فیلم رستگاری در شاوشنگ – معرفی و بررسی و نقد – The Shawshank Redemption (1994)

رستگاری در شاوشنگ

کارگردان و فیلمنامه‌نویس: فرانک دارابونت

بر اساس: داستان کوتاهی با نام «ریتا هیورث و رستگاری در شاوشنگ» به قلم استیفن کینگ

سال تولید: 1994

در سال 1947، اندی دوفرن، بانکدار پورتلند، مین، به قتل همسر و معشوقش محکوم شد و به دو حبس ابد متوالی در زندان ایالتی شاوشنک محکوم شد. او با الیس “ردینگ” ردینگ، یک زندانی و قاچاقچی قاچاق در زندان که در حال گذراندن حبس ابد است، دوست می‌شود که یک چکش سنگی و یک پوستر بزرگ از ریتا هایورث برای اندی تهیه می‌کند. اندی که برای کار در خشک‌شویی زندان گماشته شده است، اغلب توسط “نوچه‌ها” و رهبر آن‌ها، باگز دایموند مورد تجاوز جنسی قرار می‌گیرد.

در سال 1949، اندی می‌شنود که کاپیتان نگهبانان، بایرون هدلی، در مورد مالیات بر ارث شکایت می‌کند و به او پیشنهاد می‌دهد که به او کمک کند تا پول را به طور قانونی پناه دهد. پس از حمله‌ای که توسط خواهران نزدیک بود اندی را بکشد، هدلی باگس را کتک‌زده و فلج می‌کند، که متعاقباً به زندان دیگری منتقل می‌شود. اندی دوباره مورد حمله قرار نمی‌گیرد. سرپرست ساموئل نورتون با اندی ملاقات می‌کند و او را به کتابخانه زندان منصوب می‌کند تا به زندانی سالخورده بروکس هاتلن کمک کند، جبهه‌ای برای استفاده از تخصص مالی اندی برای مدیریت امور مالی سایر کارکنان زندان، نگهبانان زندان‌های دیگر و خود سرپرست. اندی شروع به نوشتن نامه‌های هفتگی به قانونگذار ایالتی می‌کند و درخواست کمک مالی برای بهبود کتابخانه فرسوده زندان می‌کند.

بروکس در سال 1954 پس از 50 سال حبس از زندان آزاد می‌شود، اما نمی‌تواند خود را با دنیای بیرون وفق دهد و در نهایت خود را حلق آویز می‌کند. قانونگذار کمکی به کتابخانه می‌فرستد که شامل ضبط ازدواج فیگارو می‌شود. اندی گزیده‌ای را بر روی سیستم اعلان عمومی پخش می‌کند و با سلول انفرادی مجازات می‌شود. پس از آزادی از انفرادی، اندی به یک رد بی‌اعتنایی توضیح می‌دهد که امید چیزی است که او را در زمان خود سپری می‌کند. در سال 1963، نورتون شروع به بهره‌برداری از نیروی کار زندان برای کار‌های عمومی کرد و از طریق کاهش هزینه‌های نیروی کار ماهر و دریافت رشوه سود برد. اندی با نام مستعار “رندال استفنز” پول می‌شویید.

تامی ویلئامز به دلیل دزدی در سال 1965 زندانی می‌شود. اندی و رد با او دوست می‌شوند و اندی به او کمک می‌کند تا امتحان عمومی توسعه آموزشی (GED) خود را قبول کند. یک سال بعد، تامی به رد و اندی فاش می‌کند که هم سلولی‌اش در زندان دیگری مسئولیت قتل‌هایی را که اندی به خاطر آن محکوم شده بود، بر عهده گرفته است. اندی با این اطلاعات به نورتون نزدیک می‌شود، اما نورتون از گوش دادن امتناع می‌کند و زمانی که اندی به پولشویی اشاره می‌کند، نورتون او را به سلول انفرادی باز می‌گرداند. نورتون به بهانه تلاش برای فرار، هدلی را به تیراندازی مرگبار تامی دعوت می‌کند. اندی از ادامه پولشویی امتناع میورزد، اما نورتون تهدید می‌کند که کتابخانه را نابود می‌کند، حفاظت اندی را از نگهبانان می‌گیرد و او را به شرایط بدتری منتقل می‌کند. اندی پس از دو ماه از سلول انفرادی آزاد می‌شود و به یک رد بدبین می‌گوید که آرزوی زندگی در زیهواتانجو، شهری مکزیکی در ساحل اقیانوس آرام را دارد. اندی همچنین از یک زمین یونجه خاص در نزدیکی باکستون به او می‌گوید و از رد می‌خواهد – پس از آزاد شدن – بسته‌ای را که اندی در آنجا دفن کرده بود، پس بگیرد. رد نگران حال اندی است، مخصوصاً وقتی می‌فهمد که اندی از یکی از هم زندانیانش طناب خواسته است.

