همه چیز در مورد فیلم کازابلانکا: شرافتمندی بازیافته به قیمت جدایی از دلدار

-السا، من آدم خیلی شریفی نیستم، اما طولی نمیکشه که میفهمی مسائل سه تا آدم کوچیک در این دنیای دیوونه پشیزی ارزش نداره.
ریک بلین (هامفری بوگارت)
سال تولید : ۱۹۴۲
کشور تولیدکننده : آمریکا
محصول : برادران وارنر
کارگردان : مایکل کورتیز
فیلمنامهنویس : جولیوس اپستاین، فیلیپ اپستاین و هوارد کوچ، برمبنای نمایشنامه «همه به کافه ریک میروند»، نوشته مورای برنت و جون آلیسن
فیلمبردار : آرتور ادسن
آهنگساز(موسیقی متن) : ماکس اشتاینر
هنرپیشگان : همفری بوگارت، اینگرید برگمن، پل هنرید، کلود رینز، کنراد فایت، سیدنی گریناستریت، دولی ویلسن، پتر لوره و س. س. ساکال
نوع فیلم : سیاه و سفید، ۱۰۲ دقیقه
در کازابلانکا، رقیب هم یک انسان است و هم یک آرمان برتر. عشق گذشته و رقیب با هم باز میگردند تا ریک -قهرمان داستان- را عذاب بدهند. شوهر السا قهرمانی افسانهای و در خدمت نهضت مقاومت در برابر سایهٔ نازی است باعث برانگیختن کشمکش و غنا بخشیدن به مثلث عشق میشود. آمدن السا احساسات ریک را برمیانگیزد و آمدن لازلو خون جنگجوی ریک و نیاز درونی او را به بازخرید گناهان به جوش میآورد. تجدید حیاتِ خوی قهرمان گرایی ریک این آگاهی را به او ارزانی میدارد که رقیب سابق و استاد فعلی، یعنی لازلو، اگر السا را کنار خود نداشته باشد نمیتواند به مبارزه ادامه بدهد.
به خلاف بسیاری از مثلثهای عشق، که در آنها رقبا برای تصاحب دل یک زن پنجه در پنجهٔ هم میاندازند، ریک عشق خود را فدا میکند تا راه قهرمانانهٔ رقیبش را در پیش گیرد.
داستان فیلم کازابلانکا
هشدار لو رفتن داستان
۱۹۴۱. جنگ جهانی دوم. کازابلانکا مامن پناهجویانی است که از سایهٔ سرکوبگر نازی در اروپا میگریزند. آنهایی که خوششانسترند ممکن است از هر وسیلهٔ ممکن برای به دست آوردن ویزای خروج، که زندگی آزاد در نیویورک را به ارمغان میآورد، استفاده کنند. بقیه باید زندگی در دنیای عادی ناپایدار کازابلانکا را با انتظار سر کنند…. انتظار و باز هم انتظار.
یک تلگرام خبر از قتل دو پیک آلمانی و به سرقت رفتن دو برگهٔ عبور میدهد. این دعوت باعث به هم ریختن دنیای عادی میشود. پلیس محلی به فرماندهی سروان لوئی رنو «مظنونین همیشگی را جمع میکند». تحقیقات به نتیجه میرسد و رنو تصمیم دارد به افتخار ورود رئیس آلمانی گشتاپو، سرگرد اشتراسر (سایه)، قاتل را در کافهٔ ریک دستگیر کند.
کافهٔ ریک یکی از پاتوقهای محبوب در کازابلانکاست. در پشت ظاهر خشن و بدبین ریک، قلبی شکسته پنهان است. ریک سرخورده و میهن پرست سابق، موضع بیطرف خود را سرسختانه حفظ میکند. ریک خودش را برای هیچکسی به دردسر نمیاندازد. ریک خودش را برای هیچ کسی به درد سر نمیاندازد. با این همه، درخواست اوگارت، قاتل و دلال بازار سیاه، را برای نگهداری از ویزاهای مسروقه قبول میکند.
