فیلم مرد سوم – معرفی و تحلیل و بررسی – The Third Man (1949)

کارگردان: کارول رید. فیلم‌نامه: گراهام گرین. تهیه‌کننده: الکساندر کوردا، کارول رید و دیوید ا. سلزنیک. بازیگران: جوزف کاتن (هالی مارتینز)، آلیدا ولی (آنا اشمیت)، ترور هاوارد (سرگرد کالوی)، اورسن ولز (هری لایم)، ویلفرد هاید وایت (کرابین)، برنارد لی (سرگرد پین). مدت: 104 دقیقه. فروش: 2 میلیون دلار.

اسکارها:

o       بهترین فیلم‌برداری سیاه‌وسفید: رابرت کراسکر.

o       نامزد اسکار بهترین کارگردان: کارول رید.

o       بهترین تدوین: آزوالد هفنریشتر.

سالن سینما در تاریکی فرو می‌رود. نوای ساز زیتری به گوش می‌رسد که در واقع نوایی است فراموش‌نشدنی درباره تباهی فیزیکی و روحی شهر وین؛ شهری که پس از جنگ جهانی دوم به چند بخش تقسیم شده بود. بر روی پرده، تصاویری مستند و رویاگونه از ویرانی و فلاکت، وجسد مردی که در بستر رودخانه‌ای بی‌آب افتاده است. این مناظر به کابوسی اکسپرسیونیستی از شهری می‌انجامد که همیشه تاریک است و خیابان‌های سنگ‌فرش‌اش، درخششی پر رمز و راز دارند. امروز این شهر به دزدان و بازارسیاهی‌ها و قدرت‌های خارجی تعلق دارد که هریک دنبال قدرت و کنترلی بیشتر است. در چنین دنیای فاسدی است که هارلی مارتینز (جوزف کاتن) یک آمریکایی عبوس، قدم می‌گذارد. مردی که فکر نمی‌کرده سفرش به تعقیب جسدی بیانجامد یا کارش به تحقیق از دوست دختر آن جسد بکشد. اگر زوایای دوربین این شاهکار سینمایی گاه زیادی کج است و زیادی استیلیزه و نمایشی، در عوض لذت‌بخش است! در حقیقت، این هنرمندانه بودن کار است که آدم را به سرگیجه می‌اندازد.

بازیگران

*اورسن ولز: شخصیت اورسن ولز در این فیلم، به دراماتیک‌ترین شکل ممکن به بیننده معرفی می‌شود، و با آن‌که در واقع، فقط به گونه‌ای برق‌آسا در چند صحنه از تاریکی در می‌آید و در تاریکی فرو می‌رود، و البته، آن صحنه فراموش‌نشدنی را بالای آن چرخ بزرگ شهربازی دارد، ولی سایه سنگین لبخند تمسخرآمیز و زیرکانه‌اشبر ساسر فیلم اتاده است. مثل شخصیت شناخت‌ناپذیرش در همشهری کین (1941)، لابم نیز یکی از سربسته‌ترین شخصیت‌های فیلم باقی می‌ماند. با آن‌که گرایش سبکی فیلم به حرکت‌های تیلت و زوایای کج و معوج و عمق میدان و اصولاً ترکیب نماها، اورسن ولز خالص بود، خودش دستی در کار ساختن این فیلم نداشت و صرفاً دیالوگ‌های خود را بازنویسی کرد و یکی از شاهکارترین دیالوگ‌های تاریخ سینما، «ساعت کوکو» را برای خودشنوشت.

* جوزف کاتن: واقعاً به بازیگری پردل و جرأت نیاز بود که در اوج شهرت، بیاید و نقش مرد ناشی و گیج و بدبینی را بازی کند. ولی جوزف کاتن این کار را کرد و پیام‌اش را هم به مخاطب رساند. در این‌جا، ولز و کاتن، حالت مرشد و مرید را دارند؛ چیزی در مایه نقشی که هر دو در همشهری کین بر عهده داشتند. (برای اطلاعات بیشتر به همشهری کین، فیلم منتخب شماره 3 مراجعه شود.)

