داستان خلقت برندهای مشهور: هابیل بود و قابیل و یک بیل و یک ایده!

نویسنده مهمان – مصطفی پورمهدی: کافهی استارباکس در خیابان سنت کاترین، در مونترال، جایی است که میشود ساعتی نشست و به کارهای عقبافتاده پرداخت، کتاب خواند، در فضای مجازی چرخید، لختی با سایرین معاشرت کرد و خلاصه محیط خوبی است. این خاصیت فضای آن را میشود از تابلوهای نقاشی مدرن و انتزاعی آویخته به دیوارهایش و یا موسیقیای که در فضای آن پیچیده، فهمید.
من الان همین جا نشستم. اطرافم آدمهای جوان بسیاری نشستهاند. وقتی به آدمهای اطرافم نگاه میکنم، آدمهایی میبینم خیلی عادی، هر کس مشغول کاری، محصل، پیشخدمت، فروشندده، و غیره. با خودم فکر میکنم هر کدام از این افراد میتوانند به طور بالقوه خالق یکی از کسب و کارهای انقلابی و پر سر و صدای ده سال آینده باشند. حتما با خودتان فکر میکنید، اینطورها هم نیست؛ خالق یک کسب و کار نمیتواند یک آدم عادی باشد و یک شغل عادی هم داشته باشد. باید یک ایدهی خیلی خوب برای شروع کسب و کار داشته باشد.
خوب! برای این که پاسخ پرسشتان را بدهم، بیایید با هم نگاهی بیندازیم به چگونگی پیدایش برخی از بزرگترین برندهایی که امروز میشناسیم.
شاید برای شما جالب باشد که بزرگترین برندهای امروز، بعضا، توسط افراد معمولی، اما با یک عزم راسخ پدید آمدهاند. خواهید دید که همه چیز از هیچ، به وجود آمده. البته امروز قرار نیست داستان خلقت هر کسب و کار را از سیر تا پیاز برای همدیگر تعریف کنیم. فقط در حد یک مطالعهی 30 ثانیهای میفهمیم که کل قضیه از چه قرار بوده و ایدهی اصلی چگونه به وجود آمده و چقدر طول کشیده تا کسب و کار، مسیر خودش را پیدا کند. علاقمندان میتونن جستجو را در مورد داستانهای موردعلاقهشان ادامه بدهند و البته اگه خواستند با بقیه به اشتراک بگذارند.
برای اینکه تصویر بهتری از نتیجهی تلاش این کارآفرینان داشته باشید، به ارزش برند هر کدام از این کسب و کارها هم (به دلار) اشارهای میکنم. این ارزشگذاری از طریق اینتربرند که بزرگترین سازمان در دنیا برای رتبهبندی برندهاست، انجام شده. ارزش برند، یکی از سرمایههای غیرقابل لمس یک کسب و کار به شمار میرود؛ یعنی میزان پولی که سرمایهدارها برای نام تجاری یک کسب و کار (و نه کل کسب و کار) حاضرند، بپردازند. (میخواهم بیشتر راجع به ارزش برند بدانم)
نایک – تولیدکننده کالاهای ورزشی
ارزش برند: 13.7 میلیارد دلار
تأسیس با نام کالاهای ورزشی روبان آبی توسط فیلیپ نایت و ویلیام بوورمن (1964)
داستان خلقت: «فیلیپ نایت»، بعد از تمام کردن مدرسهی بازرگانی در سال 1962 تصمیم گرفت سفری به ژاپن داشته باشد. آنجا با یک شرکت تولیدکنندهی کفش ورزشی ژاپنی آشنا شد به نام اونیتسوکا تایگر. فیلیپ که قبلا در دانشگاه اورگان، دو میدانیکار بود، قبول کرد که کفشهای آن تولیدکننده را در مقیاس کوچک، وارد بازار امریکا کند و یک شرکت به نام کالاهای ورزشی روبان آبی ثبت کرد و متعاقب آن یک سفارش دویستتایی به اونیتسوکا تایگر داد، کفشها را در زیرزمین خانهی پدری انبار کرد و با پرسه زدن در رویدادهای ورزشی محلی سعی کرد آنها را به فروش برساند.
