چگونه پول بر شادکامی تاثیر میگذارد؟ پیشنهاد کتاب سیاست شادکامی، نوشته دِرِک باک
در طول چهل سال گذشته، هزاران مطالعه در مورد شادی انجام شده است. برخی سطوح شادی یا نارضایتی مرتبط با فعالیتهای معمولی روزانه، مانند کار کردن، دیدن دوستان، یا انجام کارهای خانه را بررسی کردهاند. برخی دیگر سعی کردهاند میزان درآمد، خانواده، مذهب و سایر عوامل را با رضایتی که مردم از زندگی خود احساس میکنند، تعیین کنند.
سازمان گالوپ انجام بررسیهای جهانی شادی را آغاز کرده است و چندین کشور در حال بررسی انتشار گزارشهای دورهای در مورد رشد یا کاهش شادی در میان مردم خود هستند. یک ملت، بوتان کوچک، در واقع «خوشبختی ناخالص ملی» را هدف اصلی سیاست داخلی خود قرار داده است. چگونه تحقیقات شادی میتواند بر سیاستهای دولت در ایالات متحده و فراتر از آن تأثیر بگذارد؟
درک بوک، رئیس سابق هاروارد در کتاب «سیاست خوشبختی» به بررسی این موضوع میپردازد که چگونه دولتها میتوانند از دادههای تحقیقاتی رو به رشد در مورد آنچه که مردم را خوشحال میکند – در حوزههای مختلف سیاستی برای افزایش رفاه و بهبود کیفیت زندگی برای همه شهروندان خود استفاده کنند.
بوک ابتدا یافتههای اصلی محققان شادی را شرح میدهد. او در نظر دارد که نتایج تا چه حد قابل اعتماد به نظر میرسند و آیا شایسته است که در طراحی سیاستهای دولت مورد توجه قرار گیرند. با شناخت نقاط قوت و ضعف تحقیقات شادی، بوک به پیامدهای سیاست برای رشد اقتصادی، برابری، بازنشستگی، بیکاری، مراقبتهای بهداشتی، سلامت روان، برنامههای خانواده، آموزش، و کیفیت دولت و سایر موضوعات نگاه میکند. سیاست خوشبختی به موقع و دقیق، نور جدیدی را در مورد آنچه مردم را خوشحال میکند و اینکه چگونه سیاست دولت میتواند رضایت بیشتری را برای همه ایجاد کند، میاندازد.
عناوین فصول کتاب:
1. آنچه محققان کشف کردهاند
٢. اعتبار تحقیق درباب شادکامی
۳. آیا سیاستگذاران باید از تحقیقات شادکامی استفاده کنند؟
۴. مسأله رشد
۵. آنچه باید در خصوص نابرابری انجام داد
6- تهدید مشکلات مالی
۷. کاستن از درد و رنج
۸. ازدواج و خانواده
۹. تعلیم و تربیت
10- کیفیت حکومت
عنوان اصلی:
The Politics of Happiness: What Government Can Learn from the New Research on Well-Being
Derek Bok
سیاست شادکامی
آنچه حکومت میتواند از تحقیقات جدید درباب بهروزی بیاموزد
نویسنده : دِرِک باک
مترجم : نرگس سلحشور
نشر نو
۳۸۳ صفحه
شادکامی واژه موسعی است که دربردارندهی تفاوتهای بسیار جزئی احساس و هیجان است. هیچ تعریف واحدی نمیتواند حق مطلب را کاملاً در مورد شمول معنایی این واژه ادا کند. اد دینرا پیشکسوت محققان شادکامی، استاد دانشگاه ایلینویز، با ارائهی پاسخ جامع ذیل منتهای تلاش خود را میکند: «در صورتی گفته میشود که یک شخص دارای شادکامی یا بهروزی بالایی است که رضایت از زندگی یا شادی دائمی را تجربه کند، و تنها به ندرت هیجانات ناخوشایندی مانند غم یا خشم را تجربه کند. برعکس، در صورتی گفته میشود که یک شخص دارای بهروزی یا شادکامی پایینی است که از زندگی ناراضی باشد، شادی و محبت کمتری را تجربه کند، و مدام هیجانات ناخوشایندی مانند خشم و اضطراب را احساس کند. »
اکثر تحقیقات تجربی تا به این تاریخ بر پیمایشهایی مبتنیاند که از افراد میپرسند چقدر شادکامند یا چقدر از زندگیشان رضایت دارند. اما این تنها روشی نیست که به کار گرفته میشود. همان طور که به زودی روشن خواهد شد، محققان همچنین میتوانند بپرسند که انسانها در چندین زمان خاص در طول روز – در حین کار، بازی با بچهها، تمیزکردن حیاط، یا معاشرت با دوستان چه احساسی داشتند. اگرچه این راهکار اخیر نتایج ارزشمندی به بار میآورد، روش پیشین معمولاً بسیار زیاد مورد استفاده قرار میگیرد و از این رو، یافتههایی را توضیح میدهد که از این به بعد مورد بحث واقع میشوند به استثنای جایی که حکایت از شکل دیگری دارد.
