مرز نامشخص دیوانگی و عاقلی، سخنرانی جان رانسون

مقدمه: اولین باری که به عنوان یک استیجر وارد بخش یک بخش روانپزشکی شدم، یادم است. از شما پنهان نماند که آن زمان مقداری ترس در دل داشتم. روز اول فکر میکردیم که چه خبر است. نمیدانستیم که معمولا بیماران دانشجویان را به بخشهای خوشخیم میفرستند.
روز اول استاد از من خواست که یک بیمار را برای مصاحبه صدا بزنم تا به اتاق مصاحبه بیاید و من با ترس و لرز این کار را کردم! چه کارش میشود کرد، آن زمان هنوز نمیدانستم که در جامع به مراتب موارد شدیدتر ودرماننشدهتر بیماران مبتلا به اختلالات روانی رها هستند و شاید در بیمارستانهای روانپزشکی گاهی اوقات امنتر از محیط بیرون باشد!
اما یکی از مشکلات دیگری که در آغاز کار داشتم و برایم یک دغدغه ذهنی بود، این بود که آیا مرزی بین عاقلی و دیوانگی میتوان قائل شد یا نه. آن زمان هنوز راحت نبودم که همه چیز را در یک «طیف» ببینم، یک مقدار هم ابا داشتم که با پنج دقیقه مصاحبه بشود به یکی برچسب اسکیزوفرن یا سالم زد.
خب! برخی از موارد خیلی مشخص و بارز هستند، اما موارد پیچیدهتر هم بودند. با گذشت زمان، درک خیلی چیزها برایم آسانتر شد. گرچه کتابهای مربوطه را خوانده بودم، اما هنوز در عمق ذهن مثل یک ناپزشک بودم، در آن زمان مثل بسیاری از مردم، یک حس و حال درونی داشتم که به من تأکید میکرد داشتن اختلالی روانی، یک تابو و مایه شرم است. پس همین چیزی که در درونم بود، باعث میشد با برچسب زدن به دیگران راحت نباشم و در تشخیصها احتیاط کنم.
بعدا با مطالعه در کتابهای متفرقه و فیلمها و اینترنت، به کرات با مبحث جالب دیگری برخورد میکردم، اینکه اشکال مختلف اختلالات روانپزشکی چه میزان در میان افراد مشهور و موفق و مشاهیر راه دارد، یا اینکه چطور باعث پیش راندن آنها هم شده است. در بعضی از پستهای یک پزشک به صورت پراکنده در این مورد برایتان نوشتهام.
جان رانسون یک نویسنده و فیلمساز مستند است که تحقیقات جالبی در مورد جنون، افراط و وسواس کرده است، آخرین کتاب او The Psychopath Test یا آزمایش جامعهستیزها نام دارد. اثر دیگر او «مردانی که به بزها خیره میشوند» است که از روی این کتاب یک اقتباس سینمایی با شرکت جورج کلونی و ایوان مک گرگور صورت گرفته است که البته وفاداری اندکی به متن اثر رانسون دارد، این فیلم هجوی است بر میلیتاریسم آمریکایی.
پیشتر از این در «یک پزشک» در مورد جامعهستیزها یا سایکوپاتها با قلم «مریم نیکزاد» پست مفصلی داشتهایم، این بار از زاویه دیگری به مسئله نگاه میکنیم.
این پست در واقع خلاصه ویرایششدهای است از سخنرانی چان رانسون در TED، ویدئوی این سخنرانی را میتوانید در اینجا ببینید. (با تشکر از Ardeshir T که در گوگل پلاس به این ویدئو لینک داده بود.)
داستان از اینجا آغاز شد: من در خانه یکی از دوستان بودم و او روی طاقچهاش یک کپی از کتاب راهنمای DSM داشت که کتاب راهنمای بیماریهای روانی است. این کتاب تمام بیماریهای روانی شناختهشده را فهرست میکند، این کتاب در دههی ۵۰ میلادی یک جزوه خیلی باریک بود، ولی بعد قطورتر شد، طوری که حالا ۸۸۶ صفحه دارد و ۳۷۴ بیماری روانی را فهرست کرده است.
