فیلم کتابخوان – معرفی و بررسی و تحلیل – The Reader (2008)

فرانک مجیدی: “ساعت‌ها”، مثل یک معجزه بود. فیلمی که عمیقاً در اعماق وجودم رسوخ کرد. حالا، بعد از 6 سال بی‌خبری از استیفن دالدری او با یک فیلم خارق‌العاده‌ی دیگر اسم خود را بر سر زبان‌ها انداخت. “کتابخوان” The Reader با اقتباس از کتابی به همین نام از “برنارد اشلینک” یکی از قدرتمندترین فیلم‌هایی است که یک بیننده شانس دیدنش را می‌یابد.

فیلم در سال 95 در برلین آغاز می‌شود. مایکل برگ (رالف فاینس) میانسال، با سلیقه برای زنی که شب را با او گذرانده صبحانه آماده می کند. و خاطرات و عذاب وجدان گذشته‌اش، باز برایش زنده می‌شود. در سال‌های جنگ جهانی دوم، مایکل (دیوید کراس) نوجوانی 15 ساله است. او به دلیل بیماری از تراموا پیاده می‌شود و حالش بهم می‌خورد. هانا اشمیتز(کیت وینسلت) به او کمک می‌کند. مایکل چند ماهی را در بستر بیماری می‌گذراند و وقتی بهتر می‌شود برای تشکر به دیدار هانا می‌رود. مایکل هربار به بهانه‌ای به هانا سر می‌زند و با وجود آنکه هانا 21 سال از او بزرگتر است، با او رابطه‌ای عاشقانه پیدا می‌کند. هانا از درس‌هایی که مایکل در مدرسه می‌خواند از او می‌پرسد و کنجکاو است از کتابهایی که مطالعه می‌کند بداند. کم‌کم در هر دیدار مایکل کتابی تازه با خود می‌برد و هانا اصرار دارد که مایکل، خودش برایش کتابها را بخواند. از اودیسه‌ی هومر و “بانو و سگ کوچکش” چخوف تا کمیک‌استریپ‌های تن‌تن و میلو. اما موضوعی همواره هانا را عذاب می‌دهد و مایکل متوجه آن موضوع نیست. تا اینکه روزی هانا بی‌خبر می‌رود و مایکل او را نمی‌یابد. سالها می‌گذرد، حالا مایکل دانشجوی حقوق است. استادشان او و 5 نفر از همکلاسی‌هایش را انتخاب می‌کند و برای تماشای دادگاه چند تن از جنایتکاران نازی می‌برد. ناگهان مایکل، هانا را در مقام یکی از متهمین می‌یابد. راز هانا که او حالا می‌داند چیست، می‌تواند زندگی هانا را نجات دهد…

فیلم کتابخوان
فیلم کتابخوان

“کتابخوان” فیلم بسیار عمیقی است. این فیلم، تقدیسی است بر فرهنگ و کتابخوانی. اما فقط نه همین! فیلم پرسش‌های بزرگی را مطرح می‌کند. در سالهای محاکمه‌ی افسران و جنایتکاران نازی، آلمان مانند هر کشور رها شده از بندی، به دنبال راهی برای خالی کردن خشمش است. همین موضوع باعث می‌شود موضوع دادگاه‌ها را بسیار جدی دنبال کند. اما این به چه معنی است؟ اشتباه نکنید! منظورم این نیست که اجرای “عدالت” هدف والایی نیست. می‌خواهم بگویم این چه معنایی دارد که یک کشور پای خود را از تمام مسئولیت‌ها و اشک‌های فراوانی که ریخته شده کنار بکشد و تنها چند ده نفر را مسئول تمام زشتی‌ها بداند؟ آیا هزاران نفر همراه با شعارهای هیتلر، گرینگ و گوبلز دست‌های خود را بالا نبردند و حنجره‌شان را پر از فریاد Heil Hitler!نکردند؟ آیا همان‌ها تماشاگران خشمگین دادگاه‌ها نبودند؟ دلم می‌خواهد وقتی به جایی از فیلم رسیدید که هانا از قاضی می‌پرسد:”اگر شما بودید چه می‌کردید؟” دکمه‌ی stop را بزنید و به خودتان جواب دهید. ترس، اطاعت را به همراه می‌آورد! این شرمی است که ممکن است با مرگ چند نفر از بین برود. شرمی که هانا را وادار به سکوت کرد. گیرم هر یک از این شرمندگی‌ها، از چیزی متفاوت بود. شاید قاضی هم به همین جواب رسید که سکوت کرد! این فیلم، می‌تواند پاسداشتی برای وجدان هم به حساب آید. اگر مایکل آن راز را برملا می‌کرد، اگر پس از سالیان دراز با دسته‌ گلی به دیدار هانا می‌رفت، اگر هنگام خداحافظی از لمس هانا اکراه نداشت… این “اگر”ها مایکل را مردی غمگین کرد. احساس غم و دریغ عظیمی که در چشمان رالف فاینس می‌بینید، هرگز فراموشتان نمی‌شود.

