فیلم‌ های شبیه Logan – قهرمانان خسته، پایان‌های تلخ، انسانیت پنهان

فیلم Logan به کارگردانی جیمز منگولد در سال ۲۰۱۷، یکی از متفاوت‌ترین آثار دنیای ابرقهرمانی است که با نگاهی تاریک، انسانی و تراژیک به شخصیت مشهور ولورین می‌پردازد. هیو جکمن برای آخرین‌بار در نقش لوگان ظاهر می‌شود؛ شخصیتی پیر، زخمی و خسته که از نبردهای گذشته‌اش تنها جسمی فرسوده و روحی فرسوده‌تر باقی مانده است. در کنار او، پاتریک استوارت در نقش پروفسور ایکس و دفنه کین در نقش دختر نوجوانی با قدرت‌هایی مشابه ولورین حضور دارند. فیلم با الهام از کمیک «Old Man Logan»، روایتی مستقل و تلخ از دنیای مردان ایکس ارائه می‌دهد که بیش از آن‌که اکشن‌محور باشد، بر روابط انسانی، حسرت، و نجات متمرکز است. لحن فیلم، خشونت‌بار، واقع‌گرایانه و در عین حال سرشار از احساس و معناست.

یکی از برجسته‌ترین ویژگی‌های Logan، فاصله‌گرفتن از کلیشه‌های ژانر ابرقهرمانی و نزدیک‌شدن به ساختار درام جاده‌ای و وسترن است. فیلم بیشتر از آن‌که درباره ابرقدرت‌ها باشد، درباره زوال، پدری، فداکاری و شکستن پوسته‌های سخت شخصیت برای آشکار شدن انسانیت درونی‌شان است. هیو جکمن در یکی از بهترین اجراهای کارنامه‌اش، تصویری از قهرمانی شکست‌خورده ارائه می‌دهد که تنها امیدش به نجات نسلی جدید است. سکانس‌های اکشن فیلم، با خشونت بی‌پرده و طراحی واقع‌گرایانه، ضرباهنگی خشن اما متأثرکننده دارند. در پایان، آن‌چه در ذهن مخاطب باقی می‌ماند، نه نبرد، بلکه نجواهای اندوهناک قهرمانی است که دیگر قهرمان نیست.

Logan نه‌تنها در میان فیلم‌های X-Men، بلکه در کل دنیای ابرقهرمانی، اثری منحصربه‌فرد و برجسته به‌حساب می‌آید. در آن خبری از نجات جهان نیست، بلکه نجات یک دختر، معنای والاتری دارد. موسیقی آرام و مینیمال فیلم، فضای مالیخولیایی و مرثیه‌وار آن را تقویت می‌کند. فیلمنامه، شخصیت‌محور و عاطفی است و به‌جای قهرمان‌سازی، از قهرمان‌زدایی بهره می‌برد. Logan فیلمی است درباره پایان، اما در دل همین پایان، نشانه‌هایی از تولد و ادامه نیز دیده می‌شود.

1- فیلم Children of Men

فیلم Children of Men به کارگردانی آلفونسو کوارون در سال ۲۰۰۶، اثری پادآرمان‌شهری، تأمل‌برانگیز و روان‌شناختی است که آینده‌ای بی‌فرزند و فروپاشیده را به تصویر می‌کشد. کلایو اوون در نقش مردی سردرگم، مأموریت می‌یابد تا تنها زنی را که باردار شده، به مکانی امن برساند. فیلم با ساختاری جاده‌ای، فضایی آلوده، خشونت‌بار و پر از ناامیدی، داستانی عمیق از امید در دل فاجعه ارائه می‌دهد. نماهای بلند و بی‌وقفه، دوربین همراه با شخصیت‌ها و طراحی صوتی خاص، تجربه‌ای بی‌واسطه و خشن به مخاطب منتقل می‌کنند. مضمون نجات آینده بشر از طریق محافظت از یک کودک، شباهتی ساختاری با Logan دارد.

همچون Logan، در این فیلم نیز قهرمان از میان مردم عادی و فرسوده برخاسته است که در آغاز بی‌اعتناست، اما در مسیر، به فداکاری می‌رسد. در هر دو اثر، کودک یا نسل آینده، نماد امید و امکان ادامهٔ زندگی است. فیلم، تنهایی، خستگی و فقدان را با بصری‌ترین شکل ممکن به نمایش می‌گذارد. روایت احساسی و خشونت اجتماعی به‌هم‌پیوند خورده‌اند و قهرمان، نه در قدرت، بلکه در آسیب‌پذیری‌اش تعریف می‌شود. Children of Men اثری بی‌نهایت تأثیرگذار است که امید را نه در پیروزی، بلکه در ادامهٔ راه جست‌وجو می‌کند.

