.

زندگینامه و فعالیت‌های هنری و سینمایی کریستوف کیشلوفسکی به مناسبت سالگرد فوت این هنرمند

تاریخ  تولد: 27 ژوئن 1941در ورشو لهستان.

تاریخ مرگ: 13 مارس 1996 در ورشو لهستان.

فیلم‌های مهم: آماتور (1979)، شانس کور (1981)، ده فرمان (1988)، فیلمی کوتاه درباره کشتن (1988)، فیلمی کوتاه درباره عشق (1988)، زندگی دوگانه ورونیکا (1990)، سه رنگ آبی (1993)، سه رنگ سفید (1994)، سه رنگ قرمز (1994).

در دنیا فیلم‌هایی که منتقدان و کارشناسان سینمایی امتیاز بالایی بدان‌ها می‌دهند، لزوماً سینمادوستان عادی را راضی نمی‌کنند، اما فیلم‌های کیشلوفسکی توانستند هر دو گروه را به خود جذب کنند. ممکن است بعضی مفاهیم در فیلم‌های کیشلوفسکی در نظر برخی فوق العاده جذاب اما برای بعضی دیگر بسیار زننده باشند، یا آنچه برای فردی تازگی دارد و نوآورانه یا تکان دهنده است، برای دیگری کاذب و تکراری جلوه کند. البته این که هر فیلمی در مخاطبان مختلف خود حال و هوای متفاوتی ایجاد می‌کند، امری طبیعی است. به هر حال سینمادوستان و حتی اشخاص عادی هم شاید بر حسب اتفاق یکی از فیلم‌های کیشلوفسکی را دیده باشـند. معمـولاً هم یکی از فیلم‌های مجموعه سه رنگ ( آبی، قرمز، سفید ) یا زندگی دوگانه ورونیکا هستند که توانسته‌اند نظر مخاطبانی از طبقات و گروه‌های مختلف اجتماعی را به خود جلب کنند.

موضوعاتی که کیشلوفسکی برای تماشاچی بازگو و مسائلی که مطرح می‌کند، ساده و بنیادی‌اند به طوری که هرکس به روش خودش با این مسائل کنار می‌آید، اما کیشلوفسکی در فیلم‌هایش جاهای دردناک این موضوع‌ها را مانند یک جراح می‌شکافد و با جرئت تمام به عمقشان فرومی رود. اعماقی که شاید در نظر برخی رسیدن تا آن جا دور از ذهن، « خارج از دسترس » یا کاملاً غیرممکن باشد. این کار کیشلوفسکی نشان می‌دهد که خودش سخت درگیر این موضوعات بوده، و فقط به لمس کردن آن‌ها کفایت نمی‌کرد، به عبارتی دیگر، از کنار مسائل حیاتی ساده نمی‌گذشت.

او می‌خواست با بررسی این موضوعات، مخاطبانش را از وجود « زخم‌ها » باخبر سازد. آنچه از همه مهم‌تر است، این است که او دارویی برای این زخم‌ها تجویز نمی‌کند. او جواب سوالاتی را که در فیلم‌هایش مطرح می‌کند نمی‌دهد، یا حداقل جواب مستقیم و صریح را نمی‌دهد، راه حل نشان نمی‌دهد بلکه فیلم‌های او بیشتر یک راهنما هستند، یک اشاره به دردها، نه دوای این دردها، و در نهایت فیلم‌های او یک جستجوی بزرگ هستند.

ژانر معمول فیلم‌های کریستوف کیشلوفسکی درام‌های پرسشگر انسانی بود و خلاصه فیلم‌های او را می‌توان در واژه‌های انسان، اروپا، عشق، مرگ، امید، نیستی، تصادف، تقدیر. دانست. او سینماگری که دوران اوج و شکوفایی سینمای مدرن اروپا را دوباره زنده کرد. فیلم‌های ابتدایی او مانند آماتور و شانس کور، به هیچ وجه به شهرت فیلم‌های بعدی کارنامه کیشلوفسکی نمی‌رسند اما سکوی پرتابی برای وی به شمار می‌روند.

