زندگینامه ویرجینیا وولف به همراه معرفی کتاب «موجها» نوشته او
ویرجینیا وولف در ۲۵ ژانویه ۱۸۸۲ در خانه شماره ۲۲ هایدپارک گیت، کنزینگتُن با نام اَدِلین ویرجینیا اِستیوِن به دنیا آمد. پدرش، لسلی اِستیوِن که همسرش مرده بود، در ۱۸۷۸ با جولیا جکسُن، بیوه هربرت داکورث ازدواج کرد. آن دو تا آن زمان چهار فرزند داشتند؛ فرزند پنجم، وَنِسا، در ۱۸۷۹ و فرزند ششم، توبی، در ۱۸۸۰ به دنیا آمدند. بعد ویرجینیا و سپس، در ۱۸۸۳ آدرین به دنیا پا گذاشتند.
پدر و مادر هر دو بستگیهای خانوادگی نیرومندی با ادبیات داشتند. لسلی اِستیوِن پسر سِر جیمز اِستیوِن، مورخی نامدار و برادر سِر فیتز جیمز اِستیوِن، حقوقدانی ممتاز و نویسنده کتابهای حقوقی بود. همسر اولش دختر تکری بود، همسر دومش عضو برجسته انجمن پیش رافائلی بود و همچنین مثل شوهر اولش پیوندهای اشرافی داشت. خود اِستیوِن بیش از همه به عنوان مدیر و مؤسس فرهنگ زندگینامه نامداران و کوهنورد معروف است، اما در عین حال روزنامهنگاری برجسته، زندگینامهنویس و مورخ عقاید بود؛ تاریخ تفکر انگلیس در سده هیجدهم (۱۸۷۶) به قلم او هنوز هم ارزش فراوانی دارد. بیشک شخصیت آقای رمزی در به سوی فانوس دریایی وجوهی از خصوصیات او را مینمایاند….
ویرجینیا راحت به کتابخانه پدرش دسترسی داشت و همین جانشین بهتری برای تحصیلات در مدرسه و دانشگاه بود که او نیز مانند اغلب زنان همدوره خود از آن محروم بود. البته برادرانش به کلیفتُن و وستمینستر رفته بودند. در ۱۸۹۵ مادرش مرد و در همان سال ویرجینیا گرفتار اولین دوره بحران روحی شد؛ شاید این امر به هتک ناموسی مربوط شود که برادر ناتنیاش جورج داکورث را به آن متهم میکنند. در ۱۸۹۷ بار دیگر توانست کتاب بخواند و با ولع این کار را کرد. پدرش که با آزادمنشی و عقلی سلیم برخلاف رسم زمانهشان میگذاشت هر چه دلش میخواهد بخواند، گفت: «خداوندا! بچه، چه جور میلنبانی!» از جنبههای دیگر رابطه با پدرش دشوار بود؛ ناشنوایی و افسردگی پدر، احساساتیگری افراطیاش، که داغدیدگیهای پی در پی نمیگذاشت از آن بگریزد، همگی بر عصبی شدن ویرجینیا میافزود.
استیون در ۱۹۰۲ بیمار شد و در ۱۹۰۴ درگذشت. ویرجینیا گرفتار بحران روحی دیگری شد که در طول آن میشنید پرندگان به زبان یونانی آواز میخوانند، زبانی که در آن قدری مهارت کسب کرده بود. در دوره بهبود با برادران و خواهرش به خانهای در میدان گوردون در بلومزبری نقلمکان کردند؛ در همانجا و نهایتا در محلات دور و برش آنچه سرانجام به نام گروه بلومزبری مشهور شد شکل گرفت.