بازی‌های فیلم بسیار چشمگیر است. بازی اغلب در سکوت رالف فاینس عالی است. کیت وینسلت اما، چون ستاره‌ای می‌درخشد. او مبهوت‌کننده است. آنچنان قابل ستایش که جایزه‌ی گلدن گلوب و اسکاری که بخاطر نقش هانا اشمیتز دریافت کرد کاملاً برازنده‌اش بود. با اینحال،فیلماشکالات کوچکی دارد. مثلاً اینکه کل فیلم به زبان انگلیسی است و البته در قیاس با فیلم “ساعت‌ها”، “کتابخوان” از جهت گریم واقعاً ضعیف است.

استیفن دالدری، پیش از آنکه در دنیای سینما مطرح شود، در برادوی کارهایی درخشان را روی صحنه برد. دالدری، همچون تجربه‌ی قبلی‌اش در “ساعت‌ها” توانست روح یک زن را عمیقاً به نمایش در آورد. در این دو تجربه‌ی اخیر سینمایی، او به زیبایی در روح و فکر یک زن آسیب‌دیده کند و کاو می‌کند. دالدری استاد بازی گرفتن از بازیگرانش است. نکته‌ی مشترک دیگر این کار با “ساعت‌ها” توانایی فوق‌العاده‌ی او در نقب زدن در زمان‌ها و مکان‌هاست و نیز، باز از دیالوگ‌های دو نفره‌ی عمیق به زیبایی استفاده کرده‌است. ظاهراً او قرار است از عادت کم‌کاریش بکاهد و امسال پروژه‌ی “سرگذشت شگفت‌انگیز کاوالیر و کلی” را کلید بزند.

مایکل جوان در جایی از فیلم می‌گوید:” بهشت تو را پس می راند و نگاهی به تو می‌اندازد و می‌گوید: فقط یک چیز می‌تواند روح را کامل کند و آن عشق است!” شور جوانی او باعث شد او فراموش کند پیش از عشق، نامی از وجدان ببرد. و گناه مایکل از همان لحظه آغاز شد!


  این نوشته‌ها را هم بخوانید

24 دیدگاه

  1. به نظر من Revolutionary Road بسیار تاثیرگذارتر از کتابخوان بود.
    اگر اسکار هم به خاطر جاده ی انقلابی به کیت وینسلت داده میشد به نظر من بهتر بود چون در اون بازی قدرتمنتری رو ارائه کرده بود.

  2. جسارتا فکر می کنم عبارت درست هایل هیتلر است، به معنای بزرگ است هیتلر. البته من آلمانی نمی دانم و این عبارت را به صورت ذهنی نقل کردم. امیدوارم دوستانی که اطلاع دقیق تری دارند، این یادداشت را تصحیح نمایند.

  3. هم فیلم و هم نقد کوتاه شما جالب بود. فقط من پرداختن به روابط ج.ن.س.ی و نشان دادن صحنه های اروت.یک را -تا این حد- درک نمی کنم!

  4. فیلم به آن گونه شما اشاره می کنید بیانی پر فایده ندارد. من نمی فهمم شما چگونه این اثر درجه دو سینمایی را با اثر فاخر ی همجون ساعت ها مقایسه می کنید؟!
    فرای مشکلات فراوان داستان که دچار نوعی سردرگمی است (نه مانند آثار دیوید لینچ؛ دارای پیچیدگی و رمز آلوده گی!) انتخاب بازیگران به ویژه رالف فاینس بسیار سطحی نگرانه است. چگونه است که او در عرض 19 سال هیچ تغییری نمی کند ولی هانا 100 سال پیر می شود؟!!! البته او هم فقط موهایش سفید می شود!!! صد رحمت به گریمور سریال یوسف پیامبر!!! و نیز چرا مایکل که آنقدر شیفته هانا است با رفتن او هیچ تلاشی را در جهت پیدا کردن او نمی کند؟!

