کتاب بازگشت شازده پسر |معرفی و خلاصه | الخاندرو گیلرمو روئمز
کتاب بازگشت شازده پسر، داستانی زیبا و شنیدنی از الخاندرو گیلرمو روئمز است که در ادامهی داستان زیبای شازده کوچولو نوشته شده است. این اثر برای انتشار از بنیاد سنت اگزوپری مجوز دریافت کرده است.
این کتاب شرح سفر دیگر شازده کوچولو است را با ترجمهی حامد رحیمی منتشر شده است
کمتر داستانی در دنیا پیدا میشود که اینقدر مورد علاقه مردم دنیا باشد. به زبانهای مختلف ترجمه شده باشد و هرکسی با هر حس و حالی از خواندنش لذت ببرد. اما شازده کوچولو، سفر جذاب یک پسرک کوچک از سیارهاش برای پیدا کردن دوست، تمام این ویژگیها را دارد. آنتوان دوسنت اگزوپری با نوشتن شازده کوچولو نامش را در تاریخ ادبیات جهان جاودانه کرد و حالا الخاندرو گیلرمو روئمز، تصمیم گرفته است تا داستانی به همان اندازه جذاب، لطیف و پرمعنا بیافریند. داستان بازگشت شازده پسر، داستان سفر دوبارهی شازده کوچولو است که از اخترک خودش خسته شده است و دوباره میخواهد دنیا را بکاود. بازگشت شازده پسر، داستان لطیف و دوبارهی چیزهای واقعی زندگی است. همانهایی که میتوان با چشم دل دید. بازگشت شازده پسر از عواطف رقیق انسانها صحبت میکند و به ما یادآوری میکند زندگی فقط با عشق است که زیباست.
رانندهای شازده پسر را پیدا میکند. آنها باهم شروع به گفتگو میکنند و کتاب بیشتر حول محور گفتگوهای آنها میچرخد. حالا راننده که گویی نقش یک راهنما را برای شازده پسر ایفا میکند، او را وارد دنیای عجیب و پیچیدهی آدم بزرگها میکند…
کتاب بازگشت شازده پسر
نویسنده: الخاندرو گیلرمو روئمز
مترجم: حامد رحیمی
کتاب کوله پشتی
«دوست عزیزم، باید مردم رو ببخشی که نسبت به ظاهر دیگران اونها رو قضاوت میکنن و نسبت بهشون عکسالعمل نشون میدن؛ اما اگه به خودت و به ارزشهایی که درون تو وجود داره ایمان داشته باشی بالاخره تو رو میپذیرن و حتی بهصورت نمایشی هم که شده جلوی گروه دوستاشون میگن که آدم خاصی مثل تو رو میشناسن.»
مواظب آرزوهات باش و اونها رو درون خودت دفن نکن تا از بین برن. یاد بگیر حقایق رو در کنار چیزهایی بذاری که آرزوشون رو داری.
«بعضیوقتا متوجه میشی وقتی زاویهٔ دیدت رو عوض کنی موانعی که سر راهت هستن ناپدید میشن چون معمولاً تنها مشکل چیزی در درون خود ماست – و اون چیزی نیست جز نگاه سختگیرانه و کوتهبینانهٔ ما به مسائل.»
اگه پدرها و مادرها به همون اندازه که روی نظم و انجام کارهای روزمرهٔ بچههاشون تأکید میکنن سعی میکردن به اونها عشقورزیدن رو یاد بدن این سیاره به سیارهای فوقالعاده برای زندگی تبدیل میشد.»
اگر احساس تنهایی میکنی، اگر قلب پاکی داری و چشمانت هنوز به شگفتیِ چشمان کودکی میدرخشد، شاید در لحظاتی که این صفحات را میخوانی متوجه شوی که ستارهها یک بار دیگر به تو لبخند میزنند و تو میتوانی صدای آنها را مثل صدای پانصد میلیون زنگولهٔ کوچک بشنوی.
