کتاب لذتهای ناممنوع – نوشته آدام فیلیپس

کتاب لذتهای ناممنوع، نوشته آدام فیلیپس کتابی داستانی نیست، بلکه یک کاوش و تأمل فلسفی در مورد ماهیت لذت و میل است. کتاب، از مجموعهای از مقالات و تأملاتی تشکیل شده است که حول محور اصلی لذت و چرایی ممنوعیت آن میچرخند.
کتاب لذتهای ناممنوع به چندین فصل تقسیم شده است که هر فصل به جنبههای مختلف لذت، میل و نیروهای فرهنگی و روانی میپردازد که درک ما از این مفاهیم را شکل میدهند.
1. پارادوکس لذت و نهی:
فیلیپس با بررسی ماهیت متناقض لذت و چگونگی ارتباط پیچیده آن با ایده ممنوعیت شروع میکند. او این خرد متعارف را به چالش میکشد که لذت صرفاً از انجام فعالیتهای ممنوعه یا تابو حاصل میشود. در عوض، او پیشنهاد میکند که لذت واقعی توانایی هدایت تنش بین آنچه ممنوع و مجاز است، شکل میگیرد.
2. میل و هوس و دگرگونیهای آن:
این کتاب به پیچیدگیهای میل میپردازد و بر ماهیت سیال و دگرگونکننده آن تأکید میکند. فیلیپس بررسی میکند که چگونه میل در طول زمان تکامل مییابد و چگونه افراد خواستههای خود را در چارچوب محدودیتهای هنجارهای اجتماعی میگنجانند. او پیشنهاد میکند که تعامل بین امیال حرام و مباح برای تنوع تجربیات بشری ضروری است.
3. نقش فانتزی:
فیلیپس نقش فانتزی را در شکل دادن به خواستهها و لذتهای ما بررسی میکند. او استدلال میکند که فانتزی به عنوان یک فضای خلاقانه عمل میکند که در آن افراد میتوانند خواستههای خود را کشف و آزمایش کنند، حتی آنهایی که ممکن است از نظر اجتماعی یا فرهنگی غیرقابل قبول باشند. فیلیپس با بررسی کارکرد فانتزی، راههایی را که در آن ذهن بین قلمرو خودآگاه و ناخودآگاه حرکت میکند، روشن میکند.
4. تأثیر فرهنگ و جامعه:
این کتاب به تأثیرات فرهنگی و اجتماعی بر درک ما از لذت میپردازد. فیلیپس به این موضوع میپردازد که چگونه هنجارها و انتظارات فرهنگی خواستههای ما را شکل میدهند و به ساخت لذتهای ممنوعه کمک میکنند. او این ایده را به چالش میکشد که مجموعهای جهانی یا ثابت از لذتها وجود دارد و بر تنوع تجربههای بشری در فرهنگها و دورههای تاریخی مختلف تأکید میکند.
5. هنر زندگی:
فیلیپس میاندیشد که هنر زندگی، مستلزم مذاکره مداوم بین میل و ممنوعیت است. او پیشنهاد میکند که یک زندگی رضایتبخش ریشهکن کردن همه ممنوعیتها نیست، بلکه یافتن تعادلی است که امکان ابراز تمایل را بدون فرو رفتن در هرج و مرج فراهم میکند. این کتاب خوانندگان را تشویق میکند تا در مفروضات خود در مورد لذت تجدید نظر کنند و پیچیدگیهای میل انسان را بپذیرند.
6. دیدگاههای روانکاوی:
با توجه به پیشینه آدام فیلیپس به عنوان یک روانکاو، این کتاب دیدگاههای روانکاوانه در مورد لذت و میل را در بر میگیرد. او از آثار فروید و سایر متفکران روانکاوان استفاده میکند تا لایههای عمیقتر روان انسان را کشف کند و اینکه چگونه نیروهای ناخودآگاه تجربیات ما از لذت را شکل میدهند.