  5. اول از همه تشکر می کنم از شما
    من خیلی زود تر از این منتظر بررسی این فیلم بودم، به نظر من هم فیلم زیبایی بود و همین طور که گفتید یک جور فرهنگ کتاب خوانی وبه نظر من پادکست و یا کتاب های صوتی هم هست

    می خواستم نقد فیلم های بیشتری رو بزارید
    در مورد شوالیه تاریکی ( بتمن ) اگر امکان داره بنویسید
    ممنونم
    موفق باشید

  6. این فیلم چند مشکل اساسی داره:
    1- صهیونیستی است
    2- سعی بر اثبات هولوکاست دارد
    3- فیلمنامه مشکل دارد.
    4- خانواده پسره این وسط کشک شدن که حواسشون به پسرشون بود

    جایزه وینسلت هم از رو ناچاری بود
    مثل جایزه شان پن که آخه آدم چی بگه میلک هم آخه فیلم بود ته افتضاح بود و توهین به همه بشریت

    اسکار امسال همش از رو ناچاری بود
    همین زاغه نشین هزار و یک مشکل داشت و این خارجی ها هم تو کف “شایاهو” که خواننده میگفت بودنم و هرچی جایزه بود دادن بهش. از نظر من بازم فیلم هندی بود
    سوال 20 ملیون روپیه ای !!!! این سوال رو هر بچه ای که برنامه کودک نگاه کنه میدونه چون تو تمام کشور ها پخش شده ، بقیه سوال ها که دیگه توهین به تمام دانشمند ها بود یادتون نره که یه جای فیلم میگه تمام دانشمند ها و پروفسور ها از 1 ملیون بالاتر نمیرن اونم با این سوال های ابتدایی
    تازه یارو پیش پلیس اعتراف میکنه که یه دزد بوده و هیچی هم بهش نمیگن.
    به هر حال از نظر من اسکار امسال از نظر سینمایی فقیر ترین بود

    یه نگاهی به پدر خوانه بندازید و این فیلم ها رو با اون مقایسه کنید

    1. @سرباز,
      من هم موافق هستم، چند سالی است جایزه اسکار خیلی خیلی به سیمرغ جشنواره فجر ما نزدیک شده است. اصولاً من سینمای امریکا را بیشتر در راستای رسانه‌های خبری آن می‌بینم تا هنر و ادبیات. در مقایسه سینمای فرانسه و انگلیس آثار شاهکارتری را نمایش می‌دهند.

      درباره مواردی که از Milk و کتابخوان گله داشته اید چیز خاصی برای گفتن ندارم، ولی در همان کشورهایی که سنگ آزادی به سینه می‌زنند شما بپرسید اگر بخواهیم 6000000 انسان را بکشیم، کدام کار بهتر است: آنها را با گاز خفه کنیم و در کوره ذغال سنگ بسوزانیم، یا با بمب گلوله آنها را بکشیم؟ اصلاً 6000000 جسد انسان سوخته (1 میلیون از جمعیت تهران کمتر) کجا هستند؟ باید کوهی از خاکستر انسان یا جسد سوخته، کوه البته که چه عرض کنم، کوهستان!، پیدا میشد، ولی کو؟ همین را که بپرستید شما را می فرستند “زندان” آب سرد نوش جان بفرمایید (:
      درباره Milk هم سیاست شاه لخت تا به امروز خوب به کار آمده، بر اساس علم برخی دانشمندان، 10% انسان‌ها گرایش جنسی به جنس موافق دارند، و ، این امر “غیر قابل” درمان است، و اینگونه افراد گرایش جنسیشان دست خودشان نیست! و 100% ژنتیکی و مادرزاد است، و باز تاکید می کنم “غیرقابل درمان” است، البته بیمار هم نیستند، و گناهی هم ندارند و انسان متمدن کسی است که بدون چون و چرا این “حقیقت” انکار ناپذیر را با افتخار تمام بپذیرد، این افراد باید حتماً با هم ازدواج کنند و علم دانشمندان دیگر به جهنم، در ضمن آلمان نازی در همان هلوکاست امثال این افراد را “نسل کشی” کرد، شما هم بیخود می کنید بگویید شاه لخت است (:

