فیلم جانگو رها شده – معرفی، نقد و تحلیل – Django Unchained (2012)

فرانک مجیدی: «جانگو رها شده»، تازهترین اثر کارگردان صاحبسبک و دوستداشتنی، «کوئنتین تارانتینو» است. فیلمی در ژانر وسترن، که خودِ تارانتینو ترجیح میدهد آن را «ساوْترن» بخواند، بخاطر تمام عنصرهای موجود در زمانهای که داستان در آن میگذرد و ماجراهای جنوب آمریکای نژادپرست را برای بیننده زنده میکند.
جانگو (جیمی فاکس)، بردهای شکنجهشده و زخمخورده در جنوب آمریکا است. او طی اتفاقی، توسط یک آلمانی جایزهبگیربه نام دکتر کینگ شولتز(کریستوف والتز)، نجات مییابد. قرار است او به دکتر کمک کند تا سه برادر را که برای شکارشان جایزه تعیین شده، بیابند و در عوض دکتر هم میپذیرد او را یاری دهد تا همسرش را که بهعنوان برده در میسیسیپی فروختهشده، نجات دهند. اما آنها هیچ ایدهای دربارهی ملّاک معروف میسیسیپی، موسیو کالوین کندی (لئوناردو دیکاپریو) ندارند، مردی که باعث خواهد شد…
در سالهای اخیر، هالیوود به ساخت پروژههای خاطرهانگیز وسترن، علاقه نشان دادهاست. یکی از بهترین نمونهها اما، یک انیمیشن بود. «رنگو» با روایتی جذاب، علاوه بر نمایش داستانی آشنا در این ژانر، قهرمان ماجرا را به تدریج به مکاشفهای درونی میبرد و بیننده را تحتتأثیر قرار میدهد. در دورهی گذشتهی اسکار، این انیمیشن بهعنوان برترین انیمیشن سال ۲۰۱۲ انتخاب شد. داستانهای وسترن، عموماً ماجرای کلی یکسانی دارند. این داستانها، با روایتی خطی، قهرمانی تنها، خسته و غمگین را نمایش میدهند. قهرمان یا جوانمردی خوشنام ساکن در شهری دورافتاده است و یا تازهوارد، اتفاقی سبب میشود او برای اجرای انصاف و عدالت، در برابر «آدمهای بد» بایستد و در نهایت خوبی و عدالت پیروز شود، ولو با مرگ قهرمان، و گاه با ادامهی سفر قهرمان تنها. اثر جدید تارانتینو اما ، دستکم پر سر و صداتر از تمام پروژههای ژانر وسترن در سالهای اخیر شدهاست. «جانگو» هم تنها کاراکتر دنیای سینما به همین نام نبودهاست. در سال ۱۹۶۶، فیلمی بهنام «جانگو» ساختهشده که در آن «فرانکو نِرو»، نقش کاراکتری به این نام را ایفا میکند. او نیز قهرمانی تنها و تازهوارد بود که با دو گروه از آدمبدها در جدال بود. جالب آن که نِرو، در فیلم تارانتینو نیز حضور دارد.
