مروری بر زندگی زیگموند فروید
زیگموند فروید در ششم ماه مه 1956 در فری برگ مروای (که اکنون پریبور نام دارد و در جمهوری چک واقع است) به دنیا آمد. در 1990 نام میدان استالین این شهر به میدان فروید تغییر یافت. پدرش تاجر پشم بود که چون در شهر خود ورشکست شد، با خانوادهاش ابتدا به لایپزیک و مدتی بعد یعنی هنگامی که فروید چهار ساله بود به وین نقل مکان کرد. فروید تقریبا مدت 80 سال در وین باقی ماند.
پدر فروید 20 سال از مادرش مسنتر و مردی سختگیر و قدرت طلب بود. فروید هنگامی که پسر خردسالی بود ضمن احساس ترس از پدر، او را دوست داشت. مادرس حمایتکننده و با محبت بود و فروید نسبت به او دلبستگی داشت. البته این ترس از پدر و کشش به مادر چیزی است که بعدها فروید آن را عقده ادیپ نامید و چنین به نظر میرسد که این مفهوم از تجارب دوره کودکی وی و یادآوری آنها گرفته شده باشد.
مادر فروید نسبت به فرزند اول خرد احساس غرور میکرد و متقاعد شده بود که وی مرد بزرگی خواهد شد. فروید که تاثیر توجه و حمایت مادرش را در جمله زیر منعکس میکند نوشت «مردی که محبوب بیچون و چرای مادرش بوده است در تمام زندگی احساس یک فاتح را دارد، احساس اطمینان از موفقیت که اغلب موجب موفقیت واقعی میشود.» فروید از همان سالهای نخستین سطوح بالایی از هوش را نشان داد که والدین او به پرورش آن کمک کردند، برای مثال خواهران او اجازه نواختن پیانو را نداشتند مبادا که صدای آن مطالعات فروید را آشفته کند. به او اتاقی اختصاصی داده شده بود که بیشتر وقت خود در آن میگذارند، حتی غذایش را درآنجا میخورد تا وقت مطالعاتش را از دست ندهد. اتاق وی تنها اتاق آپارتمان بود که چراغ نفتی با ارزشی داشت، باقی افراد خانواده از شمع استفاده میکردند.
فروید یک سال زودتر از معمول وارد دبیرستان شد و اغلب شاگرد اول بود. که زبان آلمانی و عبری را به راحتی صحبت میکرد، در مدرسه بر زبانهای لاتین، یونانی، فرانسوی و انگلیسی تسلط یافت و ایتالیایی و اسپانیایی را نزد خودش یاد گرفت. وی از سن 8 سالگی از خواندن آثار شکسپیر به انگلیسی لذت میبرد.
در 17 سالگی به عنوان فردی ممتاز از آنجا فارغ التحصیل شد. نظریه تکامل داروین علاقه او را در مورد رویکرد علمی نسبت به دانش پزشکی پیگیرد. به اشتغال در طبابت تمایل زیادی نداشت اما رشته پزشکی را به ابن امید انتخاب کرد که او را به حرفهای در زمینه پژوهشهای علمی هدایت کند.
او در سال 1873 تحصیلات خود در وین آغاز کرد. به سبب علاقه به سایر رشتههایی که رابطه مستقیم با پزشکی نداشت مانند فلسفه اتمام تحصیلات او هشت سال به طول کشید. در ابتدا به زیستشناسی علاقهمند شد و بیش از 400 مارماهی نر را برای بررسی دقیق بیضهها کالبد شکافی رد. او از این بررسیها نتیجهای به دست نیاورد، اما این نکته قابل توجه است که نخستین تلاش وی در راه تحقیق به امور جنسی معطوف شد. سپس به فیزیولوژی مطالعه درباره نخاع شوکی ماهی روی آورد و شش سال در انستیتوی فیزیولوژی کار کرد. فروید در دوره تحصیل خود آزمایش درباره داوری کوکائین را آغاز کرد. او شخصا آن را مصرف میکرد و آن را در اختیار نامزد، خواهران و دوستانش نیز قرار میداد. ازاینرو مسئول معرفی کوکائین برای استفاده در معالجات پزشکی شناخته شده است. او نسبت به این ماده اشتیاق داشت و میگفت که این ماده افسردگی او را بهبود میبخشد و به بهبودی سوءهاضمه مزمن او کمک میکند. تصور میکرد داروی عجیبی کشف کرده است که همه بیماریها از سیاتیک تا دریازدگی را درمان میکند و شهرت و معروفیتی را که مشتاقانه طالبش بود برایش فراهم میکند. اما اینطور نشد. یکی از پزشکان همکار فروید هنگامی که مکالمه اتفاقی فروید درباره کوکائین را شنید، با انجام آزمایشهایی کشف کرد که این دارو میتوان برای بیحس کردن چشم انسان به کار رود و بدینسان عمل جراحی و چشم را برای نخستینبار ممکن ساخت.