بعداً سروان رنو خبر دستگیری قریب الوقوع اوگارت و ورود رهبر نهضت مقاومت چکلسلواکی، ویکتور لازلو، را به ریک میدهد. او به ریک هشدار میدهد که خودش را درگیر مسائل این دو نفر نکند.
در این فاصله، ویکتور لازلو با همسر زیبای خود، السا لوند، وارد کافه میشود. لازلو در حال فرار از دست نازیها به کافهٔ ریک پناه آورده تا به برگههای خروج دست پیدا کند.
السا از سام نوازندهٔ پیانو دربارهٔ ریک میپرسد و به او اصرار میکند قطعهٔ «زمان میگذرد» را بنوازد. ترانهٔ عاشقانه باعث زنده شدن منبعی از احساسات و خاطرات در السا میشود و ریک عصبانی را به کنار پیانو میکشاند. عشاق سابق در سکوتی سرشار از حیرت با هم ملاقات میکنند. رنو سکوت را میشکند و با کمال تعجب شاهد است که ریک برای خوردن مشروب به السا و لازلو ملحق میشود. ریک، که اصولاً آدمی خویشتندار است، از مبارزهٔ لازلوی قهرمان در راه آزادی ستایش میکند و همزمان رابطهٔ لازلو و السا را در سکوت زیر نظر دارد. ریک از نشان دادن اینکه تحت تاثیر ورود السا قرار گرفته امتناع میکند، ولی تاثیر این دعوت را در ادامهٔ آن شب میبینیم.
ریک با بزرگترین ترس خود رو به رو میشود؛ گذشتهٔ او سرانجام به سراغش آمده و او در تاریکی کافه مشغول نوشیدن است. سام میکوشد او را وادار به امتناع از پذیرفتنکند، اما ریک در قلب زخمی خود میداند که السا برای دیدنش خواهد آمد. او سعی میکند بفهمد چرا السا به کافهٔ او آمده و مهمتر از همه اینکه، چرا در پاریس او را رها کرده.
در فلشبک، ریک رابطهٔ عاشقانه خود را با السا در پاریس در ذهن مرور میکند. هر دو عشق زندگی خود را یافته بودند. اما نیروهای بیرونی جنگ همه چیز را خراب کردند. ریک و السا قصد داشتند از دست آلمانیها فرار کنند، اما السا سر قرار خود در ایستگاه قطار حاضر نشد.
همان طور که ریک پیشبینی میکرد، السا به کافه میآید. اما خاطرات دردناک باعث میشود ریک احساس کند این معشوق ملوّن به او خیانت کرده، السا در مورد پاریس توضیح میدهد. اما ریک طعنهزن و گزنده میشود و از پذیرشی که میتوانست مرهمی بر زخم دل او باشد، امتناع میکند.
آمدن السا و ویزاهای سرقتی اوگارت، ریک را وادار به عبور از آستانهٔ دردناک میکند. او دنیای ویژه را میآزماید تا در مورد سفری که میخواهد در پیش بگیرد تصمیمگیری کند. او نقاب ملوّن را به چهره میزند تا نیّات خود را پنهان کند، اما این نقاب از او در برابر نیروهای دنیای ویژه محافظت نمیکند.
بعداً ریک از السا معذرت خواهی میکند، اما السا از حرف زدن با ملوّنی که شب قبل چنان نفرتی را از خود نشان داد امتناع میکند. ریک او را به آپارتمان خود دعوت میکند و هشدار میدهد که بالاخره یک روز به لازلو دروغ خواهد گفت، همان طور که به ریک دروغ گفت. اما السا از پذیرش دعوت ریک امتناع میکند و سرانجام اعتراف میکند که لازلو شوهر اوست و وقتی در پاریس بودند هم شوهر او بوده. او با این خبر، ریک را مات و متحیر بر جای میگذارد!
لازلو و السا به امید دست یافتن به ویزاها به دیدن یک فراری میروند. فراری پیشنهاد میکند که نزد ریک بروند چون حدس میزند ویزاهای سرقتی اوگارت پیش او باشد.