ربط و نسبت درآمد با شادکامی
محققان فهرست بلند بالایی از عوامل را در تلاش برای تعیین تأثیرشان روی بهروزی مورد بررسی قرار دادهاند. در میان این عوامل، درآمد با عمق بیشتری مورد مطالعه قرار گرفته است، احتمالاً به این جهت که بسیاری از انسانها اعتقاد دارند پول بیشتر زندگیشان را تغییر میدهد تا به احتمال زیاد شادکامی بیشتری برایشان به ارمغان آورد. ولی، دست برقضا، تأثیرات پول بسیار پیچیدهتر از آب درآمده است.
یکی از یافتهها واضح است. در ایالات متحده، هر قدر آدمی در هرم درآمد جایگاه بالاتری را کسب کند سطح متوسط شادکامی او در هر لحظه بالاتر میرود.
به همین ترتیب، پیمایشهای جهانی نشان میدهند که تفاوت در متوسط شادکامی میان ملتها همسبتگی بالایی با تفاوت در متوسط درآمدهای سرانهی آنها دارد. با استثنائات اندکی، کشورهای ثروتمندتر شادکامتر از کشورهای فقیرند.
به نظر میرسد این یافتهها چیزی را نشان میدهند که اقتصاددانان مدتهاست آن را مفروض گرفتهاند: درآمد نقش مهمی در شادکامی انسانها ایفا میکند. ولی، با کمال تعجب مطالعات طولی ای که شادکامی نمونهای از مردمان کشورهای مرفه را در طی زمان طولانی دنبال میکنند نشان میدهند که رضایت اکثر انسانها از زندگیشان با افت و خیز درآمدشان در طی زندگی حرفهای و سرانجام بازنشستگیشان تغییر چندانی نمیکند. [۴] باز هم شگفتآور آنکه، همان طور که در مقدمهی کتاب خاطرنشان شد، شماری از مطالعات کشف کردهاند که سطح میانگین رضایت از زندگی در ایالات متحدهی آمریکا در طول ۵۰ سال گذشته افزایش قابل ملاحظهای پیدا نکرده است، به رغم اینکه درآمدهای سرانهی واقعی در طی این مدت افزایش چشمگیری داشته است.
اکثر مجادلات بر سر این رخ داده است که چگونه این یافتهها را باید با یکدیگر جمع کرد. اگر انسانهایی با درآمدهای بیشتر شادکامتر از انسانهایی با پول کمتر باشند، چرا با افزایش سطح رونق اقتصادی سطح شادکامی گزارش شده افزایش نیافته است؟ تحلیلگران برای تبیین این تناقض ظاهری نظریات عدیدهای عرضه کردهاند.
یک تبیین میتواند این باشد که انسانهای ثروتمندتر شادکام ترند، نه به این جهت که درآمد بیشتر آنها را شادکامتر میکند بلکه به این جهت که افراد شادکامتر موفق ترند و پول بیشتری به دست میآورند. نکتهی مهمی در این استدلال وجود دارد. مثلاً، یکی از مطالعات نشان میدهد دانشجویانی که به هنگام ورودشان به دانشگاه به عنوان دانشجویان شادکامتر شناخته میشوند تا سن ۴۰سالگی ۳۰ درصد بیشتر از همکلاسیهایی درآمد دارند که موقع ورود به دانشگاه ناراضیتر درجهبندی شده بودند. ولى، بعید است که این تبیین بتواند چیزی را فراتر از بخشی از شکاف موجود در بهروزی آمریکاییان فقیر و غنی توضیح دهد.