فروید در سال 1884 مقالهای درباره استفادههای سودمند کوکائین منتشر کرد و این مقاله تا اندازهای به عنوان عاملی برای مصرف همهگیر کوکائین در اروپا و آمریکا تلقی شد که تا سالهای 1920 ادامه داشت. فروید به خاطر جانبداری از مصرف کوکائین برای مقاصدی غیر از جراحی چشم و ترویج این ماده افیونی در جهان به شدت مورد انتقاد قرار گرفت. او در بقیه عمر خود کوشید تا صحهای را که به مصرف کوکائین گذاشته بود، از خاطرهاش محو کند و حتی شرححال خود از اشاره به کارهایش در این مورد خودداری کرد.
یکی از استادان فروید را از دنبالکردن حرفه پژوهش علمی که فروید قصد ادامه در آن را داشت مایوس کرد و به او گفت که سالها طول میکشد تا وی بتواند مقام استادی را به دست آورد و در نظام دانشگاهی آن زمان خود را از نظر مالی تامین کند. از آنجایی که فروید درآمد مستقلی نداشت، تصمیم گرفت که حرفه شخصی را آغاز کند. انگیزه دیگر برای حرفه شخصی نامزدی وی با مارتا برنایس بود که به مدت چهار سال قبل از اینکه آنها بتوانند از عهده ازدواج برآیند، ادامه داشت. فروید به عنوان یک عصبشناس بالینی در سال 1881 حرفه شخصی خود را برقرار نمود و شروع به کاوش شخصیت افرادی کرد که از آشفتگیهای هیجانی رنج میبردند.
فروید در این سالها با ژوزف برویر پزشک معروف، دوست شد. برویر که پزشک حاذق و موفقی بود دوستی و رایزنی خود را از فروید جوان تهیدست دریغ نکرد و حتی مبلغی به او قرض داد. بروئر برای فروید به منزله پدر بود و بروئر نیز آشکارا فروید را به عنوان برادر کوچکتر و باهوش خود تلقی میکرد. بروئر رد نامهای به یکی از دوستانش نوشت: «هوشمندی فروید به اوج خود میرسد و من مانند مرغی که به شاهین خیره شده باشد، او را نظاره میکنم». آن دو اغلب درباره بعضی از بیماران بروئر از جمله آناا که شرححال او محور اصلی تحول روانکاوی است، بحث میکردند.
آناا که زن 21 ساله باهوشی بود، علایم هیستریکی شدید و متعددی از جمله فلج، زوال حافظه، ناهنجاری روانی، تهوع و اختلال بینایی و تکلم از خود نشان میداد. این نشانهها برای نخستین بار زمانی ظاهر شد که او از پدرش که در بستر مرگ بود، پرستاری میکرد. برویر معالجه او را با به کار بستن هپنوتیسم شروع کرد. او متوجه شد هنگامی که وی به خواب هیپنوتیسمی میرفت تجارب خاصی را به یاد میآورد که ظاهرا نشانههای بیماری را کاهش میداد.
برویر بیش از یک سال همه روزه آنا را میدید. در ملاقاتهایشان آنا رویدادهای ناراحتکننده روزانه را تعریف میکرد. پس از آن غالبا نوعی رهایی از نشاههای بیماری را تجربه میکرد. او از گفتوگوهایش با برویر با عنوان «پاک کردن دودکش» و «درمان مبتنی بر گفتار» یاد میکرد و با ادامه درمان برویر متوجه شد و برای فروید توضیح داد و رویدادهایی که آنا تحت شرایط هیپنوتیسم به یاد میآورد، افکار و تجاربی را شامل میشد که برایش نفرتانگیز بودند. هنگامی که میتوانست تحت شرایط هیپنوتیسم خود را از این تجارب رها کند یا از شدت میرفت.
البته به نظر میرسد که آناا از راه درمان پالایشی برویر درمان نشد. پس از آنکه برویر معالجه آنا را متوقف کرد، او مدتی در بیمارستان بستری شد و درآنجا ساعتها در کنار عکس پدرش مینشست و درباره زیارت قبرش صحبت میکرد. بروئر به فروید گفت که او د یوانه شده است و اظهار امیدواری کرد که ممکن است بمیرد و درد و رنجش پایان یابد. معلوم نیست که او چگونه توانست بر بیماریش غلبه کند، اما بعدها آناا یک مدد کار اجتماعی و طرفدار حقوق مساوی زنان شد و بر لزوم تعلیم و تربیت زنان صحه گذاشت.
