معلّم منتقد سینما: راجر ایبرت
فرانک مجیدی: همیشه گفتهام که من از روزهای دبیرستان و با خواندن نقدهای «بیژن اشتری» در مجلهی «دنیای تصویر» به سینما علاقمند شدم. از همان روزها که آقای اشتری در نوشتههایش نقلقولهایی از «راجر ایبرت» میآورد، با منتقد معروف غربی آشنا شدم و کارهایش را خواندم. من در طول این سالها، بسیار از او یاد گرفتهام. اصول چگونه دیدن فیلم را با کمک او آموختهام و یاد گرفتم در کنار آن، دید مستقل خودم را حفظ کنم. مواردی هست که سلایق من و ایبرت 100٪ مخالف هم بود. اما اصول نوشتن از سینما در این سالها، همه مدیون بنیانی بود که او در نقدهایش به من آموزش داد. مهم نیست که ایبرت در طول حیات خود دانستهباشد که با نقدهای خود چه کلاس درس بزرگی برای تمام علاقمندان به سینما و نگارش تشکیل داده، آنچه اهمیت دارد گمانم این باشد که خودْ میدانم که ایبرت برایم معلمی بزرگ بود. در اولین ساعات مرگ ایبرت، بسیاری از سایتها، وبلاگها و خبرگزاریهای جهان به بازتاب این خبر پرداختند و وبلاگهای فارسی هم از این امر عقب نماندند. تلاش میکنم در این نوشته، از منابعی جداگانه با آنچه دیگر وبلاگهای فارسیزبان مورد بررسی قرار دادهاند و عدم تکرار و شرح مجدد بر زندگینامهی ایبرت، یادی از او کنم.
«منتقد سینما شدن را از خواندن مجلهی Mad یاد گرفتم. تقلید از Mad مرا به سیستمی که باید در پوستهی درونی فیلم در جریان باشد تا از بیرون به آن جلوهای اصلی دهد، آگاه ساخت، در حالیکه درون سیستم همان چرخه با فرمولهای احمقانه در حال تکرار بود.» (از اینجا ) 46 سال نقد نوشتن برای سینما، از راجر ایبرت نامی بزرگ در این حرفه ساختهاست. 46 سالی که چیزی بیش از 10 سال آن، به جدال با سرطان گذشت. در اوج بیماریش سه سال قبل، در 10 ماه، ایبرت 281 فیلم دید و تنها در همین هفته بود که به همکارانش در «شیکاگو سان- تایمز» گفت می خواهد کمی از ساعت کارش بکاهد. در سال 2006، ایبرت قدرت تکلم خود را از دست داد. در همان سال بود که دیگر نتوانست بهصورت متعارف غذا بخورد. خوراک ایبرت به کمپوتهلو، سوپ، آب و آبمیوه کاهش یافت. وقتی در مصاحبهای از او پرسیدند آخرین کلماتی که گفت چه بوده، بسیار تلاش کرد. متعجب شد. یادش نمیآمد. شاید خداحافظی از همسرش، چَز، پیش از رفتن به اتاق عمل و از دست دادن فرم صورت و صدایش. ایبرت متفاوت است. او ادامه میدهد. هرچند که خستهشده. پزشکان به او پیشنهاد یک عملجراحی دیگر میدهند تا شاید صدایش برگردد. چز هم موافق است، اما ایبرت دیگر نمیخواهد. احساس میکند بهقدر کافی جنگیده. دربارهی مرگ با صدای شبیهسازی کامپیوتری میگوید: «میدانم که فرا میرسد، و از آن نمیترسم، چون میدانم در آن سوی ترس از مرگ، چیزی وجود ندارد.» در ستونش مینویسد: «امیدوارم در مسیر پیشرو تا آنجایی که امکان دارد از درد شدید رها شوم. ظرفیت من پیش از تولد کامل بود و دربارهی مرگ هم یکسان میاندیشم. آنچه که میتوانم برایش سپاسگزار باشم هدیهی نبوغ است، و برای زندگی، عشق، شگفتی و خنده. نمیتوانید بگویید که جالب نبود. خاطرات عمرم چیزهایی هستند که از سفری به خانه آوردهام. به آنها، برای زندگی ابدیم همانقدر نیاز دارم که به سوغاتیای که از برج ایفل پاریس خریدهام و به خانه بردم.» (از اینجا ) البته این خستگی، به آن معنا نبود که ایبرت از آنچه پیش آمده، افسوس بخورد. «مدیسن پارک» از CNN مینویسد: «ایبرت بسیار کم برای خود افسوس میخورد. میگوید اگر ما نقایص جسمانی داشتهباشیم، نگرانی دربارهشان تنها ویرانگر است. اعتماد بهنفس پایین شامل بدترین تصوری است که دیگران میتوانند دربارهی شما داشتهباشند. مثل اینکه آنها جایی در آن بالاها بدون پرداخت اجاره زندگی میکنند.» او سالانه چیزی حدود 200 نقد برای روزنامهاش مینوشت، اما در 2 سال آخر فعالتر هم شدهبود. در یک سال آخر، 306 یادداشت، علاوه بر پستهای وبلاگی نگاشت. (از اینجا) اما بالاخره مرگ در زد و ایبرت 70 ساله به رویش در گشود.علاوه بر صدها مقاله، ایبرت 15 کتاب تألیف کرد و استاد دانشگاه شیکاگو نیز بود.
