مجله هفتگی یک پزشک: از «تنفر»، متنفر باشید!

این هفته متأسفانه باز هم سینا به مشکل برخورد و به خاطر مشکلاتی که در دسترسی در اینترنت داشت، مجله هفتگیاش نیمه کاره ماند. ما در همین اول پست آرزو میکنیم که زمانی برسد که هیچ کس، در هیچ جا و هیچ زمانی، به خاطر قطع یا کندی اینترنت، دچار مشکل نشود. از آنجا که خود من تجربه دو ساله محرومیت از اینترنت در بازهای از زندگی خود در زمان خدمت سربازی داشتم، نیک میدانم که محروم شدن از خبر و اطلاعات و ناتوانی در به ظهور رساندن ذهنیات، چقدر میتواند برای یک فرد، دشوار باشد.
با اینکه فرصت کمی داشتم و راستش را بخواهید، در حال نوشتن این سطور کاملا خوابآلودم، تلاش میکنم مجلهای ارائه بدهید که شایسته مطالعه شما خوانندگان عزیز باشد.
فیلم هفته: شهر گناه : بانویی که به خاطرش میکشم
سال 2005 ما با دیدن فیلمی که از روی یکی از کمیک استریپهای فرانک میلر ساخته شده بود، شگفتزده شدیم. فیلم، داستان جذاب و هنرپیشههای محبوبی مثل بروس ویلیس، کلایو اوون، میکی رورک و جیسکا آلبا داشت.
اما چیز متمایزکننده این فیلم سبک تصویربرداریاش بود، ما با فیلمی سیاه و سفید، با کنتراست بالا روبرو شدیم که گاه و بیگاه تکرنگهایی در آن مشاهده میشد.
حالا بعد از سالهای زیاد قسمت دوم این فیلم با عنوان «شهر گناه : بانویی که به خاطرش میکشم» اکران شده است و این روزها در اینترنت لینک نسخه نسبتا باکیفیت آن را میشود پیدا کرد. کارگردانهای این قسمت جدید، باز هم فرانک میلر و رابرت رودریگوئز هستند.
این بار به بازیگران قبلی هنرپیشههایی مثل اوا گرین، جاش برولین، جوزف گوردون-لویت اضافه شدهاند.
قسمت دوم « شهر گناه » همانند قسمت اول این مجموعه برگرفته از کمیک استریپی از فرانک میلر است.
تکههایی از داستان فیلم:
مارو (میکی رورک ) به شدت مجروح شده و در گوشه جادهای به هوش میآید و سعی دارد تا متوجه شود چه بلایی سرش آمده است. در همین حال فردی به نام جانی ( جوزف گوردن – لویت ) به شهر وارد میشود تا به سراغ سناتور فاسد یعنی روارک ( پاورز بوت ) رفته و حسابش را کف دستش بگذارد. در باشگاهی هم که روارک در آنجا قرار دارد یکی از کارکنان به نام نانسی (جسیکا آلبا ) کار میکند که مصرانه به دنبال گرفتن انتقام از روارک بخاطر تباه کردن زندگی اش است. در این فیلم با زنی افسونگر به نام آوا ( اِوا گرین ) آشنا میشویم و مردی به نام دوایت مک کارتی ( جاش برولین )که سعی می کند در دام او گرفتار نشود …
اپلیکیشنهای هفته
سالهای سال، اپل کاربران را از داستان کیبوردهای توسعهدهندگان دیگر محروم کرد، اما حالا به ناگهان در iOS 8، لطف کرد و این امکان را مهیا کرد.
در اینجا میخواهم یک کیبورد ضروری و یک کیبورد فانتزی را برای دانلود به شما معرفی کنم:
کیبورد ضروری FarsTap نام دارد و همان طور که از نامش برمیآید یک کیبورد فارسی است.
همان طور که احتمالا میدانید در iOS 8 دیگر نمیتوان آن کیبورد فارسی پنهان شده و پیشفرض اپل را فعال کرد و ماهایی که چند وقت بود iOS 8 را نصب کرده بودیم، با مشکل بزرگی روبرو شده بودیم. اما حالا با FarsTap مشکل برطرف شده است.
البته FarsTap خالی از مشکل نیست:
– این کیبورد امکان درج نیمفاصله را میدهد، اما عملا این نیمفاصلهها درج نمیشوند!
