درمان از راه فرو بردن به خواب مغناطیسی (مسمریسم) – دکتر فرانتس مسمر
دکتر ناصر صفایینایینی
با این راه و روش درمان بود که برای اولین مرتبه خاصیت Placebo کشف شد.
کمی به عقب برگردیم یعنی به اواخر سالهای 1700 و در شهر وین که موزارت شهرت زیادی در آن شهر داشت، همچنین سر و صدای عجیبی نیز از کارهای قابل توجه دکتر Franz anton Mesmer شهر را پر کرده بود. دکتر مسمر در مدرسه طب دانشگاه وین درس خوانده بود ولی در آن موقع بیمارانش را به طریقهای کاملاً متفاوت با سایر اطباء درمان میکرد. دکتر مسمر به نحوه کار پروفسور Maxmillian Hell علاقمند شده بود که ادعا میکرد که قادر است بیماران را با مانیهتیسم درمان نماید. این ایده برای این پزشک جوان که پایاننامه پزشکی خود را در سال 1766 در مورد “تاثیر سیارات و ستارگان بر سلامتی انسانها” نوشته بود خیلی جذاب مینمود، بهطوری که در آن پایاننامه برای اولین مرتبه نظریهای ابراز میکند: در خلقت دنیا مایعی غیر قابل رؤیت وجود دارد که مردمان را به سیارات و به همدیگر متصل و مربوط میکند و معتقد بود که ممکن است این مایع خاصیت مغناطیسی داشته باشد و اگر مقداری ناکافی از آن مایع به بدن رسیده باشد سبب بروز بیماری میشود. احتمالاً Hell سعی میکرده است که این مایع مغناطیسی را به وسیله استعمال مغناطیس خارجی به وضع اولیه خود برگرداند. مسمر خیلی زود در صدد برمیآید تا با تعبیه سیستمی بتواند عملاً به این نظریه جامعه عمل بپوشاند. بیماران را در اطراف بشگه آهنی بزرگی که یک میله فلزی به آن نصب شده و محتوی براده آهن بود و یا آن را پر از آب گوگرددار کرده بودند مینشاندند و اقدامات بعدی شروع میشد. حکایت درمان موفقیتآمیز بیماران مانند یک آتشسوزی غیر قابل مهار در تمام شهر پخش شد و نه اینکه خود مسمر را بلکه بیشتر تشکیلات درمانی او را صاف و پوستکنده یک طبابت قلابی و شیادی قلمداد کردند. انواع دیگر درمانها مثلاً حجامت یا رگزنی که بیش از درمان با مانیهتیسم خطرناک بودند هنوز انجام میشد، با این وجود مسمر مغلوب شد و ناچار شد که به حکم اجبار از اطریش اخراج شود.
پاریس برای او محیطی دوستانه بود و سالن مجلل او برای درمان بیماران به سرعت مورد مراجعه فراوان مردم قرار میگرفت. بدون تردید مشاهده مسمر در لباس بلند صورتی رنگش که تصاویر ستارگان را بر آن دوخته بودند و در طول و عرض سالن درمان که به آن سالن بشگه نیز میگفتند قدم میزد و قدرت درمانی آن میلههای آهنربا شده را تبلیغ میکرد خیلی تماشایی بود.
مسمر خیلی زود متوجه شد که آن میلههای آهنی اهمیت چندانی در درمان بیماران ندارد و او میتواند همان کار میلههای آهنی را با دستان خود انجام دهد: مانیهتیسم حیوانی میتواند از بدنی به بدنی دیگر منتقل شود تا کمبود نیروی مغناطیسی را جبران نماید. پس از آن مسمر متوجه میشود که برای درمان بیماران لازم نیست که شخصاً حضور پیدا نماید بلکه اگر کسانی را برای این منظور آموزش دهد همان کار را انجام خواهند داد. لذا چون اکثر مراجعین او را زیبارویان تشکیل میدادند مسمر مردان جوان و خوشقیافهای را استخدام کرده بود تا زانو به زانو روبروی خانمها بنشینند و با ماساژ شانه و سینههایشان آنها را مانیهتیزه بنمایند. در بعضی موارد وقتی مانیهتیسم خیلی شدید بود خانمها غش میکردند و لازم میشد که آنها را به اطاق دیگری ببرند تا درمانهای دیگری برایشان تجویز شود.