7. زبان و ارتباطات:
در سرتاسر کتاب، نقش زبان در شکل دادن به درک ما از لذت و میل بررسی شده است. فیلیپس به این موضوع فکر میکند که چگونه کلماتی که استفاده میکنیم و روایتهایی که میسازیم بر ادراکات و تجربیات ما از لذت تأثیر میگذارند. زبان برای او ابزار قدرتمندی است که هم واقعیت ما را منعکس میکند و هم میسازد.
کتاب لذتهای ناممنوع
نویسنده: آدام فیلیپس
مترجم: نصراله مرادیانی
ناشر: نشر بیدگل
لُرد هِنری واتِن در رمان تصویر دوریان گری (۱۸۹۱) میگوید: «ما بهخاطر امتناع و خودداریمان تاوان میدهیم… هر سائقی که سعی در سرکوبش داشته باشیم، بعداً در ذهنمان ریشه میدواند و مسموممان میکند… تنها راه خلاصی از هر وسوسهای این است که تسلیمش بشوی.»
وایلد آثار ویلیام بلیک را بهدقت خوانده بود و این اشارۀ ظریفِ او به کتاب وصال بهشت و دوزخِ بلیک (۱۷۹۰) عامدانه است: «او که در تمنای چیزی است اما دستبهکار نمیشود، به طاعون مبتلا گردد.»
در تعابیر واژگون وایلد ــــــ که «ما بهخاطر امتناع ورزیدن از چیزها تاوان میدهیم»؛ که «تنها راه خلاصی از هر وسوسهای این است که تسلیمش بشوی» ــــــ زبان همچون ساحت آزادی بهمان نشان داده میشود و این آزادی نیز مثل نوعی سرگرمی. آنچه ما را در زندگی مفتون خود کرده نه تصویر چیزها بلکه شیوۀ بیانشان است، کلماتی بخصوص و آرایش خاص آنها. زبان ما با شکل خاصی که در عمل دارد ما را به بند میکشد (عادت میتواند کُشندۀ بزرگِ لذت باشد، چه لذات ممنوع، چه غیر از آن).
زبانی که قابلیت صورتبندی امر ممنوع را دارد، درعینحال میتواند آن را از نو به شکلی دیگر نیز صورتبندی کند: وایلد در «حقیقت نقابها» (۱۸۹۱) نوشت: «در هنر آن چیزی حقیقت دارد که نقطهمقابلش هم حقیقت داشته باشد.» بهمحض اینکه بتوانیم حقیقتی را اینگونه از دو وجه ببینیم، متوجه میشویم که چه وجوه بسیار دیگر نیز وجود دارد. این همان چیزی است که وایلد میخواهد اهمیتش را نشانمان دهد. چیزهایی را که باید همچون توصیه میپذیرفتیم، چون حُکم قبول کردهایم؛ آنجا که احیاناً بهتر بود چیزی را در ذهن مجسم کنیم، در پی معلومات رفتهایم؛ و آنجا که احتمالا احساسی که در ما برانگیخته میشد بیشتر به کار میآمد، بهدنبال امور واقع بودهایم.
هر شیوۀ بیان نوعی حکم پنهانی و حکم آشکار اخلاقی است برای تجربه؛ نفرین و موهبت توأمان است، نوعی رهنمود. زندگینامهنویس وایلد، ریچارد اِلمَن، مینویسد: «وایلد معلم اخلاق بود، در همان مکتبی که بلیک، نیچه و حتی فروید همپالکیهایش بودند. مقصود زندگی سادهشدن نیست. آنجا که سائقهای پرتعارض ما با یکدیگر مواجه شوند، آنجا که احساسات سرکوبشدهمان وارد رقابت با احساسات بهبیاندرآمدهمان میشوند، آنجا که معلوم شود عقاید یکپارچهمان در واقع ناهمگنیهایی هستند که انتظارش را نداشتهایم، همۀ ما به دراماتیستهایی نهفته بدل میشویم.»