در حالی که کتاب را روق میزدم فکر میکردم که آیا من بیماری روانیای دارم، معلوم شد که ۱۲ تا دارم!
جان رانسون
اصولا شغل روانپزشکی تمایل غریبی دارد که آنچه اساساً رفتار بِهَنجار انسانهاست را به عنوان یک بیماری روانی برچسب بزند. فکر کردم که شاید جالب باشد با یک منتقد روانپزشکی ملاقات کنم و نظر آنها را بپرسم و این طور شد که با ساینتولوژیستها ناهار خوردم.
با مردی ملاقات کردم به اسم برایان که یک گروه طراز اول از ساینتولوژیستها را اداره میکرد، آنها مصمماند روانپزشکی را هر جا که هست نابود کنند، به او گفتم: «میتونی به من ثابت کنی که روانپزشکی یک دانشْنماست و نمیتوان به آن اعتماد کرد؟»
او گفت: «آره، ما میتونیم به تو ثابت کنیم.»
– چطوری؟
– ما تو را به «تونی» معرفی میکنیم.
– تونی کیه؟
– تونی در «برادمور» است.
برادمور، یک بیمارستان روانپزشکی است، قبلاً به عنوان تیمارستان برادمور برای دیوانگان جانی شناخته میشد، جایی است که قاتلهای زنجیرهای را میفرستند و کسانی را که کنترلی بر خودشان ندارند.
به برایان گفتم: «تونی چه کار کرده؟»
– کاری نکرده، او با کسی کتککاری کرده یا همچین چیزی، و تصمیم گرفته تظاهر به دیوانگی کنه تا از مجازات زندان فرار کنه. اما بیش از حد خوب تظاهر کرد، و حالا در برادمور گیر افتاده و هیچکس باور نمیکنه که او عاقل است. میخواهی تا ما سعی کنیم تو را به برادمور ببریم تا تونی را ببینی؟
– بله، لطفاً.
سوار قطار شدم تا به برادمور بروم. بعد از گذر از درهای بسته بسیار، به یک آسایشگاه و محل ملاقات با بیماران رسیدم که محیطی با رنگهای آرامبخش بود که تنها رنگهای تند در آن، رنگ قرمز دکمههای اضطراری بود.
بیمارها در حال وارد شدن به محل بودند، همه آنها اضافه وزن داشتند و شلوار راحتی تنشان بود و کاملاً سربراه به نظر میرسیدند. برایان ساینتولوژیست در گوش من گفت: «اونا تحت تأثیر دارو هستند.» که به نظر یک ساینتولوژیست شیطانیترین کار دنیاست، ولی به نظر من رسید که چیز خوبی است!
سپس تونی به داخل آمد، او اضافه وزن نداشت، وضعیت بدنی خوبی داشت و شلوار راحتی هم نپوشیده بود، او کت و شلوار راه راه پوشیده بود، او شبیه کسی بود که میخواهد با نوع پوشش شما را قانع کند که آدم معقولی است.
به تونی گفتم: «خوب، درسته که تو با تظاهر به بیماری، راه خودت را به اینجا باز کردی؟”
– آره، آره. کاملاً. من وقتی ۱۷ سالم بود یک نفر رو کتک زدم و در زندان منتظر دادگاه بودم، و هم سلولیام به من گفت، “میدونی باید چی کار کنی؟ تظاهر به دیوانگی کن. به اونا بگو دیوانهای. اونا تو را به یک بیمارستان راحت میفرستند. پرستارها برات پیتزا میآرن. برای خودت پلی استیشن داری. پس من از اونا خواستم که با روانپزشک زندان ملاقات کنم. آن زمان به تازگی فیلمی به اسم ‘تصادف’ را دیده بودم در اون فیلم آدمها با زدن ماشین به دیوار لذت جن ..سی میگرفتند. پس من به روانپزشک گفتم، ‘من از زدن ماشین به دیوار لذت جن..سی میبرم.” من به روانپزشک گفتم که “میخوام زنها را وقتی دارند میمیرند تماشا کنم، چون اینطور احساس عادی بودن میکنم.”
