهنه در اتاقش میرقصد، تماشاگر وارد فضائی مالیخولیائی میشود. حال و هوای فیلم فضای مناسبی برای وسواس هیستریک راسل در نمایش خشونت و فساد بهوجود آوره است. بهخصوص در صحنه شکنجه شدن «گراندیه» و انحرافات راهبهها، راسل عقده گشایی سینمایی کرده است.
بازسازی فضای تاریخی، به خاطر اغراق و افراط کاریهای بصریِ کارگردان، بهنوعی داستان مصور شبیه شده است؛ اگرچه در همین بستر فانتزی راسل موفق میشود به تجزیه و تحلیل ماهیت قدرت و مکانیسم لذت و گناه دست یابد.
کتاب شیاطین شهر لودون
نویسنده : آلدوس هاکسلی
مترجم : فاروق ایزدینیا
نشر نیلوفر
۴۶۹ صفحه
سال ۱۶۰۵ بود که ژوزف هال، طنزنویس آن زمان و اسقف آینده، برای اولین بار به منطقه فلاندر(1) سفر کرد. «در طول راه کلیساهای بسیاری دیدم که ویران شده و فقط تودههایی نازیبا از آن باقی مانده بود که برای رهگذران داستانها بگوید که زمانی در آنجا هم خلوص و ایمان وجود داشته و هم دشمنی و عداوت. آوخ که جای پای جنگ چقدر غمانگیز و شرمآور است! … اما آنچه مایه حیرتم بود آنکه همه جا کلیساها فرو میریزند و مدارس ژزوئیت هاقد علم میکنند. هیچ شهری نیست که در آنجا ژزوئیتها به پرورش افراد مشغول نباشند یا درصدد ساختش برنیایند.
این همه از کجا میآید؟ آیا بدان علت است که خلوص و ایمان به اندازه سیاست و خط مشی لازم نیست؟ اینان کسانی هستند که همچون روباه) هر زمان که بیشتر لعن وطعن میشنوند بهتر رفتار میکنند. کسی نیست که مانند اینها خلاف میل خود رفتار کند؛ و کسی نیست که این قدر نسبت به همه نفرت ورزیده باشد؛ کسی نبوده که این قدر خودیها با او مخالف بوده باشند؛ و با این همه علفهای هرز شرارت میروید و رشد میکند. »
برای رشد و رویش آنها دلیلی بس ساده و کافی وجود داشت: عامه مردم طالب آنها بودند. همان طور که هال و تمامی نسل او به خوبی آگاه بودند، «سیاست» در نظر خود ززوئیتها، در رتبه اول مورد اعتنا بود. مقصود از ایجاد مدارس تقویت کلیسای روم در مقابل دشمنان، یعنی «هرزگان» و پروتستانها بود. آباء خوب کلیسا امیدوار بودند که با تعلیمات خود به ایجاد طبقهای از افراد عادی تحصیل کرده توفیق یابند که خود را وقف مصالح و منافع کلیسا کنند. بنا به گفته سروتی – گفتاری که میکله خشمگین را تا سرحد جنون تحریک کرد «همان طور که دست و پای نوزادی را در گهوارهاش در قنداق میگذاریم تا در حالت درست قرار گیرند، باید خواست و اراده آدمی را نیز از دوران خردسالی، به اصطلاح، در قالب قرار دهیم تا در طول زندگیاش از نرمی شادمانه و آموزندهای برخوردار شود و آن را حفظ کند. » روح سلطه جویی به اندازه کافی راغب بود، اما روش مبلغ که عبارت از جسد باشد، ناتوان بود.
بعضی از بهترین شاگردان ژزوئیتها، با وجودی که اراده و خواستشان در قالب قرار گرفته بود، مدرسه را ترک کردند تا اندیشمندانی آزاد شوند یا حتی، مانند ژان لابادی(۳)، به مذهب پروتستان روی آورند. تا آنجا که به «سیاست» مربوط میشود، نظام هرگز آنچنان که آفرینندگانش امیدوار بودند کارایی نیافت. اما عامه مردم به سیاست علاقهای نداشتند؛ آنها به مدارس خوب علاقمند بودند که پسرانشان بتوانند هرآنچه انسانی شریف باید بداند در آنها بیاموزند. ژزوئیتها بهتر از بسیاری از دیگر تأمینکنندگان وسایل تعلیم و تربیت، این تقاضا را برآورده میساختند. ولتر نوشت، «در مدت هفت سالی که در زیر سقف ژزوئیتها گذراندم شاهد زندگی آکنده از میانه روی، سخت کوشی و نظم بودم. آنها هر ساعت از روز را به آموزش و پرورش ما با اجرایاید هرآنچه وعده داده بودند، اختصاص میدادند. به عنوان گواهی بر این مدعا، از هزاران نفری که، مانند خود من، تحت پرورش آنها قرار گرفتند، خواهش دارم بر آن شهادت دهند. » کلام او شاهدی بر برتری روشهای تدریس ژزوئیتها است در عین حال، تمامی جریان شغل و زندگی او، با قوت و تأکیدی بیشتر، بر شکست «سیاست» مزبور، که از روشهای تدریس برای ترویج آن سود میجست، شاهدی صادق و گواهی موافق بود.