      درباره سینمای فرانسه و انگلیس هم پیش از آنکه فیلم هایی مانند Taxi به ذهن کسی برسد باید عرض کنم فیلمی مانند Jeux D’enfants (با نام انگلیسی love me if you dare) و یا Le Fabuleux destin d’Amélie Poulain از فرانسه، و Cashback از انگلیس چنان استادانه هنر را به کار گرفته اند که هوش از سر هر بیننده ای می برند، در مقایسه با اینها، آثار پر سروصدای هالیوودی مانند پیام بازرگانی هستند نه بیشتر D:

  7. ای کاش این فیلم انقدر صحنه ا.رو.تی.ک نداشت.
    من نمی توانم فیلمی را تحسین کنم که برای جذب مخاطب، به این مسائل به این وضوح می پردازد.
    ای کاش از این گونه فیلم ها تمجید نمی کردید، به عقیده من اثرات منفی این فیلم بیش از اثر مثبت آن است.
    با تشکر از سایت شما که همیشه به آن سر میزنم و با تشکر از خانم مجیدی که نقدهای زیبایی مینویسند

    1. @محمد ص,
      اگر این صحنه ها در فیلم نبود٬ میزان علاقه و کلا ارتباط این دو آدم چطور باید بیان میشد. اونوقت یه علامت سوال بزرگ روبرویمان می بود. اینگونه نمایش ها بیان نوع و عمق ارتباط یک پسر در عتفوان جوانی با یک زن است و اختلاف سنی بیش از ۲۰ سال . اگرچه سکس عامل این ارتباط بود٬ ولی برای ادامه این ارتباط عوامل دیگری بوجود آمد.
      اینگونه فیلم ها در یک فرهنگ غیر ایرانی ساخته می شود و متاسفانه با فرهنگ ایرانی نمی توان آن را تجزیه و تحلیل کرد.برای مثال فیلم آژانس شیشه ای با یک فرهنگ اسلامی و کمی ایرانی ساخته می شود و در فرهنگ اسلامی- ایرانی قابل درک و فهم است٬ و نمی توان با فرهنگی غیر ایرانی آن را تجزیه و تحلیل کرد.
      به هرحال کارگردان٬ فیلمنامه نویس٬ فیلمبردارو… هر یک نگاهی خاص به یک داستان دارند و اگر غیر از این بود٬ چه دلیلی برای به نمایش در آوردن(‌فیلم سازی) یک اثر ادبی مانند کتاب می بود.

      1. @مهیار,
        مهیار جان اگر کارگردان و نویسنده کار خود را خوب بلد باشند، برای نمایش عشق و احساسات هیچ نیازی به نمایش تصویری عشق بازی نیست. برای مثال سری ارباب حلقه ها.
        البته در مواردی نیاز به نمایش تصویری است، مثلاً اگر داستان درباره چنین موضوعی باشد مانند سری Basic Instinct. ولی هنگامی که اینگونه نباشد، بیننده حس می‌کند چیزی که نمایش داده می‌شود صرفاً برای افزایش جذابیت فیلم و داستان است، پس می‌تواند قضاوت کند فیلم به ار.وتی.ک پناه برده است. البته قبول دارم فرهنگ ما و آنها تفاوت دارد، ولی باز هم هر سخن جا و هر نکته مکانی دارد. یک نمونه جالب فیلم Cashback است که در کامنت بالاترم نام بردم، در بی پروایی دست همه را از پشت بسته است، ولی چون نیاز به نمایش برهنگی دارد، و داستان نیز با تمام توان بیننده را مست خود می‌کند، بیننده حس نمی کند ارو.تیک به فیلم چپانده شده است، و در ضمن این فیلم چنان احساسات عاشقانه دو نفر را ظریف و ساده (بدون نمایش تصویری هرگونه عشق بازی یا هر چیز دیگری مانند این، بین دو نقش اصلی داستان) به نمایش می گذارد که بیننده با دیدن فیلم تازه درک می کند عشششق یعنی چه!