به همان نسبت که شهرت درمانهای معجزهآسای مسمر افزایش مییافت ثروت او نیز زیادتر میشد. حسادتها زیادتر شدند و یکبار دیگر توجه سازمانهای علمی زمان مأموریت پیدا کردند تا چگونگی روش درمانی مسمر را بررسی کنند. Benjamin Franklin نیز که در آن هنگام در فرانسه سفیر بود در این کمسیون عضویت داشت. سایر اعضای مشهور آن عبارت بودند از Antoin Lavoisier شیمیدان معروف و دکتر Joseph Guillotine مخترع گیوتین که ضمناً به “سر قطعکن” نیز معروف شده بود. کمیسیون مزبور کار مسمر را بدون محتوا تشخیص داد و دستور صادر کرد که مسمر از پاریس اخراج گردد. متن رأی چنین بود:
تخیل بدون مانیهتیسم تولید تشنج مینماید و مانیهتیسم بدن تخیل هیچگونه افادهای ندارد. در حقیقت کمیسیون بر رل حساس “تخیل” در روند سلامتی تکیه کرده بود و با مورد ایراد قراردادن مسمر رل اساسی “تلقین و تخیل” را در سلامتی بیماران باعتبار کرد. در حقیقت آنچه مورد نظر مسمر بود به هیچ وجه “مانیهتیسم حیوانی” نبود بلکه اثرات دل خوشکنک یا گولزنه آن بود. امروز به خوبی بر این حقیقت واقف هستند که بیماریها 40 تا 50 درصد اوقات بهطور قابلتوجهی به قدرت تلقین جواب مثبت میدهند.
با وجودی که نام نیک مسمر در پی اظهار نظر آن کمیسیون لکهدار شده بود اما نقطه عطفی برای پایهریزی علم هیپنوتیسم و مانیهتیسم شد و خاطره او برای همیشه با کاربرد وسیع اصطلاح “مسمریسم” پایدار خواهد ماند.
یقیناً مسمر در زمان خودش مشهورترین طبیبی بود که از خواب مغناطیسی برای درمان بیمارانش استفاده میکرد، ولی او تنها نبود. در انگلستان James Grahan روش منحصر به فرد و چرند و پرند خودش را برای همان منظور بهکار میبرد. کاری که او میکرد خیلی شباهت به بازی در تئاتر داشت. سالنی که در آن برای مستمعین خود صحبت میکرد با عصاهایی که احتمالاً بیماران پس از بهبود رها کرده بودند تزئین شده بود. حضار مسحورشده بیقرار بودند تا سرانجام ضمن استماع موسیقی دکتر جیمز گراهام از درک ناپیدا – نه مانند درهایی که معمولاً سخنرانان از آن راه وارد میشوند – هویدا میشد و البته این سخنرانی هم از آن سخنرانیهای معمولی نبود. سال 1779 محل در مکانی به نام “معبد سلامتی” که به تازگی در کناره رودخانه تایمز در لندن افتتاح شده بود قرار داشت. اجتماع مردم برای شنیدن مطالبی بود که راجع به تکنیکهای جدید به کار بردن آهنربا و الکتریسیته در درمان بیماریها گفته میشد.