احتمال دیگر این است که رشد درآمد در واقع شادکامی بیشتری را به ارمغان آورده است اما این تأثیرات با روندهای دیگری در جامعه خنثی میشوند که از میزان بهروزی میکاهند، روندهایی مانند سطح روزافزون طلاق، جرم، استفاده از مواد مخدر، بیکاری، و از این قبیل موارد. در نگاه نخست، این نظریه به نظر امیدوارکننده میآید. ولی، دست بر قضا، محققانی که کوشیدهاند همهی این روندهای مثبتی را توضیح دھند که میتوانند بر شادکامی تأثیر بگذارند و نه بر رشد اقتصادی به این نتیجه رسیدهاند که روندهای مثبت به اندازهای قدرتمندند که میتوانند این تأثیر شبکهای را داشته باشند که شادکامی بازهم بیشتری را افزایش دهند به جای اینکه مانع آن شوند.
سایر تحلیلگران خاطرنشان کردهاند که رشد اقتصادی ای که از سال ۱۹۷۵ تا به حال در ایالات متحده تجربه شده است عمدتاً نصیب ۲۰ درصد از مرفهترین افراد جامعه شده است. از آنجایی که تنها این اقلیت کوچک منتفع شدهاند، مسلماً تعجبآور نیست که سطح متوسط شادکامی کل افراد افزایش نیافته است. [۸] این تبیین نیز در وهلهی اول به نظر پذیرفتنی میآید. هرچند یکی از مسائل این تبیین آن است که توزیع شادکامی بین ثروتمندان و فقرا در ۳۰ سال گذشته به صورت نابرابرتری افزایش نیافته است، این مسأله حکایت از آن دارد که حتی یک پنجم افراد خوشبختی که شاهد این بودهاند که درآمدهاشان افزایش یافته است در نتیجه شادکامتر نشدهاند. دیگر واقعیت آزارنده این است که به نظر میرسد سطوح شادکامی در ایالات متحده، نه صرفاً از دههی ۱۹۷۰ تا به حال، بلکه در طی مدت طولانیتری راکد بوده است. در واقع، آن طور که میگویند بهروزی از اواسط دههی ۱۹۵۰ تا ۱۹۶۰ اندکی کاهش یافت، هرچند درآمدها در طی این دوره برای تمام بخشهای جمعیت به سرعت افزایش یافت. در نهایت، این نظریه تبیین نمیکند که چرا شادکامی در طی ۲۰ سال گذشته در چندین کشور مرفه، مانند بلژیک، سوئد، نروژ، و اتریش، افزایش نیافته است، یعنی کشورهایی که ثمرات رونق اقتصادی در مقایسه با ایالات متحده به صورت مساویتری در سرتاسر جمعیت توزیع شده است.
تبیین محتمل چهارم این است که رضایت از موقعیت مالی خود تا حد زیادی به این بستگی دارد که چقدر درآمدهای خودمان را با درآمدهای دیگران مقایسه میکنیم. بدین نحو، پارهای از محققان کشف کردهاند که تأثیرات تغییر درآمد بر شادکامی بسیار متأثر از آن چیزی است که بر سر درآمدهای دوستان همکاران، و همسایگان خودمان میآید، علی الخصوص درآمد آن کسانی که با آنها مراوده داریم. در نتیجه، هرگونه رضایتی که انسانها از افزایش درآمدشان به دست میآورند اگر درآمد تمام اطرافیانش
درست به همان سرعت افزایش یابد معمولاً کاهش چشمگیری مییابد. به این ترتیب، نتیجه این میشود که وقتی که رفاه اقتصادی در سرتاسر کشور افزایش مییابد، سطح متوسط شادکامی به همان نسبت افزایش نمییابد.