عنوانبندی فیلم، کاملاً خاطرات وسترنهای سالهای دور را زنده میسازد و آواز و موسیقی متن ابتدایی فیلم، یادآور آثار مشابه در این ژانر است. اما به هر حال، این کار، کارگردانی مانند تارانتینو دارد. او خود را مقیّد به ژانر نمیکند و امضاهای غافلگیرکنندهی خود را بر اثر اعمال میکند. درست همین شجاعت و جسارت تارانتینو است که از اغلب فیلمهایش، آثاری در خور توجه و احترام میسازد. مشخصترین کاری که تارانتینو در این فیلم انجام داده، ارائهی روایت غیرخطی است. کاری که این کارگردان در آن استاد است. این فیلم، درست مانند تمام فیلمهای موفق تارانتینو، ضیافتی مالامال از خونریزی است. در حدی که جداً توصیه میکنم محدودیتهای سنی را در تماشای آن مدّ نظر داشتهباشید. مثل همیشه، درست در موقعیتهایی که انتظارش نمیرود، تارانتینو طنزی درخشان و مونولوگهایی طلایی و بُرنده در فیلم گنجاندهاست. اما چیزی که برایم بسیار جالب بود، زومهای ناگهانی دوربین روی کاراکترها، درست مانند فیلمهای قدیمی بالیوودی است. باید آمادهی غافلگیریهایی مانند شنیدن یک ترانهی رپ در اصیلترین قسمتهای «وسترنی» کار باشید. یکی از آن کارهای جالبتوجه تارانتینویی، خلق کاراکتر «استیفن» با بازی چشمگیر «ساموئل ال. جکسن» است. جکسن، هنرپیشهی محبوب تارانتینو است که ۶ بار با او همکاری کردهاست. در شرایط داستان و زمانی که ماجرا در آن میگذرد، ارتباط خاص و سرشار از اعتماد میان بردهای پیر مانند استیفن و موسیو کندی شیطانصفت، یک ریسک به نظر میآمد، ریسکی که بهشدت جواب داده و بیننده این اعتماد و ارتباط را بلافاصله میپذیرد و برایش، پرسشی پیش نمیآید.
به باورم، اثر تازهی تارانتینو، علاوه بر آنکه عشاق سبک تارانتینو را بهشدت راضی میکند، میتواند تمام نیازها و ملزومات مورد نظر در ژانرش را پاسخ دهد. حتی بیشتر از آن. این اثر، بر خلاف سایر وسترنهای معروف، قهرمان اولش را سیاهپوست و مرشدش را یک آلمانی برگزیده. بالاتر از آن، این فیلم در میان داستان خود، به حقیقت آزاردهندهی نژادپرستی، کاملاً عریان و بهشدت دردآور اشاره میکند. سال گذشته، پستی نوشتهبودم به نام «چرا ضدقهرمانها محبوبتر هستند؟» ، شاید مهمترین مشخصهی این فیلم، آن است که شخصیتهای اولش، چندان قهرمان نیستند! آنها ادعای پاکسازی جامعه از ظلم و جنایت ندارند، آرزوهایشان بزرگ نیست و مهمتر آنکه «دستشان آلودهتر از آن است که بتوانند قهرمان باشند.» مدتها بود به این موضوع فکر میکردم و میخواستم بنویسمش، حالا اثر تازهی تارانتینو این فرصت را به من داد که بگویمش. قهرمان، برای اصالت صداقت و پاکیای که عنوانش نیاز دارد، باید دستهایش را تمیز نگاه دارد. باید وقتی لبخند میزند و برای خیل مشتاقانش دست تکان میدهد، امید و خوبی را در اذهان متبادر سازد، قهرمان حتی نیاز دارد «سایههایی» داشته باشد که «آن» کارهای کثیف، آن اعمالی که دستها را آلوده میسازد، انجام دهند تا دست او پاک بماند. دکتر شولتز و جانگو، بیشتر همان «سایه» هستند. آنها دملهای چرکین را میترکانند تا چند سال بعد، «لینکلن» فرشتهوار بیاید و ایدهی آزادی همنژادان جانگو را ارائه دهد. جانگو صرفاً یک «اعتراض» و «انتقام» است، او برای هدف شخصیاش، راضی میشود «خودش را کثیف کند» (جملهای که به شولتز گفت) و به همنژادهای مظلومش به درشتی و زشتی سخن گوید. شرایط و موقعیت، از جانگو یک «فرصتطلب» ساخته تا یک «قهرمان». با همهی این کارهای بزرگ تارانتینو، گمان میکنم تنها او شجاعت این را داشت که این اصلیترین تابو و قانون ژانر وسترن را در هم شکند.