در تماس تلفنی روز بعد، نگهبانان سلول اندی را خالی می‌یابند. نورتون خشمگین سنگی را به سمت پوستر راکل ولش که روی دیوار سلول آویزان شده است پرتاب می‌کند و تونلی را که اندی در 19 سال گذشته با چکش سنگی خود حفر کرده بود نشان می‌دهد. شب قبل، اندی از طناب برای فرار از طریق تونل و لوله فاضلاب زندان استفاده کرد و کت و شلوار، کفش و دفتر نورتون را که حاوی شواهدی از پولشویی بود، برد. در حالی که نگهبانان در جستجوی او هستند، اندی در نقش رندال استفنز ظاهر می‌شود، بیش از 370000 دلار (معادل 3.09 میلیون دلار در سال 2021) از پول‌های شسته شده را از چندین بانک برداشت می‌کند و دفتر کل و سایر شواهد فساد و قتل در شاوشنک را برای یک روزنامه محلی پست می‌کند. پلیس ایالتی به شاوشنک می‌رسد و هدلی را بازداشت می‌کند، در حالی که نورتون برای جلوگیری از دستگیری خودکشی می‌کند.

سال بعد، رد سرانجام پس از 40 سال حبس از زندان آزاد شد. او برای انطباق با زندگی خارج از زندان تلاش می‌کند و می‌ترسد که هرگز این کار را نکند. او با یادآوری قول خود به اندی، از باکستون بازدید می‌کند و یک انبار حاوی پول و نامه‌ای پیدا می‌کند که از او می‌خواهد به زیهواتانجو بیاید. رد با سفر به فورت هنکوک، تگزاس و عبور از مرز به مکزیک، آزادی مشروط خود را نقض می‌کند و اعتراف می‌کند که در نهایت احساس امیدواری می‌کند. او اندی را در ساحلی در Zihuatanejo پیدا می‌کند و دو دوست که دوباره به هم می‌رسند با خوشحالی در آغوش می‌گیرند.

دیالوگ

مونولوگ اول)

کتابدارِ زندانِ شاوشنگ بروکس (جیمز وایتمور) بعد از گذراندنِ عمری در زندان آزاد می‌شود. او تمام جوانی خود را پشت میله‌های زندان گذرانده و حال که پیر شده آزاد می‌شود. بروکس تمام سعی خود را می‌کند تا در زندان بماند ولی قانون به او چنین اجازه‌ای نمی‌دهد و او را راهیِ جامعه می‌کند. بروکس بعد از مدتی نامه‌ای به دوستانش در زندان می‌نویسد. صدایش نامه را برای ما می‌خواند و تصاویری مرتبط با شرح نامه می‌بینیم.