  8. سلام منظورتون از رازی که میتونست هانا رو نجات بده چی بود؟ من فقط بی سوادیش به نظرم رسید البته فیلم رو بدون زیر نویش دیدم شاید نفهمیده باشم

  9. من اومدم بنویسم به نظر من فیلم نه تنها عمیق نبود، بلکه خیلی هم سطحی بود که دوستان هم دیدم زیاد با نقد حال نکردن!
    من همیشه از بازی کیت وینسلت خوشم میومد ولی این فیلمو که دیدم نظرم عوض شد، نفهمیدم فیلم چرا اینقد صحنه های پ.و.ر.ن، زیادی زیاد داشت.
    واقعا انگار اسکار مال بدترین ها بوده این یکی دو سال، اون از فیلم میلک شان پن اینم از این،
    اینجوری شاید سال دیگه پاملا اندرسن هم اسکار گرفت!

  10. من هم دیدم با دقت
    احمق نیستم اما!!!
    یا من نمیفهمم یا اینکه ؟؟؟
    فیلم جالب هست و با احساسات بازی میکنه و نتیجه اخلاقی که گرفتم این بود که هیچگاه واقعیت نباید فدای شرم شود

  11. بعد از مدتها فرصت کردم و فیلم رو دیدم. برخلاف نظر دوستان دیگه من با نویسنده به شدت موافقم. این اثر هنری عالی ترین مفاهیم انسانی را در قالب یک فیلم به نمایش گذاشته. ضرباهنگ فیلم به قدری حساب شده و عالی است که حتی لحظه ای از دیدنش خسته نشدم. باید به نقش موسیقی کم نظیر فیلم هم اشاره ای داشته باشم. چیزی که باعث شد تا آخرین لحظه تیتراژ پایانی به صفحه تلویزیون خیره شوم و در عین گوش دادن به آن از موسیقی وزین و حزن آلود آن لذت ببرم.
    این داستانی درباره هولوکاست نیست. شاهکاری درباره وجدان پیچیده انسانی است.

  12. سلام

    من هم این فیلم را دیده ام.برداشت شما برایم خیلی جالب بود و تازگی داشت.از این بعد به فیلم نگاه نکرده بودم.تم اصلی این فیلم حکایت شرمساری جمعی آلمانی ها به خاطر جنایتهای جنگی ست.

  13. راستش من اولش بخاظر بعضی صحنه هاش جذب فیلم شدم و لی خیلی زود از یادم رفت و رفتم توی خود فیلم و فکر می کنم نیاز بود

    1. فیلم تجربه ایست که خودم در زندگی ام داشته ام،،و افراد مشابه من باید در این تجربه زیاد می باشد،،ضمنا ارتباطی به مسایل تاریخی،فرهنگی و… غیره ندارد،،و داستان تاریخی فیلم بیان کننده تجربه ایست که انسانها، فراتر از ملیت، مذهب،و کشور میتوانند با ان روبرو شوند،،،،،

  14. بدترین چیز اینه که وقتی به عقب نگاه کنی ببینی که میتونستی کسی رو که دوستش داشتی رو نجات بدی اما بنا به دلایل پوچ این کار رو نکردی و رهاش کردی . هانا برای زندگی فقط به یه آغوش نیاز داشت در زمان ملاقات.اما همین چیز کوچیک رو دریافت نکرد? تماشای صحنه ی دیدن ملاقات این دو نفر توی زندان خیلی واسم سخت بود. لحظه ای که مایکل به هانا گفت در مورد گذشته فکر میکنی؟ و هانا تماما با شوق فکر کرد که در مورد زمانی که با هم بدون منظورشه اما وقتی که فهمید اشتباه فکر کرده نامید ترین فرد روی کره ی خاکی بود. واقعا تماشای این فیلم خیلی سخت بود واسم . زندگی بعضی ها چقدر شباهت داره به مایکل . و چقدر غم از دست دادن هانا سخته . واقعا سخته ??

  15. کیت وینسلت بی سواد بود ، چطور تو دادکاه اعتراف کرد که اون گزارش رو نوشته؟! در واقع جرم دیگران رو به دوش میکشید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]