در 1885 یک بورس پژوهشی به فروید امکان داد تا چهار ماهونیم در فرانسه زیرنظر شارکو به مطالعه بیماران هیستریک به او نشان داد، همچنین نقش امیال جنسی را در رفتار هیستریکی به فروید گوشزد کرد. شبی در یک مهمانی فروید ادعای شارکو را دایر بر این که مشکلات یکی از بیمارانش اساس جنسی دارد شنید «در اینگونه موارد همیشه اندام تناسلی مطرح است -همیشه، همیشه، همیشه».
فروید یکسال پس از بازگشت از پاریس، بار دیگر به یاد اساس جنسی اختلال هیجانی افتاد. یکی از همکاران فروید از او خواست تا مورد زنی را که از حملههای اضطراب شدید رنج میبرد و تنها هنگامی آرامش مییافت که میدانست پزشکش در هر لحظه کجاست بررسی کند. پزشک مذکور به فروید گفت که اضطراب این زن از ناتوانی جنسی شوهرش ناشی شده است. این زن پس از 18 سال ازدواج هنوز باکره بود. دکتر به فروید گفت «ما با نسخه منحصر به فرد این نوع بیماری آشنایی کافی داریم، اما نمیتوانیم آن را درمان کنیم.»
فروید برای درمان بیماران خود روشهای هیپنوتیسم و تخلیه هیجانی برویر را به کار بسته بود، اما رضایت او از هیپنوتیسم به تدریج کاهش یافت. گرچه به ظاهر نشانههای بیماری را با موفقیت از بین میبرد، چنین به نظر میرسید که نمیتوانست بیماری را کاملا درمان کند. بسیاری از بیماران با مجموعهای از نشانههای جدید باز میگشتند. به علاوه او دریافت که هیپنوتیسم کردن بعضی از بیماران نوروتیک و یا به خواب عمیق بردن آنها امکان پذیر نیست. او به زودی هیپنوتیسم را کنار گذاشت، اما تخلیه هیجانی را به عنوان روش تداعی آزاد به کاربست. براین اساس بیمار روی کاناپه دراز میکشد و تشویق میشود که آزادانه و خودانگیخته صحبت کند و هر اندیشهای را که به ذهنش میرسد هرقدر هم که بیاهمیت، شرمآور یا احمقانه به نظر رسد بهطور کامل ابراز میکند. هدف روش روانکاوی فروید این بود که خاطرهها و افکار سرکوب شده بیمار که فرضا منشاء رفتار مسئلهدار او محسوب میشود به هوشیاری راه یابد.
به عقیده فروید در مورد مطالبی که در هنگام تداعی آزاد اشکار میشود هیچ تصادفی وجود ندارد و بیمار آنها را آگاهانه سانسور نمیکند. تجاربی که هنگام تداعی آزاد از طرف بیمار فاش میشوند از پیش تعیین شده هستند، یعنی به سبب ماهیت تعارضیشان سرزده و با فشار به هوشیاری راه مییابند. آنها به سطح هشیاری بیمار هجوم میآورند، به گونهای که او مجبور میشود آنها را برای درمانگر بیان کند.
فروید از طریق روش تداعی آزاد کشف کرد که خاطرات بیمارانش همواره به تجارب کودکی آنها بر میگردد و بسیاری از این خاطرات سرکوب شده به مسائل جنسی معطوفاند. او که از پیش نسبت به نقش احتمالی عوامل جنسی اطلاع داشت به رویدادهای مربوط به عوامل جنسی بیمارانش بیشتر دقت کرد.
در سال 1895 برویر و فروید کتاب «پژوهشهایی درباره هیستری» را منتشر کردند که اغلب نقطه آغاز رسمی روانکاوی تلقی میشود، هرچند فروید کلمه روانکاوی را تا یک سال پس از آن به کار نبرد. چند مقاله مشترک و چند شرححال موردی از جمله شرححال آناا محتوای این کتاب را تشکیل میداد.
برویر نسبت به انتشار این کتاب تردید داشت. آنان درباره عقیده فروید مبنی بر اینکه تنها علت روانرنجوری همانا مسائل جنسی است، با یکدیگر بحث کرده بودند.
بروئر میپذیرفت که مسئله جنسی ممکن است در روانرنجوری مهم باشد اما عقیده نداشت که تنها علت آن است. او میگفت فروید برای دفاع از این نتیجهگیری خود شواهدی کافی در دست ندارد. اما تصمیم فروید برای انتشار کتاب موجب تیرگی روابط آنها شد.