– وقتی میخواهید از کیبورد انگلیسی خارج شوید و این کیبورد را احضار کنید، مقداری درنگ یا لگ وجود دارد که آزاردهنده است، البته این درنگ در هنگام احضار کیبوردهای دیگر هم مشاهده میشود و احتمالا مشکلی است در iOS. شاید اپل در آپدیتهای بعدی این مشکل را برطرف کند.
کیبورد دیگر فانتزی، اما به شدت اعتیادآور است و GIF Keyboard است.
استفاده از خندانکها یا اسمایلیها در هنگام چت در اپلیکیشنهای پیامرسان یا ارسال پیامک با آیمسیج بسیار محبوب شده است و خیلی وقتهای میشود با این خندانکها احساساتی را منتقل کرد که کلمات از بروزشان، ناتوان هستند.
اما مشکل این است که این خندانکها، استیکرها یا اموجیها، تنوع زیادی ندارند. اما در صورتی که از GIF Keyboard استفاده کنید، بر این محدودیت میتوانید غلبه کنید، چرا که میتوانید بر اساس نیاز خودتان GIF مناسبی پیدا و ارسال کنید!
– سومین اپلکیشنی که به شما معرفی میکنم، اپلکیشن Talko است. این اپلیکیشن یک اپلیکیشن پیامرسان است.
حتما میپرسید در حالی که وایبر و لاین، تانگو هستند (یا بهتر است بگوییم «فعلا» هستند!)، چرا این اپ را میخواهم معرفی کنم.
علتاش این است که Talko ویژگیای دارد که سایر اپهای مشابه ندارند:
شما میتوانید در حین صحبت با یک دوست، برایش متن و عکس هم بفرستید. همان طور که میدانید در وایبر در حین صحبت، نمیشود عکس و یا متنی ارسال کرد.
صبر کنید! یک چیز دیگر:
در Talko شما میتوانید پیامهایی را که برایتان مهم یا جالب است، برچسبگذاری کنید و بعدا هر وقت نیاز شد، با این برچسبها، آن قسمت از گفتگوها را که دوست دارید، دوباره ببینید!
و اپلکیشن آخری که به شدت توصیه میکنم، نسخه تازه اپلکیشن اندروید فیدیبو است.
اگر خواننده «یک پزشک» بوده باشید، میدانید که قبلا هم فیدیبو را معرفی کرده بودم، پس چرا یک بار دیگر این توصیه را میکنم؟!
علتشاش این است که نسخه تازه اپ فیدیبو، یک ویژگی کلیدی دارد، ویژگیای که اگر از آن خوب استقبال شود، میتواند تحولی در مطالعات دیجیتال ما ایجاد کند.
تا حالا چند بار شده که هنگام مطالعه در خلوت، به جمله یا پاراگراف درخشان و جالبی در یک کتاب برخورده باشید، سر بالا کرده باشید و خواسته باشید که آن قسمت را برای کسی بخوانید، اما عملا کسی را پیدا نکرده باشید؟!
تا حالا چند بار شده که خواسته باشید، نظر خودتان را در مورد یک قسمت از کتاب بنویسید، اما وقت نکرده باشید و رسانهاش را هم نداشته باشید؟
حالا فیدیبو در نسخه تازه اپ خود تلاش میکند که مطالعه را اجتماعی کند:
کاربر میتواند هر زمان که لازم بود، قسمتی از متن یک کتاب را هایلایت کند و برایش یادداشتی بنویسد. او میتواند این یادداشت را به صورت عومی منتشر کند، طوری که وقتی دیگر کاربران به همان قسمت کتاب رسیدند، ببینید که شخصی قبلا یادداشتی برای آن قسمت گذاشته است.
این ویژگی، به ظاهر ساده است، اما تأکید میکنم اگر عده زیادی از ما از این ویژگی استفاده کنند و یکدیگر را از نظرات خودشان محروم نکنند، باعث تحولی در مطالعات دیجیتال ایرانیها خواهد شد.
برای دانلود نسخه جدید اپلکیشن فیدیبو به اینجا بروید و البته میتوانید کد QR زیر را اسکن کنید:
عکسهای هفته
توصیه اولم، دنبال کردن این حساب اینستاگرام است. این کاربر کرهای که Hyemi Jeong نام دارد، ذهن خلاقی دارد، طوری که با یک شیء خیلی عادی و ساده و کمی طراحی پیرامون آن، هر بار ترکیب و آمیزهای زیبا درست میکند.