به تونی گفتم: «این رو از کجا آوردی؟»
-اوه، از زندگینامه ‘تد باندی‘ که در کتابخونهی زندان داشتند.”
آن طور که تونی میگفت، او بیش از حد خوب، به دیوانگی تظاهر کرده بود و به همین خاطر او را به یک بیمارستان راحت نفرستادند، بلکه به برادمور فرستادندش.
همان لحظهای که تونی به آنجا رسید، یک نگاه به آنجا انداخت و درخواست کرد که روانپزشک را ببیند تا به او بگوید که سوءتفاهم وحشتناکی شده و او بیماری روانی ندارد.
از تونی پرسیدم که چند وقت است که اینجاست؟
– خوب، اگه من برای جرم اصلیم به زندان رفته بودم، پنج سال باید حبس میکشیدم. من ۱۲ سال است که در برادمور هستم.
تونی گفت که خیلی دشوارتر است که مردم را قانع کنی که سالمی تا اینکه آنها را قانع کنی که دیوانهای، او گفت: «من فکر میکردم بهترین راه برای اینکه عادی به نظر بیام اینه که با مردم به طور عادی و راجع به چیزهای عادی صحبت کنم مثلاً فوتبال یا برنامههای تلویزیون. من مشترک مجلهی ‘نیو ساینتیست’ شدم، و اخیراً مقالهای خواندم درباره اینکه در ارتش ایالات متحده، زنبورها را آموزش میدهند تا مواد منفجره را بو کنند. پس من به یک پرستار گفتم، ‘میدونستی که ارتش ایالات متحده زنبورها را آموزش میده تا مواد منفجره را بو بکشند؟’ وقتی یادداشتهای پزشکیم را خوندم، دیدم اونا نوشتند: ‘فکر میکند زنبورها میتوانند مواد منفجره را بو بکشند.'” او گفت، “میدونی، اونا همیشه دنبال سرنخهای غیر کلامی برای وضعیت روحی من هستند.اما چطور میشه مثل یک آدم عاقل نشست؟ چطوری مثل یک آدم عاقل پات رو روی پات میاندازی؟ اصلاً غیر ممکنه.”
وقتی تونی این را به من گفت، من با خودم فکر کردم که آیا من مثل یک خبرنگار مینشینم؟ آیا پایم رو مثل یک خبرنگار رو پای دیگه میاندازم؟
تونی گفت: «میدونی، ‘خفهکن استاکول’ یک طرف منه و تجاوز کننده آهنگ ‘نک پا در میان لالهها’ طرف دیگه منه. پس من تمایل دارم زیاد توی اتاقم بمونم چون از اینا میترسم. و اونا این را نشانهای از دیوانگی میدونند. اونا میگن این ثابت میکنه که من بیتفاوت و خود بزرگبینم.” پس فقط در برادمور اگه نخوای با قاتلهای زنجیرهای باشی، نشانه دیوانگیه.»
به هر حال تونی به نظر من کاملاً عادی میآمد، وقتی رسیدم خانه، به دکترش، «آنتونی میدن» ایمیل زدم. او برایم نوشت: «آره. قبول میکنم که تونی تظاهر به دیوانگی کرد تا از مجازات زندان فرار کنه، چون توهماتش که خیلی هم کلیشهای بودند از لحظهای که او پا به برادمور گذاشت ناپدید شدند، اما ما او را بررسی کردیم. و ما مشخص کردیم که او یک جامعهستیز است. در واقع، تظاهر به دیوانگی دقیقاً از کارهای زیرکانه و حیلهگرانهای است که یک جامعهستیز انجام میدهد. یعنی تظاهر به اینکه مغزتون مشکل داره گواهی اینه که مغزتون مشکل پیدا کرده.»
همه آن چیزهایی که عادیترینها در مورد تونی به نظر میآمدند، طبق نظر دکترش، گواه این بودند که او یک جامعهستیز است.