فیلم «جانگو رها شده»، این فرصت را به دیکاپریو داد که برای اولین بار، در نقش منفی ظاهر شود. کاراکتر کالوین کندی، یک ثروتمند سادیسمی و بهشدت نژادپرست و نفرتانگیز را به نمایش میگذارد. خود دیکاپریو بارها در مصاحبههایش گفته که از پذیرش این نقش بهشدت وحشت داشته و از تارانتینو پرسیده که آیا لازم است در این حد جلو بروند؟ تارانتینو اما، متقاعدش کرد که کاملاً لازم است، اگر او شخصیتی معتدلتر و معقولتر داشتهباشد، به حقیقت تلخ آن دوران خیانت کردهاست. دیکاپریو بهخوبی از پس نقشش برآمده. پسر فرقبازکرده و موطلایی «تایتانیک» برای خودش فوقستارهای شده! فوقستارهای که به تنهایی میتواند باعث شود با شوق در انتظار اکران فیلمی بنشینید، کما اینکه داوران اسکار به دلایلی –که مشکوکم هنرشناسانه باشند!- دستش را از مجسمهی طلایی دور کردهباشند. درخشانترین سکانس این فیلم، سکانس گفتگوی بعد از شام کندی با شولتز و جانگو بود، سکانسی که در آن دیکاپریو دستش را روی میز میکوبد و گیلاس زیر دستش میشکند و دستش خونریزی میکند، اما او بیتوجه به آسیبدیدگیاش کار را ادامه میدهد و بازی بهشدت درخشانی ارائه میدهد. تارانتینو که بعد از کات دادن صحنه، متوجه خونریزی دست دیکاپریو میشود، آن سکانس را «هیپنوتیزمکننده» خواند و برداشت جایگزینی برایش انجام نداد.
با اینحال، جزئیاتی هم هست که در فیلم من را اذیت می کند. عمدهترین آنها، «تودهوار» بودن بیشتر سیاه و سفیدپوستان فیلم است. غیر از جانگو و استیفن، سیاهپوستهای فیلم بهشدت «رام» و «تعریفنشده» هستند. آنها هستند تا «صرفاً مظلوم»، و نه برای لحظهای معترض باشند! زنان سیاهپوست عمارت شهری کندی، بهشدت ابله و بیمغز هستند. حضور این نوع کاراکترها، خیلی بیشتر از «کاکاسیاه» خواندن باقی سیاهپوستهای فیلم، عصبیام میکند. میزان توهینهای نژادی آنقدر زیاد است که «اسپایک لی» در مصاحبهای با «هالیوود ریپورتر» گفتهبود هرگز به تماشای این فیلم نخواهد نشست، چرا که فیلم به اجدادش توهین کردهاست. سفیدپوستهای فیلم (گروه صاحبان سگهای وحشی برای مثال) هم وضعیت بهتری ندارند. هستند تا «صرفاً سادیسمی» باشند. مشکل دیگر آن که، شخصاً نتوانستم «جیمی فاکس» را برای نقش جانگو بپذیرم. از ابتدای نگارش فیلمنامه، تارانتینو قصد داشت که «ویل اسمیت» را برای این نقش انتخاب کند. اما اسمیت نقش را به دلایل نامعلومی نپذیرفت. بعد از دیدن این فیلم، مدام فکر میکردم که اسمیت واقعاً چه انتخاب بهتری بود! سوای خاطرهای که از او بهعنوان خواننده و بازیگر کمدی دارید، «هفت پوند» را بهیاد بیاورید که چه زیبا، در نقشی تلخ و تأثیرگذار بازی کرد.