میگویند ایبرت در خیلی از زمینهها نفر اول بود. اولین روزنامهنگاری که در سال 1975 برندهی جایزهی پولیتزر شد. هر سال یکی از کارهایی را انجام میداد که از آنها متنفر بود! (از اینجا ) وقتی مجلهی اسکوئر پروندهای دربارهی او با تصویری تمامصفحه از چهرهی تازهاش چاپ کرد، در وبلاگش نوشت: «دیدی دوستداشتنی نبود… ولی بعدش فکر کردم خب، که چه؟! درست به همان خوبی شده که در بیرون دیده میشود. بههر حال، همانطوری است که به نظر میرسم.» ایبرت در آوریل گذشته، در یکی از سخنرانیهای TED شرکت کرد و دربارهی اینکه چطور از بین رفتن آروارهی پایینش صدایش را از او گرفت، نرمافزارهای صدا و واکنش افراد اطرافش، سخنرانی 20 دقیقهای انجام داد. (از اینجا )
در اولین ساعات انتشار خبر درگذشت ایبرت، مشاهیر بسیاری دربارهی او سخن گفتند. «باراک اوباما» گفت: «سینما بدون راجر، مانند گذشته نخواهد بود. برای یک نسل از آمریکاییها –بالاخص شیکاگوییها- راجر به معنای سینما بود. وقتی فیلمی را دوست نداشت، صادق بود و وقتی دوستش داشت، با علاقه قدرت بیهمتای فیلمها را نشان میداد تا ما را به مکانی جادویی ببرد. حتی در میان جنگیدن خودش با سرطان، راجر تولیدکننده بود و به اشتراک گذشتن اشتیاق و دیدگاهش با جهان ادامه داشت…» «مارتین اسکورسیزی» که پروژهای مستند دربارهی ایبرت را در در دست تهیه دارد، سخنان بسیار تأثیرگذاری در این موضوع میگوید: «فقدانی بیپایان برای فرهنگ سینما و نقد فیلم است. برای شخص من، این فقدانی بزرگ است. راجر همواره حمایتگر بود. همواره وقتی به او نیاز داشتم، در کنارم بود. وقتی تکتک واژههای تشویقکننده ارزشمند محسوب میشد و سپس دیگر بار، در اوج زوال کاریم بودم، کنارم بود. تنها تشویقکننده، تنها یک حامی مطبوع… راجر واقعاً دوستم بود. به همین سادگی. من اشخاص اندکی را در زندگی دیدهام که به این اندازه فیلمها را دوست دارند و به آنها اهمیت میدهند. همه میدانستیم که این لحظه فرا خواهد رسید. اما این حقیقت، از میزان دردناکی این فقدان نمیکاهد. دلم برایش تنگ میشود، برای دوست عزیزم.»