احتمالا جای تعجب نیست که حتی المن به چیزی توسل میجوید که بهزعم وایلد زبان منسوخ است: میگوید وایلد معلم اخلاق است (المن گزارۀ وایلد را، «زیباییشناسی برتر از اخلاق است»، در سرآغاز فصلی از کتابش دربارۀ دوریان گری میآورد). اما سنتی که المن برای وایلد جعل میکند ــــــ و البته فضل تقدم در این کار با هارولد بلوم است ــــــ سنتی تجویزی است. میتوان حرف هریک از این نویسندهها را، که به سنتهایی بسیار متفاوت تعلق دارند، چنین تعبیر کرد: وضع کردن قانون، هر قانونی، عجیبتر و بیرحمانهتر از آن چیزی است که به نظر میرسد؛ امر ممنوعه، هر چیز دیگری هم باشد، همواره مفتونمان میکند؛ و از این رو، ما باید بعضی تعابیر را به دست فراموشی بسپاریم و در عوض تعابیر دیگری را در خاطر حک کنیم. تا جای ممکن خود را از بند زبانی که شما را نشاید، از بند زبانی که زندگی مطلوبتان را به ارمغان نمیآورد، رها کنید. ز
بانهایی را تصور کنید که ترجیحشان میدهید؛ به زبان بهعنوان نوعی لذت فکر کنید و نه بهعنوان توبه و تنبیه، بهعنوان یک بزم نه بهعنوان مراسم قربانی. هریک از این نویسندهها کلیدواژههای خاص خود را دارند، گویش منحصربهفرد خود، شیوۀ بیانی که با آن شناخته میشوند؛ و اتفاقی نیست که هریک از این نویسندهها دربارۀ حافظه حرفهای خاصی زدهاند؛ دربارۀ فراموشیِ مفید، هدفمند و لذتآفرینِ گفتهها.
ما از آنجایی تمایل داریم ذهنمان را محدود کنیم ــــــ از آن رو به شیوهای خاص حرف میزنیم و مینویسیم ــــــ که میخواهیم برای تمنا و خواهشمان، برای تصورمان از امکاناتی که داریم، محدودهای تعریف کنیم. بنابراین، اتفاقی نیست که وقتی وایلد، مثلا در «روح انسان تحت نظام سوسیالیستی»[۴] (۱۸۹۱)، عملا دربارۀ سوسیالیسم دست به قلم برد، دربارۀ بسیار چیزهای دیگر هم نوشت، بیش از همه دربارۀ هنر و فردگرایی ــــــ دربارۀ هنر بهمثابۀ فردگرایی ــــــ و دربارۀ لذت بهعنوان هدف هنر و فردگرایی، هدفی که او همواره برجستهاش میکند، خاصه در این جستار فوقالعاده (وایلد در مکالمهای میگوید: «سوسیالیسم یعنی لذت بردن»). وقتی دربارۀ سوسیالیسم مینویسد میخواهد دربارۀ آن چیزی بنویسد که خطر نادیدهگرفتنش سوسیالیستهای همعصر او را تهدید میکرد، و نیز دربارۀ خطر چیزی که در واقع باید نادیدهاش میگرفتند. به این اشاره میکند که سوسیالیستهای همعصرش، با شوروحرارت ایدئولوژیکشان، درست درنیافتهاند که سوسیالیسم میتواند موجب چه نوع روابط و مناسبات اجتماعی شود. یا اینکه احیاناً آدمها در واقع میتوانند از چه نوع فعالیتهای مشترکی لذت ببرند. وایلد جستارش را اینطور شروع میکند:
مهمترین فایدهای که از استقرار حکومت سوسیالیستی حاصل میشود، بیترید، این واقعیت است که سوسیالیسم ما را از آن ضرورتِ رقتبارِ زندگی برای دیگران نجات میدهد، ضرورتی که، در اوضاع کنونی، فشارش را همه بهسختی بر گُردهشان احساس میکنند. در واقع نادرند کسانی که گریزی از این وضع داشته باشند.