اشتراسر نیز در مورد ویزاها به ریک مشکوک است، اما رنو در جستجوی دقیق خود از کافهٔ ریک چیزی پیدا نمیکند. ریک تحت فشار و شناخت تازهای که از عشق ممنوع خود با السا به دست آورده، تجدید حیات خود را آغاز میکند.
ریک به یک زوج جوان کمک میکند تا از رنو ویزا بخرند و با این کار پیشنهاد سروان رنو به عروس جوان را برای برقراری رابطه در ازای آزادی ناکام میگذارد. آمادگی عروس برای ایثار جنسی به خاطر عشق، ریک را تکان میدهد.
حالا ریک شروع به درک السا و ایثار شرافتمندانهٔ او در پاریس میکند. ریک با پشت سر گذاشتن این آزمون به شوهر این زن اجازه میدهد تا در بازی رولت برنده شود، که برای رنو شوکهکننده است. ریک در حال تحول است و نشانههایی از تصمیمی را که در نقطهٔ اوج فیلم میگیرد نشان میدهد.
لازلو اقدام به راهیابی جسورانه به ژرفترین غار میکند و به ریک پیشنهاد میکند که ویزاها را به او بفروشد. وقتی ریک از فروش آنها امتناع میکند، از سابقهٔ ریک به عنوان مبارز راه آزادی استفاده میکند تا موافقتش را جلب کند، ریک از تغییر دادن نظر خود امتناع میکند.
وقتی سربازان آلمانی سرود «نگهبان راین» را میخوانند، ریک به لازلو اجازه میدهد تا کل کافه را ترغیب به خواندن هیجانانگیز سرود ملی فرانسه کند، که صدای آلمانیها را تحت الشعاع قرار میدهد. لازلوی قهرمان باعث تحقیر اشتراسر سایه شده است، که دستور تعطیلی کافه را میدهد. اعمال لازلو در عین حال باعث میشود. السا به کار میهن پرستانهٔ شوهرش، آرمان برتر، افتخار کند.
شب، لازلو آماده میشود تا در جلسهٔ محرمانهٔ نهضت مقاومت شرکت کند و به السا میگوید که ریک ویزاها را به آنها نخواهد داد. لازلو، که ماجرای عشقی پاریس را احساس کرده، خطاهای گذشتهٔ السا را میبخشد. السا آماده میشود تا رشتهٔ امور را شخصاً به دست بگیرد و به خاطر اعمال گذشتهٔ خود طلب بخشش کند. اما شوهرش حرف او را قطع و بر اعتماد خود به او تاکید میکند. اکنون السا نقاب قهرمان را به چهره میزند. او برای ویزاهای خروج به ریک التماس میکند و به احساس وظیفهشناسی او در قبال آرمان برتر متوسل میشود. بدون کمک ریک، لازلو در کازابلانکا خواهد مرد. ریک تحت تاثیر قرار نمیگیرد و السا او را با اسلحه تهدید میکند اما السا نمیتواند ماشه را بکشد و گریه کنان به عشق خود به ریک اعتراف میکند.
السا خودش را فدای ریک کرده و از اینکه او را دوباره رها کند امتناع میورزد. سرانجام در لحظهٔ دردناک، السا میفهمد که اکنون قلبش او را هدایت میکند و قدرت تعقل خود را از دست داده. لذا این مسئولیت و نقاب قهرمان را به ریک میدهد.
سروصدایی در کافه بلند میشود که گفتگوی آنها را قطع میکند. سر پیشخدمت ریک، کارل، با لازلو، که طی حملهٔ پلیس به جلسهٔ نهضت مقاومت زخمی شده، وارد میشود، ریک سر لازلو را گرم میکند تا متحد او کارل، السا را یواشکی خارج کند. لازلو، که رقیب عشقی ریک به حساب میآید، از ریک درخواست میکند با استفاده از برگههای عبور، السا را با خود ببرد. ریک تحت تاثیر ایثار شرافتمندانهٔ لازلو قرار میگیرد. اما قبل از اینکه پیشنهاد او را بپذیرد افسران فرانسوی به داخل کافه میریزند و لازلو را دستگیر میکنند. ریک سعی میکند سروان رنو را متقاعد به آزاد کردن لازلو کند. ریک اعتراف میکند که برگههای عبور نزد اوست و با رنو قرار میگذارد که در ازای آزادی خودش و السا، لازلو را دم تیغ بدهد.