دکتر تونی به من گفت: «اگر میخواهی بیشتر راجع به جامعهستیزها بدونی، میتونی به یک کلاس تشخیص جامعهستیزها بری که به وسیله ی ‘ربرت هیر’ راهاندازی شده که فهرست نشانههای جامعهستیزها را نوشته.»
من به کلاس تشخیص جامعهستیزها رفتم، و الان به عنوان یک جامعهستیزشناس باید به شما بگویم که طبق آمار یک در صد از مردم عادی جامعهستیزند، این عدد برای مدیران و رهبران تجارتخانهها به ۴ درصد میرسد. دلیلی بیشتر بودن درصد جامعهستیزهای در میان مدیران مشاغل اقتصادی این است که سرمایهداری در ظالمترین حالتش به رفتار جامعهستیزانه پاداش میدهد، حس همدردی نداشتن، تَر زبانی، زیرکی، حیلهگری شاید لازمه این کار باشد. در واقع، شاید سرمایهداری در بیوجدانترین حالتش جلوه مادی جامعهستیزی باشد. (1)
و هیر به من گفت: «میدونی چیه؟ اون مرد توی برادمور رو فراموش کن که معلوم نیست تظاهر به دیوانگی کرده یا نه. مهم نیست. این داستان بزرگی نیست، داستان بزرگ جامعهستیزی صنفی است. برو و با جامعهستیزهای صنفی مصاحبه کن.»
پس من در این زمینه تلاش کردم، به آدمهای “انران” Enron ( شرکت ورشکسته نفتی آمریکایی) نوشتم که آیا “میتونم بیام و با شما در زندان مصاحبه کنم تا ببینم آیا واقعاً جامعهستیزید یا نه؟” و آنها پاسخ ندادند!
پس من تاکتیکم رو عوض کردم. به آلبرت جی دانلپ ایمیل زدم که در دهه 90 به صورت غیراخلاقی کارهای اقتصادی میکرد، نیروی کار را اخراج میکرد و شهرهای آمریکا را به شهر ارواح تبدیل میکرد. به او نوشتم “من فکر میکنم شما ممکنه یک ناهنجاری مغزی خیلی خاص داشته باشید که شما را آدم خاصی میکند که به روح شکارگر و نترس علاقه دارد. میتونم بیام و با شما در مورد ناهنجاری مغزی خاصتون مصاحبه کنم؟” و او قبول کرد.
دانلپ
به عمارت بزرگ دانلپ در فلوریدا رفتم که با مجسمههای حیوانات شکاری پر شده بود، در آنجا به او گفتم: “یادت میاد که در ایمیلم گفتم که ممکنه یک ناهنجاری مغزی خاص داشته باشی که تو رو تبدیل به آدم خاصی میکنه؟”
– آره، نظریه شگفتانگیزیه. مثل ‘استار ترَک’ میمونه. شما به جایی میروید که هیچ انسانی قبلاً نرفته.
– خوب، بعضی از روانپزشکها ممکنه بگن که شما جامعهستیز هستید، من در جیبم یک فهرست از ویژگیهای جامعهستیزها دارم. میتونم اونها را با شما بررسی کنم؟
– خیلی خوب، ادامه بده.
– خوب، خودبزرگبینی. (که باید بگم، به سختی میتونست حاشا کند چون زیر یک نقاشی رنگ و روغن غولآسا از خودش ایستاده بود.)
– خوب، باید به خودت باور داشته باشی!
– حیلهگر.
– ترجیح میدم بهش رهبری کردن بگم.
– احساسات سطحی: ناتوانی در تجربهی گسترهای از احساسات.
– کی دلش میخواد زیر بار احساسات احمقانه بره؟
پس همان طور که ویژگیهای جامعهستیزها را با او مطابقت میدادم، دانلپ این ویژگیها را به مدیران اقتصادی منتسب میکرد و آنها را در “کی پنیر من را جابجا کرد؟” ( کتابی در مورد تجارت) میکرد.