جدا از سبک روایی بیبدیل تارانتینو، شاهکاری مانند «قصههای عامهپسند» و تمام خاطرات خوبی که از کارهایش دارم، دلیلی بزرگ هست که میتوان بهخاطرش تمامقد در برابر کوئنتین ایستاد و ادای احترام کرد: شناساندن کریستوف والتز به دنیای سینما! والتز از سال ۱۹۷۷ به بازیگری مشغول بود و اغلب، فیلمها و نقشهایی بیاهمیت در سینمای آلمان را بهعهده میگرفت. تا آنکه در سال ۲۰۰۹ تارانتینو برای فیلم «حرام زادههای بیآبرو» به جای دی کاپریو، بهدنبال بازیگری اصالتاً آلمانی برای نقش «سرهنگ هانس لاندا» گشت و والتز را یافت. سال ۲۰۰۹ بود که ناگهان والتز مانند الماسی تراشنخورده و درشت، به چشم همهی دنیا آمد و اسکاری گرفت که حق مسلم او بود. باور دارم اسکار دورهی هشتاد و پنجم در رشتهی «بهترین بازیگر مرد نقش مکمل» نیز، بعد از دیدن بازی بی نظیرش در نقش دکتر شولتز، تنها مستحق او است، او که برای این نقش، گلدنگلوب همین رشته را از آن خود کرد. والتز در حین یکی از سکانسهای اسبسواری، زمین میخورد و استخوان لگنش میشکند، بعد از بهبودی دوباره میان گروه باز میگردد و یکی از بهترین «مرشد»های سالهای اخیر را روی پردهی سینما جان میبخشد.
«جانگو رها شده» در ۵ رشتهی اسکار دورهی هشتاد و پنجم، نامزد شدهاست. میتوان برای همیشه از تارانتینو ممنون بود، برای ساخت وسترنی که نظیر و بدیلی نداشتهاست، برای یک بار دیگر دیدار «کریستوف والتز» فوقالعاده، و برای دادن شجاعت به «لئوناردو دیکاپریو» برای ورود به دنیای سیاه «آدمبدها».
ساوترن نه. سادرن. البته اگه دال انتخاب خوبی باشه!
اگر بخوایم در اون حد حساسیت به خرج بدیم, “سافرن” بهترین انتخابه.
اصلا حالا که اینجوری شد خلاص میگیم Southern
“داستانهای وسترن، عموماً ماجرای کلی یکسانی دارند. این داستانها، با روایتی خطی، قهرمانی تنها، خسته و غمگین را نمایش میدهند.” (!!!) معلومه وسترن کم دیدید!
جانگو فقط یه فیلم تارانتینویی خوبه (عالی نیست) و نمیتوان گفت یه وسترن خوبه!
همونطور که گفتید خیلی از قواعد ژانر وسترن رو زیر پا گذاشته حتی خودش هم گفته “ساوْترن” است نه “وسترن”.
چیزی که تو این فیلم و جالبه و نشان از خلاقیت و هوش بالای تارانتینو داره اینه که با ژانر وسترن بردهداری غرب رو به نقد کشیده!
نمیدونم چه اصراری بوده که هر کی تیر میخوذه یه عالم خون بپاشه این ور اون ور (شاید میخواسته اینجوری طنازی کنه)… سوتی هم کم نداره فیلم
در ضمن اینقدر راحت از تارانتینو تعریف نکنید، این بچه از اون کارگردانایی که یا عاشقشن یا دشمن خونیش، وسط نداره!
اگر Kill Bill شماره ی ۱ و ۲ رو ببینین, متوجه می شین که این طرز پاشیدن خون, یه جورایی امضای تارانتینو هستش.
۱- فرمودید وسترن کم دیدم. البته ما کامنتهای صادرکنندهی حکم کلی کم نداریم در وبلاگ، اما نمونهی نقض کلاسیکش رو بفرمایید خوشحال میشم. من وسترنهایی از «شین» گرفته تا با بازی «یول براینر» برانسن و گریگوری پک، تا جان وین بزرگ و البته ایستوود را دیدهام. بیشترش را. خوشحال میشوم در نمونههای کلاسیک، شما که بیشتر دیدهاید خوانندگان و بنده را روشن کنید.
۲- «نمیدونم چه اصراری بوده که هر کی تیر میخوذه یه عالم خون بپاشه این ور اون ور (شاید میخواسته اینجوری طنازی کنه)…»
به شیوهی خودتان بخواهم پاسخ بدهم، گویا فیلمهای تارانتینو را کمتر دیدهاید (برخلاف شما نمیگویم کم دیدهاید!) این میزان خونبار بودن، مشخصهی کارهای تارانتینو است.
