داستان علمی- تخیلی: صدمین سالگرد، نوشته ولادیمیر خلوموف

اگر خوب دقت کنیم، میبینیم که ماه برای زمین، فقط یک قمر صرف نبوده است، تأثیر ماه که بیشک زیباترین قمر منظومه شمسی است، روی ما انکارنشدنی است، ماه از یک سو آب و هوای زمین را تغییر داده است و از سوی دیگران باعث شده است که ادبیان و شاعران اشعار و آثار زیادی در مورد ماه یا با اشاره به ماه خلق کنند.
در حوزه ادبیات علمی-تخیلی هم آثاری که در مورد سفر به ماه هستند، بیشمارند. در این میان البته تئوری توطئه مشهوری هم است که مطابق آن سفر انسان به ماه، چیزی جز یک پروژه سینمایی گولزننده نبوده است. این تئوری ظاهرا بر اساس دلایل متقاعدکننده سفر به ماه را رد میکند، البته ناسا و دانشمندان و نشریات معتبر بارها دلایل خود را در در رد این تئوری بیان کردهاند، اما در وب فارسی و برخی از سایتها به دلایلی، ظاهرا علاقه زیادی به این تئوریها وجود دارد و کاربران جوان ناشکیبا که به خود زحمت جستجوی مستقل اینترنتی و تأمل نمیدهند، با خواندن حرفهای یک طرف دعوا، متقاعد میشوند که این تئوری درست بوده است.
در اینجا البته نمیخواهم در مورد این تئوری صحبت کنم و شاید در زمان دیگری پست کاملی در این مورد و حواشی آن نوشتم. در این پست میخواهیم یک داستان تخیلی جالب را بخوانیم: داستان را ولادیمیر خلوموف نوشته است، این داستان ترجمه «رضا رضایی» است.
فاینی آلدرین پس از ناهار بر صندلیِ نرمی نشست و طبق عادت، روزنامهای بهدست گرفت، تیترها از رویدادهای پر هیجان سیاسی خبر میداد.
فاینی خمیازهای کشید و چند صفحه را ورق زد و مثل بیشتر مردم شروع کرد به خواندن صفحاتِ آخر. اخبار ورزشی را خواند. یکی از خبرها خیلی خوشحالش کرد. در آخرین دور قهرمانی گلایدر – فوتبال، تیم محبوبش شیکاگو بلک هالز حریفان سرسخت خود را در هم کوبیده ود.
بعد به قسمتی که عنوانش صد سال پیش بود نگاه کرد که رویدادهای جالب سال 1969 را نوشته بود. مثلا” مهندسی فرانسوی قطار بسیار پر قدرتی ساخته بود که فاصلهٔ پاریس تا بوردو را با سرعت 200کیلومتر در ساعت طی کرده بود. فاینی اندیشید که گلایدر شخصیاش دو برابر آن قطار سرعت دارد. خندهاش گرفت. چند مطلب جالب دیگر هم خواند، اما سرانجام میل به خواب بعدازظهر بر او غلبه کرد.
میخواست روزنامه را به کناری بگذارد که ناگهان مطلبی توجهش را جلب کرد. حتی از فرط تعجب از جا برخاست. دوباره مطلب را خواند. نمیتوانست به چشمهایش اعتماد کند.
نوشته شده بود که در ژوئیه 1969 سفینهای به نام آپولو با چند فضانورد از کیپ کندی به سویِ ماه پرتاب شد. فضانوردان در ماه فرود آمدند و بعد به زمین برگشتند! فاینی یکبار دیگر مطلب را خواند و فریاد زد: «جو!»
یک روبوت خانگی به اتاق شتافت: «در خدمتم، قربان»
فاینی گفت: «جو، این مطلب را بخوان.»
