مجله هفتگی یک پزشک : در ستایش خیال پردازی

شاید بتوان گفت مغز آدمی عجیب ترین چیز دنیاست، البته تا زمانی که موجودات دیگری را کشف نکردهایم میتوانیم چنین خیالی داشته باشیم. به هرحال پیچیده یا ساده، این مغز تابه حال چیزهای عجیبی ساخت و خلق کرده. در مجله این هفته نگاهی میاندازیم به چند کتاب و فیلم و مستند و همچنین مقاله ای که در باب خیال پردازی انسان و تبدیلش به واقعیت نوشته و ساخته شدهاند. همچنین بازیای ایرانی و اسمارتفونی را بررسی میکنیم که چیز کمی از قدرت خیال پردازی انسان ندارند.
مستند هفته
امروز با مورگان فریمن زیاد کار داریم. احتمالا همه ما فیلمهای زیادی از فریمن دیدهایم و بیشتر اورا به چشم یک بازیگر میبینیم. اما با همه فیلمهای مورگان که در بیشترشان به زیباترین شکل ممکن ایفای نقش کرده، مستندی از اوهم درحال پخش است که چیز کمی از فیلمهای او ندارد. Through the Wormhole نام مستندی از مورگان فریمن است که همچون Cosmos دنیای علم و اطراف مارا به زیر ذره بین میبرد.
این مستند تا بهحال موضوعات زیادی را بررسی کرده اما ازنظر من نحوهی بررسی در این مستند تفاوت فاحشی با بقیه مستندها دارد و پارا فراتر از باورها و اثباتهای ما میگذارد. برای مثال میتوانم به قسمت مربوط به زمان مستند اشاره کنم که درآن برخی از دانشمندان به کل وجود زمان را انکار میکردند و این فقط بخشی از زیبایی این مستند است. نحوهی بیان و گویش فریمن، گفتوگو با دانشمندانی که نظراتشان زمین تا آسمان با هم فرق میکند و نتیجه گیری های آخر مستند، باعث شده که Through the Wormhole به یکی از زیباترین مستندها تبدیل شود.
اما همه اینهارا که کنار بگذازیم، مستند یک ویژگی خاص دارد و آن نمایش قدرت ذهنی انسانهاست که تاچه حد میتوانند بال و پرش دهند. در یکی از قسمتها، مستند زندگی پس از مرگ را بررسی میکرد و دراین بین صحبتها و نظریه های واقعا عجیبی ردوبدل میشد. فکر میکنم اگر کمی با این مستند همراه شویم، به دنیا به چشمی دیگر نگاه خواهیم کرد!
فیلم هفته
بعضی فیلمها گویا به شکل دیگری خلق میشوند. طوری که گاهی اوقات فکرمیکنم نویسنده و کارگردان فیلم درحال و هوای خاصی بودهاند! فیلم این هفته را احتمالا همه بشناسند اما هیچ وقت از ارزش معرفی کردنش کم نخواهد شد. فریمن تا به حال در فیلمهای بسیاری ایفای نقش کرده اما احتمالا فقط با The Shawshank Redemption جاودانه خواهد ماند. از آنجا که فیلم تقریبا قدیمی محسوب میشود فکر کردم که شاید نسل جدید این فیلم را ندیده باشند و بههمین خاطر جسارت معرفیاش را پذیرفتم چرا که یک چیز بینقص هیچگاه نیاز به معرفی ندارد.
داستان فیلم تاحدودی چیز خیلی خاصی محسوب نمیشود، البته منظورم داستانی همچون Inception است که بیننده تا چندبار فیلم را نبیند کاملا به آن پی نخواهد برد. فیلم از جایی شروع میشود که اندی به اتهام قتل همسر و معشوقهاش به دوبار حبس ابد محکوم میشود و برای ادامه زندگیاش باید در شاوشنگ، که زندانی واقعا خشن و بی رحم است، به خصوص نگهبانانش، بماند.
شاید گفتن از داستان سخت باشد چرا که هرکلمهای فیلم را بیمزه میکند اما به جرات میتوان گفت که تااین حد زیبایی بیان داستان، واقعا فقط از مورگان فریمن برمیآید. داستان را که کنار بگذاریم و به شخصیتها برسیم، همه چیز تازه شروع میشود. به نوعی که شما با تک تک شخصیت های فیلم برای دو ساعت زندگی میکنید. گویی که دارید بازی مافیا نسخه اول را بازی میکنید! به هرحال رستگاری شاوشنگ نیازی به توضیح و نقد ندارد و فقط باید معرفیاش کرد. البته با همه اینها این که این فیلم را شایسته رتبه یک بودن بمانیم کمی سلیقهایست اما لحظات آخر فیلم و دیالوگ های مورگان فریمن که به شکل راوی بیان میشوند، واقعا فیلمی ماندگار خلق کرده است.
