سریال خانهدارهای وامانده – معرفی و بررسی – Desperate Housewives

میشود ادعا کرد که در بین تمام ژانرها و زیرژانرهای سینمایی، کمدی _ رمانتیکها از همه دوست داشتنیتراند، حتی اگر خیلی پرفروش نشوند و یا منتقدها زیاد این فیلمها را تحویل نگیرند. میشود گفت که فیلمهای کمدی _ رمانتیک مثلا در مقایسه با فیلمهای اکشن، ترسناک و تخیلی، برای فیلمبینها جنبهٔ کاربردیتری دارند. در کمدی _ رمانتیکها دو نفر همدیگر را میبینند، برای رسیدن به هم تغییر میکنند و در نهایت کنار هم قرار میگیرند تا یکدیگر را کامل کنند؛ دو عنصر و یک واکنش شیمیایی کامل که اکثر انسانها با آن سروکار دارند. مردم این فیلمها را دوست دارند چون بعد از تمام شدن فیلم، فاصلهٔ میان زندگی واقعی آنها با دنیای ایدهآل روی پرده کمتر شده است. با وجود سابقهای چند دههای در دنیای سینما، ردپای کمدی _ رمانتیکها در میان سریالهای تلویزیونی زیاد پررنگ نیست. البته نصف سریالها که کمدیاند و اگر داستانهای عشقی و رمانتیک نبودند هم اصلاً جریان ساوپ _ آپراها و سریالهای عامهپسند شکل نمیگرفت. حالا که بحث بر پیوندهای شیمیایی است، سریالهای کمدی را هم میشود در دو بخش متاهلی و مجردی تقسیم کرد! سیتکامهای متاهلی که اتفاقا بیشتر بین پدر و مادرها طرفدار دارند، موقعیتهای کمیک و شوخیهای خود را در دل مسائل خانواده پیدا میکنند. در سایر کمدیها هم معمولاً یک عده پسر مجرد داریم که دارند دنبال دخترها میگردند. ولی از آنجایی که اگر دو نفر به هم برسند داستان تمام میشوند، این سریالها باید بیشتر کمدی باشند تا رمانتیک.
با این تفاسیر تا این جا که فقط چندتا سؤال دستگیرمان شده است. اول این که سریال موردنظر ما یعنی خانهدارهای وامانده (دسپریت هاوس وایوز) در کجای این جدول شیمیایی قرار میگیرد؟ این سریال عامهپسند با وجود این که ظاهرش شبیه سریالهای خالهزنکی است، در اصل با الگوی فیلمهای کمدی رمانتیک ساخته شده. سریال داستان زندگی چهار زن متاهل را روایت میکند، ولی شبیه کمدیهای خانوادگی نیست. خانهدارهای وامانده به جای داستان به هم رسیدن دو نفر، داستان کنار هم باقی ماندن آنها را تعریف میکند. تا اینجا که از علم شیمی کمک گرفتهایم و اگر همان چنان بخواهیم علمی جلو برویم، نکتهٔ مرکزی سریال را میشود با قانون اول ترمودینامیک (بقای کار و انرژی!) توضیح داد که البته تعریف غیرعلمیاش میشود عشق و حفظ آن در یک زندگی مشترک!
حتما میپرسید، عشق بعد از ازدواج؟! خب این هم شد یک سؤال علمی دیگر!
احتمالا این تز معروف را شنیدهاید که عامل اصلی جدایی و از بین رفتن عشق، چیزی نیست جز ازدواج. همه این قدر بدبین نیستند، ولی در کنار تئوریهای مختلفی که دربارهٔ پیدایش و خلقت (بیگ بنگ، تکامل و…) وجود دارد، ماجرای عشق و ازدواج هم یکی از معروفترین سؤالهای بیجواب بشریت است. این همان سوالی است که سازندگان خانهدارهای وامانده سعی کردهاند تا رویش مانور بدهند. یعنی بعد از این که دو نفر به هم رسیدند، به جای آن که داستان تمام شود، تازه ماجرا شروع میشود. سریال فراتر از مشکلات خانوادگی و دنیای زنانه، به این موضوع میپردازد که چگونه میشود بعد از ازدواج و در زندگی مشترک هم عشق را حفظ کرد؟
در مقابل این سوال ما چهار شخصیت جذاب در سریال داریم که وارد زندگی آنها میشویم و با دنبال کردن قصههای هر کدام از آنها، یک دورهٔ عملی را برای رسیدن به جواب پشت سر میگذاریم.