روبوت چند دقیقهای به روزنامه خیره شد، سپس سرش را بلند کرد و گفت: «قربان باید ظرفها را بشویم. شام چه میل دارید؟»
فاینی از کوره در رفت و فریاد کشید: «میکروچیپ سرخشده، ابله! من نظرت را دربارهٔ این نوشته پرسیدهام، آن وقت تو میپرسی شام چه میل دارم! توی کلهٔ پوکت تو دربارهٔ این مطلب چه چیزهایی هست؟»
«قربان، باید ظرفها را بشویم، شام چه میل دارید؟»
ظاهرا” اشکالی در روبوت پدید آمده بود. فاینی با عصبانیت روزنامه را به طرف روبوت پرتاب کرد،اما صفحات روزنامه همانند بالهای پرندهای مجروح از هم باز شد و پین فاینی و روبوت به زمین افتاد.
فاینی با نهایت خویشتنداری گفت: «جوی عزیز، لطفا” به من بگو دربارهٔ پرواز به ماه در سرت چه چیزهایی ذخیره شده؟»
روبوت کلمات “ماه” و “پرواز” را چند بار تکرار کرد، بعد انگار چیزی به یاد آورده باشد سرش را بلند کرد و گفت: «ژول ورن – از زمین تا ماه، ه.ج ولز – نخستین انسانها در ماه».
روبوت داشت ادامه میداد و عنوان کتابهای دیگری را میگفت که فاینی گفت: «بس است! تو غیر از داستانهای علمی-تخیلی چیز دیگری نمیدانی؟»
«قربان، اجازه بدهید بروم ظرفها را بشویم، شام چی میل دارید؟«
فاینی دستش را از سر استیصال تکان داد و بعد یک شمارهٔ ویدئوفون گرفت تا با دوستش جری سیلبرگ تماس بگیرد. چهرهٔ خستهای بر پرده ظاهر شد.
«هلو، فاینی!»
«هلو، جری. تایمز امروز را خواندهای؟»
«نه، خودت که وضع مرا میدانی. مثل همیشه تا خرخره غرقِ کارم. وقتی برای روزنامه نمیماند.»
«ببین! یک مزخرفاتی نوشته که نگو! در ستون صد سال پیش نوشتهشده که فضانوردان امریکایی بر ماه فرود آمدند. بیا، خودت ببین.» فاینی روزنامه را گرفت و جلو ویدئوفون برد. چهرهٔ جری بر پردهٔ ویدئوفون غرق حیرت شد.
گفت: «حتما” شوخی میکند.»
«چه شوخی ابلهانهای. آخر، امروز که اول آوریل نیست. »
«نه، منظورم این نبود، منظورم این بود که اینشوخی را صد سال پیش کردهاند.»
«آنموقع هم اول آوریل نبود.»
جری لحظهای بهفکر فرو رفت. بعد گفت: «حق با تو است. نکتهٔ جالبی دارد. اهل خانهات چه میگویند؟»
«رابرت مدرسه است. سو در خانهٔ مد است، و جو وقتی مطلب را خواند چیزی سر در نیاورد. چطور است به ویراستاران روزنامه تلفن کنم؟»
«میخواهی به تو بخندند؟ پیش خودشان میگویند که این همان ابلهی است که به دام افتاده. »
مردی با یکدسته کاغذ بر پرده ظاهر شد. جری نگاهی به او انداخت و در ویدئوفون گفت: «ببین، فاینی. کاری پیش آمده. بیا امشب قراری بگذاریم.»
فاینی قبول کرد و گفت: « بسیار خوب » و ویدئوفون را خاموش کرد.
از آشپزخانه صدای ظرف میآمد. فاینی دور و برش را گشت تا چند کتاب مرجع پیدا کند اما چیزی نیافت انبوه روزنامهها، ژورنالها و جزوهها.
اصلا” چه نیازی به کتب مرجع باید باشد؟ شرکت یونیورسال روبوت اطمینان داده بود که جو «همهچیز» میداند.
فاینی به طرف ویدئوفون برگشت و با خانهٔ مد تماس گرفت. همسرش با دهانی پر از سنجاق خیاطی کنار یکی از مانکنها سرگرم کار بود. سرش را تکان داد و فهماند که صدای زنگ ویدئوفون را شنیده است.