همان طور که انسانها به درآمدهای بالاتر عادت میکنند و نرم نرمک سودای تروت باز هم بیشتری را در سر میپرورانند تأثیرات مثبت بالا رفتن سطح زندگی نیز میتواند زایل شود. ] مثلاً، در سال ۱۹۷۵، در زمان رکود درآمدها، ۷۴ درصد از آمریکاییان میگفتند که «درآمد خانوادهی ما برای برآوردن مهمترین نیازهامان به اندازهی کافی بالاست. » پیش از ۱۹۹۹، اگرچه درآمد سرانه افزایش چشمگیری داشته است، تنها ۶۱ درصد همین ادعا را داشتهاند. به همین نحو، علی رغم اینکه تخمین متوسط درآمدی که آمریکاییان احساس میکنند لازم است تمام رؤیایشان را برآورده کند» در سال ۱۹۸۷ تقریبأ ۵۰,۰۰۰ دلار بوده، این مقدار لازم تا پیش از ۱۹۹۶ به ۹۰,۰۰۰ (با دلار ثابت) افزایش یافت. تحلیلگران، با مشاهدهی این روندها، پیگیری اهداف مالی را کار یکنواختی توصیف کردهاند که در آن آرزوهای انسانها همیشه دور از دسترسشان است، و مدام آنها را ناراضی رها میکند.
سر برآوردن آمال و آرزوها و انطباق با سطح زندگی بالاتر میتواند عدم افزایش شادکامی در امریکا را طی ۵۰ سال گذشته تبیین کند، اما، در وهلهی اول اینها تبیین نمیکنند که چگونه انسانهای ثروتمندتر در مقایسه با انسانهای فقیرتر دارای سطح متوسط بالاتری از شادکامیاند. با این همه، با نظریهی دیگری میتوان پرتوی بر این نظریه افکند. شاید شادکامی اضافی گروههای ثروتمندتر در جامعه، در وهلهی اول، از خود پول یا از خود کالاهایی که میتوان با پول خرید ناشی نشود، بلکه از مزد و پاداشهایی ظریفتر سرچشمه بگیرد که معمولاً ملازم با ثروت عظیمتر است. یکی از این مزایا میتواند رضایتی باشد که از احساس موفقیت بیشتر با داشتن شأن و مقامی بالاتر از انسانهای بیبضاعتتر ناشی میشود. مزیت دوم میتواند چالش، استقلال، و کشش ذاتی عظیمتری باشد که با آن نوع مشاغلی مرتبط است که معمولاً اشخاص دارای درآمد بالاتر آنها را در اختیار دارند. چون سلسله مراتبهایی که این رضایت افزوده شده را توضیح میدهند همیشه وجود داشتهاند و احتمالاً فارغ از اینکه افزایش سطح زندگی ملتها چقدر اندک یا زیاد باشد حضور خواهند داشت، اگر سطح توزیع کلی شادکامی متأثر از رشد نباشد، نباید کسی را متعجب کند. چه درآمد سرانهی ملی افزایش یابد، چه راکد شود، و چه پایین بیاید، همیشه انسانهایی در رأس وجود دارند که از مشاغل جذابتر، قدردانی و آزادی عمل لذت میبرند و در پایینترین مرتبه نیز انسانهایی وجود دارند که کارشان کسلکنندهتر است و باید ناکامیها و ناامیدیهای کوچکی را تاب آورند که از کم ارزشتر بودن و فروتر بودن از کسانی در سطوح بالاتر سلسله مراتب اقتصادی و اجتماعی ناشی میشود.