تعدادی از کارهای او:
دومین مجموعه عکسی که توصیه میکنم به تماشایش بنشینید، شاید از قبلی هم جالبتر باشد:
عکاسی به نام ساندرو میلر با هدف بزرگداشت تعدادی از به یادماندتیترین عکسهای تاریخ، تصمیم گرفت که آنها را بازسازی کند.
منتها او برای بازسازی به سراغ جان مالکوویچ -ستاره مشهور هالیوود- رفت و از او خواست که مدل عکسهای بازسازی شده باشد.
مشاهده دقت میلر در بازسازی عکسها و نیز اینکه هر بار چطور جان مالکوویچ در پوستین و قالب سوژههای اصلی عکاسی رفته، بسیار جالب است. در این عکسها مالکوویچ در واقع در عکسها هم هنر بازیگری خود را نشان داده است و یک سوژه گریم شده ساده نیست.
بازسازی عکس مشهور مادر مهاجر که در سال 1936، توسط دوروتا لانگ گرفته شده بود:
بازسازی عکس سال 1954 فیلیپ هالزمن (در مورد هالزمن این مقاله «یک پزشک را بخوانید.)
بازسازی عکس آلبرت واتسون از آلفرد هیچکاک و غاز:
بازسازی عکسی از بت دیویس که ویکتور شربنسکی در سال 1971 گرفته بود:
بازسازی عکس سال 1967 از دخترهای دوقلو، اثر دیان ارباس:
بازسازی پرتره مشهوری که در سال 1957 از ارنست همینگوی گرفته شده بود:
بازسازی پرترهای که در سال 1957 از پابلو پیکاسو گرفته شده بود:
بازسازی این پرتره مشهوری اینشتین:
و این پرتره ارنستو چهگوارا:
و این عکس جک نیکلسون:
ترانههای هفته
فرانسه زبان عشاق است و چه چیز آرامشدهندهتر از شنیدن تعدادی از این ترانهها، و این هم حاصل جستجوی من:
سایت «سلام کبک»، سایت خوبی است. یکی از قسمتهای خوب این سایت، قسمت ترانههای فرانسوی آن است. در این قسمت شما میتوانید، تعدادی از این ترانهها را دانلود کنید، حتی بعضی از آنها به فارسی هم ترجمه شدهاند.
اندیشه هفته: زندگی را میشود طوری دیگری ساخت!
نه! در اینجا نمیخواهم برایتان فلسفهبافی میکنم، بلکه میخواهم به شما بگویم لزومی ندارد شما تصور کنید که پیش از شما همه راهها رفتهاند و همه تلاشها و اندیشهها را انجام دادهاند.
یادم میآید که در دوران کودکی یک فیلم تلویزیونی در برنامههای کودگ و نوجوان پخش میشد، به صورت محوی یکی از قسمتهایش یادم مانده:
نوجوانی به یک کارگاه خراطی رفته بود و کار میکرد و وقتی دید که همیشه چوبها را برای ساختن نرده به یک صورت برش میدهند، پیشنهاد کرد که به کار تنوع داده شود، اما مقام مسئول با او مخالفت کرد و از ابتکار او استقبال نکرد.
ما در کارگاه زندگی مثل همین نوجوان کارگر هستیم، خیلی وقتها حتی خودمان تصور میکنیم که قدرت تغییر را نداریم و پیشنیان ما همه تلاشها را کردهاند و راههای مختلف را آزمودهاند.
در اینجا پیشنهاد میکنم برای اینکه ذهنتان باز شود، به تعدادی از این میزها نگاه کنید. در نگاه اول اینها میزهای لوکسی به نظر میرسند. اما من وقتی تصویر این میزها را دیدم، همه حواسم به غنای اندیشه سازندگان آنها معطوف شد و اینکه چطور متفاوت دیدهاند و عمل کردهاند:
– میزی که شکل یک دریاچه را تدای میکند:
– میزی که گویی در حال چکیدن است!