بالاخره مانکن را رها کرد و به سراغ فاینی آمد. «چه شده عزیزم؟» جو را سوزاندی؟ روبوت بیچاره! نه؟ رابرت؟ نه! خدا را شکر. پس زنگ زدی بگویی مدتهاست مرا ندیدهای . دلت برایم خیلی تنگ شده. حرفم را قطع نکن، حتی یککلمه هم نگو. خیلی خب، عصبانی نشو. به این استیل نگاه کن. خیلی جالب است، نه؟
فاینی بالاخره فریاد کشید تا سو به حرفهایش گوش کند. همسرش خاموش شد. فاینی گفت: «سو، به نظر تو هیچگاه انسانی به ماه رفته است؟»
«به ماه؟»
فاینی تکرار کرد: «بله، به ماه!»
«چه چیزها، فاینی! خوب، برو دیگر.»
«گوش کن سو، اتفاقی نیافتاده. فقط بگو اگر میفهمیدی که انسانهایی به ماه رفتهاند چه میکردی؟»
«معلوم است که باور نمیکردم. چهکسی به چنین مزخرفاتی فکر میکند؟»
فاینی گفت: «منطقی نیست.» و به فکر فرو رفت. «اما، ببین، در تایمز امروز نوشته شده که صد سال پیش انسانهایی به ماه رفتند».
سو پرسید: «نظر جری چیست؟ با او صحبت کردی؟»
«جری گفت که این شوخی است. خواستم از جو چیزی دستگیرم شود، اما او دائما” به فکر ظرفهایی بود که میبایست بشوید. ظاهرا” چیزی از این موضوع نمیداند.»
«صبر کن ببینم، چرا دائما” حرف ظرف شستن را میزد؟ نکند فیوزش را سوزاندهای؟ »
«نه. توی آشپزخانه است و دارد ظرفها را میشوید.» فاینی دید که که جو کنار در ایستاده است و ظاهرا” به گفتگویش با سو گوش میکند.
فاینی گفت: «مهم نیست، سو، حتما” سرت شلوغ است. خداحافظ». ویدئوفون را خاموش کرد.
صفحهٔ خاموش ویدئوفون چهرهٔ نگران فاینی را باز میتابید. مدتی نشست و به تصویر چهرهٔ خودش نگاه کرد و بعد باز ویدئوفون را روشن کرد. بار دیگر خانهٔ مُد بر صفحه ظاهر شد.
«سو، شاید فقط به قصد سرگرمی و تفریح رفتهاند، هان؟»
سو در کنار مانکن سرگرم کار بود. با حیرت پرسید: «کیها؟ چه؟»
«مردمی که به ماه رفتند.»
«آهان، شاید. البته بعید است. اصلا” معلوم است چه میگوییم؟ پس سیستم چه؟»
«بهنظر تو سیستم همیشه وجود داشته؟»
«آه. عزیزم، تو چقدر سختی! بگذار در آرامش کار کنم.»
صفحه خاموش شد. فاینی به روبوت نگاه کرد که همچنان کنار در ایستاده بود. «جو، ظرفها را شستی؟»
«بله، قربان.»
فاینی با درماندگی پرسید: «سیستم را چه وقت و چه کسی به کار انداخت؟»
جو جواب داد: «سیستم همیشه وجود داشته است.»
درِ ورودی صدا کرد. فاینی فکر کرد که رابرت به خانه برگشته است. رابرت به درون اتاق دوید و گفت: «سلام، بابا. تیم تو برنده شد! چرا مثل یک پلیس جدول تناوبی به من نگاه میکنی؟ یادت رفته؟ تیم شیکاگو بلک هالز… ندیدی؟ این روزنامه تایمز، صبح خریدم.» رابرت روزنامه را به پدرش داد.