اما فیلم دوم به A.I. Artificial Intelligence اختصاص دارد. این فیلم هم همچون فیلم بالایی یک فیلم کاملا سلیقهای است و ممکن است برای یکی بسیار بد و برای دیگری یک شاهکار باشد. اما برای من این فیلم ورای هردو مورد بالاست و بیشتر به آن به چشم یک ذهن خلاق پشت پرده نگاه میکنم. این که چطور یک نویسنده میتواند داستانی خلق کند که بیننده ارتباط عمیقی با یک روبات یا یک انسان برقرار کند، واقعا در خیالات باید به دنبالش گشت.
کتاب هفته
دراین که کتاب ها گاهی اوقات بهای زیادی دارند و درآخر ما میمانیم و حسرت دیدنشان از پشت شیشهها، شکی نیست. آرزو داشتم ای کاش روزی میتوانستیم به همدیگر از پشت این کامپیوترها اعتماد کنیم و کتابهایمان را بدون هیچگونه چشم داشتی، در اختیار هم میگذاشتیم. چرا که همانطور که در شاوشنگ میبینیم، یک ذهن قدرتمند کارهای عجیبی میکند. باهمه اینها، چند هفته پیش سرویس فیدیبو کتاب سفر به مرکز زمین اثر ژول ورن را به رایگان برای دانلود قرار داد. جدا از اینکه شاید خیلیها واقعا نتوانند برای یک کتاب هزینه کنند و این کار، بسیار نیک است خود کتاب هم به معنای واقعای نمایش دهنده قدرت خیال پردازی انسان است.
آگاتا کریستی برای بسیاری از ما نویسندهایست شناخته شده که خالق شخصیت پوآرو است. واقعا دیدن این که چطور یک نفر میتواند تااین حد داستانهایی معما گونه و جنایی بنویسد، جای ستایش دارد. کتاب این قسمت هم به خانه وارونه اختصاص دارد. در مورد داستان کتاب، همچون بیشتر نوشته های آگاتا، در رده جنایی و بررسی قتل قرار میگیرد، اما از آنجا که خود آگاتا کریستی خانه وارونه را جزو بهترین نوشتههایش میداند، باعث اهمیت این کتاب میشود.
و اما کتاب بوف کور که آن هم به رایگان برای دانلود قرار داده شده است. بوف کور نیازی به توضیح و تعریف ندارد، به جرات میتوان آن را جزو شاهکارهای ادبیات پارسی دانست. اگر تابه حال بوف کور را نخوانده اید و یا میخواهید مجموعه کتابهای الکترونیکیتان را کامل کنید، همین الان دانلودش کنید.
مجله هفته به یک مجله جدید ایرانی که البته فعلا در نسخه الکترونیکی و رایگان ارائه میشود، اختصاص دارد. “مجله قاب” نام این مجله خلاقانه ایرانی است. مجلهای بسیار خوش آب و رنگ که موضوع اصلی آن هنر و حواشی آن است. این روزها هنرمندان ایرانی واقعا دارند غوغا میکنند!
قسمت به یاد ماندنی هفته
بسیاری از فیلمها و سریالها قسمت یا بخشی دارند که بیشترمان با آنها میخندیم، هیجانی میشویم و شاید گریه میکنیم. ازاین هفته در هر مجله نگاهی میاندازیم به یکی از این قسمت یا بخشهای فیلم و سریالها. اولین قسمت به یاد ماندنی هفته هم اختصاص دارد به سریال Friends و اپیزود 7 فصل 1 که مربوط به رفتن برق شهر نیویورک و خاموشی چند ساعتهاش میشود. در یکی از بخشهای این قسمت شخصیت چندلر که به همراه زنی در اتاق یا به قول خودشان راه روی خودپرداز گیر میکنند، سعی میکند که برای جلب توجه آن خانم، با آدامسش بادکنک درست کند که… اگر این سریال را دیده باشید حتما به یادتان میآید و اگر ندیدهاید پیشنهاد میکنم از دستش ندید. در آینده بیشتر به این سریال خواهیم پرداخت، چرا که صحنههای بهتری هم مطمئنا دارد.
شعار هفته: نه به تلویزیون نه به روزمرگی
نه به تلویزیون – ابتدا سپاس از آقای مجیدی برای ایجاد این بخش بسیار نیک و عذرخواهی برای تاخیر. اما شعار این هفته به تجربه تقریبا خود من و البته بیشتر خانوادهام به جمع کردن کلی تلویزیون مربوط میشود. درمورد خود من شاید تلویزیون روزانه بیشتر از دو ساعت من را اشغال نمیکرد اما برای خانوادهام اینطور نبود. متاسفانه این روزها سریالهای کشورهای دورونزدیک چنان در خانوادهها و بهخصوص مادران ریشه کردهاند که اگر نگوییم کاملا، تقریبا نزدیک به 100 درصد از وقت و ذهن و خلاقیتشان را از بین بردهاند.