تا همین اواخر، محققان دربارهی شایستگیهای نظریات متعددی که صرفاً توصیف شدند با یکدیگر بحث میکردند. بسیاری از آنها این نتیجهگیری را قبول میکنند که رشد اقتصادی در کشورهای نسبتاً فقیری که اکثر انسانها نیازهای اساسیشان برآورده نمیشود بهروزی را به میزان چشمگیری افزایش میدهد. بر طبق این نظریه، به محض اینکه کشوری به درآمد سرانهی ۱۵,۰۰۰- ۱۰,۰۰۰ دلار در سال دست یابد، رشد بیشتر شادکامی کمی به بار میآورد البته اگر اصلاً شادکامی را افزایش دهد. ولی، آنگس دیتون، در سال ۲۰۰۷، نتایج اخیر بررسی جهانی گالوپ را تحلیل کرد و نتیجه گرفت که اگر کسی درصد افزایش درآمد سرانه و نه افزایش مطلق دلار را مقایسه کند، و اگر کسی کشورهای سابق بلوک شوروی را نادیده بگیرد، که پس از سقوط کمونیسم تغییر و ناآرامی استثنائی ای را از سر گذراندهاند، افزایش تولید ناخالص ملی دست کم افزایش عظیم بهروزی را در کشورهای مرفه همانند کشورهای فقیرتر به بار میآورد. تحلیل بعدی ای که بتسی استیونسن و جاستین ولفرز ارائه کردهاند به نتیجهگیری یکسانی دست یافتهاند. اگر این یافتهها معتبر باشند، این تناقض ظاهری رفع میشود و دیگر نیازی به توضیح نیست.
ولى، نتیجهگیری دیتون به هیچ روی، دست کم تاکنون، مورد قبول عامه واقع نشده است. اکثر تحقیقات قبلی در تضاد با نتیجهگیری دیتون قرار دارد، و حتی متخصصانی که متفق القولند که رشد اقتصادی در کشورهای مرفه شادکامی بیشتری را به بار آورده است غالبا درمی یابند که میزان افزایش بسیار ناچیز است. مثل محقق اروپایی در زمینهی شادکامی، روت ونهون مدعی است که اگر شادکامی در ایالات متحده همچنان به میزان ۴۰ سال گذشته افزایش یابد، ۱۶۷ سال طول میکشد تا به یک درجه از مقیاس ده درجهای شادکامی دست یابیم. تحلیلگران دیگری که دربارهی دادههای اخیر مؤسسهی گالوپ مطالعه کردهاند، از جمله استیونسون و ولفرز، باز با این همه تصدیق میکنند که بهروزی در طی نیم قرن گذشته در ایالات متحده افزایش اندکی داشته است. بدین نحو، اگرچه نتایج مؤسسهی گالوپ مناقشهی داغی را برانگیخته است، هنوز اجماعی ایجاد نکرده است که این معضل مبنایی را تبیین کنند.
این مجادله نزد بیشمار افرادی که برای دستیابی به موفقیت مالی اهمیت زیادی قائلند چه معنایی دارد؟ نظرخواهی سالیانه از دانشجویان سال اول در سرتاسر آمریکا در طول ۳۵ سال گذشته همیشه برملا کرده است که بیش از ۷۰ درصد این دانشجویان احساس میکنند که پول زیاد در آوردن «هدف خیلی مهمی» است. آیا آنها مرتکب اشتباه فاحشی شدهاند و آیا ممکن است که آنها در نهایت دریابند که موفقیت مالی به دنبال خود هیج شادکامی افزودهای را به بار نمیآورد؟
بیتردید کسانی که تا عالیترین سطوح نردبان مالی صعود میکنند معمولاً از کسانی که همچنان در سطوح پایین باقی میمانند بسیار شادکام ترند. فارغ از اینکه انسانهای ثروتمند چقدر از سبک زندگی متمولانه لذت اندکی میبرند و فارغ از اینکه التذاذشان از استراحتگاه، ماشینهای گران قیمت، و دیگر تجملاتی که انسانهای فقیر از عهدهی آنها بر نمیآیند چقدر زودگذر است، آنها دست کم میتوانند از رضایت ظریفتر موفقیت دنیوی حظ ببرند. مشاغل آنها معمولاً جذابتر است، کنترل بیشتری بر چگونگی صرف زمانشان دارند، و به احتمال زیاد آنها بیشتر دستور میدهند تا دستور بگیرند. این واقعیت صرف که آنها در به دست آوردن چیزی که به دنبالش هستند موفق بودهاند آنها را از زندگیشان راضیتر میکند. این ملاحظات ظاهر میتوانند اولویت بخشی بیش از حد به موفقیت مالی را توجیه کنند.