زندگی برای دیگران فرق دارد با زندگی با دیگران؛ بهزعم وایلد، زندگی برای دیگران میتواند همزیستیِ لذتآفرینِ آدمها را خراب کند. وایلد در مقام کلاسیسیست یقیناً میدانسته که «رقتبار»[۵] ــــــ در عبارت «آن ضرورتِ رقتبار زندگی برای دیگران» ــــــ از کلمۀ لاتینِ sordidus به معنی «کثیف» مشتق شده است، و دلالتهای ضمنیای مثل کثافت و زباله دارد. بنابراین، ضرورت رقتبار هم مهمل است هم متعفن. زندگیکردن برای دیگران، که «در واقع نادرند کسانی که گریزی از» آن داشته باشند، برای وایلد معانی گستردهای دارد، از اخلاق مسیحیِ ایثار گرفته تا نوعدوستی فایدهگرایانه (انجام دادن هرآنچه راهگشاست برای حداکثر سعادت بیشینۀ آدمها) تا مفهوم بهظاهر مدرنتر زندگی کردن صرفاً مثل آنچه دیگران ازمان انتظار دارند؛ دیگرانی که ما میخواهیم بهشکلی خاص و پرمعنا با آنها سازگار شویم و تا حدودی منتخبشان باشیم
(نیچه، یکی دیگر از ناقدان نوعدوستی، در چنین گفت زرتشت (۱۸۸۳) نوشت: «خواهشمندم، ای انسانهای خلاق، این “برای” را از یاد بزدایید؛ فضیلت شما دقیقاً آن است که کاری برای کسی انجام ندهید»).
عبارت «زندگی برای دیگران» به این معناست که چهبسا ما بهخاطر و بهسود تمایلات دیگران زندگی کنیم، یا اینکه چهبسا بهجای آنها زندگی کنیم، یا اساساً زندگی کنیم برای بقای آنها. که شاید یکجورهایی از خودمان غفلت کنیم و خود را وقف آنها کنیم، وقفِ کسانی که برایشان زندگی میکنیم. انگار که زندگی ایثاری باشد هم برای نسل گذشته هم برای همعصرانمان، ایثاری بهخاطر مرهون بودن به دیگران، مقارن با پسرفتی بیپایان و اجباری. (فروید بعداً در تمدن و ملالتهای آن (۱۹۳۰) از جوامعی نوشت که شدیداً و ضرورتاً برای فرد و امیالش مخرباند).
میتوان گفت، «زندگی برای دیگران»، با همۀ تداعیها و دلالتهای بیشمارش، از اجزای ضروری زبان اخلاقی وایلد است؛ دیگرانی که برایشان زندگی میکنیم، ما را از چه چیزهایی محروم و به چه کارهایی ترغیب میکنند؟ دیگرانی که برایشان زندگی میکنیم، که هستند و چرا برای آنها زندگی میکنیم؟ اگر برای دیگران زندگی نمیکنیم، برای چه یا که زندگی میکنیم؟ چرا اصلا زندگی کردن باید مستلزم زندگی برای کسی باشد؟ مگر چیست زندگی ــــــ زندگی مدرنِ آن روزگار ــــــ که مستلزم توجیه کردن یا دلیلتراشی یا داشتن بنیان و تأیید است؟ آیا امکانش هست که کمکم به این باور برسیم که هیچچیز یا هیچ کسی نیست که بخواهیم بهخاطر او زندگی کنیم؟ گیریم که چنین امکانی وجود داشته باشد؛ آنوقت زندگیمان چه شکلی خواهد داشت؟ این سؤالها از آن دست سؤالهایی هستند که چهبسا اَشکال خاصی از زبان موروثی ما را از پرسیدنشان بازدارند (سؤالهایی که بلیک، نیچه، فروید، وایلد و بسیاری دیگر میپرسیدند). با آدمهای دیگر چه باید بکنیم؟ از انجام دادن چه کارهایی با آنها لذت میبریم؟
تباهکنندۀ لذت و زبانی که وایلد خواهان و مبلغ آن است این است که مطابق میل دیگران باشی یا کاری را بکنی که آنها میخواهند (و عموماً برای وایلد، اینکه آدم را تشویقش کنند به کاری، بهجای اینکه بگذارند آنچه خود هست باشد). صدالبته انگارۀ کلی امر ممنوعه لذتهای مشروع افراد را مقرر میکند. در ضمن، همین انگارۀ امر ممنوعه است که سازماندهندۀ آن چیزی است که به خواستههای آدمها از همدیگر مشروعیت و مجوز میدهد (و همیشه آنچه آدمها از هم و برای هم میخواهند نحوۀ صورتبندی «مسئله» است).