فاینی سرانجام گفت: «متشکرم!» بعد انکار چیزی به یاد آورده باشد، به سرعت بلند شد و از اتاق بیرون رفت. سر و صدایش از اتاق مطالعهاش میآمد.
سپس برگشت و گفت: «رابرت، میدانی جعبه سیگار قدیمی کجاست؟»
«جعبه سیگار بابابزرگ؟»
«بله، جعبهای قدیمی و پر از خرت و پرت.»
رابرت گفت: «با من بیا.» و پدرش را به اتاق مطالعه برد. این صندلی را برداریم. صندلی را به کنار قفسهٔ کتاب که پر از بولتنهای بورس بود، بردند.
رابرت بالای صندلی رفت و جعبهٔ خاک گرفتهای را از بالای قفسه آورد. فاینی گرد و خاک را کنار زد و جعبه را باز کرد. برای اینکه درون جعبه را خوب بگردد. به کنار پنجره رفت.
گفت: «اینجاست!» و چیزی را از جعبه بیرون آورد. رابرت با حیرت در کنار پدرش ایستاد، اما قبل از آن که چیزی ببیند پدرش چیزی را که یافته بود در دستها مخفی کرد.
«تعجب کردهای. رابرت؟ راستی، هیچوقت از تو پرسیده بودم تو فانتزی دوست داری؟»
رابرت که هنوز شگفتزده بود گفت: «بله، بله.»
« فانتزی دربارهٔ پرواز به ماه. به سیارات مختلف، به ستارگان؟»
«بله، بله. مخصوصا” دربارهٔ پرواز به ستارگان. جو هر شب از این جور چیزها برایم میخواند.»
«به نظر تو انسان چه وقت به ماه پرواز میکند؟»
رابرت با تردید گفت: «حدود 20سال دیگر تقریبا” ».
جو حرف او را قطع کرد و گفت: «پرواز فضایی محال است. فقط در عالم فانتزی وجود دارد. اما در عالم واقعی سیستم وجود دارد. هنوز خوب آنرا نمیشناسی، رابرت.»
فاینی خندهای عصبی سر داد. ها، ها…»
و گفت: «سیستم! انسانهایی به ماه رفتهاند. یک سفر فضایی صورت گرفته…»
جو گفت: «قربان، به نوشتهٔ روزنامه فکر میکنید؟ شوخی بود. من با ویراستاران تماس گرفتم. شوخی ابلهانهای بود. افراد مسئول توبیخ شدهاند.»
«بابا. دربارهٔ پرواز به ماه شوخی میکنی؟»
«شوخی؟ صد سال پیش فضانوردانی به ماه رفتند!»
«ببخشید بابا، اما حق با جو است. اگر راست میگویی، پس چرا حالا دیگر کسی به ماه نمیرود؟»
«ببین رابرت، سیستم مستقلی در فضا هست که کسی آنرا بهکارانداخته.»
«قربان، سیستم همیشه وجود داشته. سیستم پاسدار صلح و آرامش است، رابرت. سیستم به طور خودکار هر موشکی را که از زمین شلیک شود منهدم میکند. به کار نمیآیند.»
فاینی از کوره در رفت و گفت: «خفه شو، عوضی! از کِی جرئت پیدا کردی حرفم را قطع کنی؟ برو ظرفها را بشور و ببین برای شام باید چه کار کنی.» بعد رو کرد به پسرش.
«رابرت، زمانی به جای کارتهای شخصی پول کاغذی رواج داشت. در مناسبتهای مهم سکههای فلزی خاصی هم ضرب میکردند. پدربزرگ یکی از این سکهها را نگه داشته بود و من با آن که نمیدانستم آن سکه به چه مناسبتی ضرب شده نگهش داشتم.