اما من متوجه شدم که روزی که من با ال دانلپ بودم اتفاقی در درونم افتاد: هر وقت او چیزی به من میگفت که به نوعی عادی بود، من در ذهنم سعی می کردم آن را کمرنگ کنم. مثلاً او با بزهکاری نوجوانان مخالف بود و ازدواج دومش ۴۱ سال دوام آورده بود. اما من هر وقت که دانلپ چیزی من میگفت که یه جورایی به نظرم غیر جامعهستیزانه میآمد، با خودم فکر میکردم، خوب من این رو تو کتابم ذکر نمیکنم.
بعدا فهمیدم که جامعهستیز شناس شدن من رو یکم جامعهستیز کرده، چون من میخواستم هر طور شده او را در جعبهای با برچسب جامعهستیز قرار بدم. من میخواستم او را با دیوانهوارترین لبههای شخصیتش تعریف کنم.
و فهمیدم، این کاری است که من برای ۲۰ سال انجام میدادم، این کاری است که تمام خبرنگارها انجام میدهند، ما دفترچه یادداشتمان رو دستمان میگرفتیم و به اطراف دنیا سفر میکنیم و منتظر موقعیتهای گرانبها میشیم، این موقعیتها همیشه خارجیترین جنبههای شخصیت فرد مصاحبه شونده هستند و ما آنها را مثل راهبهای قرون وسطایی به هم میدوزیم و میگذاریم چیزهای عادی روی زمین بمانند.
در این کشور بیماریهای روانی بیش از آنچه که هستند تشخیص داده میشوند. دوقطبی کودک – بچههایی به کوچکی ۴ سال برچسب دوقطبی بودن میخورند، چون فورانهای کجخُلقی دارند، که در فهرست دوقطبی به آنها امتیاز بالایی میدهد.
وقتی من به لندن برگشتم، تونی به من تلفن کرد. او گفت: “چرا تلفنهای من را جواب نمیدادی؟”
– خوب آخه اونا میگن تو جامعهستیزی.
– من جامعهستیز نیستم.
– میدونی چیه، یکی از موارد توی فهرست عدم پشیمانیه، مورد دیگه فهرست زیرک و حیلهگره. پس وقتی به اونا میگی از جرمت پشیمانی، اونا میگن، ‘این نمونهی بارز یک جامعهستیزه که با زیرکی بگه احساس پشیمانی میکنه وقتی این طور نیست.’ مثل جادوگری میمونه. همهچیز رو وارونه میکنند.
– من به زودی یه دادگاه دارم. میای؟
– باشه.
پس من به دادگاهش رفتم. و بعد از چهارده سال بستری برادمور، به تونی اجازه داده شد که برود. بیرون در راهرو او به من گفت: “میدونی چیه جان؟” همه یه کمی جامعهستیزند، تو هستی، من هستم. خوب واضحه که من هستم.”
– حالا چی کار میکنی؟
– میرم به بلژیک چون زنی که دوست دارم اونجاست. اما ازدواج کرده، پس باید یه کاری کنم که از شوهرش جدا بشه!
این اتفاقات دو سال پیش رخ داد، ۲۰ ماه همهچیز خوب بود، اتفاق بدی نیفتاد، تونی با دختری در بیرون لندن زندگی میکرد. او بر اساس حرف برایان ساینتولوژیست، داشت جبران زمان از دست رفته را میکرد، متأسفانه، بعد از ۲۰ماه، برای یک ماه به زندان برگشت. در یک بار وارد یک زد و خورد شد.
میدانید چیست، من فکر میکنم بیرون آمدن تونی درست بود. چون شما نباید مردم را با دیوانهوارترین لبههای شخصیتشان تعریف کنید و تونی چیزی است به نام نیمه جامعهستیز، او در منطقهای خاکستری است.
ما در دنیایی زندگی میکنیم که منطقههای خاکستری را دوست نداره، اما مناطق خاکستری در ضمن جاهایی هستند که پیچیدگیها پیدا میشود، جاهایی هستند که انسانیت پیدا میشود و جاهایی هستند که حقیقت پیدا میشود.
1- بد نیست در این مورد به مستند جالب Corporation نگاه کنید که با کیفیت HD روی یوتیوب هم است.