گول پوسترهای سریال را نخورید که چهار شخصیت اصلی سریال را مانند پین _ آپ گرلهای دههٔ پنجاه میلادی نشان میدهد. خانهدارهای «دسپریت هاوسوایوز» با دردسرها و گرههایی که تعریف میشوند که در هر قسمت بر سر آنها میآید. مثل هر دارو دستهٔ دیگری در دنیای نمایش، اینجا هم گروه خانهدارهای سریال ترکیبی است از چند الگوی شخصیتی متفاوت.
سوزان از همسرش جدا شده و با دختر نوجوانش زندگی میکند. اگرچه شوهرش به او خیانت کرده ظاهراً بازندهٔ اصلی این طلاق، سوزان است. شوهر سابقش هم چنان با دخترهای جوان میگردد، در عوض او باید برای استقلال تلاش کند و چرخ زندگی را بچرخاند. سوزان در ابتدای سریال با همسایه جدیدی آشنا میشود و تصمیم میگیرد تغییری جدی در زندگیاش ایجاد کند. شاید سوزان میتوانست به یکی دیگر از نقشهای نیکی کریمی در فیلمهای تهمینه میلانی تبدیل شود، ولی در دنیای خانهدارهای وامانده پای اصلی شوخیهای سریال است.
بیری نمونهٔ یک کدبانوی تمام عیار است. انگار از دل یک خانوادهٔ راستگرای آمریکایی در دههٔ پنجاه، پرتاب شده به این محله. ولی تمام اعضای خانواده از دست او فراریاند. چون خسته شدهاند از این که او همیشه سعی میکند بیعیب و نقص باشد. همسرش در فکر متارکه است و وضع بچهها هم چندان خوب نیست.
گابریلا دیگر شخصیت سریال، سابقا مدل بوده و با تاجری موفق و لاتین ازدواج کرده است. شوهرش را به چشم یک حساب بانکی مادامالعمر میبیند. این زن بدجنس، خودخواه، مادی و اغواگر (تکتک این صفتها در داستان به عینیت میرسند!) به خاطر تنهایی و خلاء در زندگی زناشویی، دست به کارهای مگویی میزند.
آخرین خانهدار سریال هم لینت بیزینس وومنی معروف و موفق است که بعد از ازدواج به مادری تمام وقت تبدیل شده و باید چهار بچهٔ پر دردسر را بزرگ کند. علاوه بر تمام مشکلاتی که در خانه دارد، یک سؤال همیشه او را آزار میدهد؛ آیا مسیر زندگیاش را درست انتخاب کرده؟
نکتهٔ دیگر اینجا است که سازندگان سریال قصهٔ این شخصیتها را چگونه به هم ربط میدهند و جلو میبرند. در هر فصل از سریال چهرهای جدید با یک راز وارد این محله میشود. ماجرای این شخصیت مرموز (مثلا داستان کلی و معمای فصل اول سریال دربارهٔ خودکشی یکی از همسایهها و دوست خانهدارهای سریال است) که حسی از کارهای دیوید لینچ مثل مخمل آبی و توئین پیکس را تداعی میکند، بستری است برای ایجاد ارتباط میان خانهها و قصههای این محله. اتفاقا نقطهٔ ضعف سریال همین جا شکل میگیرد؛ تعادل سریال وقتی به هم میخورد که شخصیتها و معماهای جدید داستان آن قدر منطقی یا جذاب نیستند و معلوم میشود که فقط قرار است سریال را به پیش برانند.
مشکلات خانهدارهای سریال به سادگی تمام نمیشود. با باز شدن هر گره، زندگی آنها یک گرهٔ تازه میخورد و یک قدم بیشتر به فروپاشی نزدیک میشوند. هرچه هم که داستان جلو میرود گرهها کورتر و درگیری درونی شخصیتها بیشتر میشود. ولی خالقان سریال به خاطر ایمانی که به شخصیتها دارند، آنها را لبهٔ پرتگاه میبرند و در آخرین لحظه، راه نجات را نشان میدهند. الگوی کلی سریال هم مانند بیشتر کارهای عامهپسند همین است؛ شخصیتها را به دردسر بیانداز، بعد به آنها فرصت اشتباه کردن بده تا خودشان راه را پیدا کنند. آنها چیزهایی را از دست میدهند تا بفهمند که باید برای حفظ داشتههای خود تلاش کنند. حالا میپرسید که بین داشتههای آنها کدام یکی از همه مهمتر است؟ معلوم است دیگر، باید به همان بحث علمی و نکتهٔ اصلی سریال مراجعه کنید.
منبع: نشریه دنیای تصویر