خانوادههایی که روزی در آرزوی زندگیای ماجراجویانه و متفاوت بودند، این روزها در انتظار تاریکی و شب هستند تا چشمها و به عبارتی مغزشان را به صفحه جعبهای بدوزند که واقعا جز نابودکردن چیزی ندارد. سریالها و فیلمهایی که جدا از داستانهای ناامید کننده وبسیار ضعیف، با صحناتی نابه هنجار، غیرواقعی و افسرده کننده پدران، مادران و شاید خودمان را از هم دورتر و دورتر میکنند.
با همه این توضیحات، جدا از اینکه نداشتن چندروزه برق باعث شد که خودم به کلی قید تلویزیون را بزنم بلکه از خانوادهام هم بخواهم که چندروزی تلویزیون را با چیزهای دیگری جایگزین کنند و اگر قادر به تحمل کردن این روند نبودند، دوباره سرجایش بگذارند. روزهای اول شاید کمی سخت بود اما با بالاخره نداشتن تلویزیون به یک عادت تبدیل شد و رفته رفته میبینم که خانوادهام دارند به کارهایی میپردازند که واقعا دوست دارند.
بااینکه پدرم پزشکی را به عنوان شغل انتخاب کردهاست اما همیشه علاقه واقعیاش نجاری بوده و هست اما پس از بازگشت از کار، ساعتهای مداومی را به تماشای و گوش فرا دادن به اخبار سپری میکرد و اگر نایی میماند، فیلمی را برای تماشای شب هنگام انتخاب میکرد. اما با کنار گذاشتن تلویزیون، دیگر اینطور نیست. حال جدا از کار اصلیاش، با تبلت، به دنبال انواع و اقسام مدلهای نجاری میگردد و در اینستاگرام هنرمندان و صنعتگران را دنبال میکند. باهمه اینها، از اخبار هم بهدور نیست و فلیپ بورد برایش به بهترین منبع خبر و ایده گرفتن تبدیل شده. مطالعه بیشتر هم که بماند، تلویزیون واقعا چه آسیبی که به مطالعه نمیزند!
مادرم اما همیشه علاقه خاصی به خیاطی و دکوراسیون داشت، اما دروغ چرا، تلویزیون واقعا به زندگیاش تبدیل شده بود! اما اینروزها چطور؟ نه، اینروزها دیگر آنطوری نیست، واقعا به کارهایی میپردازد که دوست دارد. استفاده از مرورگرهای اینترنتی و پیداکردن الگوهای خیاطی و ایده گرفتن از پینترست تبدیل به قسمتی از زندگیاش شده. با همه اینها فکر میکنم جدا از اینکه پدران و مادران به این باور رسیدهاند که برای کارکردن و آشپزی خلق شدهاند، ماهم داریم برای ماندنشان در این راه، تشویقشان میکنیم. بهنظرم باید کمی تغییر کنیم و اجازه دهیم خانواده و خودمان بعد از این همه سال کاری که دلشان میخواهد را انجام دهند. کم کردن تلویزیون و برداشتنش میتواند گامی کوچک باشد.
نه به روزمرگی – پیرو نه به تلویزیون به بحث روزمرگی میرسیم. جدا از اینکه تلویزیون خودش بزرگترین عامل یکنواختی و روزمره شدن زندگی است، خواست خود ما هم نقش کمی در این یکنواختی ندارد. ابتدا بیایید کمی نگاه واقع بینانه به یک روز یک ایرانی داشته باشیم : اغلب یا بدلیل بی انگیزگی و نبود کاروشغلی دیر بیدار میشویم و اغلب هم بیشتر به خاطر اجبار، قبل از طلوع آفتاب، به سرکارمان میرویم. بعد میرسد به نهار و تمرینات درسی و دانشگاهی و کارهای مربوط به شغل. درآخر هم شام و چای و تلویزیون و سریال و فیلم و خواب. این برنامه بیشتر ما ایرانی هاست!
اما چاره کار چیست؟ کجای کارمان اشتباه بود؟ چه شد که آنهمه شور و اشتیاق کودکی و جوانی تبدیل شد به منی که در آرزوی رسیدن جمعه هستم. به عبارتی شش روز هفته برایم بیمعنی شدهاند و تنها خواستهام از دنیا فقط همین جمعه شده است؟ از طرفی شاید بزرگترین دلیل مشکلات اقتصادی برای ما ایرانی ها باشد اما کمی بزرگتر که نگاه میکنیم و به شبکههای اجتماعی سری میزنیم، بیشتر مردم در جای جای این جهان، از یکنواختی و شلوغی زندگیشان مینالند.