2- نگاه جان رانسون، نگاه ویژه و فلسفیای است به مبحث جامعهستیزی ، نباید این حرفها را این طور تفسیر کنید که روانپزشکان در پی برچسب زدن به هر کس و هر پدیدهای هستند. چکیده حرفهای او این است که او به صورت یک طیف به مبحث نرمال و غیرنرمال نگاه کنید و در این میان باید به جامعهستیزی هم باید همین طور نگاه کنید، همه ما گاهی رفتارمان به جامعهستیزی میل میکند و رفتار جامعهستیزانه گاه در میان مدیران موفق شرکتها هم دیده میشود.
باز هم تأکید میکنم که با خواندن این پست دچار این سوء پرداشت نشوید که جامعهستیزی در شکلی که باعث آسیب به اطرافیان جامعه و شود، باید آسوده و رها باشد یا اینکه با تصور طیف بودن اختلالات روانپزشکی، باید بیمارها را به حال خود گذاشت.
این نوشتهها را هم بخوانید
فوق العاده بود آقای مجیدی .
بسیار سپاس . ( جایگزینی برای فوق العاده پیدا نکردم که پارسی باشه )
یکی از بهترین نوشته هایی بود که تاحالا خونده بودم .
بازم ممنون .
فوق العاده= برجسته-بسیار-بسیار بالا-بیاندازه-شگرف-شگفت انگیز-فرا-والا (برگرفته از نرم افزار پارسی را پاس بداریم parsiban.com) تهیه این نرم افزار مفید و رایگان رو به همه پارسی زبانان پیشنهاد می نمایم :) باشد تا در استفاده از واژگان پارسی کامیاب باشیم
هیچ وقت یادم نمیره که یه روز مجبور بودم از یه مریض 23 یا 24 ساله اسکیزو شرح حال بگیرم،قدش حدود 185 بود و هیکلی هم بود. انترن روان بودم، تمام اتاق های مصاحبه پر بود، با هم رفتیم توی یه اتاق کوچیک ته بخش که شاید 1 متر در 1.5 متر بود،فکر کنم جای جارو و سطل بود قبلن. من ته اتاق پشت میز نشستم اون دم در! کاملا مطابق با تمام شرایطی که می گن اتاق مصاحبه نباید داشته باشه، وقتی رسیده بودم به سوالات هذیان گزند و آسیب، اونم داشت در مورد اینکه همه دشمنشن می گفت دیگه داشتم به این فکر می کردم که اگه بلایی سرم بیاره کی می فهمه؟خلاصه تمومش کردم.
ولی این برچسب زدن رو جدا توی اورژانس روان شاهد بودم، بعضی از رزیدنت ها که می خواستن سریعتر شرح حال رو پر کنن، از طرف می پرسیدن با کسی مشکل نداری، 3 بار هم می پرسیدن، طرف تا یه اسم می کرد می ذاشتن به پای دیلوژن!
سلام آقای دکتر. :)
از مطلب خوبتون خیلی متشکرم. لطفا هر موقع TED Talk جالبی دیدید بازهم با خوانندگان به اشتراک بذارید.
من به طور کلی روانپزشکی رو علم نمی دونم. متاسفانه متدهای روانپزشکی خیلی از علم واقعی دور هستند: شاید با روش علمی به معنای پوزیتیویستی اون منطبق باشند٬ اما وقتی از دیدگاه عقل سلیم و متفکر بهشون نگاه می کنیم گاهی واقعا مسخره و حتی گاهی غیر انسانی به نظر می رسند.
به عنوان مثال٬ درمان با شوک الکتریکی رو در نظر بگیرید. این روش به اصطلاح درمانی از روش علمی نتیجه شده٬ ولی امروزه من و شما به عنوان کسایی که در عصر پیشرفت نوروساینس زندگی می کنیم می دونیم که این متد اصلا و ابدا defined نیست و به نظر من بسیار مسخره ست.
امیدوارم روزی برسه که مکاتب بیهوده ای که بر روانپزشکی امروز سلطه دارند کنار برند و یه علم واقعی جایگزین بشه.