در قدم بعدی، فیلیپ با مربی سابق دو میدانی خودش، بیل بوورمن، شریک شد. آن سال، آنها توانستند 1300 جفت کفش را به ارزش 8000 دلار بفروشند. سال بعدی فروش آنها به 20 هزار دلار رسید و سال بعدتر حتی توانستند مغازهای را برای خردهفروشی اجاره کنند تا لازم نباشد کارمندهای معدودی که برای آنها کار میکردند با ماشینهایشان دوره بیفتند و به رویدادهای ورزشی سرک بکشند.
ارتباط روبان آبی با شرکت ژاپنی تا سال 1971 ادامه داشت. فیلیپ و بیل کم کم آماده میشدند، خط تولیدی خودشان را راهاندازی کنن. یک لوگو طراحی کردند که تا امروز هم لوگوی شرکت است و اسم «نایک» را با الهام از الههی پیروزی یونان قدیم برای کسب و کارشان انتخاب کردند.
امریکن اکسپرس ـ ارائهدهندهی خدمات پستی
ارزش برند: 13.9 میلیارد دلار
تاسیس توسط هنری ولز، ویلیام فارگو، جان وارن باترفیلد در سال 1850 در آلبانی نیویورک
داستان خلقت: هنری ولز در سال 1839 کارش را در یک شرکت اکسپرس در سواحل شرقی امریکا شروع کرد. شرکتهای اکسپرس به شرکتهایی گفته میشود که به دلیل قابلاعتمادتر بودن نسبت به پست ملی آمریکا، وظیفهی حمل و نقل پول و کالاهای قیمتی را بر عهده دارند. هنری دائما به رئیسش پیشنهاد میداد کسب و کارشان را به سمت غرب امریکا گسترش بدهند، که معمولا با مخالفت او روبرو میشد. بنابراین هنری تصمیم گرفت خودش دست به کار بشود.
شرکتی زد و سالهای زیادی را با حاشیهی سود کم و رشد آهسته طی کرد تا اینکه با دو تا از رقیبهای تجاریش شریک شد: ویلیام فارگو و جان وارن باترفیلد. این طور بود که شرکت امریکن اکسپرس در سال 1850 شکل گرفت.
یک سال بعد آنها با بزرگترین رقیبشان یعنی شرکت آدامز و شرکا به تفاهمی رسیدند که وارد بازارهای همدیگر نشوند. با این حساب، امریکن اکسپرس از غرب و شمال و آدامز و شرکا از شرق و جنوب بازارهایشان را گسترش دادند.
جالب است بدانید که یک سال بعد از آن، هنری و ویلیام از ترس اینکه آدامز و شرکا صاحب مونوپولی طلای کالیفرنیا بشوند، تصمیم گرفتند کسب و کارشون را در جنوب توسعه بدهند. ولی این پیشنهاد آنها، با مخالفت هیئتمدیرهی امریکن اکسپرس مواجه شد. بنابراین هنری و ویلیام خودشان شرکت دیگری را تأسیس کردند به نام «ولز فارگو و شرکا» که به بانکداری و خدمات اکسپرس در کالیفرنیا بپردازد.
اچ اند ام ـ تولیدکنندهی پوشاک
ارزش برند: 16.1 میلیارد دلار
تأسیس توسط ارلینگ پرسون در سال 1947 در واستراس در سوئد
داستان خلقت: بعد از جنگ جهانی دوم، ارلینگ پرسون سفری به امریکا داشت و آنجا تحت تأثیر مغازههای بزرگ و کارآمد امریکایی قرار گرفت. وقتی به کشورش برگشت، صنعت خردهفروشی پوشاک زنانه را متحول کرد و دامنهی این تغییر را به تمام اروپا گسترش داد. او اسم شرکتش را هنز (به سوئدی به معنی زنانه) گذاشت.
21 سال بعد، ارلینگ یک فروشگاه لوازم شکار رو که انبار بزرگی از پوشاک مردانه داشت خرید و با تغییر نام شرکتش به اچ اند ام فروش پوشاک زنانه و مردانه را در 37 کشور توسعه داد.
