کتاب شیطان و دوشیزه پریم – نوشته پائولو کوئیلو – خلاصه و معرفی

کتاب شیطان و دوشیزه پریم، رمانی خواندنی از پائولو کوئیلو، دربارهی سفر مردی به یک دهکدهی دور افتاده است. او میخواهد به این سوال، پاسخ بدهد: آیا انسان فطرتا نیک است یا پلید؟ این کتاب با ترجمه بهناز سلطانیه منتشر شده است.
شیطان و دوشیزه پریم یکی از کتابهای سهگانهی پائولو کوئیلو است. داستانی که باید در ادامهی کتابهای «کنار رود پیدار نشستم و گریستم» و «ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد» خوانده شود. شیطان و دوشیزه پریم، داستان یک هفتهی پرماجرا از مردم دهکدهی ویسکوز است. مردی از گذشتهاش فرار میکند، زنی به دنبال خوشبختی میگردد. همهی مردم دهکده باید در یک هفته، سرنوشتشان را مشخص کنند. مردی به دهکده میرسد که همراهش، یازده شمش طلا دارد. او به دنبال جواب سوال همیشگیاش میگردد: آیا انسانها ذاتا نیک هستند یا پلید؟
در کتاب شیطان و دوشیزه پریم مانند دیگر آثار پائولو کوئلیو نگاه به خیر و شر دیده میشود. در این داستان هم در یک سو خدا و در سوی دیگر، شیطان قرار دارد. دو نماد از خیر و شر. روح انسانها در ورطهی آزمایش میافتد و دوشیزه پریم، به مبارزه با شیطان بلند میشود…
کتاب شیطان و دوشیزه پریم
نویسنده: پائولو کوئیلو
مترجم: بهناز سلطانیه
انتشارات مجید
دریافته بود که دو چیز میتوانند مانع تحقق آرزوهای انسانها شوند: یکی باور به اینکه دستیابی به رؤیاهایش محالِ ممکن است و یا اینکه با گردش چرخ روزگار، زمانیکه اصلاً انتظارش را نداشت، ببیند تحقق رؤیاهایش دستیافتنی شده است. در چنین مواردی است که بهیکباره، هراسِ ناشی از پاگذاشتن در راهی که پایانش نامشخص است سراپای وجودمان را فرامیگیرد، چراکه زندگی سرشار از چالشهای ناشناخته است و این ترس همواره وجود دارد؛ ترس بهخاطر ازدستدادن همهٔ چیزهایی که به آنها وابستهایم. انسانها میخواهند بدون تغییر در عملکردِ خود، همهچیز را دگرگون کنند.
تحولات عمیق در مقاطع زمانی بسیار کوتاهی رخ میدهند؛ درست در همان لحظهای که کمتر از هر زمان دیگری انتظارش را میکشیم. زندگی ما را به چالشی دعوت میکند تا جسارت و شهامتمان را برای ایجاد تحول بیازماید. از آن زمان است که هرگونه تلاشی برای وانمودکردن به اینکه چیزی تغییر نکرده بیهوده است و دیگر نمیتوانیم بهانه بیاوریم که هنوز آمادگی نداریم.
«هرگز به وعدهها دل نبند. دنیا پر است از وعدههای واهی: وعدهٔ پول، وعدهٔ رهایی ابدی و وعدهٔ عشق بیپایان. بعضی از افراد مدام وعده میدهند و بعضی دیگر به وعدههایی که نویدبخش روزگار بهتری هستند دل میبندند. هم کسانی که به وعدههای خود وفادار نیستند و هم کسانی که به وعدهٔ دیگران دل میبندند، هر دو احساس ناتوانی و عجز میکنند.»
«همواره دو گونه ابله در دنیا وجود دارند: یک نوع کسانی که از ترس تهدید دست به کاری نمیزنند و دیگر، کسانی که فکر میکنند با تهدیدکردن کارشان راه خواهد افتاد.»
“نه از من ترسیدی و نه قضاوتم کردی. این اولینباری است که کسی شب را در کنارم میگذراند و مطمئن است که من هم میتوانم انسان نیکسرشتی باشم و نیازمندان را پناه دهم. تو باور کردی که من هم میتوانم شرافتمندانه زندگی کنم و من هم به باور تو جامهٔ عمل پوشاندم.”
شما در بهشت بودید، اما قدرش را ندانستید. همانطور که این مسئله ممکن است برای تمام مردم دنیا اتفاق بیفتد. همهٔ انسانها تنها در زندگی بهدنبال درد و رنج هستند و چشمانشان را بر روی مواهبی که نصیبشان شده است میبندند، چون فکر میکنند شایستهٔ خوشبختی نیستند.