2- فیلم The Road

فیلم The Road به کارگردانی جان هیلکات در سال ۲۰۰۹، اقتباسی از رمان کورمک مک‌کارتی، یکی از تاریک‌ترین و در عین حال انسانی‌ترین فیلم‌های پسا‌آخرالزمانی است. ویگو مورتنسن و کدی اسمیت-مک‌فی در نقش پدر و پسری بی‌نام، سفری طولانی و دشوار را در سرزمینی ویران‌شده آغاز می‌کنند. فیلم درباره بقای فیزیکی و اخلاقی در جهانی است که همه چیز فروپاشیده و انسان‌ها برای بقا، انسانیت خود را کنار گذاشته‌اند. روایت با سکوت، تصاویر خاکستری و موسیقی محزون نیک کیو، مخاطب را در عمق ناامیدی فرو می‌برد. رابطه میان پدر و پسر، قلب تپندهٔ فیلم است و همچون Logan، منبع عاطفه و معناست.

هر دو فیلم، حول محور مردی زخمی و سالخورده می‌چرخند که در میانهٔ دنیایی خصمانه، تنها امیدش، محافظت از فرزندی است که آینده را در خود دارد. در هر دو اثر، مسیر مهم‌تر از مقصد است و آن‌چه باقی می‌ماند، حس فداکاری و عشق بی‌قیدوشرط است. خشونت در اینجا خاموش، ناگهانی و ویرانگر است، درست مانند خطرهایی که در کمین شخصیت‌های Logan قرار دارد. مضمون مرگ و رستگاری، در قالبی واقع‌گرایانه و بدون جلوه‌های بصری، نمایان شده است. The Road فیلمی است درباره پایان دنیا، اما با قلبی پر از عشق پدری.

3- فیلم The Book of Eli

فیلم The Book of Eli به کارگردانی آلبرت و آلن هیوز در سال ۲۰۱۰، داستانی دینی، اکشن و پسا‌آخرالزمانی درباره مردی است که مأموریت دارد کتابی مقدس را به مقصدی دوردست برساند. دنزل واشنگتن، میلا کونیس و گری اولدمن در نقش‌های اصلی حضور دارند. شخصیت ایلی، مردی گوشه‌گیر و مسلح است که با ترکیب ایمان و خشونت، در جهانی بی‌قانون، به دنبال نجات معنوی بشر است. فیلم با فضای بصری رنگ‌باخته، طراحی صدای خاص و ریتمی متأمل، فضایی روحانی اما خشن می‌سازد. مضمون راه، ایمان، خشونت ضروری و نجات، عناصر مرکزی روایت‌اند.

مانند Logan، شخصیت اصلی فیلم خسته، مجروح، و در جست‌وجوی معنای بزرگ‌تر از خود است. هر دو فیلم، ساختاری جاده‌ای دارند که در آن شخصیت به همراه همراهی جوان‌تر، به‌سوی هدفی نامشخص اما مهم حرکت می‌کند. خشونت، نه لذت‌بخش بلکه ابزاری برای دفاع از حقیقت است. The Book of Eli با پایان‌بندی نمادین خود، نجات را در معنویت و استمرار فرهنگ جست‌وجو می‌کند. این فیلم برای کسانی است که به دنبال اکشنی متفکر، کم‌دیالوگ و فلسفی هستند.

4- فیلم Unforgiven

فیلم Unforgiven به کارگردانی کلینت ایستوود در سال ۱۹۹۲، یکی از شاخص‌ترین آثار وسترن مدرن است که با نگاهی تلخ و رئالیستی به افسانه‌های قهرمانی می‌نگرد. کلینت ایستوود، مورگان فریمن و جین هکمن در نقش‌هایی فراموش‌نشدنی ظاهر می‌شوند. داستان درباره گاوچرانی بازنشسته و افسرده است که برای آخرین مأموریت به صحنه بازمی‌گردد و در مسیر انتقام، با گذشته‌اش روبه‌رو می‌شود. فیلم با پرهیز از قهرمان‌سازی و بهره‌گیری از فضای خاکستری، به واکاوی خشونت، گناه و کفاره می‌پردازد. موسیقی آرام و قاب‌بندی‌های کلاسیک، فضای مالیخولیایی اثر را تشدید می‌کنند.

مانند Logan، این فیلم نیز درباره پیرمردی زخمی و خسته است که ناچار می‌شود دوباره دست به اسلحه ببرد، اما نه از روی افتخار، بلکه از سر اجبار و رنج. شخصیت اصلی برخلاف قهرمانان جوان و پیروز، در سایهٔ گذشته‌اش می‌جنگد. در هر دو فیلم، اسطوره‌ها به چالش کشیده می‌شوند و آن‌چه باقی می‌ماند، انسانیتی آسیب‌دیده است. Unforgiven فیلمی است درباره پایان دوران قهرمانی و پذیرش بار گناه. اثری عمیق، ضدکلیشه و تکان‌دهنده.