سامسونگ ـ تولیدکنندهی لوازم الکتریکی
ارزش برند: 19.5 میلیارد دلار
تأسیس توسط «لی بیونگ چول» در سال 1938 در کرهی جنوبی
داستان خلقت: آیا میدانستید که سامسونگ کارش را به عنوان خوار و بار فروشی در سال 1938 شروع کرد؟ تجارت خوب بود و «لی بیونگ چول» تونست بعد از 9 سال دفتر اصلی شرکت را به سئول منتقل کند. ولی با شروع جنگ دو کره، مجبور شد این کسب و کار را ترک کند. بنابراین رفت و تحت همان عنوان سامسونگ، یک کارخانهی شکرسازی و یک کارگاه پشمبافی ایجاد کرد.
در دههی شصت میلادی، تغییر دوبارهی مسیر کسب و کار سامسونگ، مصادف شد با طرحهای رئیس جمهور کره -پارک چونگ هی- و تصویب سیاستهایی برای حمایت از شرکتهای مادر (از جمله سامسونگ). تا سال 1979 که پارک چونگ هی، ترور شد این سیاستها ادامه داشت و شرکتهای خارجی نمیتوانستند لوازم مصرفی الکترونیکی خودشان را در کره بفروشند. این فرصت 18 ساله به سامسونگ اجازه داد، خودش را با بازارهای جهانی تطبیق بدهد و تبدیل به یکی از بزرگترین تولیدکنندههای لوازم الکترونیکی مصرفی در دنیا شود.
نتیجهی اخلاقی: فکر میکنید چند سال دیگه «دریانی»، معتبرترین برند لوازم برقی یا یک صنعت دیگر میشود؟
مارلبورو ـ تولیدکنندهی دخانیات
ارزش برند: 20 میلیارد دلار
تأسیس توسط فیلیپ موریس در سال 1902 در نیویورک
داستان خلقت: فیلیپ موریس که یک تولیدکنندهی سیگار بریتانیایی بود، به نیویورک آمد تا سیگارهایش را آنجا بازاریابی کند. تا سال 1924 اتفاق خاصی نیفتاد و تقریبا همهی سیگارها در بازار شبیه به هم بودند تا اینکه فیلیپ، سیگاری را مخصوص زنان به بازار معرفی کرد و اسمش را مارلبورو گذاشت.
شعار تبلیغاتی او این بود «به ملایمی ماه مه»، که اگه به فارسی برگردانش کنیم، میشود یک چیزی معادل «به ملایمی بهار». این سیگار جدید یک نوار قرمز دور فیلترش داشت که جای رژ لب را روی سیگار مخفی میکرد!
این کسب و کار تا دههی پنجاه ادامه داشت تا اینکه تحقیقات دانشمندان سرطان ریه را به سیگار کشیدن مرتبط کرد. مارلبورو هم مجبور شد 180 درجه تغییر جهت بدهد و دیگر به عنوان سیگار مردانه خودش را جا بیندازد. البته با این کارش فرهنگ استفاده از سیگارهای فیلتردار و کمخطرتر را هم، که قبل از این به عنوان سیگار سوسولی! شناخته شدند، جا انداخت.
امروز کمپین تبلیغاتی معروف مارلبورو برای این کار و استفاده از گاوچرانها در تبلیغات، به یکی از موردکاویهای مشهور مدرسههای بازرگانی دنیا تبدیل شده.
لویی ویتون ـ تولیدکنندهی پوشاک، کیف و کفش
ارزش برند: 21.9 میلیارد دلار
تأسیس توسط لویی ویتون در سال 1854 در پاریس
داستان خلقت: لویی کوچک، در سن 14 سالگی تصمیم گرفت از شهرش، یورا، برای زندگی به پاریس برود. 249 مایل (400 کیلومتر، تقریبا فاصلهی بین گرگان تا تهران)، آن هم با پای پیاده، طی کرد و بین راه هم شغلهای مختلف و گاه عجیبی قبول میکرد.