بروکس (جیمز وایتمور):

«دوستان عزیزم، باورم نمی‌شه که این بیرون روزگار چقدر سریع می‌گذره. (در حال عبور از خیابان اتومبیلی جلوی پایش ترمز می‌زند و باعثِ وحشتش می‌شود) اولین بار که یه اتومبیل دیدم بچه بودم … اما حالا همه جا هستن. زندگی این بیرون خیلی سریع شده. «هیئتِ آزادیِ مشروط» منو فرستادن به یکی از این مسافرخونه‌های بین راهی که بهش می‌گن “بروور” و یه کار هم توی یه فروشگاه برام پیدا کردن، کارم اینه که خرید‌های مردم رو بذارم تُو پاکت و بسته‌بندی کنم. کار سختیه و من سعی می‌کنم از دستش ندم، اما کارش یه جوریه که دست‌هام خیلی درد می‌گیره. (تصویر یک مشتری را نشان می‌دهد که به کار کردنِ بروکس اعتراض می‌کند و رئیس فروشگاه به او اخطار می‌دهد) فکر نکنم که مدیر فروشگاه زیاد ازم خوشش بیاد. بعضی وقت‌ها بعد از ساعتِ کارم میرم پارک و به پرنده‌ها غذا می‌دم. به این امید که شاید کلاغم «جیک» خودشو بهم نشون بده و یه سلامی بکنه … اما هنوز که پیداش نشده. امیدوارم هرجا که هست حالش خوب باشه و دوستای جدیدی پیدا کنه. شب‌ها مشکل خوابیدن دارم، همش کابوس می‌بینم، مثلاً کابوسی که توش از یه جایی سقوط می‌کنم، با وحشت از خواب بیدار میشم … گاهی وقت‌ها یه مدتی طول می‌کشه تا یادم بیاد کجا هستم. شاید باید یه تفنگ جور کنم و از فروشگاه سرقت کنم، اینجوری شاید بفرستنم «خونه». حتا می‌تونم به مدیر فروشگاهی که توش کار می‌کنم شلیک کنم البته فکر کنم دیگه برای اینجور کار‌ها پیر شدم … از اینجا خوشم نمیاد، از اینکه همش وحشت‌زده باشم خسته شدم، تصمیم گرفتم دیگه اینجا نمونم (با چاقو روی صندلی و بعد میزی می‌رود و اسمش را روی دیوار مقابلِ میز حک می‌کند و چاقو را در جیبش می‌گذارد) فکر نکنم زیاد صداش رو دربیارن … اونم واسه پیرمرد سابقه‌داری مثل من … (مرد آرام خودش را حلق‌آویز می‌کند).

مونولوگ دوم)

زمانی که یکی از زندانی‌های شاوشنگ، اندی دوفرین (رابینز) موسیقی را از بلندگوی زندان پخش می‌کند همه‌ی زندانی‌ها مات و مبهوت به نوای موسیقی گوش می‌دهند. رد (مورگان فریمن) نیز مانند سایرین مبهوت شده به موسیقی گوش می‌دهد و صدایش این لحظه را مانند یادداشت روزانه یا بلندگویی در مغزش توصیف می‌کند.

رد (مورگان فریمن):

نظری ندارم که خواننده‌ی ایتالیایی اون روز راجع به چی می‌خوند. راستش نمی‌خوام بدونم. بعضی چیز‌ها بهتره ناگفته باقی بمونن. دوست دارم فکر کنم اون آواز راجع به یه چیز بسیار زیبایی بود که با کلام نمی‌شه توصیفش کرد و از زیباییش قلب آدم به درد می‌یاد. بهتون می‌گم که اون صدا می‌تونست بالاتر و فراتر از رؤیاپردازی هر کسی روی این کره خاکی پرواز کنه. مثل پرنده‌ی زیبایی که توی قفس یکنواخت و کسل‌کننده‌ی ما پَر کشیده بود و باعث محو شدنِ اون دیوار‌ها شد و برای چند لحظه تک تکِ زندانی‌های شاوشنگ احساس آزادی کردند. »

مونولوگ سوم)

رد (مورگان فریمن) بعد از چهل سال از زندان آزاد شده است. هیئت آزادی مشروط برای او اتاقی در مسافرخانه و شغلی در یک فروشگاه پیدا کرده است. «رد» هنوز به محیط بیرون از زندان عادت نکرده و از طرفی فکر پیوستن به دوستش اندی (رابینز) که از زندان فرار کرد او را وسوسه می‌کند. صحنه‌هایی از زندگیِ بعد از خروج از زندانش را می‌بینیم که صدای تفکراتش لحظه به لحظه‌ی آن را برای ما توصیف می‌کند. مونولوگ از اینجا آغاز می‌شود که «رد» برای رفتن به دستشویی از مدیر فروشگاه اجازه می‌خواهد، مدیر او را فرامی‌خواند و می‌گوید لازم نیست هر بار که می‌خواهد به دستشویی برود اجازه بگیرد. «رد» در دستشویی در حال شستن دست‌هایش است.