* آلیدا ولی: نقش آنا اشمیت، محبوبه سرسخت هری لایم را بی‌عیب و نقص بازی کرده و آن را به سندی از ارده زنانه تبدیل نموده است. از 1934 تا 2002، آلیدا ولی در بیش از صد فیلم ظاهر شد؛ بیشتر این فیلم‌نامه‌ها اروپایی بودند. وی به علاوه در تعدادی سریال آمریکایی نیز مانند دکتر کلیدر و نبرد حضور داشته است. ولی تا چند سال پیش در کرواسی زندگی می‌کرد.

خلاصه داستان

هالی مارتینز، نویسنده آمریکایی داستان‌های وسترن، به وین پس از جنگ جهانی دوم می‌رسد و به دنبال دوست دوران کودکی خود هری لایم است که به او پیشنهاد کار داده است. به مارتینز گفته می‌شود که لیم هنگام عبور از خیابان توسط یک ماشین کشته شده است. در مراسم خاکسپاری لایم، مارتینز با دو پلیس نظامی سلطنتی بریتانیا آشنا می‌شود: گروهبان پین، یکی از طرفداران کتاب‌های مارتینز، و سرگرد کالووی. پس از آن، آقای کرابین از مارتینز درخواست می‌کند تا چند روز بعد در یک باشگاه کتاب سخنرانی کند. او سپس با یکی از دوستان لایم، “بارون” کورتز ملاقات می‌کند، که به مارتینز می‌گوید که او و یکی دیگر از دوستان رومانیایی به نام پوپسکو، لیم را پس از تصادف به کنار خیابان برده‌اند. قبل از مرگ، لایم از آن‌ها خواست که از مارتینز و همچنین دوست دختر لایم، بازیگر آنا اشمیت مراقبت کنند.

همانطور که مارتینز و آنا در مورد مرگ لایم جویا می‌شوند، متوجه می‌شوند که روایت‌ها در مورد اینکه دو یا سه مرد جسد را برده‌اند متفاوت است. باربر در آپارتمان لیم به آن‌ها می‌گوید که مرد سومی را دید که کمک می‌کرد جسد را بردارد. بعداً، باربر پیشنهاد می‌کند که اطلاعات بیشتری به مارتینز بدهد، اما قبل از اینکه مارتینز بتواند با او صحبت کند، او به قتل می‌رسد. مارتینز با سرگرد کالووی روبرو می‌شود و تقاضا می‌کند که مرگ لایم بررسی شود. کالووی فاش می‌کند که لیم پنی‌سیلین را از بیمارستان‌های نظامی می‌دزدد، آن را رقیق می‌کرد، سپس آن را در بازار سیاه می‌فروخت و نوزادان بی‌شماری را زخمی می‌کرد یا می‌کشت. مارتینز که با شواهد محکم متقاعد شده است، موافقت می‌کند که برود.

مارتینز در آن شب به دیدار آنا می‌رود. پس از خروج، او در خیابان‌ها راه می‌رود، تا اینکه متوجه گربه هری می‌شود و متوجه می‌شود که شخصی از دری تاریک در حال تماشای آن است. هری است. مارتینز فریاد می‌زند اما لایم می‌گریزد و ناپدید می‌شود. مارتینز کالووی را احضار می‌کند که متوجه می‌شود لیم از طریق فاضلاب‌های گسترده شهر فرار کرده است. پلیس بریتانیا تابوت لیم را نبش قبر می‌کند و متوجه می‌شود که جسد مأمور گمشده‌ای است که پنی‌سیلین را برای لیم دزدیده است. قرار است آنا به بخش شوروی فرستاده شود و دوباره توسط کالووی مورد بازجویی قرار گیرد.