وقتی به پاریس رسید، به عنوان شاگرد جعبهساز شروع به کار کرد و کم کم چنان شهرتی دست و پا کرد که ناپلئون سوم اون را به عنوان جعبهساز شخصی همسرش، امپراطریس اوژنی دمونتیو، منصوب کرد. به نظر میرسه جعبهسازی شغل مهمی در اون زمان محسوب میشد. آن زمان موقع مسافرت مردم اثاثیهشان را در جعبه منتقل میکردند تا چمدان. این تجربیات به لویی کمک کرد به درک خوبی از کیفیت مورد انتظار مردم از چمدانهاشان برساند.
در سال 1854 وقتی که لویی 43 سالش بود، اولین مغازهی چمدانفروشیاش را در پاریس افتتاح کرد. بازار هدف لویی، طبقهی ثروتمند و اهل مسافرت پاریسی بود و کسب و کارش، بعدها به یکی از تجملیترین برندهای دنیا تبدیل شد.
سیسکو ـ خدمات و تجهیزات شبکه
ارزش برند: 23.2 میلیارد دلار
تأسیس توسط لئونارد بوساک و ساندرا لرنر در 1984 در سانفرانسیسکو
داستان خلقت: این داستان کمی رمانتیک است! لئونارد، مدیر آزمایشگاه کامپیوتر دانشگاه استانفورد بود و ساندرا، زنش، مسئول کامپیوتر در تحصیلات تکمیلی بود. لئونارد برای ارتباط داشتن با زنش سعی کرد، دو تا کامپیوتر دور از هم را که به فاصلهی تقریبا 450 متر از هم بودند، به هم متصل کند.
آنها بعدها خانهشان را گرو بانک گذاشتند، بیخیال حقوق دانشگاهیشان شدند و دوستانشان را به عنوان کارمند استخدام کردند تا بتوانند شرکتی را برای فروش تجهیزات شبکهای تأسیس کنند.
داستان طراحی اسم و لوگوی شرکت هم جالب است. یک روز که لئونارد و ساندرا از روی پل دروازهی طلایی (Golden Gate Bridge) میگذشتند به اتفاق تصمیم گرفتند، اسم شرکت را سیسکو بگذارند که کوتاهشدهی واژهی سانفرانسیسکو بود و لوگوی شرکتشان را هم به شکل همان پل معروف طراحی کردند.
ژیلت ـ تولیدکنندهی تیغ ریش تراش
ارزش برند: 23.3 میلیارد دلار
تأسیس توسط کینگ کمپ ژیلت در 1901 در امریکا
داستان خلقت: آقای کینگ، در سال 1895 به عنوان فروشندهی دورهگرد برای شرکت چوبپنبهسازی کار میکرد. یک روز، به جمعبندی جالبی رسید. او متوجه شد که مردم در بطریها را یک بار استفاده میکنند و بعد دور میاندازند و به همین خاطر شرکتهای بطریسازی مجبور بودند دوباره، درب چوبپنبهای برای محصولاتشان سفارش بدهند. ممکن است برای من و شما این قضیه اهمیتی نداشته باشد، ولی کینگ فکر کرد میتواند این مدل کسب و کار را استفاده کند و درآمد همیشگی از کنار آن دربیاورد.
از طرفی کینگ متوجه شده بود که تمام مردها مجبور بودند هر روز صبح، تیغ اصلاح صورتشان را قبل از استفاده، تیز کنند. پس فکر کرد اگر یک تیغ دولبهی ارزانقیمت بتواند درست کند که روی دستهای سوار شود و تا وقتی که کند و غیرقابلمصرف بشود، از آن استفاده کنند و بعد دورانداخته شود، همهی مردها مشتری بالقوهی آن محسوب میشوند.
میتوانم حدس بزنم الان چع فکر میکنید! حتما با خودتان فکر میکنید عجب ایدهی بکری! خب، چون به مصرف وسیع این تیغها در زندگیهاتان عادت دارید. ولی جالب است بدانید که شش سال طول کشید تا کینگ دانشمندان و ابزارسازهای منفیگرای شهرش را قانع کند که کمک کنند این تیغ تولید شود. در سال 1901 شرکت تیغ ایمن امریکا را تاسیس کرد و برای اون 5000 دلار سرمایه جمع کرد. ارزش این سرمایه به پول امروز چیزی حدود 150 هزار دلار تخمین زده میشود. یک سال بعد اسم شرکت را به شرکت تیغ ایمن ژیلت تغییر داد.