– میز بسیار زیبایی به شکل یک برگ:
– میزی از ترکیب چوب و آلومینیوم:
– میزی با پایهای از موتور جت:
– میزی ژرف! لایههای چوب را روی هم چیدهاند، بعد در وسط گودش کردهاند و رویش یک شیشه گذاشتهاند:
– میزی که در آن در داخل شیشه تنه درخت و شاخه استفاده شده است.
– میزی که بسیار هنرمندانه درست شده است، گویی که رودی از وسط آن جاری است و باعث شده یک دره در وسط میز حفر شود. به گمانم در حین گفتگوهای سیاستمدارانی که افکارشان اصلا به هم نزدیک نیست، میشود از این میز استفاده کرد! مثلا در مذاکرات محدود ایران و آمریکا در نیویورک!
و این میز زیبا:
کتاب هفته: زندگی مارتا فروید
«تنها شدن سخت است. اینکه دیگر در نظر دیگران وجود نداشته باشی.» مارتا فروید وقتی این جمله را از زبان روزنامه نگار امریکایی در روز خاکسپاری همسرش فروید شنید، متعجب شد و از خودش پرسید که این غریبه چطور به خودش اجازه میدهد این حرفها را به او بزند؟
اندکی که فکر کرد احساس کرد که یک همدردی واقعی در حرف های زن موج میزند. روزنامهنگار امریکایی نه از آن مرد بزرگ حرفی زد، نه اشاره به ضایعهای کرد که فقدانش ضربه مهلکی به جامعه بشری وارد آورده بود و نه حتی تسلیت گفت و ابراز تأسف کرد و بعد این دو زن از هم خداحافظی کردند.
این دیدار، سرآغاز نامه نگاریهای طولانی بین این دو بود. نامههایی که یادآور هزاران نامهای بود که فروید و مارتا برای هم نوشته بودند، اما این بار نامههایی که دیگر رنگ و بوی عاشقانه نداشت و تنها بیانگر زندگی زنی بود که میخواست خودش را لابه لای کلمات پیدا کند: چراکه در طول 53 سال زندگی مشترک با فروید، مارتا زنی بود که نقش مادر فروید را برای او بازی میکرد، مادری که فروید تا هنگام مرگش به هیچ وجه جایش را با هیچ کسی عوض نکرد.
یک دهه پس از مرگ فروید، مارتا درحالی که سعی میکرد خود را از زیر سایه فروید خارج کند، از خودش میپرسید: «آیا این عمر طولانی که همهاش وقف خدمت به یک مرد شد، ارزشمند بوده است؟ زندگیای که در آن هرچه به غیر او بود، نادیده گرفته شد، از جمله بخش بزرگی از هستی خود.
نیکل روزن، نویسنده فرانسوی با طرح این پرسش که «مارتا» در زندگی فروید چه نقشی داشته است، به سراغ این زن می رود: آیا این زن به راستی آنقدر ساده لوح و ابله بود که همه عمرش فقط به کدبانوگری و اجرای نقش دوم دلخوش کند و نسبت به مردی که در کنارش در حال دگرگون کردن افکار بود بی تفاوت باشد؟ آیا این شیوه زندگی به راستی خوشایند او بوده و او را آنچنان که باید و شاید به رضایت خاطر رسانده است؟ پاسخ این پرسشها را نیکل روزن در این کتاب می دهد تا به این گونه مارتا احساساتش را از زبان خودش بازگوید.
این کتاب با ترجمه شهرزاد همامی توسط انتشارات شورآفرین چاپ شده است. کتاب 295 صفحه دارد و قیمتاش 17 هزار تومان است.
نسخه کاغذی کتاب را میتوانید از فروشگاه آنلاین شهر کتاب یا جیحون بخرید.
نسخه دیجیتال کتاب را هم میتوانید با قیمت 7 هزار تومان از فیدیبو بخرید.
شعار و آرمان هفته: از «تنفر»، متنفر باشید!
الف-
نمیدانم کودکانی مبتلا به سندرم داون را دیدهاید، آنها مهربانترین و معصومترین آدمهای دنیا به نظر میرسند.
«مگان منس» هم چنین پسری دارد، او آنقدر پسرش را دوست دارد که در مورد او وبلاگی مینویسد، اما از همان روز نخست میدانست که دیر یا زود، آدمهای مزاحم یا اصطلاحا «ترول»هایی پیدا خواهند شد و با کامنتهای حسابنشده و نابجا، او و پسرش را دست خواهند انداخت.