۳- «در ضمن اینقدر راحت از تارانتینو تعریف نکنید، این بچه (؟!)از اون کارگردانایی که یا عاشقشن یا دشمن خونیش، وسط نداره!» باز یک حکم دستوری دیگر! ببینید، ما در وبلاگمان، با رعایت اصول و دلیل، میتوانیم دیدگاه شخصیمان را بیان کنید. بله، من اغلب کارهای تارانتینو را دوست دارم. این نگاه شخص من است که در اینجا بیان میکنم و برای میل و خوشامد دیگری، تغییرش نخواهم داد. چقدر شایسته است که روزی در مقام نظردهنده، بنویسیم «به نظر من، به این دلایل این کار ضعیف است.» تشنهی کامنتهایی هستیم که بر بار و غنای مطلب اضافه کند.
۱- شاید منظور شما از “وسترنها ماجرای کلی یکسانی دارند” اینه که فضای همشون یکیه یعنی همشون از مؤلفه های غرب وحشی و هفت تیر و کابوی و این چیزا بهره می برند، بله اینطوریه ولی اصلاً ماجرا (قصه، داستان) کلی یکسانی ندارند. نمونه های زیادی هستن که اینطوری که فرمودین نیستن، برای نمونه: “بوچ کسیدی و ساندنس کید”، “ریو براوو”، “مردی که لیبرتی والانس را کشت”، “این گروه خشن” و …
این فیلمها ماجراهای کاملاً متفاوتی دارند و در آنها قهرمان نه تنهاست، نه خسته است و نه غمگین!
۲- اتفاقاً تارانتینو کارگردان محبوب منه و من (فکر کنم) همه فیلماشو دیدم! خوب همه میدونن که تارانتینو عاشق خشونت بیپرده و حونریزی بی حساب و کتابه! منظور من حجم خون مورد استفاده در فیلم نیست! بحث من روی شلیکهاست که تو اکثرشون حجم زیادی از خون به بیرون پاشیده میشه و این کار یه جورایی تیر خوردنها رو مصنوعی کرده.
۳- «در ضمن اینقدر راحت از تارانتینو تعریف نکنید، این بچه از اون کارگردانایی که یا عاشقشن یا دشمن خونیش، وسط نداره!»
منظورم از این جمله اصلاً و ابداً توصیه نبود (ما کی باشیم که بخواهیم به شما توصیه کنیم دکتر) فقط خواستم اینو بگم که تارانتینو علاوه بر مشتاقان فراوان، مخالفان سز سخت هم کم نداره. شاید جملهام رو خوب انتخاب نکردم.
در هر حال: الا ای پیر فرزانه مکن عیبم…
برای یادآوری اینهمه فیلم خوب ممنون. بالاخره، کامنتی که دوست دارم رو دیدم. کامنتی با کلی اطلاعات خوب دربارهی فیلمهای خوب. 🙂
– در مورد قسمت خون پاشیدن یک نکته که خیلی دوست داشتم این بود که بله برای انسانهای Random داستان خون پاشیده می شد اما برای کاراکترهای دیگه که تیر به قلب می خورد، با اینکه فاصله نزدیک بود، وقتی تیر به قلب کسی فرو می رفت، خیلی آروم و راحت به آرومی و با حوصله طرف رو از پا در میاورد.
– موسیقی فیلم و افسانه آلمانی خیلی جالب بود.
– انتظار داشتم که دیکاپریو نامزد یکی از این جوایز باشه (صحنه ای که گفتید و کوبیدن چکش واقعاً عالی بود) اما مثل اینکه اف بی ای هنوز ناراحته.
جوابها عالی ?
