.

پیشنهاد کتاب: مصائب آشپزی برای دیکتاتور‌ها، نوشته ویتولد شابوفسکی

ویتولد شابوفسکی (متولد ۱۹۸۰ در لهستان) فارغ التحصیل دانشگاه روزنامه‌نگاری و علوم سیاسی ورشو است. این روزنامه‌نگار لهستانی که اخبار و گزارش‌هایی را در کشور‌هایی چون کوبا، آفریقای جنوبی و ایسلند پوشش داده، به دلیل گزارش‌هایش درباره مشکلات مهاجرت غیرقانونی به اروپا و کشتار لهستانی‌ها در اوکراین جوایزی را برده است. او در سال ۲۰۱۴ کتاب «خرس‌های رقصان» را منتشر کرد که مجموعه گزارش‌هایی درباره ملل مختلف در اروپای مرکزی و راه رسیدن‌شان به آزادی است.

اگر «آنچه می‌خوریم ما را شکل می‌دهد، بنابراین آشپز‌ها فقط غذایمان را درست نمی‌کنند، بلکه ما را هم می‌سازند. آن‌ها شبکه‌های اجتماعی ما، تکنولوژی‌ها و عقایدمان را شکل می‌دهند. آشپز‌ها لایق این هستند که داستان‌هایشان به کرات و بسی گفته شود.

مایکل سیمونز، تاریخچه آشپز‌ها و آشپزی

در این کتاب، پنج دیکتاتور معروف قرن بیست و یکم از دریچه آشپزخانه بررسی شده‌اند. اینکه وقتی دو میلیون کامبوجی داشتند از گرسنگی می‌مردند، پل پوت چه می‌خورد؟ آیا عیدی امین واقعا گوشت انسان می‌خورد؟ و چرا فیدل کاسترو به یک نژاد خاص گاو علاقه داشت؟ نویسنده کتاب با سیر و سفر در چهار قاره، بالاسر قابلمه سوپ و دیگ پلو و گوشت بز و غذا‌های دیگر رفته و داستان‌های آشپز‌های شخصی پنج دیکتاتور را – که به سرکوب و کشتار مردمشان معروف بودند – شنیده و روایت کرده است.

چاقو و چنگال در دست؟ دستمال سفره روی پا؟

آماده‌اید یا نه، لطفا کمی صبور باشید. اول توضیح مختصری می‌دهم.

قبل از اینکه سراغ منوی اصلی برویم، باید داستانی بگویم که چطور خودم آشپز شدم. در اوایل دهه بیست زندگی‌ام، تازه از دانشگاه فارغ التحصیل شده بودم که برای دیدن تعدادی از دوستانم به کپنهاگ رفتم. همه چیز دست به دست هم داد و چند روز بعد، آنجا شغلی پیدا کردم که ظرفشویی در رستورانی مکزیکی در مرکز شهر بود. قطعا کار سیاه بود، اما در چهار روز، به اندازه حقوق یک ماه مادرم از تدریس در لهستان، پول در می‌آوردم. این پول به من کمک کرد بتوانم بوی روغن سوخته که حتی با شستن خودم و لباس‌هایم از بین نمی‌رفت و دکور بنجل و نازل آنجا را تاب بیاورم. در رستوران، مدام از کنار کاکتوس‌ها و دیوار‌هایی که جلدهفت تیر‌های قلابی و کلاه‌های لبه پهن روی قلاب‌ها آویزان بود در رفت و آمد بودیم. حداقل هر شب یکی از مشتری‌های لایعقل از تکیلا، سعی می‌کرد یکی از آن‌ها را بدزد. غذاخوری، در‌هایی نصفه به سبک غربی داشت؛ آشپزخانه تنها فضایی بود که در‌هایش بسته می‌شد.

سال‌های زیادی گزارشگر بودم و درباره اجتماع و مسائل سیاسی نوشتم. هرگز فکر نمی‌کردم که دوباره در شغل آشپزی کار کنم، گرچه هرگز علاقه‌ام به آشپز‌ها کم نشد تا اینکه یک روز فیلمی به نام تاریخچه آشپزی از پیتر کر کس کارگردان اسلواک – مجار دیدم.

فیلم درباره آشپز‌های ارتش بود و برانکو تربویکا را به تصویر می‌کشید که آشپز شخصی مارشال یوسیپ بروز تیتو”، حاکم مطلق یوگسلاوی بود.