مارتینز با لایم ملاقات می‌کند و آن‌ها سوار وینر ریزنراد می‌شوند. لیم قبل از خروج سریع مارتینز را به صورت اریب تهدید می‌کند. سپس کالووی از مارتینز می‌خواهد که در دستگیری لیم کمک کند. مارتینز به یک شرط موافقت می‌کند که به آنا کمک کند و از آنا خواستار رفتار امن آنا در خارج از وین است. آنا در حال حرکت در قطار است که متوجه مارتینز می‌شود که برای مشاهده حرکت او آمده است. او نقشه را از او خارج می‌کند، اما هیچ بخشی از آن را نمی‌خواهد. مارتینز خشمگین تصمیم می‌گیرد وین را ترک کند، اما در راه فرودگاه، کالووی در بیمارستانی توقف می‌کند تا کودکان مارتینز را که در اثر مننژیت فلج شده یا در حال مرگ هستند، نشان دهد که با پنی سیلین رقیق شده لیم درمان شده‌اند. مارتینز موافقت می‌کند که دوباره به پلیس کمک کند.

لیم برای ملاقات با مارتینز به یک کافه کوچک می‌رسد، اما آنا می‌تواند به لیم هشدار دهد که پلیس در حال بسته شدن است. او دوباره سعی می‌کند با استفاده از تونل‌های فاضلاب فرار کند، اما پلیس آنجاست. لیم به پین شلیک می‌کند و می‌کشد، اما کالووی شلیک می‌کند و لیم را زخمی می‌کند. آهک که به شدت مجروح شده، خود را از یک پلکان چدنی به سمت یک شبکه خیابان می‌کشاند. با این حال، او نمی‌تواند آن را بلند کند. مارتینز لایم را در توری پیدا می‌کند و فریاد کالووی برای شلیک به لایم را می‌شنود، لیم و مارتینز نگاهی به یکدیگر می‌کنند و سپس مارتینز با استفاده از تپانچه پین، لایم را شلیک می‌کند و می‌کشد. مارتینز در دومین تشییع جنازه لایم شرکت می‌کند. با خطر از دست دادن پرواز خود از وین، او در خیابان منتظر می‌ماند تا با آنا صحبت کند، اما او کاملاً او را نادیده می‌گیرد و بدون اینکه حتی نگاهی به جهت او بیندازد، درست از کنارش می‌گذرد.

دیالوگ

هری لایم، را بالای ییکی از آن چرخ‌های بزرگ شهربازی می‌برد. نکند خیال دارد او را از آن بالا پایین بیندازد؟ خیر، کاری که در عوض انجام می‌دهد، ادای یکی از بدبینانه‌ترین و رندانه‌ترین نطق‌های تاریخ سینماست: «در ایتالیا، سی سال تحت سلطه خاندان بورژیا، جنگ‌ها به راه افتاد، چه ترور و وحشتی به پا شد، چه جنایت‌ها که صورت نگرفت، چه خون‌ها که ریحته نشد، اما همین دوره، میکل آنژ، لئوناردو داوینچی و رنسانس را تحویل ما داد. در سوئیس، عشق و محبتی برادرانه حاکم بود، 500 سال صلح و دموکراسی داشتند، و خب، این‌ها چه پدید آورد؟ ساعت کوکو.»

صحنهٔ فراموش‌نشدنی

آنا لحظاتی پیش‌تر به هالی گفته که گربه‌اش فقط برای هری خرخر می‌کرده. در حالی که او به حرف زدنش ادامه می‌دهد، دوربین از لابه‌لای گلدان‌ها رد می‌شود و به طرف پنجره می‌رود و از آن خارج می‌شود و به سوی خیابان و کنج‌های تنگ و تاریک‌اش می‌خزد؛ در آن‌جا گربه‌ای را می‌بینیم که روی سنگفرش خیس خیابان می‌دود و در آستانهٔ دری متوقف می‌شود و خود را به یک جفت کفش براق مردانه می‌مالد. مردی که آن کفش را به پا دارد، نمی‌بینیم، ولی حالا با در نظر داشتن حرف‌های آنا می‌توانیم هویت‌اش را حدس بزنیم. آن‌چه در پی می‌آید یکی از فراموش‌نشدنی‌ترین معرفی‌های یک شخصیت در تاریخ سینماست. صورتی گرد و لبخندی تمسخرآمیز به سوی آن پنجره. هالی به تعقیب آن چهره می‌پردازد که در کانال‌های فاضلاب شهر ناپدید می‌شود.


  این نوشته‌ها را هم بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]