برای منی که اعتیاد زیادی به تلویزیون و شبکههایی مثل فیسبوک داشتم هم زندگی این شکلی بود و بی دروغ از یکنواختی زندگی به سطوح آمده بوده بودم. دانشگاه، غذا خواب و بازهم دانشگاه غذا و خواب شده بودند زندگی من. بی تردید تغییر عادت برای انسانی یکی از سخت ترین کارهاست و هیج چیز یک روز عوض نمیشود. برای من که مدت زیادی طول کشید تا خودم را از قید روزمرگی ها و عادات خارج کنم اما احتمالا بزرگترین یاری رسانم، گفتن نهای بزرگی به روزمرگی بود.
واقعا دلم میخواست به کارهای مورد علاقهام برسم، بنویسم، نقاشی کنم، بسازم و روزی به خودم گفتم که نباید درگیر خواسته ها و باورهای محیط و اطرافم شوم. ازاین رو فکر میکنم من و شمای ایرانی اگر واقعا به دنبال چیزی هستیم که دوستش داریم، باید راه خودمان را برویم و از روزمرگی هایی که این روزها برای بیشتر مردم عادی، مرسوم و واجب شدهاند، دوری کنیم. پس شماهم به روزمرگی نه بگوییم و سعی کنید رفته رفته واقعا کاری را انجام دهید که دلتان میخواهد. این زمان همیشگی نیست اما برای خواسته های ما کافی است.
به قول چارلز بوکوفسکی : من با استعداد بودم، یعنی هستم. گاهی اوقات به دستهایم نگاه میکنم و فکر میکنم که میتوانستم پیانیستی بزرگ یا چیز دیگری شوم. اما دستهایم چه کار کردهاند؟ یک جایم را خاراندهاند، چک نوشتند، بند کفش بستند، سیفون کشیدند و غیره. دستهایم را حرام کردهام؛ همینطور ذهنم را.
در ستایش خیال پردازی
بیایید مدتی به دوران بچگی و آن روزهای شیرین کم سن و سالیمان برویم. کودک بودیم، دانستههایمان کم بود، چیز زیادی نمیدانستیم اما با دیدن کارتونی شاید امروزه بی کیفیت، دنیاهایی میساختیم که بزرگترها حتی تصورش را هم نمیکردند. برای بعضی هایمان زنگ انشا، زنگی طلایی بود و برای برخیمان ساعت هنر، همه چیز بود. چه چیزهایی که نمینوشتیم و چه چیزهایی که نمیکشیدیم. زنگهای دیگر هم سرجای خودشان که بعضیمان با توپ پلاستیکی، خیال ستاره فوتبال شدن میکردیم و عده معدودی مان آروزی دانشمند شدن را در سر میپروراندیم. آزمایش های درس علوم که یادتان هست؟
آن دوران گذشت و امروز شدیم ما. مایی که نه تنها چیز زیادی از آن دوران ها به یاد نمی آوریم، بلکه فکر میکنیم آن زمانها فقط خودمان را گول میزدیم و هیچ چیز واقعی نبود. قصد ندارم آه دلتان را تازه کنم و بگویم که قدر آن دوران را ندانستیم، نه اصلا هدفم این نیست. هدف من بسیار والاتر از این هاست چرا که بهنظرم قدرت خیال پردازی توانایی بسیار بالایی برای ساختن اهدافمان است و متاسفانه در کشور و اطرافیانمان، یک چیز بد و عیب محسوب میشود. چه دلیلی دارد کودک خیال پردازی کند، باید درسش را بخواند!
در بخشهایی از این قسمت داستان همشهری، بخشهایی از زندگی جورج اورول در هنگام مدرسه ترجمه شده است که به نظرم حتما باید مطالعهاش کرد. جورج اورول نویسندهای بزرگ است اما دوران مدرسه خوبی نداشته و برخلاف بیشترما، راحت درس نخوانده. پس چرا چنین شخصی تا آخر عمر خیالاتش را حفظ میکند و نویسنده ای میشود که کتابی همچون 1984اش اینقدر پرفروش میشود؟ چرا مایی که شاید امکانات درسیمان خوب نبوده اما راحت درس خواندهایم، کودک درونمان را فراموش میکنیم و روزمرگی را به عنوان زندگی انتخاب میکنیم.
چرا نمی توانیم چند لحظهای باخودمان خلوت کنیم و برای خودمان دنیاهایی بسازیم که شکل و شمایل دنیای آرمانی مان را دارند. چرا نمی توانیم در خیالمان نوشتهای بنویسیم که دوست داریم بخوانیمش، موسیقیای بسازیم که دوست داریم بشنویم و فیلمی را روایت کنیم که آرزوی دیدنش را داریم. بارها شده به کتاب ها، فیلم ها و کارهای دیگران حسادت کنیم و با خودمان فکر کنیم که احتمالا این ها انسان های برگزیده ای هستند درحالی که وقتی خاطرات و زندگی نامه هایشان را میخوانیم، می فهمیم که این انسان ها در دنیاهای دیگری زندگی میکردند، دنیاهایی که در خیالشان می ساختند.