و سرانجام آن روز رسید، وقتی او عکسهایی از پسرش در حساب اینستاگراماش گذاشت، کامنتگذار بیخردی پیدا شد و فرزندش را «زشت» خطاب کرد.
اما این مادر به جای برآشفتن، قطع وبلاگنویسی، بحث یا حذف ساده کامنت، خطاب به این فرد نوشتهای مملو از شور، وقار و احساس نوشت.
متأسفانه به خاطر خستگی و کمبود وقت، نمیتوانم این نوشته را کلمه به کلمه ترجمه کنم، اما سعی کردهام، مفهوم کلی نوشته را در ترجمه خلاصهشده زیر برسانم:
@JusesCrustHD عزیز!
از زمانی که شروع به وبلاگنویس در مورد پسرم -کویین- و ناتوانیاش کردم، میدانستم که چنین روزی میرسد. اینترنت سرشار از ترولهایی است که در پشت نقابی مخفی میشوند و در این محیط بیرحم، اسمی مستعار برای خود انتخاب میکنند. برای نمونه، به تازگی زمانی که از بنیاد سندرم داون، اموالی به ارزش 10 هزار دلار به سرفت رفت، کامنت گذاری پیدا شدند که این طور نوشته بود:
– حالا چطور آنها شمردن سیبزمینی را یاد بگیرند؟
کس دیگری هم پیدا شد که نوشته بود، هزینه کردن برای خرید فناوریهای لازم برای آموزش این کودکان، هدر دادن بودجه است.
من وقتم را برای واکنشدهی به این کامنتها که نشانه تنفر زیاد این افراد و غفلتشان بود تلف نکردم. ولی یکشنبه قبل شما پسرم را به صورت شخصی هدف قرار دادید.
نمیخواهم در مورد شما پیشداوری کنم، اما حدس میزنم که شما چیزی در مورد بیپناهی والدینی که میخواهند از کودک مبتلا به بیماری تنفسیشان مراقبت کنند، نمیدانید. کویین هفته پیش بیمار بود، اما جمعه حالش بهتر شد.
ما تصمیم گرفتیم که در باغ پشتی بنشینیم و بعد مدرسه آفتاب بگیریم. هیچ چیز زیباتر از این نیست که شما فرزند اخیرا بیمارتان را ببینید که بهبود یافته و در حال لبخند زدن است، من شروع به گرفتن عکس از او کردم تا بهبودیاش را جشن بگیرم.
سپس این عکسها را با هشتگ #downsyndrome به اینستاگرام فرستادم. دوست دارم که این عکسها را همیشه در اوقات فراغتم ببینم، اما حس و حال شما یعنی JusesCrustHD متفاوت بود، شما این عکس را پیدا کردید و پای عکس نوشتید: زشت!
متأسفانه کویین تنها قربانی شما نبود، شما از روی عمد هشتگ مزبور را جستجو کردید و پای بقیه عکسها هم کامنتهای اینچنینی گذاشتید. پروفایل شما هم پر از پستهای و اظهارات بیادبانه است.
شما تصور میکنید که این کار شوخی است، اما آیا جستجوی هدفدار عکسهای بچهها هم شوخی است.
البته این آخرین باری نیست که مردم به پسرم به خاطر متفاوت بودنش توهین میکنند، اما اینکه عمدا در پی رنجاندن مردم باشید، کاری غیرانسانی است.
نمی توانم مراتب تأسف خود را از بینزاکتی شما ابراز نکنم و اظهار نکنم که عاقبت روزی، عواقب این رفتار را خواهید دید.
در زندگیام به پسرهای زیاد برخوردهام که به بهای رنجاندن بقیه، در پی شوخیهای ناهنجار و لذت بردن بودهاند و دیدهام که کارشان به کجا انجامیده. به عنوان یک آموزگار سقوط و نیست شدن بچههای مثل شما را دیدهام.
بیرون برو، کتابی بخوان، با کسی معاشرت کن و با او همصحبت شو، مهمتر از همه، افق اندیشهات را باز کن. در دنیای ما به اندازه کافی بیرحمی وجود دارد، و هر کس که سرش به تنش بیارزد، باید تلاش کند که دنیا را مبدل به جای بهتری کند، نه اینکه بدترش کند.