بهزعم وایلد، در واقع آنچه ممکن است دیگران از هنرمند بخواهند نابودکنندۀ او در مقام هنرمند است؛ هنر او «هیچ ارتباطی به خواستۀ آدمهای دیگر ندارد». بهمحض اینکه هنرمند به خواستۀ سایر آدمها توجه کند، بهمحض اینکه چیزی را کنار بگذارد که وایلد در «زوال دروغگویی»[۶] (۱۸۹۱) «غرورِ بیعیبِ لازم برای زندگی» مینامدش، هنرش «از بین میرود»، «رو به زوال میگذارد». آنچه دیگران از هنرمند میخواهند، چه مادر چه بازار، چه مامان چه مالپرستی، نابودکنندۀ هنر و رشد است.
در دیالوگ «منتقد در مقام هنرمند»، آنجا که ارنست میگوید «هنرمندان بزرگ کارشان را ناخودآگاه انجام میدهند، [و] “هوشمندانهتر از آنچه خود میدانند”،» دوستش گیلبرت، شخصیتی که بین این دو آشکارا «وایلدی»تر است جواب میدهد: «واقعاً اینطور نیست ارنست. تمام آثار خلاقانۀ عالی خودآگاهانه و حسابشدهاند. هیچ شاعری از آن رو شعر نمیگوید که باید چیزی بسراید…
شاعر بزرگ شعر میگوید چون انتخاب میکند که شعر بگوید.» کار هنرمندان بزرگ خودآگاهانه و حسابشده است؛ ولی در این قضیه هنرمند فقط در صورتی میتواند خودآگاه باشد که فراموش کند آدمهای دیگری هم وجود دارند (مردم از نظر هنرمند وایلدی «وجود خارجی ندارند»).
به بیان دیگر، آدمهای دیگر حواس ما را از «خود» ما پرت میکنند. آنچه از ما میخواهند ــــــ و البته از نظر وایلد دیگران بیامان از آدمی چیزی میخواهند، حرص و طمعشان سیریناپذیر است و از آدم تضمین و قطعیت میخواهند ــــــ موجب تحریف و سد راه چیزی است که هنرمند برای خودش و از خودش میخواهد. در این تعبیرِ هنر و فردگرایی، تعبیری مبتنی بر مفهوم ناب بودنِ هنر و خطری که فردگرایی را تهدید میکند، همواره آدمهای دیگر هنرمند را به خطر میاندازند. خطرِ اینکه خودش را فراموش کند او را تهدید میکند، و خطر لذتی ــــــ لذتی مازوخیستی ــــــ که پیروی از دیگری برایش دارد.
او باید برای جلوگیری از این فاجعه دیگران را فراموش کند. اگرچه احتمالا نامحتمل به نظر میرسد، ولی او باید طوری زندگی کند انگار دیگران، و خصوصاً داوران ذوق و زیبایی، وجود خارجی ندارند. هرچند این بیاعتنایی او، نسخۀ دیگر همان کاری است که بچهها باید در مواقع ضروری بلد باشند انجامش بدهند: وانمود کنند پدر و مادر ندارند، یا وانمود کنند پدر و مادرشان پدر و مادر واقعیشان نیستند: بچه با انتخاب میراثش آیندۀ خود را انتخاب میکند؛ بچهای که هم میخواهد آن کاری را بکند که پدر و مادرش از او میخواهند ــــــ وقتی بناست والدین را به کمال ازدسترفتهشان بازگرداند ــــــ هم اساساً دوست دارد دست به کارهای دیگری بزند. بچه همچون عاملیتی دووجهی.