ریک با السا و لازلو، که فکر میکند ریک به آنها برای فرار کمک کرده، ملاقات میکند. اما به محض اینکه برگههای عبور را به دست لازلو میدهد، سروان رنو وارد میشود و لازلو را دستگیر میکند. ریک شاهد است که السا به کنار شوهرش میرود، ریک، که حالا از تمایل قلبی السا بخوبی اطلاع دارد، میداند چه باید بکند. او با تهدید اسلحه از رنو میخواهد که السا و لازلو را در امنیت کامل به فرودگاه منتقل کند. در حالی که هواپیما در پس زمینه دیده میشود، ریک دست به ایثار شرافتمندانه میزند و عشق خود را با شوهرش راهی میکند. ریک به السا اطمینان میدهد که به خاطر این سفر «پاریس را برای همیشه خواهند داشت».
ریک باید کار دیگری را انجام دهد که السا در آن جایی ندارد و السا نیز باید در کنار شوهرش و آرمان او در برابر نازیهای جنایتکار بماند.
سرگرد اشتراسر سعی میکند هواپیما را متوقف کند، که ریک را وادار به کشتن اشتراسر میکند. سروان رنو نگاهی به جسد اشتراسر میاندازد و ریک را، که زندگیاش اکنون به تصمیم رنو بستگی دارد، بدقت زیر نظر میگیرد. رنو با گفتن «مظنونین همیشگی را جمع کنید»، آزادی را به ریک هدیه میکند.
ریک به نجات و رهایی رسیده است. ایثار او تجدید حیاتش را در هیئت قهرمانی با اکسیر میهن پرستی، باعث شده.
آیا میدانید که هالیوود یک بار ریسک کرده و فیلم کازابلانکا را بازسازی کرده؟!
وقتی این طرح در سال ۱۹۹۰ با عنوان هاوانا (Havana) مجدداً ساخته شد، هالیوود تلاش کرد که با استفاده از ستارههای بزرگ هالیوود، بازسازی شکوهمندی داشته باشد. رابرد ردفورد و لنا اولین ستارگان این بازسازی بودند. اما چه سود که فیلم بیمفهوم از آب درآمد.
درونمایهٔ فدا کردن عشق برای نجات بشریت، از آن اسطورههای جاودانه است. چه کسی به جز ربالنوعهای یونانی و قهرمانهای کتابهای مذهبی چنین میکند؟ فقط بازیگرانی به آن بزرگی میتوانستند کاری کنند که داستانشان را باور کنیم و به ما بقبولانند که ما نیز به انجام چنان عملی قادریم.
بوگارت شانس که در کازابلانکا بازی کرد!
بوگارت میگفت که حتی نمیخواسته این نقش را بازی کند: «این بدترین فیلمی بود که به ما پیشنهاد شد.» وقتی فیلم با چنان استقبالی روبرو شد. از آن به بعد، زندگی حرفهای بوگارت دگرگون شد: انصرافهای جورج رافت باعث گردید در فیلمهایی نقش ایفا کند که از او یک ستارهٔ تمام عیار ساختند: بلندیهای سیرا و شاهین مالت (هر دو در سال ۱۹۴۱). او در این فیلمها نیز همچنان به ایفای نقش مرد خشن سمپاتیکاش ادامه داد: داشتن و نداشتن (۱۹۴۴)، خواب بزرگ (۱۹۴۶)، کی لارگو ۱۹۴۸)، گنجهای سیرامادره ۱۹۴۸)، در مکانی تنها (۱۹۵۰) و شورش کین (۱۹۵۴) که به خاطرش نامزد اسکار هم شد.
بوگارت در این کمدی رمانتیکها نیز موفق بود: سابرینا (۱۹۵۴)، ما فرشته نیستیم (۱۹۵۵) و قایق آفریکن کوئین (۱۹۵۱) که این آخری اسکاری نیز نصیباش کرد.
اینگرید برگمن مسحور کرد!