این قسمت از داستان تصاویر زیبایی داشت، بیایید نگاهی کوتاه به آنها بیاندازیم تا هم استراحتی داشته باشیم هم یادی کنیم از آن دوران کودکی و مدرسه مان. دورانی که دنیا برای ما شکلی دیگر داشت، شکلی خیالی اما زیبا!
با کمی تحقیق میبینیم که در نقاط مختلف دنیا، نحوه آموزش و به طور کلی مدارس تفاوت ها و شباهت های زیادی با هم دارند اما مدرسه های ایران طعم دیگری دارند، مدرسه های ایران 4 فصلی خاصی دارند. مثلا یک مدرسه در شمال ایران با یک مدرسه در تهران تفاوت های زیادی دارد. البته منظورم کتاب و درس اینها نیست، بلکه ارتباط دانش آموزان با محیطشان را مدنظر دارم و شاید بپرسید که اینها چه ارتباطی با خیال پردازی و اینها دارند.
ما دانش آموزان سابق ایران و حتی امروز، شاید با محرومیتهای زیادی درس خوانده باشیم، شاید برای یک کتاب دردسرهای زیادی کشیده باشیم، اما یک ویژگی خاص داریم و آن گذشته ای برپایه لذت بردن بود. برای ما مدرسهای های قدیم، اینترنت و لایک مهم نبود، دوستان مجازیمان مهم نبودند و چون کشوری هستیم با فراوانی فرهنگهای متفاوت، هرکداممان شکلی خاص از خیال پردازیمان را داشتیم. یک دانش آموز قدیم یزدی یا مشهدی در دوران مدرسه شکلی خاص از آرزوها، باورها و خیال پردازیهایش را داشت. شاید ربط دادن این موضوعات به هم کمی سخت باشد اما اگر بخواهم کلی بگویم، این روزها ما شاهد هنرمندانی هستیم که دارند به آن سنت و فرهنگ اصیل ایرانی برمیگردند و کارهایی بسیار زیبا خلق میکنند.
منبع تصویر (+)
ایران در این چند مدت واقعا از فرهنگ اصیلش دور شده و به نظرم تنها دلیلش این است که بچه های آن دوران دست از خیالات و باورهای آن دورانشان برداشتهاند. آن تصویرسازی ها و تخیلاتی که با خواندن کتاب های ساده و کارتونهایی کوتاه داشتند را فراموش کردهاند و به نظرشان دوام آوردن در زندگی روزمره مهم ترین چیز برای ادامه دادن زندگی است. میخواهم بگویم که هنوز هم برای به حقیقت تبدیل کردن آن تخیلات و آرزوها دیر نشده است، هنوز هم برای خیال پردازی و یاداوری کودک درون دیر نشده است. از گذشته تا به امروز بزرگترین کتابها، فیلمها، سمفونی ها و اختراعات بر پایه تخیلات انسان هایی ساخته شده اند که خودشان را محدود به واقعیات و حقیقتهای زمانه خودشان نکردند. پس بیایید هرازگاهی در دنیاهای خیالی مان سفر کنیم و محدود به چاردیواری اطراف و روزمرگیمان نشویم. احتمالا اثر بعدی که دنیا را تغییر خواهد داد، امروز در خیالات شما سیر میکند!
نگاهی کوتاه به ios8
دراین که اپل شرکت خوبی است شکی نیست. بههرحال آرزوی داشتن چنین صفها و خریدارانی برای هیچ کس نخواستنی نیست. اما اینکه فکر کنیم اپل کامل و بینقص است، واقعا درست نیست. این که مثلا اپل امکان قرار دادن ویجتهارا در نوتیفیکیشن امکان پذیر کرده یا اجازه نصب کیبورد را به توسعه دهندگان داده، واقعا شاهکار و کار بزرگی محسوب نمیشود و اگر بخواهم رک و کلی بگویم، این روزها تقریبا اسمارتفونها و سیستم عاملشان در حال یکی شدناند و برتر دانستن یکی بر دیگری شاید در گذشته ممکن بود، اما امروزه نمیتوان با قاطعیت گفت که ios اندروید یا ویندوزفون بهترین سیستم عامل است. با همه این تفاسیر از آنجا که قبلا ویندوزفون 8.1 را بررسی کردهبودم، جا دارد نگاهی گذرا به ios8 داشته باشم.
همانطور که میدانید زبان طراحی نسحه هشتم ios از نسخه قبلی پیروی میکند و تغییر زیادی در طراحی شاهد نیستیم. اما از نظر امکانات تاحدودی ios بهتر شده است. مثلا همین قابلیت قرار دادن ویجت در نوتیفیکیشن شاید لذت اندروید را نداشته باشد، اما باز هم از سرعت انجام کارها میکاهد. برای مثال همانطور که در تصویر میبینید، من باندلی از اپهای Avanio را تهیه کردهام که قابلیت های جالبی مثل نمایش آب و هوا، نوشتن و مشاهده سریع تودوها و دسترسی به اپها و ابزارهای مختلف را در نوتیفیکیشن ممکن میکنند.