ویرجینیا از مدتها پیش خود را نویسنده میدانست. از ۱۹۰۵ نوشتههای خود را در تایمز لیترری ساپلمنت (۱) منتشر میکرد. در محفلش کسان بسیاری بودهاند که نامشان کمابیش از یاد رفته است، اما برخیشان نامبردار شدند: جی. ام. کینز، ئی. ام. فورستر و راجر فرای؛ همچنین کلایوْبِل، که با وَنِسا ازدواج کرد، لیتُن استراچی، که زمانی خواستگار ویرجینیا بود و لئونارد وولف. ویرجینیا در این سالها به رغم بیماری شدید سفرهای زیادی کرد و در لندن با کسان زیادی حشر و نشر داشت. کمی در کلاسهای اکابر درس داد، در راه کسب رأی زنان کوشید، و در هیجان نمایشگاه نقاشی پست امپرسیونیستی راجر فرای در ۱۹۱۰ شرکت کرد. در ۱۹۱۲ پس از یک دوره دیگر بیماری با لئونارد وولف ازدواج کرد.
سی ساله بود و هنوز کتابی از او منتشر نشده بود، هر چند سفر به بیرون (۲) را تدارک میدید. انتشار این رُمان را برادر ناتنیاش جرالد داکورث در ۱۹۱۳ به عهده گرفت و آن را در ۱۹۱۵ به چاپ رساند. ویرجینیا غالبا به بیماری افسردگی و بیاشتهایی دچار بود و در ۱۹۱۳ دست به خودکشی زد. اما پس از یک دوره جنون شدید ظاهرا به سلامتی بازگشت و همراه شوهرش به هوگارت هاوس در ریچموند رفت و در ۱۹۱۷ در همانجا چاپخانهای دایر کردند. چاپخانه هوگارت که بعدها بلندآوازه شد، اما در ابتدا هدفش تا اندازهای مداوای ویرجینیا بود، دیگر آغاز به کار کرده بود. ویرجینیا نوشتن شب و روز (۳) را شروع و در ۱۹۱۸ تمام کرد. این رُمان را داکوَرث در ۱۹۱۹ منتشر کرد و خانواده وولف در همان سال مانکز هاوس، رادمِل، را به قیمت ۷۰۰ پاوند خریدند. ویرجینیا در همانجا در ۱۹۲۰ اتاق جیکوب (۴) را شروع و تمام کرد و چاپخانه هوگارتِ خانواده وولف در ۱۹۲۲ آن را به چاپ رساند. سال بعد خانم دالووی (۵) را شروع کرد (در ۱۹۲۴ تمام شد و در ۱۹۲۵ به چاپ رسید) و در این بین روی به سوی فانوس دریایی (۶) هم کار میکرد (پس از چند دوره بیماری در ۱۹۲۷ به پایان رسید و چاپ شد). اورلاندو (۷)، زندگینامه خیالپردازانه نیمزن ـ نیممردی که مدیون دوستی نزدیک با ویتا سَکویل ـ وست بود، در زمستانهای ۸-۱۹۲۷ به سرعت نوشته و منتشر شد و در اکتبر موفقیت چشمگیری کسب کرد. موجها (۸) در ۱۹۳۰ و ۱۹۳۱ نوشته و بازنویسی شد (در اکتبر همان سال به چاپ رسید). در این هنگام نوشتن فلاش (۹)، داستان سگ دستآموز الیزابت بارِت براونینگ را، شروع کرد ــ موفقیت دیگری نزد عامه کتابخوان ــ و در ۱۹۳۲ کاری را شروع کرد که سالها (۱۰) نام گرفت.
البته این گزارش کوتاه از کارهایش در طول بیست سال نخست ازدواج ناقص است؛ ویرجینیا آثار کوتاهتری نیز نوشت و منتشر کرد و همچنین نقدهایی تحت عنوان خواننده عادی (۱۱) و اتاقی از آن خود (۱۲). نقل کردهاند که زناشوییاش با لئونارد وولف خصمانه بوده، اما به دشواری میتوان او را متهم کرد که ویرجینیا را تحت فشار گذاشته یا جلو رشد خلاقیت او را گرفته باشد.