با آن که دوربین و مردم، عاشق اینگرید برگمن بودند. ولی او این نقش را نمیخواست و در واقع میگفت که از آن «وحشت» دارد. حق هم داشت. فیلمنامهٔ کازابلانکا هر روز تغییر میکرد و اینکه در دل داستان، تکلیفاش با قهرمانهای دیگر ماجرا روشن نبود، از لحاظ روحی رویش تاثیر گذاشته بود و او این مسئله را در بازی کمی عصبیاش نشان هم میدهد. پس از کازابلانکا، فیلمهای موفق و پرفروش پشت هم آمدند: هنرنمایی پرمایهاش در زنگها برای که به صدا در میآیند، چراغ گاز (۱۹۴۴، برندهٔ جایزهٔ اسکار)، طلسم شده (۱۹۴۵)، بدنام (۱۹۴۶) و ژاندارک (۱۹۴۸).
او با ترک خانه و زندگیاش در آمریکا و ازدواج با روبرتو روسلینی در ایتالیا، رسوایی بزرگی به راه انداخت. برگمن در تعدادی از فیلمهای روسلیتی از جمله استرومبولی (۱۹۴۹) بازی کرد و در همان سالها با شرکت در آناستازیا (۱۹۵۶) جایزهٔ اسکار دیگری برد. وی بعدها دوباره به آمریکا بازگشت و در گل کاکتوس (۱۹۶۹) و قتل در قطار سریعاالسیر شرق (۱۹۷۴) بازی کرد. آخرین فیلم اسکاری اینگرید برگمن، سونات پائیزی (۱۹۷۸) ساختهٔ اینگمار برگمان بود.
۱۴ نکته جالب در مورد فیلم کازابلانکا
۱- بوگارت از همان بدو امر برای ایفای نقش ریک در نظر گرفته شده بود ولی استودیو شایع کرد که رونالد ریگان و آن شریدان در فیلم بازی خواهند کرد!
۲- جورج رافت سعی کرده بود با زبانبازی، جک ال وارتر (مدیر کمپانی) را راضی کند که نقش اصلی را به وی بسپارد.
۳- هال ب والیس تهیهکننده، هدی لامار را برای ایفای نقش ایلزا در نظر داشت.
۴- شخصیت سام قرار بود یک زن باشد که هیزل اسکات، لینا هدرن یا الا فیتز جرالد بازیاش کنند.
۵- پل هنرید وحشت داشت که ایفای یک نقش فرعی، به زندگی حرفهایاش لطمه خواهد زد. سلزنیک برخلاف میل هنرید، او را به وارنر وام داد.
۶- لهجهٔ غلیظ مجاری مایکل کورتیز باعث میشد خیلیها درست نفهمند چه میگوید یک بار از متصدیان وسایل صحنه یک (سگ) «پودل» خواست. سگ را بلافاصله برایش پیدا کردند. با داد و هواری که کورتیز به راه انداخت، معلوم شد منظورش یک «سطل» آب بوده است.
۷- آخرین جملهٔ فیلم، ایدهٔ هال والیس، تهیهکنندهٔ فیلم بود و سه هفته پس از پایان فیلمبرداری به نظرش رسید. بوگارت را صدا زدند تا آن چند جمله را ضبط کند.
۸- مکس استاینر نمیخواست از ترانهٔ As Time Goes By (گذر عمر) استفاده کند و پیشنهاد کرد ترانهٔ مستقلی و اورجینالی بنویسد که از قبل حق و حقوق مولفاش، پولی هم نصیباش شود.
۹- ریک هرگز نمیگوی: «دوباره بزن سام» میگوید: «برای اون زدی، برای من هم میتونی بزنی. بزن» ایلزا میگوید: «بزن سام. گذر عمر و بزن.»
۱۰- آن خشمی که از لابه لای لبخند بوگارت حس میکنید، همیشه هم به شخصیتاش ربطی نداشت. بوگارت در آن زمان با همسرش دعوا داشت. همسر او -مایو- بوگارت را متهم کرده بود که با اینگرید برگمن زیادی خوش و بش میکند!