و یا قابلیت اشتراک گذاری که باز هم چیز جدیدی نیست اما بالاخره به ios هم رسید و مثلا اگر بخواهید از کروم به پاکت مطلبی ارسال کنید، دیگر نیازی به ایمیل کردن لینکش به پاکت نیست!
ios8 آنقدرها چیز جدید ندارد که بخواهم درموردشان بنویسم، البته قابلیتهایی مثل Hands Off مطمئنا وسوسه کننده هستند. یا همان نصب کیبورد که خوشبختانه نسخه فارسیاش هم قرار داده شده اما اگر بی طرفانه نگاه کنیم، به نظرم اپل یا باید برروی حرف هایی که در قدیم میزد پایبند بماند یا اینکه کمی بروزتر و خلاقتر عمل کند. این که درنسخه بعدی ios احتمالا قابلیت عوض کردن آیکونهای Control Center به این سیستم عامل اضافه شود، مطمئنا چیزی نیست که حداقل من بخواهم. خلاقیتهایی همچون اجازه دسترسی اپلیکیشنها به تاچ آیدی که بسیار در ios8 مفید و به درد بخور است.
شبگرد
تقریبا چند سالی میشد که بازی جدیدی در PC بازی نکرده بودم. بههرحال تعریفها و نوشتههایی که در مورد شبگرد نوشته بودند بالاخره در من اثر کردند و وسوسه شدم که این بازی ایرانی را امتحان کنم. بههرحال این که توقع زیادی از یک گروه ایرانی برای ساخت بازی ای در حد جهانی داشته باشیم، زیاد منصفانه نیست و این به خوبی در گرافیک بازی به چشم میآید. البته گرافیک بازی آن چنان هم پایین نیست و در جایگاه خودش، که توسط یک گروه با کمترین هزینه و در ایران ساخته شده است، قابل قبول است و امیدوارم که اگر بازی جدیدی از این سازندگان دیدیم، بهتر و بهتر شده باشند.
از گرافیک که صرف نظر کنیم، میرسیم به داستان بازی. داستان آن اوایل کمی گنگ است و مشخص نیست که ما دقیقا که هستیم و به دنبال چه کسی میگردیم اما رفته رفته که بازی میکنید، داستان پخته تر میشود و با آشنایی با شخصیت های جدید، بازی برایتان جذاب تر میشود. شخصیتهایی که طراحی و داستانشان، به زیبایی هرچه تمام طراحی و ساخته شدهاند و باید به سازندگان بازی آفرین گفت. بههرحال اگر بخواهم در مورد داستان چیزی بگویم، بهجرات میتوان گفت که چیز کمی در زمینه خلاقیت ندارد و از بیشتر داستان پردازان ایرانی یک سروگردن بالاتر است.
اما همه اینهارا که کنار بگذاریم، به صداپردازی میرسیم. نقطه قوت بازی که به جرات بینقص ساخته شده است. صدای شخصیت اصلی و سایر شخصیت ها، موسیقی های بازی و سایر صداگذاری ها که باعث میشوند این بازی در این زمینه به یک یادگاری تبدیل شود. من یک نقد کننده بازی نیستم و نمیتوانم در مورد جز جز بازی بنویسم اما اگر به چشم یک گیمر به شبگرد نگاه کنم، واقعا افتخار میکنم که امروزه میتوانیم بازی ای در این سطح، البته کمی گرافیک پایین بسازیم و به جرات میگویم که کاملا خاطرات آخرین بازی ایرانی ام، نجات بندر را از یادم برد. به طور کلی اگر به بازی هایی مثل ندای وظیفه و بازی هایی با گرافیک خیره کننده علاقه دارید، قیمتی مثل 10 هزار تومان احتمالا کمی پشیمانتان کند اما اگر دوست دارید همین الان از بازی سازهای ایرانی حمایت کنید و کمک کنید که کیفیتشان بالا برود و صدالبته به داستان بیشتر از گرافیک اهمیت میدهید، شبگرد بازی قابل قبولی است.
پادکست هفته
رادیو چهرازی این روزها تبدیلی به آشنای بسیاری شده است. شاید دیگر صدایشان را نشنویم شاید هم برگردند، هرچه که باشد همین چند قسمت رادیو چهرازی، صدای تازه ای برای بسیاری از ماها بود. اگر تابه حال رادیوچهرازی نشنیده اید، صقحه فیسبوک یا SoundCloud شان میتوانند این روزهای پاییزی شمارا نارنجی تر کنند.