وقتی ولتر به مدرسه وارد شد، کالجهای ژزوئیت از ویژگیهای آشنای عرصه آموزش بودند. قابلیت و شایستگی آنها از یک قرن قبل به نظر میرسید تحولی مثبت پدید آورده است. در عصری که بیشتر متخصصین تعلیم و تربیت در هیچ چیز، غیر از پرداختن به تنبیه بدنی، تخصصی نداشتند، روشهای انضباطی آنها انسانی و استادان آنها دقیقه انتخاب شده و به طور منظم و دقیق تعلیم دیده بودند. آنها زبان لاتین را که فوق العاده زیبا و جذاب بود، آخرین اطلاعات مربوط به علم نورشناسی، جغرافی و ریاضیات، همراه با«هنرهای نمایشی» (نمایشهای پایان دوره آنها معروف بود)، حسن رفتار، احترام به کلیسا و(حداقل در فرانسه و بعد از تغییر مذهب هنری چهارم (۴))اطاعت از اقتدار سلطنتی را تعلیم میدادند.
به علت جمیع این دلائل، کالجهای ژزوئیت، خود را به هر عضوی از خانواده نوعا از طبقات بالای جامعه معرفی و از خود تعریف و تمجید میکرد به هر مادر رقیق القلبی که تحمل حتی اندیشیدن به این موضوع را نداشت که فرزند عزیزش دستخوش شکنجههای تحصیلات کهنه و قدیمی شود؛ به عموی فرهیخته مذهبی علاقمند به آموزه درست و سیک سیسرو و بالاخره به پدری که، به عنوان یکی از مقامات میهن پرست، اصول سلطنتی را مورد تأیید قرار میداد و، به عنوان بورژوایی محتاط و دوراندیش، که به نفوذ پنهانی انجمن برای کمک به شاگردشان جهت یافتن شغلی، جایگاهی در دربار، یا که شغلی تشریفاتی در کلیسا سخت دل بسته بود.
در اینجا زوجی بسیار ثروتمند برای مثال ذکر میشود؛ موسیو کورنی (۵) اهل روئن، وکیل سلطنتی و جالس بر میز مرمرین قصر(۶)، و همسرش، مارتا لوپزان (۷). پسرشان، پیر، از آیندهای چنان نویدبخش برخوردار بود که تصمیم گرفتند او را نزد ژزوئیتها بفرستند. در اینجا موسیو یوآخیم دکارت، در رن (۸) عضو پارلمان، بود. در سال ۱۶۰۴ او جوانترین فرزندش – کودک خردسال باهوشی به نام رنه – را به کالج ژزوئیت لافلش (۹) که تازه تأسیس شده و از موقوفات سلطنتی بهره میبرد، فرستاد. و نیز تقریبا در همان زمان، کشیش دانشمند، گراندیه (۱۰)، کشیش سنت کروآ بود. او برادرزاده وکیلی بود و پسر وکیلی دیگر اما نه آن قدر اشرافی و ثروتمند که به موسیو دکارت و موسیو کورنی برسد، اما باز هم به نحوی برجسته از احترام برخوردار بود. پسرش، اوربن، که اینک چهارده سال از عمرش میگذشت، به نحو شگفتی باهوش بود. او استحقاقش را داشت که از بهترین تحصیلات برخوردار شود و در محله سنتس بهترین تحصیلات در کالج ژزوئیت بوردو (۱) فراهم بود.
این جایگاه مشهور تحصیل از دبیرستانی برای پسران، کالج علوم انسانی، حوزه علمیه طلاب مسیحی، و مدرسه تحصیلات عالیه تشکیل شده بود؛ مدرسه مزبور برای فارغ التحصیلانی بود که به رتبه کشیشی منصوب شده و قصد تحصیل در دوره بعد از لیسانس را داشتند. اوربن گراندیه، که به نحوی استثنایی باهوش بود، بیش از ده سال از عمرش را در اینجا سپری کرد؛ ابتدا به مدرسه پسران وارد شد و سپس وارد دوره لیسانس شد و در رشته الهیات درس خواند و، بعد از نیل به مقام کشیشی در سال ۱۶۱۵، جامه جدیدالایمانی ژزوئیتی را در بر کرد. نه آنکه قصد داشته باشد وارد انجمن شود، زیرا ابدأ خود را موظف نمیدانست خویشتن را دستخوش انضباطی چنین سخت و خشک کند.