«حالا میفهمم که منظور از آن عقابی که بر سطح ماه نشسته است چیست. سالش هم درست است. انسانهایی به ماه رفتهاند. میفهمی؟ در ماه راه رفتهاند!مأموریت فضاییشان به ماه موفق بوده. نه، فقط ماه نه، پروازی به آینده بوده. دستِکم، من حالا اینطور میبینم…»
فاینی آلدرین مشتش را باز کرد. بر دست عرق کردهاش سکهای نقرهای بود که درهٔ ناهمواری را نشان میداد و بر فراز آن، در اوج آسمان، زمین دیده میشد…
جند سکه مربوط به فضانوردی
ممکنه مفید باشه
http://coins.sjrdesign.net/collection_IYA2009.html
خیلی ممنون .یه کتاب جالبه هست علمی تخیلی فانتزی .نوشته ایتالو کالوینو با نام کمدی کیهانی .که وقایع واقعی وتخیلی را با غالب طنز در هم امیخته .یکی از داستان هابش اسمش دوری ماه .که شخصیت های داستان برای مقاصد مختلف به ماه می روند ولی کم کم ماه از زمین فاصله می گیره و…
ممنون از داستان جالبتون، ولی به پای داستان های آسیموف نمیرسه 🙂
ببخشد جناب دکتر، میدونم جای این کامنت زیر این پست نیست، ولی چندان هم بی ربط به این داستان نیست.
من از طرفداران تئوری عدم واقعیت به ماه رفتن انسان نیستم، ولی این تئوری رو رد هم نیمکنم!
این داستان یادآوری میکنه که هر از چندگاهی که تکنولوژی حقایق رو واسه ما روشن میکنه بد نیست نگاهی هم به گذشته بکنیم و حقیقت اون ها رو بررسی کنیم.
برای فرستادن کنجکاوی به مریخ چقدر هزینه، برنامه ریزی و تکنولوژی های پیشرفته فقط واسه فرودش بکار رفت؟ آیا این تکنولوژی در آن زمان وجود داشت؟ راستی امروز که انقدر تکنولوژی پیشرفته تر از قبل شده چرا دوباره انسانی رو به ماه نمیفرستند تا ادعای خودشون رو محکم تر کنند؟(کاوشگر به جای خود!) یا ماه از نظر منابع و فاصله ای که نزدیکتر از مریخه برای ماجراجویی اقتصادی تر نیست؟
ممنون دکتر.من دوباره و با اشتیاق این داستان پر معنی رو خوندم.
یادش به خیر اولین بار حدود 22 سال پیش اونو تو مجله نوستالژیک دانشمند خوندمش و عاشقش شدم.
مرسی از وقتی که میگذاری.
دکتر جون ممنون
واقعا عالی بود
داستان های علمی تخیلی و فضایی فقط آسیموف
سلام آقای دکتر
ممنون از این داستان که قطعاً به پای داستانهای آسیموف نمی رسه
من بی صبرانه منتظر اون پست کاملی هستم که قراره درباره سفر به ماه دروغ یا واقعیت ، بنویسید
البته چند بار خواستم خودم این پیشنهاد رو بهتون بدم ، گفتم اگه لازم باشه خودتون دربارش مینویسید و تعجب هم کردم که بعد از مرگ استرانگ چطور نه درباره سفر به ماه و درباره مرگ ایشون چیزی ننوشتید و یا حداقل من چیزی ندیدم.
حتماً پستی که قراره درباره این موضوع بنویسید ، مطالب جالبی هم به چالش کشیده میشه که من بیصبرانه منتظرم.
درباره سکه های فضائی که مهران عزیز زحمت کشیدن لینکش رو گذاشتن باید به ایشون بگم که خوب معلومه واسه تکمیل این تئوری ، ضرب سکه چیز زیادی نیست و تائیدی بر صحت این سفر نخواهد بود.
موفق باشید
جالب بود. یاد سرزمین طلا و سرب افتادم.
کی می دونه چقد از زندگی ما با تاریخ جابجا میشه؟!
دقیقا درست می گی.
راجع به سرزمین طلا و سرب گفتی:
به نظرم سه گانه سه پایه ها برای علاقه مندان داستان های علمی تخیلی بسیار جالب خواهد بود.
ممتون