امیدوارم که فرزندانم به کامنتهای گذشته با بخشایش نگاه کنند و با دیگران با احترام و با بزرگواری رفتار کنند. همه ما شایسته چنین رفتاری هستیم، حتی شما.
با احترام
مادری مغرور
——
ب-
من پسر یک تروریست هستم، اما صلح را انتخاب کردم!
اما در ادامه از شما میخواهم که به یک سخنرانی جالب TED توجه کنید. TED آکنده از سخنرانیهای پندآموز است، اما من در پی فرصتی بودم تا در مورد این سخنرانی بنویسم.
شما میتوانید این سخنرانی را با زیرنویس ببینید، اما اینجا من چکیدهاش را برای شما میآورم:
سخنران، فرزند «السعید نصیر». «نصیر» کسی است که در سال 1993، ساختمان تجارت جهانی را منفجر کرد که منجر به کشته شدن شش نفر و زخمی شدن هزار نفر شد.
حالا فرزند این شخص، از خاطرات کودکیاش میگوید. او البته حالا نام زاک ابراهیم را برای خود برگزیده است.
او در سخنرانی گفت که پدرش یک مهندس مصری و مادرش یک آمریکایی بود، اما پدرش سعی میکرد به جای مهربانی، تنفر از مردم را به او آموزش بدهد. طوری که در نوجوانی او را به تمرین تیراندازی میبرد.
بدر زمان رخ دادن حادثه بمبگذاری، «زاک» 19 سالش بود. تا آن زمان او و خانوادهاش 20 بار محل زندگی خود را تغییر داده بودند، تنش این کار، او را منزوی و گوشهگیر بار آورده بود و سر کردن با یک خانواده افراطی باعث شده بود که نتواند در دنیای واقعی زندگی کند و نتواند بدون قضاوت در مورد نژاد و مذهب افراد، با آنها تعامل کند.
اما به تدریج، تجربیاتی باعث دگرگون شدن زاویه دید «زاک» شد، در زمان کالج او یک فعال اجتماعی برای مبارزه با خشونت جوانان شد و در آنجا با دوستی یهودی، از روی تصادف آشنا شد و دریافت که هیچ دشمنی ذاتی بین آنها وجود ندارد.
اما یکی از قسمتهای کلیدی که باعث دگرگون شدن او شد، این بود:
«یک روز داشتم با مادرم درباره اینکه چگونه جهان بینیام در حال تغییر کردن است صحبت می کردم و او چیزی به من گفت که تا زنده هستم آن را در ذهنم نگاه خواهم داشت. او با نگاهی خسته به من نگاه کرد نگاه کسی که در طول زندگی به اندازه کافی زندگی تعصبی را تجربه کرده، و به من گفت، «از متنفر بودن از مردم خسته شده ام» در آن لحظه دریافتم که نگه داشتن این حس تنفر چقدر از آدم انرژی میگیرد.»
«زک ابراهیم» نام اصلی من نیست. من نامم را وقتی عوض کردم که خانوادهام تصمیم به قطع رابطه با پدرم گرفت و یک زندگی جدید را شروع کردیم. پس چرا من خودم را معرفی می کنم و احتمالا خودم را به خطر بیندازم؟ خیلی ساده است. این کار را می کنم چون امیدوارم که یک نفر یک روز اگر مجبور به استفاده از خشونت شد شاید داستان من رو بشنود و متوجه بشود که راه بهتری هم وجود دارد، که دریابد با وجود اینکه من در معرض این ایدئولوژی خشن و تحمل ناپذیر بودم، اما تبدیل به یک فرد متعصب نشدم. در عوض، من از تجربه ام برای مبارزه با تروریسم و تعصب استفاده کردم. من این کار را برای قربانیان تروریسم و عزیزانشان می کنم، برای درد و رنج هولناکی که تروریسم به زندگی آنها تحمیل کرده. بخاطر قربانیان تروریسم، من صراحتا در مخالفت با این اقدامات بیمعنی صحبت می کنم و کارهای پدرم را محکوم میکنم. و با این حقیقت ساده، من اینجا به عنوان گواهی هستم که خشونت همراه با مذهب و نژاد به بچه ها ارث نمیرسد، و پسر لزوما نباید از پدرش پیروی کند. من مثل پدرم نیستم.