کاملن باهات مخالفم . سگ های آشغالدانی و پالپ فیکشن و کیل بیل شاهکار بودند .پالپ فیکشن رو بالغ بر بیست بار دیدم . نبوغ فیلمسازی تارانتینو در این فیلم ها ظهور کرد و بعد بع شدت افول کرد . درگیر کپی کردن خودش شد .بازی با ژانرها و بی احترامی به قوانین مرسوم کار جذابی است خرق عادت است ولی وقتی همین امر تکرار مکررات فیلمهای تارنتینو شد دیگر بیننده را به وجد نمی آورد .
فیلم یک روایت به نظر من به شدت خطی از وسترن های اسپاگتی است و با اضافه کردن یک ترانه رپ یا قهرمان سازی از کاراکتری آلمانی نمی توان نو آوری کرد .نوآوری را میشد در پالپ فیکشن یا کیل بیل دید .
مشکل من با تارنتینو از همان جایی آب می خورد که خودش به آن می نازد . نداشتن عقبه علمی و زندگی فرودستانه جوانی . شدیدن اعتقاد دارم که استعداد تنها فقط می تواند آنی را متبلور کند که نمونه اش را در پالپ فیکشن دیدیم .
برای حضور مداوم و ابداع هنری از خصلت های طبقه آریستو کرات است .
بهترین فیلم امسال من آمور بود و اعتراف می کنم از دیدن لوپر لذتی بسیار بیشتر از جانگو بردم .
spoiler alert کو پس ؟؟ عجیب کاراتون
گمانم نه کمتر از کامنت شما! از کل این متن میتوانید جایی را بیابید که سرنوشت هریک از بازیگران، انتهای داستان و بخش تعیینکنندهای معلوم شود؟! اسپویلر، در این زمینهها لازم است.
واقعا بعد از یک مدت طولانی فیلمی دیدم که تمام مدت زمانش برام لذت بخش بود. بازی ها که فوق العاده بود, لئوناردو دیکاپریو در نقش برده دار سادیسمی عالی ظاهر شده بود. و بیشتر از هرچیزی رویارویی دیکاپریو و سموئل جکسون زیبا بود. طرز صحبت جکسون با لحجه ی جنوبی و گرامر! خاص خودش. واقعا برام عجیبه که جکسون هیچ نامزدی در مراسم مختلف کسب نکرده.
البته واکنش های منفی هم همونطور که فرمودین کم نبوده. توی یکی از سایتهایی که مطالعه می کردم نوشته بود: “ناراحت کننده ترین موضوع در مورد این فیلم این بود که توی سینما فقط سفید پوست ها می تونستن به بعضی از طنزهای تلخ بخندن!”
ولی من شخصا همیشه عاشق کارای تارانتینو بودم و به نظرم آدمیه که جرات داره و برای شکستن تابوهای جامعش ریسک می کنه!
جنگو درسته نه جانگو
بله، تلفظ در فیلم همین است که میفرمایید. منتها در معرفی در منابع فارسی، عموماً بصورت «جانگو رها شده» یا «جانگو آزاد شده» نوشتهاند. ترجیح دادم بهصورتی که در منابع فارسی ذکر شده، استفاده کنم.
حالا نمی دونم چرا همه عشق غلط املایی گرفتتشون!!!!
لطفا لینک های مناسب برای دانلود این فیلم ها رو هم در اختیار ما قرار بدید.
مرسی خیلی باحال بود…@
اونقدر بازی کریستوف والتز عالی بود که بعد از اتمام فیلم فقط به سکانسهایی که حضور داشت فکر میکردم… […]…انقدر بازیش عزیز بود […]
شرمنده، بهدلیل اسپویلرناک بودن کامنتتون، مجبور شدم بخشهای سرنوشتسازش رو حذف کنم. عذر میخوام. 🙂
خواهش میکنم با اینحال متوجه پاک شدن نظرم نشدم. اطلاعی در مورد اسپویلر ندارم . حرف خاصی نزده بودم! قبلا در یک پزشک نظراتو راحت میشد بیان کرد. چه مواردی؛اسپویلر تعریف میشه؟
منظور از اسپویلر، اینه که شما اتفاقاتی که برای کاراکتر دکتر شولتز میافته در انتهای فیلم رو، حین کامنت تعریف کردهبودید. خوانندهای که فیلم رو میخواد ببینه و کامنتها رو میخونه، به این وسیله از انتهای یه کاراکتر مهمش مطلع میشن. طبعاً حس خوبی بهشون دست نمیده.