«مل گیبسن» نیز دربارهی ایبرت سخنانی دارد: «هرگز راجر را منحصراً یک منتقد سینما نمیدانستم، بلکه بیشتر او را بهعنوان تاریخنگار سینما و یک عاشق هنر میپندارم.» «اُپرا وینفری» که بعد از نخستین دعوت از ایبرت در برنامهی معروفش پس از جراحی مربوط به سرطان، نتوانسته بود احساساتش را پس از دیدن چهرهی تغییریافتهی او کنترل کند و اشک ریختهبود، یادی میکند از «جین سیسکل»، همکار ایبرت در Sneak Previews و Siskel & Ebert at the Moviesکه در سال 1999 در گذشت:«راجر و جین دوباره با همند. پایان یک دوره.» شهردار شیکاگو، «رام امانیوئل» نیز گفت: «نام ایبرت مترادف با دو معنا است: سینما و شیکاگو… ایبرت برای قدرتش در کار، شجاعت قابل ستایش در رویارویی با بیماری و نقش احترامبرانگیزش در فیلمسازی و شهرمان، در یادها باقی میماند.» (از اینجا)
همانطور که اوباما تصریح میکند، او در نقدهایش صریح بود. فیلمهایی بودند که آنقدر شانس بیاورند که نظر مثبت آقای منتقد را جلب کنند، اما وای به حال آنها که نمیتوانستند و اصلاً از نظر ایبرت بد بودند. مثلاً فیلم «ترانسفورمرها» در سال 2009، اینطور مورد مرحمت ایبرت قرار گرفت: «از این فیلم متنفرم. متنفرم، متنفرم، متنفرم، متنفرم، متنفرم! از هر خندهی بیجای تماشاگران بیکارش متنفرم. از این حس که ممکن است اصلاً کسی از آن خوشش بیاید متنفرم. از توهین ضمنیش به تماشاگران که هرکسی ممکن است با تماشای این فیلم سرگرم شود متنفرم.» گمان کنم این وحشتناکترین بمباران ایبرت است که تا کنون خواندهام! (از اینجا)
راجر ایبرت، پس از آنکه بهدلیل سرطان قدرت تکلم و بخش زیادی از فک پایین خود را از دست داد، کنج عزلت نگزید و منتظر مرگ نماند. مهمتر آنکه، از کهنسالی نیز نهراسید و در قالب «از ما گذشته دیگر!» عمل نکرد. او شروع کرد به بیان عقایدش در شبکههای اجتماعی و مخصوصاً، توییتر. ستوننویس مشهور «شیکاگو سان- تایمز» از سال 2002، مبتلا به سرطان تیروئید شد و چندین عمل جراحی سنگین انجام داد، اما در عوض ایبرت کارش را در فضای مجازی با عضویت در توییتر، علاوه بر وبلاگ نویسی، ادامه داد. ایبرت در سال 2010 برای روزنامهاش یادداشتی در ستایش نقش توییتر در زندگیاش نگاشت: «عهد کردهبودم که هرگز توییتری نشوم. حالا بیشتر از 10000 توییت انجام دادهام. گفتهبودم که توییتر پایان تمدن را به نمایش میگذارد. اما اکنون، این بخشی از تمدنی را تشکیل میدهد که در آن زندگی میکنم. گفته بودم که ناممکن است که نوشتهای بزرگ را در 140 کاراکتر جای داد. توسط مادر سه فرزند از دهلینو مورد لطف قرار گرفتهام. گفتهبودم که میترسم به آن معتاد شوم. [اینبار] حق با من بود.» ایبرت، علاوه بر درسهایی که در نقد فیلم داده، با شوق نشان میدهد که از شنیدن صدای مردم با فرهنگهای دور، لذت میبرد. بهعلاوه اینکه شخصیتی در جایگاه او صادقانه به اشتباه و تعصب خود معترف میشود، درسی بزرگ برای همهی ماست. ایبرت با شوق مینویسد که چطور توییتهایش را تنظیم میکند. «قواعد اندکی برای توییت کردن دارم: به انگلیسی پایه توییت میکنم. از اختصارات و تلفظهای در چت دوری میکنم. جملاتی کامل مینویسم. تلاش میکنم تا لینکهایم، ارزش کلیک داشتهباشند. شرح طولانی نمیدهم، مهم نیست که در گذشته چه نوشتهباشم. از علایقم توییت میکنم، همانند فیلم، از دانش و سیاست هم مینویسم… تلاش میکنم پیش از پست کردن، دوباره رویشان فکر کنم.» (از اینجا ) هواداران ایبرت، او را برای فعالیتش در شکلهای کلاسیک و جدید رسانه، همواره میستودند. از آن پس، ایبرت در توییتر فعالتر هم شد. او چیزی بالغ بر 840 هزار دنبالکننده داشت و بیش از 31000 توییت نوشتهبود.