در سال 1896 پس از چند سال کار بالینی فروید دیگر متقاعد شده بود که تعارضهای جنسی علت اصلی تمام روانرنجوریهاست. وی متوجه شد که اکثر بیماران زن وی تجربههای آسیبزایی را در کودکی گزارش دادهاند. این رویدادها به اغوا شباهت داشتند. امروزه این تجربیات را بهرهکشی از کودک میخوانیم و اغلب شامل زنا و یا تجاوز به محارم است. فروید معتقد بود که همین آسیبهای جنسی اولیه علت رفتار روانرنجور در بزرگسالیست.
حدودا یک سال بعد از اینکه این نظر را منتشر کرد، نظر خود را تغییر داد و نتیجه گرفت که در بیشتر موارد بهرهکشی جنسی کودکی، گزارش شده توسط بیمارانش واقعا هرگز رخ ندادهاند. فروید اظهار داشت که آنها خیالپردازیهای خود را به او گفته بودند و نه آنچه را که عملا اتفاق افتاده بود. در ابتدا این ضربه کوبندهای بود، زیرا به نظر میرسید که اساس نظریه روانرنجوری او سست شده. چگونه آسیبهای کودکی میتوانست اساس رفتار روانرنجور باشد، درحالیکه این تجربیات هرگز واقع نشده است.
با تامل بیشتر فروید متقاعد شد خیالپردازیهایی که بیماران برای او شرح داده بودند کاملا برای خود آنها واقعی است. آنها باور داشتند که رویدادهای جنسی واقعا اتفاق افتاده بودند. فروید نتیجه گرفت که چون خیالپردازیها بر میل جنسی تمرکز داشتند میل جنسی علت روانرنجوری بزرگسالی باقی مانده است.
نزدیکبهیک قرن بعد جفری ماسون سرپرست آرشیوهای فروید ادعا کرد که فروید دروغ گفته است و بیماران او واقعا فربانی بهرهکشی جنسی بودهاند. فروید این تجربهها را خیالپردازی خواند تا افکار خود را برای عموم خوشایندتر و پذیرفتنیتر کند. این اتهامات عمومیت بین المللی یافتند و به وسیله اغلب شاگردان فروید به با انتقاد گرفته شدند و زیرا که به اعتقاد آنان ماسون شواهد قانعکننده کمی را ارائه داد بود. اشاره به این نکته با ارزش است که فروید هرگز نگفت که همه بهرهکشیهای جنسی گزارش شده خیالپردازی بودند، آنچه را که وی انکار کرد این بود که گزارشهای بیماران او همیشه درست بوده است. او نوشت «این به سختی باورکردنی بود که اعمال منحرف و نابهنجار بر علیه کودکان تا این اندازه عمومی باشد.»
قضاوت نهایی درباره نظریههای اغوا هرچه باشد، پیداست فروید که نقش میل جنسی را در زندگی هیجانی مورد تاکید قرار داد، شخصا نسبت به امور جنسی نگرشی منفی داشت و خودش مشکلات جنسی را تجربه میکرد. او بهطور مستمر درباره خطر فعالیت جنسی حتی برای کسانی که روانرنجور نبودند، مطلب نوشت و حتی برای کسانی که ما باید بکوشیم تا خود را از این «نیاز معمول حیوانی» بالاتر بکشیم. او نوشت «عمل جنسی انسان را پست میکند، روان و بدن، هر دو را آلوده میسازد. در 1897 که 41 ساله بود گزارش داد که فعالیتهای جنسی را شخصا کنار گذاشته است و به دوستی نوشت «شوق جنسی برای شخصی مانند من دیگر بیفایده است.»
او در همان زمان که تاریخی خودکاوی یا تحلیل شخصی را آغاز کرد. او شماری از مشکلات روانرنجوری را به مدت چهار سال تجربه کرده بود و ضعیف خودش را به عنوان روانرنجور اضطرابی تشخیص داد که آن را به انباشتهشدن تنش جنسی نسبت داد. او از سردردهای میگرنی، مشکلات مجاری ادرار و انقباض روده گزارش میداد و درباره مرگ، مسافرت، فضاهای باز و بیماری قلبی احساس نگرانی میکرد. این زمان شدین دوره آشفتگی فروید محسوب میشد. در واقع بیشتر نظریه روانرنجوری او از مشکلات روانرنجوری خودش و روشی که برای تحلیل آنها به کاربرد نشات گرفت. او در این مورد نوشت «مهمترین بیمار برای من شخص خودم بود.» او خود کاوی را به عنوان وسیلهای برای درک بهتر خود و بیمارانش در پیش گرفت و روشی را که به کاربرد «تحلیل رویا» نامید.