جیمز گراهام طب را در ادینبورگ تحصیل کرده بود و بعد نیز برای دو سال به فیلادلفیا رفت تا در آزمایشهای بنجامین فرانکلین درباره الکتریسیته شرکت کرده و آموزش ببیند. در آنجا بود که از خود سوال میکرد که آیا میتوان از این نیرو در پزشکی استفاده کرد. افکار شیطانی او در جستجوی راههای جدیدی بود و معتقد بود که اگر اطباء میتوانند ادعا کنند که با فصد بیماران یا بادکشکردن و یا ملینها و مهوعها بیماران را درمان کنند، چرا نتوانند با آهنربا و الکتریسیته آنان را درمان نمایند؟ از این زمان بود که فکر تأسیس “معبد سلامتی” پدید آمد. در تشکیلات این معبد (چنانکه در آن زمان نامیده میشد) تنها برای تدریس کلاسی معین نشده بود تا در آنها گراهام درباره اثرات الکتریسیته در بهبود بیماران سخنانی غیرواقعی و تخیلی ایراد کند، بلکه اتاقهای دیگری نیز در نظر گرفته بودند که وسایل الکتریکی گرانقیمتی که میبایستی بین “تاج مغناطیسی” یا “حمام الکتریکی” یکی را انتخاب میکردند و برای آنها که به اصطلاح از تکنولوژی پیشرفته استفاده نمیشد “حمام لجن” تجویز میکردند، به این معنی که داوطلب میبایستی برای مدتی در لجن بخوابد و اگر این هم زیاد موجب رضایت نمیشد ناچاراً باید آنچه را که ادعا میکردند که “داروی هر دردی” است به کار میبردند. معجونی که آن را “شربت حیات” مینامیدند و قیمت سرسامآوری را برایش مطالبه میکردند.
“معبد سلامتی” برای اشخاص بیبضاعت برنامهریزی نشده بود. جاذبه اصلی معبد گراهام ملکوتی بودن و یا بهطوری که او گاهی آنرا تختخواب “مغناطیسی- الکتریکی” مینامید بود. زوجهای بدون بچه با پرداخت شبی یکصد پوند میتوانستند تختخوابی را که خوب تزئین شده بود اجاره نمایند و در حالی که تحث تأثیر 1700 پوند آهن ربا که در چهار چوب تختخواب کار گذاشته شده بود قرار میگرفتند با یکدیگر باشند. به آنها وعده میدادند که بهطور غیر قابل تصوری از خود بی خود خواهند شد و باروری حتمی خواهد بود.
برای مدتی این معبد محل تردد مدپرستان شده بود، بعضیها خیلی کنجکاو میشدند و بعضی دیگر وقتی بیماران از نتایج رضایتبخش آن نوع درمان مطالبی میگفتند خیلی تهییج میگشتند. بدون تردید درمانهایی انجام میشد، بعضی از بیماران دچار بیماریهایی بودند که خود به خود بهبود مییافتند و بعضی دیگر تحتتأثیر شدید دارونماها بودند (Placebo). ولی به زودی روشن شد که درصد موفقیت این نوع درمان بیش از سایر درمانهای عجیب و غریب و شگفتانگیز آن زمان نیست. محبوبیت “معبد” افول کرد و به خودخواهی آقای گراهام صدمه رسید. آقای دکتر تاب تحمل این سقوط را نیاورد و دیوانه شد. او به “بخاراتر” معتاد شد و در کوچه پسکوچهها به ولگردی پرداخت و گاهی لباسهای خود را به کلی بیرون میآورد تا آن را به گدایی ببخشد. جیمز گراهام در سن 49 سالگی و در عالم دیوانگی فوت میکند.
William Philpott یک روانپزشک آمریکایی میگوید شاید بهتر بود که گراهام در حالی که یک آهنربا به سرش بسته بود میخوابید. دکتر فیلپوت روی بیش از سه هزار نفر بیمار که با آهنربایی که روی سرشان چسبانده بودند و خوابیدند آزمایش کرده بود (قدرت این آهنرباها 4 برابر آهنرباهای کوچکی است که معمولاً برای الصاق یادداشت روی یخچال منزل به کار میروند) و ادعا کرده بود که آنها نیروی زیادی در خود احساس میکنند و در عین حال استرس خیلی کمتری حس مینمایند و همچنین از لذت جنسی بیشتری بهرهمند میشوند. فیلپوت نظریه خود را به این صورت توجیه مینماید که آهنربا سبب تحریک غده صنوبری و در نتیجه ترشح بیشتر Melatonin میشود که آثار مثبتی ظاهر میسازد و کاملاً هم بیخطر است.
مسمر در سن 81 سالگی در سال 1815 در سویس فوت میکند. زنی کولی در پاریس مرگ او را پیشگویی کرده بود.