در آیامدیبی لیستی هست از فیلمهایی که در طول مدت کار ایبرت، از او 4 ستاره گرفتند. برخی از آنها نمرات خیلی بالایی از آیامدیبی ندارند و تنها 19 فیلم مربوط به قرن جدید است. برخی از فیلمها را بسیار دوست دارم و دربارهی برخی همعقیده نیستم. دربارهی فیلم Blow Out دیپالما، همان احساس را دارم که ایبرت به ترانسفورمر داشت. مهم نیست. طبعاً غیرطبیعی است که انتظار داشتهباشیم دو نفر، عقایدی کاملاً همسان داشتهباشند. مهم آن است که چیزهایی از ایبرت آموختهام که فراموش نمیکنم. ایبرت دنیای سینما را با سبک نگارش و نگاه خود به کلی تغییر داد و چنانکه نوشت، افسوسی ندارد. در نهایت، چه چیزی بیشتر از این میتواند هدف از زندگی باشد؟ ایبرت خواهد ماند و باید بماند. برای درسهایش، نگاه و صراحتش، تجربهی راههای تازه و نهراسیدن، گیرم هراس، از مرگ باشد یا تجربهی راه و رسانهی نو. گمانم یک ایبرت، برای دیدن و لمس کردن در من زندگی خواهد کرد. همین هم هدیهی بزرگی است!
این نوشتهها را هم بخوانید
راجر ایبرت و نقد هاش رو دوست داشتم، نوشته هاش یجور دیگه بودن، همیشه برای اینکه ببینم فیلمی خوبه یا نه یکی از کار هایی که میکردم چک کردن نمره ایبرت به فیلم در سایت Metacritic یا قسمت Metascore در سایت IMDb بود.
از نوشته پر بار شما هم خیلی ممنون، چیزهایی درباره ی ایبرت بمن یاد داد که تا حالا درباره اش نخونده بودم.
خدا بیامرزدش
بسیار زیبا نوشتید خانم مجیدی.
شاد باشید
عالی بود . ممنون
از این جمله اش هم خیلی خوشم اومد و کاملن موافقم
“اگر ما نقایص جسمانی داشتهباشیم، نگرانی دربارهشان تنها ویرانگر است.”
من همیشه نوشته های شما را پی گیرم و از زحمتی که برای به نگارش در آوردن می کشید فقط می توانم ابراز سپاسگزاری نمایم.
خیلی خیلی ممنون از نوشته فوق العاده تون
با اجازه لینکش رو برای بچه های سینمایی پست می کنم
موفق باشید
تشکر فراوان.
همیشه ایبرت رو با جدایی نادر از سیمین به یاد میارم…
خدابیامرزدش ، جدایی نادر از سیمین رو به عنوان بهترین فیلم سال 2011 انتخاب کرد ، برای ما هم خاطره شد
از شما به خاطر این مقاله ممنونم
نکات بسیاری داشت که می بایست بارها خوانده و روی آنها تامل شود.
خیلی ممنون
بیژن اشتری خیلی هارو منتقد کرد
مقاله عالی بود… چیز هایی از راجر ایبرت خوندم که تا حالا به گوشم نخورده بود… ممنونم از نوشته تون خانم مجیدی
“معلم منتقد”
چه اسم برازنده ای…
من ایشون رو نمیشناختم ولی از خلاصه زندگینامش که خوندم یه جملش خیلی به دلم نشست.اونم این بود::
«میدانم که فرا میرسد، و از آن نمیترسم، چون میدانم در آن سوی ترس از مرگ، چیزی وجود ندارد.»
این بخشی از نقد فیلم معلم بد توسط راجر هست..
با دیدن معلم بد بی اختیار به یاد فیلمی با نام “سانتای بد” می افتیم .فیلم هم از همان ابتدا، از این نوع مقایسه رنج می برد. شخصیت بد این فیلم ، نه به اندازه کافی بد است و نه به اندازه کافی دوست داشتنی. کارها و اعمال وقیحانه ای که الیزابت هاسلی (با بازی کامرون دیاز) در فیلم انجام می دهد، شاید از دیدگاه شما چندان غیر قابل پیش بینی و عجیب و غریب نباشد اما آنچه که واقعا شوکه کننده و شگفت انگیز است این است که این زن بسیار نا مطبوع، بدجنس، با رفتارهایی بسیار تند و کثیف و زننده می باشد.
بسیار عالی بود خانم مجیدی ؛
من کازابلانکا رو با راجر ابرت خوب شناختم.
از شما برای حضور در کافه خود دعوت می کنیم .
cafeclassic4.ir