هنوز هم میشه تو وبلاگ راحت نظر گذاشت، فقط تو این مطالب سینمایی باید مراقب باشیم که هیجان ماجرا رو با تعریف ماجرای سرنوشتساز از بین نبریم. 🙂
راس میگین :))) اصلا حواسم نبود. انقدر بازیش خوب بود که میخوام سبیل بزارمو تابش بدم. چه هوشمندانه صدای تاب دادن سبیل کریستوف والتز رو در فیلم قرار دادن…لابه لای دیالوگش موقع تفکر و نصیحتاش…صدای قرچ قروچ سبیلش با خنده های مخصوصش ترکیب منحصر به فردی شد 🙂 به نظرم اونقدر بازیش قوی بود که بازی فاکس رنگ باخت و این خوب نبود چون جای شخصیت اصلی فیلم با مکمل یه جورایی عوض شد. یه جورایی فاکس شده بود مکمل…در انتهای فیلم بزور و بخاطر….والتز ؛ فاکس شخصیت اصلی شد… امیدوارم زیادی تعریف نکرده باشم :)))
با سلام و خسته نباشید ، تشکر فراوان از این پست بسی لذت بردیم ، هنوز منتظر نسخه با کیفیت فیلم هستم. اگر امکانش هست یک پست در مورد دی کاپریو بزارین چون چند سالی هست احساس میکنم حقش رو دارن پایمال میکنند، بازی های واقعا درخشانی داشته در چند سال اخیر.
با سلام و درود
به شخصه برای من گزیده بازی بازیگران کریستوف والتز ،دی کاپریو و ساموئل جکسون در این فیلم بیشتر جذاب و تاثیرگذار بود تا کلیت روایت فیلم و روند ساختاریش …
مطلبی که نوشتید عالی بود
قصد جسارت نیست، هر کس ذائقه ای داره. اما از نظر شما این طور برداشت کردم که میشه گفت،…هوم، در فیلم فهرست شیندلر من فقط از طراح لباس خوشم اومد!
سلام
ممنون از نقدتون
ولی این که هنوز نسخه بلوریش نیومده یا ریپ نشده
چجوری دلت اومد این اثر رو با نسخه DVDSCR ببینی؟
واقعا حیفه زیر ۴ گیگ این فیلم ها رو ببینی 🙁
با درود خدمت خانوم مجیدی .
فکر میکنم فیلم : قطار ۳:۱۰ دقیقه به یوما هم باید براتون جالب باشه به کارگردانی جیمز منگلد و با بازی فوق العاده راسل کروو و همچنین کریستین بل . با سبک هایی هم که گفتید فکر میکنم متفاوت باید باشه .
و قسمت دوم نظر من هم بر میگرده به این که دوستان عزیزی که مطلب رو میخونند بخاطر ارادتی که به آقای مجیدی دارن ممکنه دچار اشتباه بشند و از ارزش نوشتار شخصیت های عزیز دیگه کم بشه . لطفا به نویسنده مطلب دقیت کنند دوستان .
ممنون خانوم مجیدی . سپاس .
لینک imdb :
http://www.imdb.com/title/tt0381849/?ref_=sr_1
هنوز این فیلم رو ندیدم. البته فیلم Django قدیمی رو دوست دارم.
از کارهای ترانتینو (هنوز Django unchained رو ندیدم) به نظر من موندگارترینش Pulp Fiction هست که واقعا جدای از ساخت خاص ترانتینو (به نظر من بهترین اثرش) ایده های جذابی توش داره. به نظر من Pulp fiction یک کمدی عالی هم هست.