5- فیلم Logan Lucky

فیلم Logan Lucky ساخته استیون سودربرگ در سال ۲۰۱۷، ترکیبی از کمدی، درام و سرقت با محوریت شخصیت‌هایی حاشیه‌نشین است که در جست‌وجوی معنا و فرصت دوباره‌اند. چانینگ تیتوم، آدام درایور و دنیل کریگ در نقش‌هایی کاملاً متفاوت از کلیشه‌هایشان ظاهر می‌شوند. داستان درباره دو برادر شکست‌خورده است که تصمیم به سرقت از مسابقات نسکار می‌گیرند. فضای فیلم با لحنی شیرین اما تلخ، طبقهٔ فرودست آمریکا را با نگاهی انسانی و منتقدانه روایت می‌کند. برخلاف ظاهر کمدی، فیلم سرشار از حسرت، وفاداری خانوادگی و شخصیت‌هایی است که در دل شکست، کرامت را حفظ کرده‌اند.

گرچه لحن فیلم با Logan متفاوت است، اما در بطن آن، همان محورهای انسانی وجود دارد: مردانی خسته از زندگی، در جست‌وجوی نجات و بازتعریف خود. همچون Logan، شخصیت اصلی در برابر سیستم ناعادلانه قرار می‌گیرد و برای عزیزانش، دست به کاری غیرعادی می‌زند. هر دو فیلم نگاهی ضدقهرمان‌محور دارند که در آن، افتخار در سکوت و عمل دیده می‌شود، نه در قدرت‌نمایی. فضای جنوبی، طنز تلخ و روابط خانوادگی، پیوند عمیقی میان این دو اثر ایجاد می‌کند. Logan Lucky تجربه‌ای غیرمنتظره و دل‌نشین درباره قدرت انسان‌های به‌ظاهر بازنده است.

6- فیلم Hanna

فیلم Hanna به کارگردانی جو رایت در سال ۲۰۱۱، اثری اکشن، درام و روان‌شناختی است که داستان دختری نوجوان با آموزش‌های نظامی و توانایی‌های ویژه را روایت می‌کند. سائیرس رونان در نقش هانا، اریک بانا در نقش پدر و مربی‌اش و کیت بلانشت در نقش مأمور سازمان اطلاعات، نقش‌آفرینی می‌کنند. فیلم داستان دختری را دنبال می‌کند که پس از سال‌ها زندگی در انزوا، به جهانی بی‌رحم پرتاب می‌شود و می‌کوشد حقیقت درباره هویت خود را کشف کند. تدوین تند، موسیقی خاص گروه The Chemical Brothers و فیلم‌برداری پرحرکت، آن را به اثری پرانرژی و مفهومی تبدیل کرده‌اند. رابطه پدر-دختر و پرسش از ماهیت خشونت، در مرکز این روایت قرار دارد.

همچون Logan، در این فیلم نیز کودک یا نوجوانی خاص، با نیرویی درونی و همراهی پدر یا قیم، در سفری برای بقا و هویت شرکت می‌کند. هر دو فیلم به دنیایی پرخشونت و سرد می‌پردازند که در آن عشق، تنها پناهگاه است. هانا همچون لورا در Logan، هم شکارچی است و هم قربانی، و در دل خشونت، به سوی بلوغ می‌رود. تضاد میان طبیعت و تمدن، علم و احساس، مرزهای اخلاقی و مسئولیت شخصی، تم‌های مشترک دو اثرند. Hanna فیلمی است که در لبهٔ مرز میان ژانر و اندیشه حرکت می‌کند.

7- فیلم Leave No Trace

فیلم Leave No Trace ساخته دبرا گرانیک در سال ۲۰۱۸، اثری آرام، مینیمال و متفکرانه درباره رابطه پدر و دختری است که دور از جامعه، در جنگل‌های اورگن زندگی می‌کنند. بن فاستر در نقش پدری آسیب‌دیده از جنگ و توماسین مک‌کنزی در نقش دختر نوجوانی ظاهر می‌شوند که به تدریج نیاز به استقلال را در خود کشف می‌کند. فیلم با لحن ملایم، موسیقی غایب و طبیعت‌گرایی در فرم، روایتگر جدال درونی میان پناه‌گرفتن و بازگشت به جامعه است. شخصیت‌ها بیش از آن‌که حرف بزنند، سکوت می‌کنند و سکوتشان، داستان را می‌سازد. در دل این خلوت، فیلم به پرسشی بنیادین درباره خانواده، جامعه و معنا می‌پردازد.