موسیقی هفته
برای پدران و بعضی ازماها موسیقی شجریان و بنان و فرهاد بود، هرچند هنوزهم این بزرگان، استادان موسیقی خودشان محسوب میشوند اما برای ما جوانان، این روزها گروههایی مثل پالت و چارتار و رستاک و همایون شجریان پرچم دار موسیقی محسوب میشوند. باهمه اینها، دراین میان گروهی به نام دال هم چند تک آهنگ عرضه کرده است که چیز کمی از این گروهها ندارد. امیدوارم دو ترک گذر اردیبهشت و آوازم را میرقصیدی جمعه خوش صدایی برایتان بسازند.
گفتیم فرهاد، چند روز پیش چشمم به آلبوم آهنگ های کنسرت فرهاد در آمریکا خورد. این آلبوم شامل 16 آهنگ و قیمت 1099 تومانی میشود. جدا از اینکه این آلبوم احتمالا از پفکهای اشی مشی هم ارزان تر تمام شود، کیفیت بسیار خوب آهنگها قابل ستایش است چرا که در کنسرت ضبط شدهاند. در مورد محتوا و آهنگها واقعا چیزی نمیتوان گفت، فرهاد جایی برای توصیف ندارد. آخ اگه بارون بزنه!
عکسهای هفته
برای تصاویر این هفته کارها و به عبارتی نقاشی های دختری 5 ساله مبتلا به اوتیسم را انتخاب کردهام، دختری که به نظرم به جای اوتیسم یک خیال پرداز بزرگ است!
ایستایی هایمان! برای من کسانی که یک دفترچه دارند و آن دفترچه بخش بزرگی از زندگیشان را تشکیل میدهد، ارزش ویژهای دارند. چرا که این آدمها دل خواستههایشان را به شکل نوشته و نقاشی برروی کاغذ میآورند و چیز بزرگی از خودشان به جای میگذارند. Sally_mao جزو همین آدم هاست. دختری خلاق که برگ برگ دفترچهاش را نقاشی هایی زیبا پرکردهاند.
عکاس ایرانیمان اما Saarchitect7 است. عکاسی خوش ذوق که از چیزهای اطرافش تصاویری زیبا و بیشتر رنگی خلقی میکند.
اپلیکیشن های هفته
با همه خوبی ها و بدی های ios8، این سیستم عامل درهای زیادی به روی آی دیوایس ها گشود و یکی از مهمترین امکاناتش، اجازه دادن به اپلیکیشن های عکاسی برای اضافه کردن تنظیمات متفاوت است. اپلیکیشن Manual یکی از همین اپ های عکاسی است که دو قابلیت مهم یعنی شاتر و ISO را بصورت دستی برای کاربر فراهم میکند. البته توقع نداشته باشید که با این دو قابلیت آیفون تبدیل به دوربین حرفه ای شود اما تا جایی که من با آن کار کردم، بعضی اوقات واقعا کارامد بود.
خوبی اندروید در این است که تقریبا به همه جای آن میتوان دستی کشید. به خصوص صفحه قفل آن که برای بسیاری یک هوم اسکرین محسوب میشود! Echo نام اپلیکیشنی است که قابلیت های بسیار جالبی را در مورد نوتیفیکیشن و هشدارها در صفحه قفلتان به نمایش در میآورد.
تکنیک پومودورو راهکار بسیار جالبی برای مدیریت زمان و انجام دادن کارهاست اما تقریبا این اپهای اسمارتفونیاش هستند که طراحی خوب و قابل قبولی دارند. فکر میکنم استفاده از اپ TimeDoser برای مرورگر کروم، تا حدودی میتواند آن مشکلات نبود اسمارتفون و عدم دسترسی همیشگی به آن را حل کند.
بازی اول هم به Smarter اختصاص دارد، بازیای که تا حدودی برپایه روانشناسی انسان و اعتماد یا عدم اعتماد بر دیگری بنا شده. در این بازی شما برای مبارزه و پیروز شدن دو ابزار در اختیار دارید، یکی حرف ها و به عبارتی جملاتیست که با سیستم پیشنهادی بازی به حریف القا میکنید و دیگری سه قابلیت اصلی بازی یعنی حمله مستقیم، استفاده از تیر و جا خالی دادن هست. مثلا شما به حریفتان میگویید که قصد استفاده از تیر را دارید، حال این بستگی به شما دارد که واقعا آن را انتخاب کنید یا نه و همچنین به حریفتان که حرفتان را قبول میکند یا نه. به طور کلی بازی جالب و سرگرم کنندهایست اما معتادش نشوید، به اندازه بازی کنید!
بازی دوم اما Knock Knock است. بازی ای که بسیاری آن را روان پریشانه، بسیاری زیبا و بسیاری هم معمولی حسابش میکنند. با همه اینها فکر میکنم ناک ناک بازی بسیار زیبایی از لحاظ داستانی است و گاهی اوقات واقعا مرا با این سن و سال به ترس وا میدارد، به خصوص که بازی کردنش با هدفون واقعا دلهره آور است. داستان از جایی شروع میشود که شخصیت اصلی در تاریکی و دنیای بین واقعیت و خیال گم میشود و به دنبال فرار کردن از آن میگردد. حال این شمایید که با تصمیماتتان باید اورا راهنمایی کنید. بازی قیمت ارزانی ندارد اما واقعا به تجربه داستانش میارزد.