«منظورت اینه که درواقع مردم هیچوقت با حقیقت روبهرو نمیشن مگه اینکه اون حقیقت بازتابی از خود اونها باشه؟» «موضوع زمانی برات روشن میشه که ببینی چقدر احساساتمون محدودن، و این مسئله توسط ماشینهایی اثبات شده که میتونن امواج صوتی و فرکانسهای بسیار بالا یا بسیار پایین رو که گوشهامون توانایی شنیدنشون رو ندارن ضبط کنن، یا میکروسکوپها و تلسکوپهایی که میدان دیدمون رو چندبرابر میکنن؛ ولی ما همیشه متوجه این موضوع نیستیم که مشاهدهٔ محیط اطراف خودمون و چیزایی که برامون اتفاق میفتن یکی از بهترین راههای شناخت خودمونه چون هر اتفاقی که در جهانِ خارج روی ما اثر میذاره نشون میده ما با سرچشمه و حقیقت درونی خودمون هماهنگ نیستیم.»
«آه! کورها چیزهایی رو میبینن که هیچکس جرئت دیدنش رو نداره. اونا باید شجاعترین مردمان این سیاره باشن.»
«تشکر برای سختیها؟» «آره، چون به تو اجازه میده که رشد کنی و بهسمت کمال بالا بری. مثل بادی که ریشههای یه درخت رو قوی میکنه و باعث میشه که ریشه بهتر بتونه از تنهٔ درخت محافظت کنه. اگه با این دید مثبت به موانعی که سر راهت سبز میشن نگاه کنی زمان کمتری برای غرزدن حروم میکنی و بهسمت یه زندگی کاملتر سوق داده میشی.»
«در یکی از سفرهایی که داشتم با کسی ملاقات کردم که مشکلی حلنشدنی داشت.» درحالیکه گیج شده بودم گفتم: «اِ، واقعاً؟» «مردی بود که مشروب میخورد تا فراموش کنه.» پرسیدم: «چی رو فراموش کنه؟» «اینکه پر از احساس شرم و گناهه.» میخواستم بدانم: «چرا؟» پسرک، که به پایان داستانی که او را آنقدر گیج کرده بود رسیده بود، جواب داد: «چون مشروب میخورد.»
«احساس گناه ما رو فلج و از حل بسیاری از مشکلات دور میکنه. قبولکردن مسئولیت باعث میشه اون احساسات ناپدید بشن و بهمون اجازه میده کارهای مثبت بیشتری انجام بدیم؛ کارهایی مثل جبران کار اشتباهی که کردیم، و یا حرکتکردن به جلو و تکرارنکردن رفتاری که از همون اول باعث شده احساس گناه کنیم.»
«اگه دست از قضاوتکردن خودمون و دیگران برمیداشتیم، اگه بهجای اینکه از شرایط بدمون شکایت کنیم و با پرسیدن سؤالاتی مثل اینکه: آیا مستحق این مسائل و مشکلات بودیم یا نه؟ و آیا میتونستیم جلوی این شرایط رو بگیریم؟ خودمون رو شکنجه بدیم درعوض از تواناییهامون برای حلکردن اون مشکلات استفاده میکردیم و چیزهایی که نمیتونستیم تغییر بدیم رو میپذیرفتیم زندگیهامون میتونست خیلی بهتر باشه؛ یه ضربالمثل قدیمی شرقی هست که میگه: بهتره یه شمع روشن کنی بهجای اینکه به تاریکی لعنت بفرستی.»
بعضی افراد دست از رؤیاهای ارزشمند خودشون میکشن و در آرامش کاذب حاصل از افکار منطقیشون گرفتار میشن. این افراد تبدیل به اشخاصی جدی میشن که عاشق اعداد، کارهای روزمره و هر چیزی هستن که بهشون احساس امنیت میده؛ اما ازاونجاییکه هیچچیز برای همیشه کاملاً بیخطر و امن نیست این افراد هیچوقت احساس شادی کامل ندارن. اونها شروع به اندوختن ثروت میکنن چون همیشه جای خالی چیزی رو در زندگیشون احساس میکنن. داشتن اونها رو خوشحال نمیکنه، چون مانع بودنشون میشه. اینقدر سختگیرانه به مسائل نگاه میکنن که مقصود رو فراموش میکنن.»