رد (مورگان فریمن):

«چهل سال برای دستشویی رفتن اجازه گرفتم … و تا بهم اجازه ندن هیچ کاری نمی‌تونم بکنم. واقعیت اینه که نمی‌تونم بیرون از زندان دوام بیارم. همش به این فکر می‌کنم که یه راهی پیدا کنم و آزادی مشروطم رو زیرپا بذارم تا شاید برم گردونن زندان … زندگی در وحشت خیلی سخته. «بروکس هاتلن» این رو می‌دونست. خیلی خوب هم این رو می‌دونست. تنها چیزی که می‌خوام برگشتن به جایه که برام قابل درک باشه. جایی که مجبور نباشم با وحشت زندگی کنم. فقط یه چیزه که جلوم رو می‌گیره … قولی که به «اندی» دادم. (تصویر رد را نشان می‌دهد که از پشت وانتی پیاده می‌شود و از راننده تشکر می‌کند و به طرف چمنزاری می‌رود که به «اندی» قول داده بود در صورت آزاد شدن سری به آنجا بزند. سنگی را برداشته و زیر آن جعبه‌ای می‌یابد که مقداری پول و یک نامه قرار دارد. شروع به خواندن نامه می‌کند، صدای «اندی» روی تصویر نامه را می‌خواند. )

صدای اندی:

«رِد عزیز. اگر این نامه رو می‌خونی پس آزاد شدی و اگر این همه راه رو تا اینجا اومدی شاید بخوای یه خورده بیشتر هم بیای. اسم شهری که بهت گفتم رو یادته، درسته؟ گفتم شاید بتونم از یه مرد خوب برای کمک گرفتن تو کارام کمک بگیرم. من منتظرت می‌مونم و صفحه‌ی شطرنج رو هم آماده می‌چینم. یادت باشه «رد» امید چیز خوبیه … شاید بهترین چیز باشه و چیز‌های خوب هیچوقت نمی‌میرن … امیدوارم که این نامه تو رو پیدا کنه … و البته صحیح و سالم پیدات کنه. دوست تو اندی. » (نامه به تمام می‌رسد، «رد» به اتاق مسافرخانه بازمی‌گردد، چاقویی درمی‌آورد و به محلی که زندانی قبلی بروکس نام‌اش را حک کرده نگاه می‌کند. ادامه تک‌گویی رد): «تلاش برای زندگی کردن یا تلاش برای به پیشواز مرگ رفتن … این یه واقعیتِ تلخه … (وسایلش را جمع کرده و از مسافرخانه خارج می‌شود، نامش کنار اسم بروکس حک شده است) برای دومین بار توی زندگیم مرتکب جرم شدم … (در حال اتوبوس سوار شدن) عفو مشروطم رو نقض کردم. البته شک دارم برای پیدا کردنِ پیرمرد باسابقه‌ای مثلِ من خودشون رو تو دردسر بندازن. خیلی هیجان‌زده‌ام، جوری که اصلن نمی‌تونم یه جا بشینم یا راجع به چیزی فکرم رو متمرکز کنم. فکر کنم این یه جور هیجانه که فقط یه انسان آزاد می‌تونه درک کنه. انسان ازادی که سفری طولانی رو شروع کرده که پایانش نامشخصه. امیدوارم بتونم از «رمز» عبور کنم. امیدوارم بتونم دوستم رو ببینم و باهاش دست بدم. امیدوارم «اقیانوس» همون قدر ابی باشه که توی رؤیاهام دیدم. امیدوارم. »


  این نوشته‌ها را هم بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]