فروید ضمن پژوهشهایش کشف کرده بود که رویاهای بیمار ممکن است یک منبع غنی از امور هیجانی مهم باشند. رویاها اغلب حاوی سرنخهای با ارزشی در مورد علل زمینهساز اختلال بودند. به همین سبب اعتقاداتش به اثباتگرایی که هر چیزی علتی دارد، فکر میکرد که رویدادهای موجود در رویا نمیتوانند به کلی بیمعنا باشند. آنها باید نتیجه چیزی در ناهشیار شخص باشند.
فروید چون میدانست که نمیتواند خود را با روش تداعی آزاد روانکاوی کند، به سبب دشواری ایفای نقش بیمار و درمانگر بهطور همزمان تصمیم گرفت رویاهایش را مورد بررسی قرار دهد. هر صبح به محض بیدارشدن، محتوای رویاهای شب قبلش را یادداشت میکرد و سپس این مواد را در معرض تداعی آزاد قرار میداد.
خودکاوی او تقریبا دو سال به طول انجامید و سرانجام در کتاب «تعبیر و رویاها» انتشار یافت (1900) کتابی که امروزه اثر عمده او تلقی میشود. در این کتاب برای اولینبار عقده ادیپ را که عمدتا از تجارب دوره کودکی خودش گرفته بود، به اختصار مطرح کرد. این کتاب مورد تحسین همگان قرار نگرفت، اما اظهارنظرهای جالب زیادی در موردش نوشته شد. سرانجام تعبیر رویا آنقدر موفقیت پیدا کرد که در زمان حیات فروید هشت بار مورد تجدید چاپ قرار گرفت. او تحلیل رویاها را به عنوان یک روش استاندارد برای روانکاوی انتخاب کرد و در بقیه عمر خود همه روزه نیم ساعت آخر روز را به این کار اختصاص داد.
فروید در سالهای بعد از 1900 عقاید جدید خود را تدوین کرد و آنها را بسط داد. در 1901«آسیبشناسی روانی زندگی روزمره» را منتشر کرد که توصیف لغزش فروید را که امروزه معروف است شامل میشد. او میگفت که در رفتار روزمره ما اندیشههای ناهشیار که برای خودنمایی تلاش میکنند، میتوانند افکار و عمل ما را تغییر دهند. آنچه که ممکن است ظاهرا لغزشهای اتفاقی زبان یا فراموشی تلقی شود، با وجود ناآگاهانه بودن بازتابهای واقعی انگیزهها هستند. کتاب دیگر او «سه مقاله درباره نظریه جنسیت» در سال 1905 منتشر شد.
در نخستین دهه قرن بیستم مقام شخصی و حرفهای فروید پیشرفت کرد، کارهای عملی او افزایش یافت و همکارانش اظهارنظرهایش را جدی گرفتند. در 1909 به همراه یونگ برای سخنرانی در دانشگاه کلارک آمریکا توسط جی استنلیهای دعوت شد.
در 1923 که فروید به اوج شهرت خود رسیده بود، معلوم شد که به سرطان دهان مبتلاست. شانزده سال آخر عمر او تقریبا با درد سپری شد.
هنگامی که هیتلر در سال 1933 به قدرت رسید، موضع رسمی حکومت نازی درباره روانکاوی با به آتش کشیدن کتابهای فروید آشکار شد. فروید چنین اظهارنظر کرد «چقدر داریم پیشرفت میکنیم. اگر در قرون وسطی میزیستم خودم را میسوزاندند، امروز به سوزاندن کتابهایم قناعت میکنند.»
در ماه مارس 1938 آلمان اتریش را اشغال کرد. فروید اصرار داشت که در وین بماند. سرانجام وقتی به خانهاش یورش بردند و دخترش آنا را دستگیر کردند، راضی به جلای وطن شد. هرچند فروید در انگلستان مورد استقبال خوبی قرار گرفت، اما قادر نبود که از سالهای آخر عمر خود لذت ببرد، زیرا سلامت او رو به نقصان بود. در 21 سپتامبر 1939 او از پزشک خود خواست که نگذارد بیش از این رنج بکشد. پزشک او در 24 ساعت مرفین بیش از اندازه به او تزریق کرد و سرانجام سالهای رنج برای او پایان یافت و بدرود حیات گفت.
منبع: خردنامه همشهری , تیر 1385 – شماره 4