بقیه فیلم های ترانتینو برای فقط یکبار دیدن و سرگرم شدن برای چند ساعت خوبه (نظر شخصی) و هیچکدوم جادوی Pulp fiction رو ندارن.
البته فیلم اول ترانتینو “Reservoir Dogs” بعد از Pulp fiction دومین مورد علاقه ی من از ترانتینوست.
وسترن اسپاگتی
فقط جذاب بود
من ار دیدین این فیلم خسته نشدم
اما چه درسی داشت؟
اینکه باید حتمن به طرز بدی انتقام گرفت؟
شاید …!
بی نظیر بود d-j-a-n-g-o
یکی از بهترین فیلم های که تو زندگیم دیدم
۳ بار تا حالا دیدم
شدیدا منتظر نسخه ۱۰۸۰ هستم .
شاید منتشرش نکنی اما این اثر بشدت آمریکایی است…از این بهتر نمی تونست کل سیاهان تاریخ و به تمسخر بگیره!!!!
شاید از این حرفم خوشتون نیاد اما با سرپوش گذاشتن روی زخمهای جامعه چیزی حل نمیشه! عفونت میکنه و بدتر میشه.
بنظرم ما هم باید یاد بگیریم وقتی یه عیبی داریم، اینقدر شجاع باشیم و مثل این “بشدت آمریکایی”ها رکّ و پوس کنده مطرحش کنیم تا زشتی و پلیدیش بخوره تو صفتمون! یه چاره ای براش پیدا کنیم و نذاریم مثل غدۀ بدخیم چندین قرن رشد کنه و بشه جزو صفات ملی مون …
کریستوف والتز هم گلدن گلوب هم بفتا رو گرفت، یادش بخیر جوونتر که بود تو سریال پلیسی رکس بازی میکرد
وای!!! کارآگاه رکس؛ یعنی خدائیش کف کردم، خیلی جالب بود.
با اینکه از این کلمه بدم میاد ولی “نوستالژی” ناب بود، بردیمون خیلی وقت پیش! اصلاً شبیه جوونیاش نیست …
البته کریستوف والتز فقط در یکی از اپیزودهای این سریال حضور داشت. در آن زمان، نقش کارآگاه با «توبیاس مورتی» بود. برای اطمینان میتوانید آیامدیبی را هم چک کنید. http://www.imdb.com/title/tt0621606
در یکی از اپیزودها نقش یک قاتل روانی رو بازی میکرد که کارش تعمیر عروسک بود. اونجا هم تاثیرگذار بود یکی از اپیزودهای متفاوت رکس بود.
تا الان نمی دانستم که نقش اون سرهنگ آلمانیه اسکار گرفته. خیلی جالبه تو فیلم حرامزاده های لعنتی واقعا اینقدر باورپذیر بازی کرده احساس می کردم این افسر آلمانی از توی تاریخ و اززمان سلطه نازی ها به داخل فیلم پرتاب شده است . خیلی خوشحال شدم وقتی فهمیدم اسکار گرفته واقعا حقشه.
فیلم محبوب من “رنگو” می باشه(هیج ابایی ندارم مخصوصا اواخر فیلم که رنگو افسرده و مغموم وارده بیابان می شه . راستش وقتی شبانه از میان بزرگراه و از لای چرخ های ماشین ها به سلامت به طرف دیگر جاده می ره یاد ” سفربه دیگر سو” ی کاستاندا می افتم. فقط معنی اون دیالوگهای رنگو با او یارو که تیپش شبیه کلینت ایست وود رو نفهمیدم. اگه زحمتی نیست توضیح دهید.
من علاقه خاصی به فیلم های وسترن ندارم اما با توضیحات شما دوست دارم این فیلمو ببینم.
دوبله شده است؟یا؟
فیلم true grit رو حتماً ببینید دکترجان، کاری از برادران کوئن. یه وسترن ناب و چشم گیر که همه جوره ادای دین کرده به بزرگان سینمای وسترن. البته کوئن ها همیشه مهر خودشونو به فیلم میزنن.