اولین تولیدات شرکت، سال 1903 وارد بازار شدند. حدس بزنید، کل فروش سال اولشان چقدر بود؟ آنها 51 مجموعه (دسته و تیغ) به ارزش هر مجموعه 5 دلار و 168 تا تیغ به ارزش یک دلار برای هر بیست تیغ فروختند. مسخره است، نه؟! ولی سال بعد مالکیت معنوی محصولشان را ثبت کردند و حدود 91 هزار مجموعه و 124 هزار تیغ به فروش رساندند.
نوکیا ـ تولیدکنندهی تجهیزات مخابراتی
ارزش برند: 29.5 میلیارد دلار
تأسیس توسط فردریک ایدستام در سال 1865 در فنلاند
داستان خلقت: شاید برایتان جالب باشد، بدانید وقتی در سال 1865 شرکت نوکیا شروع به کار کرد، کارش ساختن کاغذ بود (البته میشود گفت که کاغذ اصلیترین تکنولوژی ارتباطی بشر بوده). فردریک که یک مهندس بود توانست فرآیند تولید جدیدی برای کاغذ به وجود بیاورد که قیمت تمامشدهی محصول را کم کند و به این ترتیب صنعت کاغذسازی را متحول کرد. برای همین نوآوری هم مدال برنز نمایشگاه بین المللی پاریس را در سال 1867 کسب کرد.
حالا جالب است که بعد از یک قرن، ادغام و خرید و فروش، تبدیل شده به یکی از غولهای مخابراتی دنیا. جالب بود! کسی میدونه چه اتفاقاتی باعث شد این قدر زمینهی صنعتی نوکیا تغییر کند؟
مک دونالد ـ رستورانهای زنجیرهای
ارزش برند: 33.6 میلیارد دلار
تأسیس رستوران مکدونالد توسط ریچارد و ماریس مک دونالد در 1940 و تاسیس شرکت مکدونالد توسط ری کراک در سال 1955 در سن برناردیو کالیفرنیا
داستان خلقت: داستان مکدونالد از عجایب دنیای کسب و کار و بسیار عبرتآموز است! دو برادر، ریچارد و ماریس، یک رستوران زدند که مردم با ماشینهایشان بروند و سفارش غذا بدهند. به این طور رستورانها drive-through گفته میشود. منوی رستورانشان هم خیلی متنوع بود. هشت سال این کسب و کار را داشتند تا اینکه تصمیم گرفتند یک سیستم خدمات سریع راه بیندازند و برای این کار لازم بود منوی رستوران را سادهسازی کنند تا کل مواردش، در کل بشود 9 تا. پس ایدهی اولیه این طور شکل گرفت.
سال 1954 یک فروشنده به نام «ری کراک»، سری به رستوران مکدونالد زد تا مخلوطکن به آنها بفروشهد. خب؟! یک سال بعد، ری برگشت و امتیاز فرانچیز یک رستوران مکدونالد را خرید. کمی بعدتر، برگشت و کل کسب و کار را خرید و یک دفعه، شروع کرد به تولید مثل دادن رستورانهای مکدونالد، به طوری که در هشت سال، 500 رستوران مکدونالد باز شدند. امروز 32 هزار مکدونالد در دنیا وجود دارد.
درس بزرگ این داستان این است که خالقین اصلی ایدهی این کسب و کار مشهور، هیچ نفعی از این گسترش نبردند و احتمالا بچههایشان هر شب سر سفره «ری کراک» را نفرین میکنند!