او اولین آشپزیک دیکتاتور بود که تا کنون با او مواجه شده بودم و همین جرقه‌ای در ذهنم زد

شروع به فکر کردن به این موضوع کردم، آدم‌هایی که در لحظات سرنوشت ساز تاریخ آشپزی کرده‌اند چه حرف‌هایی خواهند زد. چه چیزی در قابلمه قلقل می‌کرد در حالی که سرنوشت دنیا بحرانی بود؟ آشپز‌ها وقتی نگاهی اجمالی می‌انداختند تا مطمئن شوند که برنجشان خشک نشود، شیر سر نرود، دنده‌ها نسوزد یا سیب زمینی‌ها در آب زیاد نجوشد، چه چیزی را دریافتند؟

به زودی سؤالات دیگری به ذهنم رسید. اینکه صدام حسین بعد از دستور کشتار ده‌ها هزار گرد چه غذایی سفارش داد؟ آیا معده درد داشت؟ و اینکه پل پوت وقتی که تقریبا دو میلیون کامبوجی از گرسنگی می‌مردند چه می‌خورد؟ فیدل کاسترو در حالی که دنیا را تا آستانه جنگ هسته‌ای برد، چه غذایی خورد؟ کدام یک از آن‌ها غذای تند دوست داشت و کدام یک غذای ملایم؟ کدامشان خیلی می‌خورد، و چه کسی با غذا بازی بازی می‌کرد؟ چه کسی استیک نیم پخته می‌خواست و کدامشان استیک کاملا پخته دوست داشت؟

و سرانجام اینکه آیا غذایی که می‌خوردند روی سیاست‌هایشان تأثیر داشت؟ یا اینکه هیچ کدام از آشپز‌هایشان از جاودیی که از غذا می‌آید برای ایفای نقشی در تاریخ کشورشان استفاده می‌کردند؟

هیچ راهی نداشتم. سؤالات زیادی بود که برای جوابشان باید آشپز‌های واقعی ای که برای دیکتاتور‌ها غذا پخته بودند پیدا می‌کردم. پس شروع به جستجوی آن‌ها کردم.

تقریبا چهار سال طول کشید تا این کتاب کامل شود، که در این زمان، به چهار قاره سفر کردم، از روستایی متروک در گرمدشت‌های کنیا گرفته تا خرابه‌های باستانی بابل تا جنگل‌های کامبوج که آخرین خمر‌های سرخ پنهان شده بودند. خودم را در آشپزخانه‌های غیر معمول‌ترین سرآشپز‌های جهان محبوس کردم. با آن‌ها آشپزی کردم، نوشیدم و جین رامی بازی کردم. باهم به بازار رفتیم و سر قیمت گوشت و گوجه چک و چانه زدیم.

باهم ماهی پختیم و با آناناس سوپ‌ترش و شیرین و پلوی گوشت بز کوهی درست کردیم. متقاعد کردن بعضی از آن‌ها برای صحبت خیلی سخت بود. بعضی‌شان هرگز از آسیب روانی ناشی از کار کردن برای کسی که می‌توانست آن‌ها را هر لحظه بکشد، بهبود نیافتند. بعضی به رژیم‌شان وفادارانه خدمت کرده بودند و تا امروز از خیانت به اسرارشان امتناع می‌کردند، حتی راز‌های آشپزخانه‌ای را بروز ندادند. و بعضی واقعا نمی‌خواستند آن خاطرات ناخوشایند را از اعماق ذهن‌شان دوباره بیرون بکشند.

می‌توانم یک کتاب کامل دیگر درباره این بنویسم که چطور آن‌ها را راضی کردم که سفره دلشان را برایم باز کنند. سرسخت‌ترین‌شان، بیش از سه سال طول کشید تا راضی به حرف زدن شد. اما بالاخره توانستم. من تاریخچه قرن بیستم را از دریچه آشپزخانه دیدم. فهمیدم که آن‌ها در اوقات سخت، چطور جان سالم به در بردند. چطور باید به مرد دیوانه‌ای غذا می‌دادند. چطور برایش مادری می‌کردند. و حتی چطور یک باد شکم به موقع جان خروار‌ها آدم را می‌توانست نجات دهد.

دریافتم که دنیای دیکتاتور‌ها از کجا نشئت می‌گیرد. براساس گزارش سازمان امریکایی خانه آزادی، ۴۲ کشور را دیکتاتور‌ها رهبری کردهاند، این اطلاعاتی حیاتی است. نکته دیگر اینکه، این تعداد در حال افزایش است. شرایط امروز به نفع دیکتاتورهاست، و ارزش‌اش را دارد که همه‌مان چیز‌هایی درباره‌شان بدانیم

بنابراین یک بار دیگر می‌گویم: چاقو و چنگال‌تان آماده است؛ دستمال سفره روی پایتان؟ خب پس از غذایتان لذت ببرید.


عنوان اصلی:

How to Feed a Dictator: Saddam Hussein, Idi Amin, Enver Hoxha, …

 Witold Szabłowski

کتاب: مصائب آشپزی برای دیکتاتور‌ها، نوشته ویتولد شابوفسکی

ترجمه زینب کاظم خواه

کتاب پارسه

303 صفحه


  این نوشته‌ها را هم بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]