کیشلوفسکی که مشهورترین کارگردان سینمای لهستان در آخرین سال‌های حکومت کمونیستی بود و شهرتش در دهه ۱۹۹۰ با ساخت سه گانه رنگ‌ها (سفید، آبی و قرمز) به اوج رسید، تقریباً تمام فیلم را با فیلترهای زردِ تیره ساخته و به همین خاطر شهر ورشو مثل دوزخی زمینی به نظر می‌رسد.

اسکورسیزی می‌گوید این آثار به سینمایی “بزرگ، جامع، انسانی و شخصی و ژرف تعلق دارد که حالا که آدم فکر می‌کند می‌بیند چه دوران طلایی برای سینمای بین‌المللی بوده است.”

کیشلوفسکی در شهر ورشو به دنیا آمد. اما دوران کودکی‌اش در چند شهر کوچک لهستان گذشت؛ زیرا همراه با پدر مهندسش که مبتلا به سل بود، در پی بهبودی به شهرهای مختلفی می‌رفت. در شانزده سالگی در یک دوره آموزش آتش‌نشانی شرکت کرد؛ ولی پس از ۳ ماه آن را رها کرد. در سال ۱۹۵۷بدون آنکه هدف شغلی خاصی را مدنظر داشته باشد، وارد دانشکده فنی تئاتر ورشو شد؛ زیرا که یکی از اقوامش آنجا را اداره می‌کرد. سپس تصمیم گرفت کارگردان تئاتر شود اما چون مدرک لیسانس لازم برای تحصیل در دورهٔ کارگردانی را نداشت، تحصیل در سینما را به عنوان قدم میانی انتخاب کرد.

او در سال‌های ۱۹۶۴ تا ۱۹۶۸ در مدرسهٔ لودز مشغول به تحصیل بود. در دوره‌ای با درجهٔ نسبتاً بالایی از آزادی هنری. پس از آن کیشلوفسکی، علاقه‌اش را به تئاتر از دست داد و تصمیم گرفت فیلم مستند بسازد.

در نوجوانی به علت بیماری پدرش روزگار سختی را پشت سر گذاشت. در رشته‌ای که چندان باب میل‌اش نبود (تئاتر) تحصیل کرد و آن را هم نیمه‌کاره رها کرد. در این مدت حتی مجبور بود که به عنوان خیاط تئاتر کار کند. اما مشکل بعدی او سربازی بود. این مشکل را با رژیم غذایی سختی حل کرد و معافیت پزشکی خود را گرفت. اما این تازه آغاز راه برای او بود چرا که تازه سینما را به عنوان دغدغه اصلی زندگی‌اش کشف و انتخاب کرد.

برای تحصیل در مدرسه سینمایی لودز دو بار رد شد. اما در سومین درخواست‌اش پذیرفته شد. مدرسه لودز افرادی چون رومن پولانسکی و آندره وایدا را در لهستان تربیت کرده بود. پس از تحصیل در این مدرسه، به تئاتر و نیز سینمای مستند پرداخت. اما به دلایلی هر دو را کنار گذاشت و نخستین فعالیت‌های سینمایی‌اش را آغاز کرد. کارکنان (1975) اولین فیلم غیرمستند وی محسوب می‌شود.

ده فرمان، یک مجموعه آپارتمانیست که قرار بود ساخت هرکدام از قسمت‌ها را یک کارگردان برعهده بگیرد اما شرایط به گونه‌ای رقم می‌خورد که کیشلوفسکی مجبور می‌شود تمام  قسمت‌ها را خودش کارگردانی کند. البته قسمت‌های پنجم و ششم به علت زمان طولانی‌تر به شکلی جداگانه و با نام‌های فیلمی کوتاه درباره کشتن و فیلمی کوتاه درباره عشق ساخته شدند.