Logan و Leave No Trace هر دو درباره پدرانی شکسته‌اند که برای محافظت از فرزندی آسیب‌پذیر، از دل انزوا به دل خطر بازمی‌گردند. دختر در هر دو فیلم، به‌تدریج از چتر حمایت خارج می‌شود و معنای استقلال را کشف می‌کند. خشونت جای خود را به کشمکش‌های درونی داده، اما بار عاطفی همچنان سنگین است. این فیلم، به‌جای جنگیدن، درباره کنار آمدن است؛ کنار آمدن با درد، گذشته و آزادی. اثری آرام اما طوفانی درون.

8- فیلم Dead Man

فیلم Dead Man به کارگردانی جیم جارموش در سال ۱۹۹۵، وسترنی فلسفی و سورئال است که در آن جانی دپ در نقش مردی گمنام به‌نام ویلیام بلیک ظاهر می‌شود. پس از زخمی‌شدن در یک تیراندازی، او وارد سفری معنوی و خون‌آلود در مرزهای تمدن و طبیعت می‌شود. فیلم با سیاه‌وسفید بودن، موسیقی بلوز نیل یانگ و دیالوگ‌های حداقلی، فضایی رؤیاگونه و رازآلود خلق می‌کند. حضور شخصیت‌های عجیب، سکوت‌های طولانی و ریتم کند، آن را از وسترن‌های مرسوم متمایز می‌سازد. Dead Man سفری به درون ذهن و مرگ است، نه صرفاً گذر از جغرافیا.

مانند Logan، در اینجا نیز قهرمان زخمی و گمشده، در دل خشونت، معنای تازه‌ای از مرگ، آزادی و خویشتن می‌یابد. سفر نه فقط فیزیکی، بلکه درونی و وجودی است. فیلم، قهرمان‌زدایی می‌کند و در عوض، رستگاری را در پذیرش و فهم قرار می‌دهد. در هر دو اثر، همراهی با شخصیتی دیگر باعث دگرگونی قهرمان می‌شود. Dead Man سینمایی است برای کسانی که وسترن را در مرز عرفان و خیال می‌جویند.

9- فیلم Togo

فیلم Togo به کارگردانی اریکسون کور در سال ۲۰۱۹، اثری الهام‌بخش و بر پایه رویدادهای واقعی است که داستان سگ سورتمه‌ای به‌نام توگو و صاحبش را در سرمای طاقت‌فرسای آلاسکا روایت می‌کند. ویلم دفو در نقش لئونارد سپالا، مربی سرسخت اما مهربانی است که توگو را از کودکی بزرگ کرده و با او در مسیر رساندن دارو به شهری دورافتاده، وارد سفری حماسی می‌شود. فیلم با نماهای طبیعت بکر، موسیقی احساسی و بازی قدرتمند دفو، به ترکیبی از اکشن، درام و وفاداری می‌رسد. رابطه میان انسان و حیوان، نه صرفاً ابزاری روایی، بلکه محور احساسی فیلم است. وفاداری، ایثار و عشق بی‌کلام، جوهرهٔ این اثر است.

Logan و Togo در ظاهر شباهت ژانری ندارند، اما از نظر مفهومی، هر دو درباره همراهی، فداکاری و رستگاری در دل خطر هستند. در هر دو فیلم، شخصیت اصلی با وجود زخم‌های روحی، برای نجات دیگری پا به خطر می‌گذارد. مسیر، مهم‌تر از مقصد است و پایان، تلخ اما شریف. Togo همچون Logan، درباره شکوه پنهان در قلب‌های خسته و رنج‌کشیده است. فیلمی شریف، قدرندیده و به‌شدت احساسی.

10- فیلم Midnight Special

فیلم Midnight Special ساخته جف نیکولز در سال ۲۰۱۶، اثری علمی‌تخیلی و خانوادگی است که درباره پدری است که فرزندش را از سازمانی دولتی فراری می‌دهد، چرا که پسرش دارای قدرت‌هایی فرازمینی است. مایکل شنون، جوئل اجرتون، کیرستن دانست و آدام درایور در نقش‌های کلیدی ایفای نقش می‌کنند. فضای فیلم تاریک، مینیمال و آغشته به تعلیق روانی است. کودک در مرکز داستان، حامل پیام یا نیرویی ناشناخته است که اطرافیانش را دگرگون می‌کند. ساختار فیلم، تلفیقی از درام جاده‌ای، رازآلودگی علمی‌تخیلی و رابطه عاطفی پدر و فرزند است.

درست مانند Logan، در این فیلم نیز یک مرد خسته و زخم‌خورده، همراه کودکی خاص، در حال فرار از سیستمی سرکوبگر است. باور، ایمان و عشق، جایگزین قدرت‌های ماورایی می‌شوند. در هر دو فیلم، رستگاری در راه است، نه در پایان. شخصیت‌ها بیش از آن‌که در پی پیروزی باشند، در جست‌وجوی معنا هستند. Midnight Special فیلمی است درباره پیوند، نور در تاریکی و زیبایی پنهان در اسرار.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]