—-
ج-
نه! با شنیدن تنفر یاد درگیرهای بزرگ کشورها، نسلکشیهای بزرگ نیفتید، بیایید به چیزهای دمدستی فکر کنیم، به زمانی که شاهد بودهاید شخصی را به خاطر فقرش استهزا کردهاند یا برعکس زمانی که اشخاصی شخصی را به خاطر باهوش بودن، متفاوت بودن، ایدهآلیست بودن و یا موفقتر بودن از نظر مالی، مورد طعن قرار دادهاند.
به لطیفههای بیمایه قومیتی و نژادی و جنسیتی فکر کنید، به آن حس خودبرتربینی نژادی که گاه در جامعهمان رخ مینماید و کمتر کسی از ما را شرمگین میکند.
به اینکه یاد گرفتهایم زیردست و بالادست و همکار خود را برنجانیم و به جای لبخند، گذشت و تعامل، تخم کینه را بیافشانیم.
کسانی را در نظر آورید که به صورت سیستماتیک، متنفر بودن را به شما میآموزند، به زمانهایی فکر کنید که از روی تصادف با آدمهای «متفاوت» همنشین شدهاید خیلی زود دریافتهاید که تفاوت اندکی بین شما و «آنها» وجود دارد.
به غرور و شتابزدگیهای خود فکر کنید!
دنیای بیکینه، مسلما دنیای بهتری است!
—-
د-
در انتها پیشنهاد میکنم که این پستهای مرتبط به بخش آخر مجله را بخوانید:
– عکس فراموششده کودک و پلیس – «جاش»، کودکی که هنوز تنفر را یاد نگرفته بود!
– ترانهای که زمینهساز صلح شد: «گوتینگن»، ترانه بانوی سیاهپوش صحنهها
این نوشتهها را هم بخوانید
مثل همیشه عالی خسته نباشید دکتر
این هفته معرفی سریال نداشتید، فکر کنم the Knick پیشنهاد خیلی مناسبی باشه.
شما رو نمی دونم ولی من نمیتونم از آدم های نادون یا آیین هایی که حرف های قشنگ می زنن ولی در پایان کله مردم رو خالی می کنن متنفر نباشم. متنفرم!
متاسفانه لغات معنی واقعی خود رو از دست دادند. یا بهتر بگم کمتر افرادی از لغات به معنی صحیح استفاده میکنند. زبان ابزار ارتباطی وسیله ای برای سوتفاهم هاست.
تنفر کلمه قوی ای هست.
ممنون از آقای دکتر مجیدی عزیز. مطلب ارزشمند و اثرگذاری بود.
عالی بود
دکتر مثل همیشه عالی و تشکر بابت وقتی که میزاری
و یه خواهش این سخنرانی های TED رو اگه میشه بیشتر معرفی کنید
نکات بسیار آموزنده ای دارند.
با تشکر از شما به خاطر نوشتن این مجله هفتگی.
احساس میکنم از احوال دوستی که مدتها خبری از او نداشتم مجددا باخبرم. این دو جمعه که سینای عزیز نبود فرصت شد تا از طریق “دو پست مربوط به جمعه”خبری از شما داشته باشم. فعلا قادر به شرح بیشتر دیدگاهم نیستم اما قطعا اصل قضیه را درک میکنید.
ایندفعه پست دلچسب تری نسبت به جمعه قبلی قرار دادید و البته بسیار قابل تامل.
صحبت از کینه شد. نگاهی به پست اخیرتان در رابطه با بررسی میزان خم شدن گوشی های مختلف بیاندازید. تعداد زیادی از کامنت بازدید کنندگان سرشار از کینه و نفرت بوده است.
علت این همه کینه و نفرت نسبت به برند اپل را درک نکردم. صرف انرژی برای نفرت داشتن نسبت به مارک یک موبایل واقعا تاسف برانگیز است.
واقعا برایم ناراحت کنندست که مردم به دنبال یک موضوع برای کینه ورزی هستند. انگار چرخ زندگی بدون کینه و نفرت نمیچرخد.
گاها فکر میکنم “قضاوت روزمره” و “نفرت” دو نفرین بزرگیست که مردم کشورمان با آن دست به گریبانند.
صحبت از فیدیبو شد. نه برای مک و نه آیفون کتابخوانی معرفی نکرده اند و ماه هاست که وضع به همین منوال است. شاید در این مدت ده ها جلد کتاب از این عزیزان خریده بودم.