۱۱- برای پخش خارجی فیلم و اطمینان از استقبال از آن در کشورهای دیگر، استودیو پیشنهاد کرد که از شخصیتهای منفی یا نازی باید از یک کشور دشمن- منظور ایتالیا- باشند. به همین خاطر است که ادگارت، فرری و جیببر تیرهپوست ایتالیایی، ایتالیایی اند.
۱۲-فیلم از همان سال نمایش محبوبیت بسیاری پیدا کرد و بهزودی بهعنوان اثری نمونهای شناخته شد: رمانتیکترین فیلم تاریخ سینما.
۱۳-بازی بیبدیل بوگارت به فاصله سه سال از «رت باتلر» با بازی کلارک گیبل در بربادرفته (ویکتور فلمینگ) یکی از محبوبترین و احساساتیترین چهرههای تاریخ سینما را به دست داد.
۱۴-بعد از محبوب شدن فیلم، شهر کازابلانکا بهعنوان شهر عشاق محکوم به جدائی، دیگر فقط نامی بر نقشه جغرافیا نبود.
موسیقی فیلم کازابلانکا
موسیقی فیلم «کازابلانکا» به کارگردانی «مایکل کورتیز» یکی از همان مواردی است که در طول سالها به بخشی از خودآگاهی مردم تبدیل شد. «ماکس اشتاینر» که از پایهگذاران موسیقی فیلم است و ساخت موسیقی فیلمهایی چون «کینگ کنگ»(۱۹۳۳) و «بر باد رفته» (۱۹۳۹) را در کارنامهٔ هنری خود داشت، برای کازابلانکا موسیقییی را تألیف کرد که توانست از بهکارگیری ایدههای تماتیک معروف برای تضمین یک حال و هوای خاص فراتر برود، به طوری که آوازی که «سم» میخواند و ما ملودی آن را بارها در فیلم میشنویم، منبع شورانگیز الهام برای سالهای بعد از خود شد، تا آنجا که «وودی آلن» نمایشنامههایی را براساس «دوباره بزن، سم» نوشت که در حالوهوای موسیقی کازابلانکا بود.
اشتاینر برای ساخت موسیقی کازابلانکا به تجربهٔ تازهای دست زد.در این فیلم آهنگساز میبایست از معنای نهفته و کنایی فیلم پرده برمیداشت که از نظر مفاهیم نمادین فلسفی و سیاسی پیچیده است. شخصیتهای اصلی در سراسر فیلم دائما در حال گریز از یکدیگرند و با سوءتفاهم، خشم و کینه باهم در کشمکش هستند. با این وجود بین آنها، ارتباطی عاشقانه هرچند خودویرانگر وجود دارد که در لایههای زیرین داستان پنهان است. موسیقی، شاعرانگی نهفتهای را به ما ارایه میدهد که با رابطهٔ خشن و گریزانندهٔ آنها تضاد مستقیم دارد و ما از طریق ملودیها و ترانههای فیلم است که میفهمیم این زوج که در ظاهر هر یک دیگری را از خود میراند، در باطن نسبت به یکدیگر علاقهیی فراوان و کششی قوی دارند.
آهنگساز از سم -پیانیست وفادار- و ترانهای که به نام «همچنانکه زمان میگذرد» مینوازد و میخواند، به عنوان ترجیعبندی برای پیوند بخشهای مختلف فیلم استفاده میکند. در طول فیلم چهار بار این ترانه به عنوان قطعهٔ مهمی از موسیقی منبع و هربار با کارکردی متفاوت به کار میرود و هریک از سه شخصیت «ریک»، «ایلزا» و سم واکنشی مناسب با حالوهوای آن صحنه در برابر موسیقی نشان میدهند.
منابع: مجله دنیای تصویر – شماره شهریور ۸۷ نشریه نقد سینما
این فیلم شاهکار است.
بازی ها ؛ موسیقی؛ فیلمنامه؛ طراحی صحنه
همه چیز
مقاله خوبی بود و نکته های جالبی داشت( بوگارت برای هم قد برگمن شدن ناچار شده بود کفشهای پاشنه بلند ویژه ای استفاده کند!)