«هرگز به وعدهها دل نبند. دنیا پر است از وعدههای واهی: وعدهٔ پول، وعدهٔ رهایی ابدی و وعدهٔ عشق بیپایان. بعضی از افراد مدام وعده میدهند و بعضی دیگر به وعدههایی که نویدبخش روزگار بهتری هستند دل میبندند. هم کسانی که به وعدههای خود وفادار نیستند و هم کسانی که به وعدهٔ دیگران دل میبندند، هر دو احساس ناتوانی و عجز میکنند.»
کسانی که از پذیرش مسئولیت در زندگی هراس دارند، همواره میکوشند نقش انسانهای نیکوکار را بازی کنند. پذیرش نیکسرشتی خود، همواره آسانتر از مبارزه برای دستیابی به حقوقمان است. انسانهایی که ظلم و توهین را به جان میخرند و در برابر بیعدالتی سکوت میکنند، به این خاطر است که شهامت رویارویی با دشمنی قویتر از خود را ندارند. همواره میتوانیم اینطور وانمود کنیم که سنگی که از سوی دیگران بهطرف ما پرتاب شده، به ما اصابت نکرده و تنها در تیرگی شب، هنگامیکه خانواده و هماتاقیهایمان به خواب عمیق فرورفتهاند، میتوانیم زبونی و بزدلی خود را گردن بگیریم.
قصر اصلی خودش بوده است. کسانی که از پذیرش مسئولیت در زندگی هراس دارند، همواره میکوشند نقش انسانهای نیکوکار را بازی کنند. پذیرش نیکسرشتی خود، همواره آسانتر از مبارزه برای دستیابی به حقوقمان است. انسانهایی که ظلم و توهین را به جان میخرند و در برابر بیعدالتی سکوت میکنند، به این خاطر است که شهامت رویارویی با دشمنی قویتر از خود را ندارند.
دریافته بود که دو چیز میتوانند مانع تحقق آرزوهای انسانها شوند: یکی باور به اینکه دستیابی به رؤیاهایش محالِ ممکن است و یا اینکه با گردش چرخ روزگار، زمانیکه اصلاً انتظارش را نداشت، ببیند تحقق رؤیاهایش دستیافتنی شده است.
پیرزن با اشاره به عبارتی از کتاب مقدس افزود: «هیچکس قادر نیست آنچه را مقدر شده است تغییر دهد، اما همهٔ ما دوست داریم با توهّم زندگی کنیم، چون این حس باعث اطمینان خاطرِ ما میشود. خب، این هم راهی است برای زندگی، همچون راههای دیگری که در زندگی وجود دارند: توهّمِ کنترل دنیا و دلبستن به امنیتی کاذب در زمان دشواریها که این نشانهٔ نادانی انسانهاست،
شانتال با خود فکر کرد: مقصر اصلی خودش بوده است. کسانی که از پذیرش مسئولیت در زندگی هراس دارند، همواره میکوشند نقش انسانهای نیکوکار را بازی کنند. پذیرش نیکسرشتی خود، همواره آسانتر از مبارزه برای دستیابی به حقوقمان است
اما سرشت نیک درواقع در نهاد انسانهای ترسو وجودِ خارجی ندارد؛ نه بر روی زمین و نه در آسمانِ ملکوت و باز این ماییم که با چنین نهادی در سراسر عمرمان با ناله و زاری التماس میکنیم که بدی دست از سر زندگیمان بردارد
از لحظهلحظهٔ عمرش پشیمان بود. مادرش را از اینکه به هنگام تولدش مرده بود نفرین کرد و همینطور مادربزرگش را نفرین میکرد که سعی کرده بود او را پاک و شرافتمند پرورش دهد و دوستانش را نفرین میکرد که او را ترک کرده بودند و به تقدیرش لعنت میفرستاد که دست از سرش برنمیداشت.
«درحقیقت، میتوان گفت که خیروشر دو روی یک سکهاند و همهچیز به این بستگی دارد که هرکدام در چه زمانی سر راه انسان قرار گیرند.»
توانایی دزدیدن شمش را نداشت، نه بهخاطر شرافت، بلکه بهخاطر ترسی که وجودش را فراگرفته بود. دریافته بود که دو چیز میتوانند مانع تحقق آرزوهای انسانها شوند: یکی باور به اینکه دستیابی به رؤیاهایش محالِ ممکن است و یا اینکه با گردش چرخ روزگار، زمانیکه اصلاً انتظارش را نداشت، ببیند تحقق رؤیاهایش دستیافتنی شده است. در چنین مواردی است که بهیکباره، هراسِ ناشی از پاگذاشتن در راهی که پایانش نامشخص است سراپای وجودمان را فرامیگیرد، چراکه زندگی سرشار از چالشهای ناشناخته است و این ترس همواره وجود دارد؛ ترس بهخاطر ازدستدادن همهٔ چیزهایی که به آنها وابستهایم.