نه فقط من بلکه صدها و شاید هزاران نفر به علت این تعلل از خرید کتاب محروم شدند و هم از رونق بیشتر نشر الکترونیک به نوعی جلوگیری کردند. به امید روزی که از استور بخش آیبوک بتوانیم کتابهای مورد نظرمان را تهیه کنیم.
آرزوی بزرگیست؟
عالی.
سلام و تشکر بابت مجلات هفتگی
یک نکته: فکر میکنم برای معرفی سریال، ایده معرفی هفتگی یک مجموعه جدید چندان خوب نباشه … . نه تعداد سریال های قوی این قدر زیاده، نه امکان دیدن یک سریال جدید چند فصلی در یک هفته وجود داره و نه عملا برای شما امکان پذیره … و از طرفی برای معرفی یک سریال خوب نیاز به مطالب بیشتری هم هست.
شاید دنبال کردن یک سریال در چند قسمت (مثلا چهار هفته؛ به صورت سریالی … شبیه چیزی که واقعا هست!) پیشنهاد بدی نباشه.
خودتون بهتر از سینا مینویسید دکتر؛ لطفاً ادامه بدین.
با سپاس فراوان.
سلام دکتر جان و خسته نباشید. دکتر می گم چطوره از این به بعد خودتون این بخش مطالب هفتگی رو بنویسید بسیلر عالی و دلچسب بودند. موفق باشید
باز هم بسیار خوب و دوست داشتنی نوشتید. و البته تشکر ویژه بابت کودک مبتلا به سندروم داون. متاسفانه در کشور ما هم مردم دیدگاهی عجیب نسبت به این افراد دارند.
اگر از اشتباهات تایپی به دلیل خواب آلود بودنتون چشم پوشی کنیم در کل زیبا بود
دکتر عزیز,
تا چند دقیقه پیش با خودم داشتم فکر میکردم چرا امروز رو دارم از دست میدم. مطلبتون رو در مورد تنفر خوندم و امروزم شکل گرفت. ممنونم!
دکتر خیلی مجله این هفته تون خوب بود ، توانا بودن قلم شما در کنار توانایی های سینا می تونه ما رو بیشتر خوشحال کنه پس ما هم برای حل شدن مشکل اینترنت ایشون دعا می کنیم … کاش می تونستم غرور انسانی خودمو با مگان با اون فرشته شیرینش به اشتراک بذارم و دوست داشتم بتونم پیامم رو بهش برسونم این جملات رو برای همه مادرهای صبور مثل مگان می نویسم : شادی نمادی از زیستن آگاهانه است و نمایشی از سپاسگزاری در برابر یزدان پاک .شاد باش و شاد زندگی کن که شاد زیستن انتخاب است نه اتفاق .شاد باش نه یک روز بلکه هزار سال ، بگذار آواز شاد بودنت چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند آنان که بر سر غمگین کردنت شرط بسته اند …
و اما شعارهفته تون ، منم از اینکه در کنار آدمهایی باشم که انرژی مثبت رو از من می گیرن و ناراحتم می کنند رنج می برم .. به روز اول خلقتشون فکر می کنم که چطور پاک و معصوم بودند و به عنوان نماینده حق پا به عرصه وجود کذاشتن به لحظاتی که می تونست شیرین باشه . هیچ چیز شیرین تر از زندگی نیست ،شاد بودن و شادی بخشیدن و شادی دیدن .. برای همین همیشه به این جمله تکیه می کنم :
من برای متنفر بودن از کسانی که از من متنفرند وقتی ندارم؛ زیرا درگیر دوست داشتن کسانی هستم که مرا دوست دارند…”
بازم ممنون دکتر .. ما منتظر جمعه بعدی هستیم
«در دنیای ما به اندازه کافی بیرحمی وجود دارد، و هر کس که سرش به تنش بیارزد، باید تلاش کند که دنیا را مبدل به جای بهتری کند، نه اینکه بدترش کند.»
…
و به دنیای پیرامون که بازتاب دنیای درون ذهن من هست فکر میکنم، به این ایده هیجان انگیز که میتونم از همین الان دست به کار تبدیل این بازتاب دهنده و دنیای اطراف اون بشم.
مثل یه جور الهام میمونه.