کیشلوفسکی جز مفاخر سینمای مدرن در اواخر قرن بیستم به شمار می‌رود. درک وسیع او از اروپا (مهد مدرنیسم) و شرایط اجتماعی آن باعث شد تا سینمای مدرن برای او صرفا یک کلاس هنری نباشد. او درک جامع و دقیقی از انسان در روزگار مدرن داشت و همین مهم‌ترین تفاوت او با خیلی از فیلمسازانی است که سینمای مدرن‌شان بیشتر متظاهرانه و سوءاستفاده‌گرایانه است تا دلسوزانه و حقیقی.

سینمای او در حالی که به شدت اخلاقی است اما بسیار تلخ و گزنده هم هست. امید و تقدیر در اکثر آثارش نقشی تعیین‌کننده دارند. اما چیزی که بیش از این‌ها در آثار او قابل رویت است، فضاسازی سرد و تاثیرگذار فیلم‌های اوست. در تک‌تک آثار او این فضای سرد و غم‌زده که کیشلوفسکی تاکید می‌کند اساسا ناشی از مدرنیسم است (به‌خصوص در ده فرمان) وجود دارد و بیننده را به خوبی به نقطه‌ای می‌رساند که مد نظر وی است.

موسیقی نیز در آثار او کاملا حساب شده و تحت کنترل است و در راستای همان فضاسازی مورد استفاده قرار می‌گیرد. به همین دلیل در اکثر آثارش فقط از یک آهنگساز استفاده می‌کرد.

او همواره تاکید می‌کرد که پس از سه رنگ خود را بازنشسته خواهد کرد. اما شواهد نشان می‌دهند که روی سه‌گانه‌ای جدید درباره کمدی الهی دانته کار می‌کرده است. بهشت تنها فیلمنامه کامل شده او، توسط تام تیکور در سال 2002 ساخته شد.

جوایز مهم:

جایزه شیر طلایی جشنواره ونیز برای فیلم آبی (1993)، جایزه خرس نقره‌ای بهترین کارگردانی در جشنواره برلین برای فیلم سفید (1994)، نامزد دریافت نخل طلای کن برای فیلم کوتاهی درباره کشتن (1988)، زندگی دوگانه ورونیکا (1991) و قرمز (1994)، نامزد دریافت جایزه اسکار در رشته بهترین کارگردانی و بهترین فیلمنامه برای فیلم قرمز (1995).


  این نوشته‌ها را هم بخوانید

2 دیدگاه

  1. سلام. روز بخیر. درست همونجایی که گرم شده بودم تا نوشته شما رو بخونم، تمام شد! این متن رو میتونیم توی هر سایت سینمایی پیدا کنیم. من اینجا میام (از حدود 1381 تا حالا) تا متن یه آدم عاقل و عاشق سینما رو درباره کیشلوفسکی بخونم، برای اطلاعات عمومی ساده اینجا نمیام. فکر کنم از اسکورسیزی نقل شده که «شخصی ترین، خلاقانه ترین است»، لطفا به تولید پست های شخصی بیشتر بپردازید. این وجه تمایز یک پزشک هست. جهت یادآوری:​«الان که تنظیم این پست تمام شده، دوست دارم بعد مدت‌ها این سکانس انتهایی را چند بار پشت سر هم تماشا کنم.» آیا این پست چنین حسی در شما و در من ایجاد میکنه؟

    1. هر سایت چند طور مطلب داره. یک سری مطلب بازتاب آنی اخبار هستن. مثلا گوگل لوگو زده. من این روز همون روزش باید بازتاب بدم. چرا بازتاب ندم؟
      نوع دیگر مطلب این هست که من شبی از سر ذوق یا تکرار تماشای یک فیلم خوب، بیام مطلب و بنویسم . در این صورت نقطه نظر شما تامین می‌شه.
      ضمن باید بدونین همین اطلاعات عمومی و حتی اسم این کارگردان را نسل نوجوان و جوان کنونی، خیلی‌ها نشنیدن. کلا نوشتن و بازتاب بهتر از ننوشتنه. این هم در عصر کنونی که معمولا مطلب پردازش شده را کسی اصلا باز نمی‌کنه و نگاه نمی‌کنه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]