معلوم شد که اتمام سالها کار بسیار طاقتفرسایی است و ویرجینیا دستکم دو بار آن را بازنویسی کرد. دوستش راجر فرای در ۱۹۳۴ مرد، ویرجینیا طرح زندگینامهای را ریخت، اما بیماریاش در ۱۹۳۶ این کار را به تأخیر انداخت؛ در اواخر آن سال کتاب جنجالی سه گینی (۱۳) را شروع کرد که در ۱۹۳۸ به چاپ رسید. در این میان سالها در ۱۹۳۷ منتشر شد، در این وقت باز سراغ نوشتن زندگینامه فرای رفت و طرح رمانی را ریخت که میان پرده (۱۴) نام گرفت. راجر فرای (۱۵) در تابستان هولناک ۱۹۴۰ انتشار یافت. در پاییز همان سال بسیاری از خانههای آشنای بلومزبری بر اثر اصابت بمبها ویرانه شد. ویرجینیا به مانکزهاوس برگشت و روی میان پرده کار کرد و در فوریه ۱۹۴۱ آن را به پایان رساند. از آن پس وضع دماغی او به طور نگرانکنندهای رو به وخامت گذاشت و در ۲۸ مارس که دیگر نمیتوانست با دوره جنون دیگری رو به رو شود، خود را در رودخانه اوز غرق کرد.
دوره کار داستاننویسی وولف حدود سی سال از ۱۹۱۲ تا ۱۹۴۱ را در بر میگیرد که بیماریهای شدید، همچنین نیازهای خانواده و دوستان ــ که آن را بسیار پراهمیت میدانست ــ و نیاز یا میل وافر به نوشتن نقد ادبی و تفسیر اجتماعی گهگاه در آن فاصله میانداخت. حاصل تلاش او خارقالعاده بود ــ نُه رمان بسیار صیقل خورده که دو ـ سه تاشان از لحاظ فرم در میان بزرگترین شاهکارهای قرن بیستم قرار دارند، همراه بسیاری آثار دیگر، از جمله یادداشتهای روزانه مفصل و نامههایی که در سالهای اخیر ویرایش و چاپ شد. با اینکه زندگی او در مجموعه «بلومزبری» ریشه داشت، خواننده هر چه بیشتر به متمایز بودن استعدادش پی میبرد و درمییابد که از هیچ بافت کلامی که محدودش کند پیروی نکرده است. هیچ یک از همراهانش ــ شاید جز تی. اس. الیوت، که در حاشیه آن محفل بود ــ کاری بیش از او برای تثبیت امکانات ابداع ادبی یا نشان دادن اینکه چنین ابداعی را باید اذهان آشنا با ابداعات گذشته فراهم آورند، انجام نداد، این اصالت واقعی است. همین الیوت در مورد اتاق جیکوب گفت که او در این کتاب خود را از قید هر گونه سازشی بین سنت رماننویسی و استعداد اصیل خویش رها کرده است؛ این همان آزادی بود که الیوت خود در سرزمین بایر (۱۶)، منتشر شده در همان سال، میجست؛ این نوع آزادی بسته به آن است که هنرمند صمیمانه بداند که نباید بر سر آن سازش کرد، چنانکه همین دانستن قسمتی از اصالتش بشود. در حقیقت ویرجینیا وولف کتابهای پدرش را به قصدی والاتر از آنکه او بفهمد «لنبانده» بود.
در میان شاخصترین رُمانهای قرن بیستم شاید بتوان پنج اثر برجسته را قرار داد که هر کدام از نویسندهای و کشوری است. بر سر اولیس جیمز جویس و در جست و جوی زمان گمشده از مارسل پروست کمتر مناقشه است. به زعم من سه رمان دیگر را نیز میتوان در کنار اینها قرار داد که شاید در آن توافق نظر کمتری باشد. از میان اینها بر سر موجها از ویرجینیا وولف اختلاف نظر زیاد نیست. البته دستهای به سوی فانوس دریایی و بعضا خانم دالووی را برجستهترین اثر داستانی او میدانند، ولی من شخصا موجها را از هر دوی اینها یک سر و گردن بالاتر میبینم. دو رُمان دیگر عبارتند از سَن پترزبورگ نوشته الکساندر بیهلی، نویسنده روس (قول نابوکف) و همچنین دفترهای مالده لائوریس بریگه اثر منثور راینر ماریا ریلکه، شاعر آلمانی. بر سر این آخری شاید اختلافنظر بیش از همه باشد، زیرا ساختار آن اپیزودیک است (۷۱ قسمت) و برخی قسمتها از لحاظ ظاهری به هم مربوط نیست و بنمایه اصلی عشق و مرگ آن قسمتها را به هم میدوزد.