سلام
ممنون از مجله خوبتون و آقا سینا که باز هم برگشتند:)
سینا این پستت الحق و والانصاف یه چیز دیگه ای بود (البته برای من، برای بقیه نمیدونم). موضوعاتی که انتخاب کردی برای نوشتن فوق العاده است مثل بحث تلویزیون.
پستات خداییش حرف ندارن.
خدا قوت
متشکرم. تحلیل شخصی شمارو بسیار پسندیدم خصوصا در مورد تلویزیون و روزمرگی .تصور میکنم کاهش تعداد آیتم ها ی معرفی بر جذابیت نوشته شما اضافه میکنه .
یکی از بهترین مطالبی بود که در 1 پزشک خواندم.
خصوصا در مورد مورگان فریمن.
ممنونم.
مجله این هفته رو خیلی دوست داشتم.کتابهای خوبی معرفی کردید و ایده های خوبی برای رهایی از روزمرگی و پرورش خلاقیت و خیال پردازی دادید. ممنونم! امیدوارم این کارتون رو ادامه بدید.
در قسمت “نه به روزمرگی” ستوه درسته نه سطوح.
واقعا خسته نباشید، مجله خیلی خوبی شد
عالی مثل همیشه…. فقط کتاب های غیر الکترونیکی هم معرفی کنید…
راستش من خیلی دوست دارم کتابارو نوع کاغذیشونو معرفی کنم چون هممون به نوعی کاغذو برای مطالعه ترجیح میدیم ولی چون متاسفانه قیمت گاهی اوقات واقعا زیاد میشه و از اونجایی که واقعا اگه ببینم کسی برای کتابی پول داده و راضیش نکرده ناراحت میشم برخلاف میلم بیشتر کتابای الکترونیکی رو معرفی میکنم چون تو سرویس فیدیبو میشه چند صفحه کتابو خوند و بعد تصمیم به خریدش گرفت ولی حتما سعی میکنم کتابای شناخته شده رو بیشتر کاغذیشونو معرفی کنم : )
عالی بود عالی دمت گرم.دستت درد نکنه
سلام
سریال peaky blinders رو بهتون توصیه میکنم ببینید.سریالی هست از BBC با تصویربرداری محشر در مورد دوره ای از تاریخ انگلستان که تا حالا کمتر بهش پرداخته شده.
ممنون حتما بررسیش میکنم : )
خسته نباشی دکتر
من همیشه مجلتو میخونم
کارت درسته
عااالی بود سینا جان
شاوشانک رو که گفتی فهمیدم مجله این هفته هم عالیه، خداییش لیاقتش همون رتبه ایه که داره،
گاهی فکر می کنم شعار هفتتون قابلیت این رو داره که به موجی اجتماعی تبدیل بشه و ای کاش این طور می شد.
نه به تلویزیون!
سینا جان سلام
و ممنون از قلم روان و گویای شما
در ضمن در نوشته شما واژه <> رو دیدم که به نظرم نامفهوم و نامانوس بود
سینا جان سلام
و ممنون از قلم روان و گویای شما
در ضمن در نوشته شما واژه صحناتی رو دیدم که به نظرم نامفهوم و نامانوس بود
منظورم بعضی از تصاویر سریال های شبکه ها بود که واقعا روی روان به خصوص روان کودکان تاثیر میذارن : )
نمی دانم مجموعه مستند”غارنشینان-cavemans” را دیده اید یانه. نکته جالبی در مرود ” آتش” و نقش آن در فرایند تکامل انسان بیان می کرد. اینکه آدمیان نخستین با دور آتش جمع شدن و نگاه کردن به شعله های آن، خیالپردازی می کردند و این موضوع در کنار سایر کاربردهای آتش نقش مهمی در تحول و تکامل آنها داشته است.
نه نشنیده بودم. واقعا سپاس، حتما بررسی و معرفیش میکنم : )
امان از تلویزیون ، جابز می گفت میزان خلاقیت و پیشرفت یک جامعه رابطه مستقیم با استفاده از اینترنت و رابطه عکس با نگاه کردن تلویزیون داره
یکی از بهترین مطالبی بود که در ۱ پزشک خواندم.
ممنون دکتر مثل همیشه عالیه من تمام لینک های هفته نامتونو ذخیره کردم و همیشه میخونم چون یه حس خیلی خوب دارن همشون.
با سلام
چه خوبه که با دقت کل مطالب رو،با دونستن” نویسنده مطالب” بخونیم.نویسنده این هفته سینا سلماسیه .سینا جان به نظرم یه نه باید به تلویزیون گفت و یه “بله” محکم به حواس جمعی در همه امور.البته اینو به خودم می گم…
مجله هفتگی بسیار پربار هست