عالی بود مرسی
از خواندن مطلبتون لذت بردم
آرزوی موفقیت براتون دارم
دکتر
چرا دکمه share فیس بوک زیر مطالبتون وجود نداره ؟
لطفا درمورد آی کیو و همینطور هوش هیجانی و کلا انواع هوش هم مطالبی تهیه کنین.ممنون میشیم!:)
اتفاقا طرح نوشتن همچنین مطلبی رو دارم.
مرسی بابت مطلب که خیلی جالب بود!
فقط یه سوال داشتم، چرا کلمه جنسی رو “جن ..سی” نوشتید؟!
در پزشکی یک آدم یا بیمار است یا سالم. در عمل بیشتر انسانها هیجیک نیستند. چون ملاکهای بیماری یا سالمی آنچناند که به ناچار یا فردی را بیمار یا سالم در نظر میگیرد. حقیقت امر اینست که بیشتر ما نرمال هستیم. رفتارهای هنجاری داریم. که غالب این رفتارها طبق تعریف تئوری پزشکی رسما بیماریست. ولی بیماری هنجار، باید نرمال تلقی شود. و این اشکال دستهبندی پزشکی است که سفید یا سیاه میبیند. که معمولا اکثرا بین این دو و غالبا خاکستریند و در یک طیف وسیع بین این دو قرار دارند.
it was very intresting and sometimes you dont know you should laugh at those pshychotics or cry for them. anyway i think our society is full of them
hope for a better future
ممنون از کامنت
خیلی خوب بود ،مرسی
اگه میشه یک فهرست از فیلمهایی که در مورد اختلال های روانی درست شده بزارید!
خوب بود یه یادی از فیلم دیوانه از قفس پرید میکردید، البته بعید میدونم فراموش کرده باشی حتما عمدی در کار بوده
شخصیتهای اون فیلم منطبق بر سایکوپاتها نبودند. در این پست من مرور مختصری بر کاراکترهای سایکوپات مشهور در دنیای سینما کردهام.
واقعا جالب بود. خیلی وقتا توی فیلم ها همچین داستانهایی دیده میشه (که طرف با تظاهر به دیوانگی سر از آسایشگاه های روانی در میاره ولی دیگه نمی تونه اثبات کنه که عاقله) ولی باورش سخته که در عالم واقع هم همینطوره! جدا ترسناکه.
طبق تست های اختلال شخصیتی آنلاین فکر کنم حتی یه نفر هم پیدا نشه که کاملا سالم باشه و هیچ اختلال یا احتمال وجود اختلالی نداشته باشه. من حتی وقتی برای امتحان کردن به تمام سوال ها جوری جواب میدم که فکر می کنم یه آدم کاملا سالم اونطور جواب میده بازم برام تشخیص چند نوع اختلال از نوع متوسط رو میده :D فکر کنم مساله مهم تعیین مرز دقیق جنون و عقله و اینکه تا چه درصدی از اختلال رو میشه هنوز عاقل به حساب آورد و اینکه روانپزشکی فعلی خیلی محدوده سلامت روانی رو در این موارد باریک در نظر گرفته.
جالب بود . مرسی
مطلبی که تا مدتها فکرم رو مشغول میکنه. مخصوصاً این قسمت:
“میدونی چیه، یکی از موارد توی فهرست عدم پشیمانیه، مورد دیگه فهرست زیرک و حیلهگره. پس وقتی به اونا میگی از جرمت پشیمانی، اونا میگن، ‘این نمونهی بارز یک جامعهستیزه که با زیرکی بگه احساس پشیمانی میکنه وقتی این طور نیست.’ مثل جادوگری میمونه. همهچیز رو وارونه میکنند.”