در ۷ فوریه ۱۹۳۱ که ویرجینیا وولف سرانجام به صفحه آخر موجها رسید، در یادداشتهای روزانهاش نوشت: «آن بالهای را که هنگام نوشتن قسمت پایانی به سوی فانوس دریایی در هرزآبِ باتلاقها از پنجرهام در رادمل بر من ظاهر میشد به دام انداختهام.» قوس تندگذر برق این باله چشمگیر است. موجها در مرحلهای بسیار سیاسی از زندگی وولف در ذهن پرورانده و نوشته شد؛ زمانی که او در اجتماعات خصوصی و عمومی در مورد مباحث جنسیت و طبقه صحبت میکرد. همچنین در همین دوره رابطه دوستی او با ویتا سَکویل ـ وست در اوج خود بود. با اینحال این کار را غالبا چنان توصیف میکنند که گویی فرآورده حساسیتی سرد و جدا از احساساتیگری است. میتوان آن را به زبان مناسبتتر جست و جوی ریتمهای تن وصف کرد.
به سوی فانوس دریایی در مه ۱۹۲۷ منتشر شد. در زمستانهای ۸/ ۱۹۲۷ وولف اورلاندو: یک زندگینامه را نوشت. این اثر بر مرگ و توالی پدرسالاری پیروز میشود، اما نه شکوهمندانه: بیشتر در مایه هجو سریع و سبکسرانه استقبال و استهزا. زن ـ مردِ قهرمان مرزهای جنسیت را سست میکند، از تاریخ و روش شناخت که لازمه کار زندگینامه نویس است طفره میرود و به طرزی ریشخندآمیز با نظام طبقاتی همکاری میکند. وولف همزمان با نوشتن اورلاندو و اتاقی از آن خود، که در آن به طور مستقیم با نظم جاری جامعه، بخصوص عدم صلاحیت زنان درمیافتد، به موجها همفکر میکرد. اتاقی از آن خود از روی مقالاتی که در کیمبریج برای زنان جوان میخواند تدوین شد و در مارس ۱۹۲۹ به پایان رسید. در همان زمان وولف نخستین پیشنویس موجها را نوشت. هنگامی که به انتهای پیشنویس دوم، در اوایل ۱۹۳۱، میرسید هیجان شدیدی از این پروژه به او دست داد که برخی از جدیترین نوشتههایش را در پارگیترها (۱۷) و سهگینی تدوین کند.
«این دفعه، وقتی حمام میکردم، کتاب تازهای ــ دنباله اتاقی از آن خود ــ درباره زندگی جنسی زنان در ذهنم جان گرفت که شاید نامش را «حرفههایی برای زنان» بگذارم. خدایا، چه هیجانانگیز! این فکر از مقالهای که باید روز چهارشنبه برای انجمن پایپا بخوانم جان گرفت. حالا هم موجها. شکر خدا ـ اما خیلی هیجان زدهام.» (خاطرات، ۲۰ ژانویه ۱۹۳۱).
هیجان او بر پروژه تازه متمرکز میشود، با اینحال همچنان که در مورد غالب نوشتهها اتفاق میافتد، گفتی در این مرحله آخر نگارش سرانجام به فهم پروژه کتابی که در حال حاضر سرگرم نوشتن آن است میرسد. موجها همچنین با زندگی جنسی، با شش شخصیت از یک زن سر و کار دارد.
در مقالهای که در بالا به آن اشاره شده، «حرفههایی برای زنان» تخیل زنی را هنگام ماهیگیری ترسیم میکند:
زن لب دریاچهای عمیق چوب ماهیگیری در دست دراز کشیده و غرق رؤیا شده بود. میگذاشت خیالش بیقید و بند به هر سوراخ سنبه دنیایی که در اعماق هستی ناآگاه ما نهفته سرک بکشد (۱۸).