اگه باهوش باشی میتونی از اشتباهات دیگران درس بگیری، بدون اینکه خودت مجبور باشی اونها را تکرار کنی. کتابا، معلما و داستانهای بقیهٔ مردم میتونن مسیر رو بهت نشون بدن؛ اما در آخر این تو هستی که تصمیم میگیری کدوم اطلاعات رو استفاده کنی
مواظب آرزوهات باش و اونها رو درون خودت دفن نکن تا از بین برن. یاد بگیر حقایق رو در کنار چیزهایی بذاری که آرزوشون رو داری. در همهٔ کارهایی که انجام میدی بهترینِ خودت باش تا روح تو بهسمتت برگرده و به بهترین شکل ممکن با دیگران رفتار کن تا جواب عشقت رو بدن؛ خواهی دید که دنیا به یه آینهٔ بزرگنما تبدیل میشه، آینهای که دقیقاً هر چیزی رو که بدونِ خودخواهی بهش عرضه میکنی ـ و حتی بیشتر از اون رو ـ بهت برمیگردونه. تنها راهی که کمک میکنه تمام اطراف تو پر از لبخند باشه اینه که لبخند بزنی و تنها راهِ بودن در محیطی پر از عشق اینه که به دیگران عشق بورزی. لحظهای میرسه که تو بین جهانی که در اطرافت میچرخه، در کودکی، و در دنیایی که وقتی بزرگ بشی هم درِ اون به روی دیگران بازه قرار خواهی گرفت؛ اونموقعست که تو باید دست بکشی از هر چیزی که از روی هوسه، از همهٔ کلهشقیهات و خودخواهیهات؛ دراینصورته که تاحدی رشد میکنی که بتونی از ایدههای ناب خودت دفاع کنی. عاشق خودت باش تا بتونی به دیگران هم عشق بورزی. عاشق رؤیاهات باش تا بعداً بتونی ازشون استفاده کنی و دنیایی گرم و زیبا بسازی که پر از لبخند و عشق باشه؛ اون همون دنیایی خواهد بود که تو دلت میخواد توش زندگی کنی، دنیایی که در مدار یه رنگینکمون میچرخه. اگه واقعاً باورش داشته باشی
افرادی که منتظرن یه انسان کامل از راه برسه تا بتونن بهش عشق بورزن همیشه سرخورده میشن و درنهایت هم نمیتونن کسی رو دوست داشته باشن؛ اما برای دوستداشتن و بخشیدن خودت فقط کافیه بخوای آدم بهتری باشی و بپذیری که همیشه بهترین کاری رو که میتونستی انجام بدی انجام دادی
چقدر عالی بود اگه هر روز طوری زندگی میکردیم که انگار روز آخر زندگیمونه! فکر کن چه کارایی که نمیکردیم. چه کسایی که دیگه اذیتشون نمیکردیم! البته من فکر میکنم وقتی همهٔ چیزایی رو که باید تو این دنیا یاد میگرفتیم یاد گرفته باشیم مرگ با رضایت خودش سراغمون میاد
ما همیشه متوجه این موضوع نیستیم که مشاهدهٔ محیط اطراف خودمون و چیزایی که برامون اتفاق میفتن یکی از بهترین راههای شناخت خودمونه چون هر اتفاقی که در جهانِ خارج روی ما اثر میذاره نشون میده ما با سرچشمه و حقیقت درونی خودمون هماهنگ نیستیم.
«اگه عشق بورزی و ببخشی خوشبخت خواهی بود، چون درعوض به تو عشق ورزیده میشه و بخشیده میشی. اگه عاشق نباشی نمیتونی ببخشی چون بخششِ تو هیچوقت بزرگتر از عشقت نمیشه؛ و درنهایت، غیرممکنه بتونی به دیگران عشق بورزی و اونها رو ببخشی بدون اینکه اول عاشق خودت باشی و خودت رو بخشیده باشی.»
برای خوشبخت زندگیکردن باید از آزادی دفاع کنی و همچنین از زندگی، اخلاقیات، عزتنفس، وفاداری و آرامش. این وظیفهٔ همهٔ انسانهاییه که میخوان زندگی بهتری داشته باشن و همچنین صادقانهترین نگرش برای به کار گرفتن خدمات دیگرانه.
«عشق واقعی روی چیزی تمرکز داره که برای دیگری بهترینه و به خودش فکر نمیکنه. برای این نوع عشق که ظرفیت قبولکردن و بخشیدن هر چیزی رو داره هیچچیز غیرممکن نیست. اگه با دیگران همونطوری که هستن رفتار کنیم اونها هم همون رفتار رو ادامه میدن؛ اما اگه رفتار ما با اونها جوری بشه که در آینده ممکنه باشن، اونوقته که متوجه میشن پتانسیلش رو دارن که به اون شکل هم رفتار کنن. این یک عشق واقعی و متعهدانه است، عشقی که در برخورد با هر چیزی اون رو کامل میکنه و چیزی رو بدون تغییر رها نمیکنه.»