لوپ بی نهایت
کاش قابل میدونستین جواب کامنت مارو هم میدادین
سلام اقای دکتر. بسیار ممنونم . ازاین پست جالب و از همه پستهای دیگتون .من هم دانشجوی پزشکی هستم سال ششم . میدونین من اصلا اومدم این شته که روانپزشک بشم . و شاید جالب باشه براتون که من یه ocpd هستم .6 ماهه دارم داره مصرف میکنم و کلا دیدم به خیلی از مسایل تغییر کرده . نمیتونم براتون توصیف کنم قبل از شروع درمانم چقدرررر زندگیم تحت تاثیر استرس ها و وسواسام بود. و چقدر این روی روابطم و ازدواجم تاثیر گذاشت . از شروع درمانم خیلی خیلی راضیم …. ولییییی گاهی به شدت دلم برای اون روزای گذشته تنگ میشه … روزهایی خیلی چیزای بیخودی برام مهم بود . وحالا برام مهم نیست . اینو به شدت قبول داره که مرز نداره … خاکستریه … ولی یه نکته مهم هست: در معیارهای DSM برای خیلی از بیماریها یه ایتم مهم وجود داره :” فلان رفتار تا حدی که در فعالیتهای روزمره و روابط بین فردی “اختلال ” ایجاد کنه” این خیلی مهمه ! این همون نکته ای بود باعث شد من بعد از 24 سال درمانمو شروع کنم .”اختلال در فعالیت های روزمره و روابط بین فردی! من فرد دوقطبی رو میشناسم که به واسطه دوره های مانیکش پیشرفت زیادی کرده .هرچند زندگی خانوادگی متزلزلی داره ! “خاکستریه !” کاملا خاکستریه!
ocpd یعنی چه؟
سلام
سالها پیش کتابی از جمالزاده خواندم بنام “دارالمجانین”
که نویسنده ای بنام هدایتعلی خان “صادق هذایت” خودرا بدیوانگی میزند
اورا بدارالمجانین میبرند بعد از پشیمانی هر کار میکند تا عاقل بودن خوذرا
ثابت کند موفق نمیشود وباقی قضایا
البته نثر کتاب قدیمی است و خواندنش حوصله میخواهد
با ارزوی موفقیت برای شما
سلام و تشکر از مطلب خوبتون.محتوای کلی چیزهایی که در این مطلب عنوان شده جز جدی ترین انتقادهایی که به نظام تشخیصی فعلی در روانشناسی بالینی و روانپزشکی وجود داره.و این انتقادها ظاهرا ثمر بخش بوده چون در نسخه جدید DSM که میشه ویرایش پنجم و قرار به زوی منتشر بشه،نظام تشخیصی به صورت طیفی و به شکل پیوستاری در میاد.
مطلب جالبی بود ممنونم از وقت و زحمتتون، خستگی روزهام رو در 1 پزشک سعی میکنم از یاد ببرم، و هزاران تشکر که ذهن آشفته من رو از اتفاقات روزمره به مباحث جالب و تفکر برانگیز پزشکی و تکنولوژی گرم میکنید. قدر دان زحمات شما هستم.
یه متن معرکه و زیبا .مرسی از شما
فکر نکنم مرز خیلی واضحی بین سلامت روانی و دیوانگی وجود داشته باشه.
خیلی عالی بود. من چند ساله نوشته های شمارو دنبال میکنم اما این بار اولی بود که کامنت گذاشتم ! یه وقت اینو نذارین به حساب مشکل روانی !
واقعن بعضی از پست های شما برای من مثل این می ماند که یک ترم تحصیلی در یک دانشگاه معتبر گذراندم!
سلام بابت همه چی ممنون
چرا هیجا متن مصاحبه با بیماران اورژانسی رو ندارید؟
مثل همین آنتی سوشال ها یا بیمارانی دپرشن که اقدام به خودکشی کردن…
چجوری شرح حال بگیریم؟
لطفا چندتا منتن مصاحبه هم بذارید.
بدونم از کجا شروع کنیم چه جوری جواب سوالامونو بگیریم چه جوری تموم کنیم؟
با سپاس فراوان از مطالب مفیدتون
لطفاً برای خود مطالب و همچنین برای کامنتها گزینههای + یا – لایک مثل سایت نارنجی قرار دهید البته اگه با فیسبوک مرتبط باشه بهتره.