نیروی لگام گسسته و سرشار تخیل هم ماهی را کشف میکند و هم ماهیگیر را. تصویری که فضای کار موجها به دست میدهد فرو رفتن به ژرفاست، به همین دلیل وولف خود آن را کتابی زیردریایی نامیده که هر اتمش اشباع شده است. مطلب بالا با روشنبینی به این نکته میرسد که چگونه موجها به آنچه او مشکل اساسی نوشتههای زنان میداند، یعنی بیان تن و تمنا، غلبه میکند.
تخیلش سرریز کرد. در پی برکهها، ژرفناها، تاریکناها بود، آنجا که درشتترین ماهیان میآرامند. بعد شپلقی بود. فورانی بود. کف بود و آشوب. تخیل به چیز سختی اصابت کرده بود. رؤیا از سر دختر پرید. در واقع اندوه بسیار حاد و دشواری دامنش را گرفت. اگر بیشایبه بگوییم به فکر چیزی افتاد، چیزی درباره تن، درباره امیالی که گفتنش برای او در مقام زن ناشایست بود. قوه استدلالش به او میگفت مردها یکه میخورند. آگاهی از آنچه مردها درباره زنی خواهند گفت که از حقیقت امیالش سخن بگوید او را از حال ناخود آگاهی هنرمندانه درآورد (۱۹).
وولف در موجها با فرو رفتن در «دنیایی که در اعماق هستی ناآگاه ما نهفته» و تداوم بخشیدن به یکدستی حالت رؤیا «حالت ناخود آگاهی هنرمند» میکوشد از محدودههای تنگ رئالیسم اجتماعی بگریزد، زیرا به گمانش این محدودهها به شکل سانسور عمل میکنند. او زبان و ریتمی را پیریخت که «قراردادی بودن افراطی جنس دیگر» کمتر سد راه آن شود. اما این زبانی نیست که «جنس دیگر» را کنار بگذارد: شش راوی رُمان، سه مرد و سه زن، غالبا از یکدیگر جدا، اما همچنین غالبا درباره جنسیت با هم یگانهاند. در تجارب حسی با یکدیگر سهیماند، هر چند بعدا از لحاظ اجتماعی از هم جدا میشوند.
پروژه موجها به دور از عقبنشینی بیمایه از مباحث سیاسی، ابداعی و قرص و محکم است. روش آن روش رویارویی نیست. به جای آن این اثر در نظم بنیادین همه چیزهایی که مهم است، آنچه یک حادثه را تشکیل میدهد و چگونگی نوشتن زندگی، چون و چرا میکند ــ از جمله کاردها و میزها و حضور آدمهای زیاد در یک خیابان در روزی معین. طرز نگارش وولف در خانم دالووی پیشتر حاکی از این بود که اساسیترین شکل رابطه بین انسانها در یک زمان و یک مکان زنده است، زندهتر از انتخاب دوستیها و دلبستگیهای عاشقانه که معمولاً رمان برایش امتیاز بیشتری قایل است. موجها به همین ادراک جان میبخشد، اما آن را با موشکافی دقیق آدمهای خاص درمیآمیزد. با پایان گرفتن رُمان ــ و بیش از پیش در بازخوانی ــ آنچه نخست مبهم و دیریاب مینمود، دستیابی صمیمانهای را با ویژگیهای شخصی جینی، سوزان، رودا، برنارد، نویل و لوئیس (هر چند نه پرسیوال) فراهم میآورد. موجها مرحلهای بسیار دشوار از تولید و احساس را بروز میدهد و زبانِ کار آکنده از تجربه حسی و جنسیت است که «در درون روز پرجنب و جوشتر از موج میلرزد (۲۰).»
کتاب موجها
نویسنده : ویرجینیا وولف
مترجم : مهدی غبرائی
ناشر: نشر افق
تعداد صفحات: ۳۹۸ صفحه