یک داستان جالب دیگه هم وجود دارد. والت دیزنی و ری کراک در دههی بیست میلادی در یک دورهی آموزشی رانندگی آمبولانس!! با هم دوست میشوند. سالها بعد، وقتی ری کراک، مالک مکدونالد میشود یک نامه به والت دیزنی مینویسد و از او میخوهاد که اجازه بدهد یک مکدونالد در دیزنیورلد باز کند. دیزنی قبول کرد اما به شرطی که فقط 5 سنت به قیمت سیبزمینی سرخکردهها اضافه کند و بده به دیزنی. فکر میکنید ری کراک چه کرد؟ زد زیر قضیه و قبول نکرد! و این گونه بود که دیزنیورلد، سالهای سال، بدون مکدونالد باقی ماند. فکر میکنید الان بعد این همه سال در دیزنیورلد مکدونالد وجود داره؟ اینجا را ببینید!
خب، امروز چه چیزی یاد گرفتیم؟
وجه مشترک این کسب و کارها و خالقان آنها در این بود که همه آنها، در کاری که انجام میدادند قوی بودند و چندین سال را صرف تجربهاندوزی و یاد گرفتن بالا و پایینهای اون حرفه کرده بودند. همین تخصص و تجربه به آنها، توانایی آن را داد که با ایدههای خلاقانه فرصتهای جدیدی برای خودشان به وجود بیاورند. بعضی وارد حوزهی جدیدتری شدند و بعضی هم در همون رشته نوآوری کردند.
شما در چه کاری خودتون را قوی میدانید؟ آیا آماده هستید که چند وقتی را (شاید چند سال) به عمیق شدن در پیچ و خم آن کسب و کار بگذرانید تا با تسلط روی آن حوزه، یک روزی بتوانید یک ایدهی خلاقانه برای یک کسب و کار انقلابی بزنید؟ به نظرتان چقدر احتمال موفقیت شما در کارآفرینی با استفاده از این روش بالاست؟ اگه بخواهید همین کار را، به جای ده سال، در دو سال به ثمر برسانید، چه باید بکنید؟ چه راههای میانبری برای تسریع این فرآیند بلدید؟ موفق باشید دوستان!
مطلب فوق العاده جالبی بود.
اما اگر توضیحات یه مقدار کامل تر می شد دیگه نور علی نور میشد.
ممنون
Jaleb bood, moteshaker !
بیشتر مطلب شبیه به این، بنویسید.
یک مطلب خوب با یک تیتر بسیار بد. اولا ربط هابیل و قابیل با ایده و خلاقیت چیست؟ ثانیا ماجرای بیل در داستان هابیل و قابیل از این بازی زبانی کودکانه و نسبتا بی مزه گرفته شده که: هابیل با بیل قابیلو کشت یا قابیل با بیل هابیلو کشت؟ بنابراین در قتل هابیل توسط برادرش بیل هیچ نقشی نداشته و اساسا خلاقیتی هم در کار نبوده چون قابیل برای پنهان کردن جسد راهی بلد نبوده و کلاغی به او میآموزد که میتوان مرده را دفن کرد.
ضمنا واژهی خلقت هرچند با خلاقیت همریشه است، بار معنایی خاصی دارد (آفریدن از هیچ) که تقریبا تناسبی با آنچه در این متن مورد نظر بوده ندارد. بخصوص وقتی پیاپی به صورت عبارت «داستان خلقت» آورده شود. اینجا میتواناز کلماتی چون پیدایش، تاسیس، ابداع، گسترش و… استفاده کرد.
تشکر. مطمئنا زحمت زیادی برای پست کشیده اید. ولی اگر شاید 1 ساعت بیشتر در کافه استارباکس نشسته بودید، نوشته کامل تر و پیام هر سرگذشت نیز واضح تر می شد. با این حال، باز هم استفاده بردیم!