خیر، ابدأ، منصب او میبایست به وجود میآمد، نه در فرقهای مذهبی، بلکه به عنوان کشیشی آزاد. در این حرفه، مردی با تواناییهای ذاتی او، با تشویق و حمایت نیرومندترین سازمان درون کلیسا، میتوانست امید داشته باشد که بسیار پیشرفت کند. چه بسا به مقام کشیشی در بارگاه یکی از اشراف بزرگ، یا به معلمی یکی از مارشالهای آینده فرانسه برسد، یا کاردینالی در آینده ایام باشد. شاید که دعوتهایی به عمل آید تا شیوایی کلامش را در حضور اسقفها، شاهزاده خانمهای والاتبار، یا حتی در حضور خود ملکه به نمایش بگذارد. شاید مأموریتهای سیاسی، انتصاب به مقامهای عالی اداری، شغل تشریفاتی پربار، یا شغلهای متعدد نان و آبدار نصیب او شود. گو اینکه چون از اصل و نسب شریف محروم بود، غیرمحتمل مینمود، شاید که به مقام اسقفی شکوهمندی واصل میشد تا سالهای رو به زوال زندگیاش را از جلوه و سروری دیگر برخوردار سازد.
در آغاز مسیر شغلیاش، چنان به نظر میآمد که شرایط موجود، از این همه توقعات آنچه خوش بینانهتر مینمود تحقق میبخشید. زیرا در بیست و هفت سالگی، بعد از دو سال تحصیل فلسفه و الهیات پیشرفته، پدر گراندیه جوان پاداش آن همه ترمهای طولانی پشتکار و نیکی رفتار را دریافت کرد. با همراهی و اعانت عیسی مسیح، که همه چیز در ید قدرت او قرار داشت، به شغل مهم سن پیردو مارشه (۱۲) درلودون گماشته شد. در همان زمان، به مدد همان ولی نعمتان، کشیش کلیسای اسقفی صلیب مقدس شد. اینک دیگر پایش بر پلههای نردبان بود و فقط همتی میبایست تا بالا رود و سیر صعودی بپیماید.
لودون، که کشیش جدیدش آهسته به سوی سرنوشت و مقصدش پیش میرفت، بسان شهری کوچک بر فراز تپهای جلوه میکرد، که دو برج بلند بر آن مشرف بودند: یکی تارک برج کلیسای سن پیتر و دیگری برج دفاعی قرون وسطایی قلعهای بزرگ. منظر ساختمانهای لودون، گویی بسان نماد، یا که هیروگلیفی جامعه شناختی، تا حدی قدیمی مینمود. جلوه گوتیک آن برج کلیسا هنوز بر شهر سایه میافکند؛ اما بخش عمدهای از مردم شهر پروتستان فرانسوی (۱۳) و بیزار از کلیسایی بودند که برج مزبور بدان تعلق داشت. آن برج دفاعی عظیم، ساخته شده به دست کنتهای پوآتیه (۱۴)، هنوز با هیبت هولناک و مهیبش برجای خود ایستاده بود، اما طولی نمیکشید که ریشلیو بر مسند قدرت تکیه میزد و روزهای خودمختاری محلی و قلعههای ایالتی به پایان میرسید. کشیش از همه جا بیخبر مستقیما وارد آخرین بخش جنگی فرقهای، وارد مقدمه انقلابی ملیگرایانه میشد.
دم دروازههای شهر، یکی دو جسد، آویخته بردار شهرداری، فاسدشده متلاشی میشدند. درون دیوارهای شهر، خیابانها معمولا کثیف و خاکی بود و انبوه بوهای آشنا، از دود برخاسته از چوب گرفته تا بوی نامطبوع مدفوع، از بوی غاز تا بوی عود، از بوی نان در تنور و بوی اسب، بوی خوک و بالاخره آدمیان ناشسته تن به مشام میرسید.
در این شهر چهارده هزار نفره، روستائیان، صنعتگران، کارگران ماهر، خدمتکاران اکثریت گمنامی را تشکیل میدادند که میشد آنها را ندیده گرفت. اندکی برتر از آنها مغازهداران بودند، و استادان صنعتگر، و بالاخره اولیاء دون پایه امور که با حالتی از تزلزل که بویی از ثبات نبرده در پایینترین مقام بورژوازی قابل احترام قرار گرفته بودند. اگر اندکی بالاتر برویم، به بازرگانانی ثروتمند و مردان متخصصی برمی خوریم که تمامأ وابسته به مادون خویش بودند، اما از برتری و امتیاز بیچون و چرا برخوردار بودند و گویی با حق و حقوقی الهی بر آنها حکومت میکردند؛ اینها مردمانی، در سلسله مراتب موجود، در سطح بالا بودند؛ پس از آن اشراف خرده پا در کنار زمینداران بزرگتر، در مرحلهای پایینتر از غولهای زمین دارو اسقفهای متکبر و مغرورجای داشتند. در این برهوت فرهنگی، در اینجا و آنجا میشد معدودی واحههای فرهنگ و هوشمندی خالی از حب و بغض را یافت. خارج از این آبادیها، جو روانی به نحو خفقانآوری کوته بینانه و ساده لوحانه بود. در میان ثروتمندان، توجه به اموال و املاک، با حقوق و امتیازات، از دیرزمان شدید بود و علاقه بدان سخت عمیق و پرشور. درلودون برای دویا، حداکثر، سه هزار نفری که از عهده پرداخت هزینه دادخواهی برمی آمدند یا نیازی به مشاوره تخصصی حقوقی داشتند، بیش از بیست وکیل دعاوی هجده مشاور حقوقی، هجده ضابط دادگستری و هشت سردفتر اسناد رسمی وجود داشت.