با این حال روانشناسان گزارش میکنند که کسانی که اهمیت زیادی به ثروت اندوزی میدهند معمولاً از تلخ کامی و ناامیدی فراتر از حد معمول رنج میبرند. میتوان چندین دلیل را مورد توجه قرار داد. این طور که برمی آید بسیاری از کسانی که دل مشغول ثروتمند شدنند نخواهند توانست به آمال و آرزوهاشان جامهی عمل بپوشانند و از این رو احساس ناامیدی شدیدی خواهند کرد. حتی کسانی که موفق میشوند ممکن است آنقدر دل مشغول پول و ثروت باشند که از روابط انسانی ای که بر شادکامیشان تأثیر میگذارد غافل شوند. در واقع، محققان دریافتهاند که هرچه بیشتر انسانها به ثروتمند شدن اهمیت بدهند، معمولاً رضایت کمتری از زندگی خانوادگی عایدشان میشود. سرانجام کسانی که به میزانی از موفقیت مالی دست پیدا میکنند احتمالاً بیشتر شادکامی افزودهشان را موقتی مییابند. همان طور که قبلاً توضیح داده شد، انسانها رفته رفته به مال و دارایی ویژهای که درآمدهای بالاتر در اختیارشان میگذارد عادت میکنند؛ تجملات به ضروریات مبدل میشوند و آمال و آرزوها سر برمی آورند و آنها را با نارضایتی بیش از پیش به حال خودشان رها میکند.
اینکه چگونه باید این مشاهدات متعارض را با یکدیگر جمع کرد کاملاً واضح نیست. به گمانم شادکامترین انسانها در میان افراد پولدار معمولاً کسانی باشند که هرگز زیاده از حد دل مشغول موفقیت مالی نیستند بلکه از طریق سخت کوشی در امور مورد علاقهشان کار و بارشان سکه میشود، درعین حال که در این میان موفق میشوند خانواده و دوستان را قربانی نکنند. افزون بر این، یک گروه از محققان کشف کردهاند که بسیاری از کسانی که به خوب پول درآوردن اهمیت زیادی میدهند و در پولدار شدن موفق میشوند از کامیابیشان که هرگونه از دست دادن بهروزی (که از فداکاری صورت گرفته در دیگر جنبههای زندگیشان عایدشان میشود) را جبران میکند نوعی احساس رضایت به دست میآورند. ولی با این همه، چنین نیست که همهی کسانی که سودای ثروت عظیم را در سر میپرورانند موفق خواهند شد. بنابراین، دست کم، یافتههای روانشناسان نشاندهندهی هشداری است مبنی بر اینکه اشتغال به ثروت اندوزی خطر عظیمی را به همراه دارد و آن اینکه آدمی را در پایان کار تلخ کام و ناامید رها میکند.
اگر به دنبال ثروت بودن چنین پاداشهای نامعلومی دارد، چرا انسانهای بسیار زیادی سخت در تلاشند تا به آن دست یابند؟ تنها میتوان پاسخ را حدس زد. شاید دغدغهی پول و دارایی در زمانهای بسیار قبلتری ریشه دوانده که اکثر انسانها آنقدر فقیر بودند که درآمد اضافی برای غلبه بر فقر و تنگدستی ضروری بود. شاید تبلیغات مداوم و تصاویر رسانهای درخشان از داراییها و سبک زندگی متمولین کماکان تمایلات مادی را پرورش میدهند و تقویت میکنند. همچنین محتمل است که در یک جهان نامشخص که در آن تعریف موفقیت واقعی دشوار است، انسانها روی درآمد و حقوق و دارایی و سود و فروش و سهام بازار به عنوان سنجهی محسوس آن چیزی دست میگذارند که در زندگی به دست آوردهاند و ممکن است سخت بکوشند در آینده به آن دست یابند. حتی ممکن است برای بسیاری از آمریکاییان اگر پول یا مایملکی نداشته باشند که بتوانند با آن چیزهایی را که میخواهند بخرند، دشوار باشد که بسیاری از آمال و آرزوها را تلنبار کنند یا زندگیشان را بسیار معنادار بدانند.