البته نظر شخصیم اینه که ذهن منسجم اولین چیزیه که برای موفقیت لازمه. اکثر کسانی که موفق میشن، قدرت تجزیه و تحلیل بالایی دارن و میتونن آینده نزدیک رو خیلی خوب پیش بینی کنن. البته شرایط کشور هم به نظرم مهمه. اگر محصولی مثل ژیلت رو توی ایران تولید می کردن، قبل از اینکه بتونن حرکتی انجام بدن یکی میومد ایده رو می دزدید و روش سرمایه گذاری وسیع می کرد و در آخر فردی که اولین بار ایده رو داده بود، محو میشد. همین الان هم روی همین وب به محض اینکه کسی ایده ی نویی رو استفاده کنه از فرداش صدها نفر اقدام میکنن به انجام اونکار و ایده رو خراب میکنن. حداقل تو یه کشو توسعه یافته طرف میتونه بره امتیاز محصولش رو به ثبت برسونه ولی تو ایران فکر کنم کار به این سادگی باشه
ار خواندن عنوان نوشته و بعدتر خود آن بسیار متعجب شدم. شوخی (و با عرض جسارت لودگی های) بی مایه ای که در این نوشته می بینیم نه با سبک این وبلاگ و نه با اصول نوشتاری هیج نشریه/پایگاه اینترنتی جدی خوانایی ندارد. حیف از این موضوع زیبا که نویسنده ی محترم با ناشیگری خرابش کرده اند!
در مورد تاریخچه نوکیا سوال کرده بودید. این مطلب توضیح داده در این مورد:
http://www.bukisa.com/articles/404676_the-history-of-nokia
عالی بـــــــــــــود
ای کاش نویسنده:
۱. تفاوت تیترنویسی برای سایت های زرد/لینک باکس های کیلویی را با یک وبلاگ/سایت جدی می دانست.
۲. لحن خودمانی و محاوره ای را در نوشته ای با انشای رسمی وارد نمی کرد.
۳. اصول ابتدایی نشانه گذاری (مثلا جای استفاده از ویرگول) را می آموخت.
مگر این که آقای مجیدی کارگاه آموزشی مقاله نویسی راه انداخته باشند…
آقای مجیدی یه فکری بکنید، چون عکسایی که تو گودر میاد، اینجا اصلا دیده نمیشه. البته شاید هم تنظیمات خودتون هست برای سنگین نشدن صفحه.
نمیدونم مشکل چی هست. آیا بقیه دوستان هم این مشکل را دارن؟
دکتر جان برای منم جز تصویر اول مابقی عکسها نمایش داده نمی شود
تیتر و لحن و نحوه بیان خیلی هم خوب و جذاب بود
دونستن داستان کامل اینا زیاد مهم نیست. مهم اینه که از اراده و پشتکار این افراد درس بگیریم.
منم مشکل عکسها رو دارم!
یک مشکلی وجود داره که نمیدونم دقیقا چی هست. ممنون که اطلاع دادید.
that was great !
من فکر می کنم بهتر بود به جای اینکه در مورد شرکت ها به طور ناقص اطلاع رسانی کنید و تاریخچه آنها را بیان کنید به صورت مفید و متمرکز به یک شرکت می پرداختید
مطلب خوبی بود
اشاره ی کوتاه به چند شرکت مطلب رو جذاب کرده .
سپاس
متن منسجم و خوبی بود. ممنونم. برای دادن یک دید کلی کفایت میکرد.
American Express شرکت مالی اعتباری است، ارائه دهنده کارت های اعتباری، فکر میکنم به اشتباه آنرا ارائه دهنده خدمات پستی ذکر کرده اند.
جناب مجیدی عزیز برخی از نظر ها بسیار مهمتر از باز نشدن عکس ها می باشد، که شما دو بار پاسخ داده اید!
ضمناً آن نظرها اختصاصاً – توجه کنید – برای این مطلب شما ارسال شده اند، ولی شما (یا نویسنده ی مهمان تان)کماکان پاسخی به آنها نداده اید!
من حدود 5 سال است که مطالب شما را می خوانم و این نخستین بار است که نظر داده ام، آن هم بدلیل عدم توجه شما به نظرات خوانندگانتان در این مطلب خاص بود.
شما به گونه ای متفاوت هستید، پس در پاسخ به مطالب خوانندگانتان هم متفاوت باشید!(یعنی درست و کامل پاسخ بدهید لطفاً)
خیلی خوب
دست نویسنده درد نکنه
خطاب به خوانندگان انقدر غر نزنین لطفا
به مغز و غرض مطلب توجه کنین نه به پوسته و ظاهر
چی میگید.. ببینید ملت امریکا چجوری پول دراوردن تو میای به ویرگول گیر میدی،،،همین کار رو کردیم تو دنیا هیچی نیستم اصل ملب ببین چیه