گفت‌وگو با نیکول کیدمن دربارهٔ فیلم «تولد» – birth 2004

این تصور هست که آنا ‌ در تولد خودش را اغوا می‌کند -می‌توان گفت رابطهٔ او با پسربچه نوعی خوداغواگری‌ست…

موافقم. تلقی خوبی‌ست، چون می‌توان همین‌طور باشد. در طول فیلم‌برداری بارها دربارهٔ این موضوع بحث کردیم: آیا پسر بچه اصلا وجود دارد؟ این برهه‌ای از زندگی زن است که او به این اتفاق نیاز دارد. و تقریبا اراده می‌کند که این اتفاق بیفتد.

راست است که شما از این پروژه باخبر شدید و خودتان سراغ جاناتان رفتید…

او خیال می‌کند این‌طور بوده (می‌خندد.) فیلم‌نامه را برایم فرستادند. اما در هر دو صورت سرانجام باهم ناهار خوردیم و قرار گذاشتیم. بله، این‌طوری بود که آن را برایم فرستادند، خواندم، و به خودم گفتم: «وای، چه جالب!» واضح است که اگر فکر نمی‌کردم که کارگردانش می‌خواهد این پروژه را به شکلی منطقی و با ظرافت از آب دربیاورد در آن بازی نمی‌کردم. در ضمن از فیلم قبلی‌اش جانور جنسی هم خوشم آمده بود.

آیا برای آنا پس‌زمینه‌ای ساختید یا آن را مستقیم از توی فیلم‌نامه درآوردید؟

راستش در مورد این که چگونه کار می‌کنم حرف نمی‌زنم. برای نقش‌های مختلف روش‌های مختلفی را به کار می‌گیرم، و به نظرم بخشی از بازیگری بنا کردن عنصر راز است. از این قصه‌هایی که دربارهٔ تمرین‌ها و مقدمات پردامنهٔ پیش از فیلم‌برداری می‌شنوم، بیزارم. درس خودم را به شکل عجیب و غریبی آموخته‌ام.این قضیه کاملا شخصی‌ست. خلق شخصیت، موردی شخصی و خصوصی‌ست. و حرف زدن از آن، جذابیتش را کم می‌کند.

درس خودتان را آموخته‌اید؟

خب، مواردی بوده که دربارهٔ این چیزها حرف زده‌ام و همیشه وقتی آن حرف‌ها را می‌شنوم خودم را خوار و خفیف می‌بینم، چون زیادی اطلاعات داده‌ام.راستش شما می‌روید سینما و فیلم می‌بینید، می‌روید تئاتر، با یک اثر هنری روبه‌رو می‌شوید. و رابطه‌تان با آن اثر برمبنای همین مشاهده است. بعد، از خیلی چیزهای پشت صحنه خبردار می‌شوید. از روند فیلمسازی بیزارم. از همهٔ این چیزها بیزارم، چون دوست ندارم بنشینم و ببینم ازشان رمزگشایی می‌شود.

آیا بیننده‌ها از این حرف‌ها چیز یاد نمی‌گیرند؟

اگر کسی می‌خواهد چیز یاد بگیرد باید برود به مدرسهٔ بازیگری یا بازی‌ها را تماشا کند. اما مطمئنا راه‌های مختلفی برای یاد گرفتن هست.

موهای‌تان را خیلی کوتاه کردید، مثل بچه‌ها. آیا این ایدهٔ شما بود یا جاناتان؟

نه، جاناتان گفت فکر می‌کند باید موها کوتاه باشد. اما این به بیوه بودن زن و به وجود زن ربط داشت، نه این که موردی تزئینی باشد. همهٔ انتخاب‌های ما همین‌طور بود. نحوهٔ لباس پوشیدن‌اش و بقیهٔ چیزها.

در فیلم ملکه کریستینا، به گرتاگاربو گفتند نباید هیچ فکری در ذهن داشته باشد، آیا به شما گفتند به چیزی فکر کنید، آیا به چیزی فکر می‌کردید؟ مثلا در صحنهٔ کنسرت، که یک برداشت بلند از چهرهٔ شماست…

جاناتان فقط به من اعتماد کرد: این که همه چیز در یک برداشت باشد و عنان کار دست خودم باشد. هر برداشت یک‌جور بود، و من توی سر او (آنا) بودم. جاناتان از آن آدم‌هایی نیست که از اغراق و از واکنش‌های تند خوش‌اش بیاید، بنابراین همه‌چیز همیشه درونی‌ست، و این برایم سخت نبود. همه چیز در ذهن می‌گذرد…اگر کسی بگوید به چیزی فکر نکن، یخ می‌زنم. چه جاناتان خوشش بیاید، چه خوشش نیاید. فکر می‌کنم این صحنه را با چند برداشت گرفتیم و خوش شانس بودم که موسیقی سر صحنه شنیده می‌شد.

موسیقی به صورت زنده اجرا می‌شد؟

بله. و این قضیه را خیلی دوست داشتم چون این صحنه داخل سالن تاریک اتفاق می‌افتاد. آن همه آدم در صحنه حضور داشتند، اما این حس چنان شخصی و خصوصی بود و اتفاقی که داشت می‌افتاد چنان بی‌سابقه بود که حد نداشت.

زندگی‌تان را همه زیر نظر گرفته‌اند. آیا این باعث نمی‌شود تصمیم‌های‌تان خود انگیخته نباشد؟

انتخاب‌های سینمایی من خود انگیخته است. مردم همیشه ازم می‌پرسند چرا در این برهه از کارت این فیلم را انتخاب کردی؟ به خصوص در مورد این فیلم.

آیا از جاناتان زیاد سؤال می‌کردید؟

زیاد باهم حرف نمی‌زدیم، من آدم پر حرفی نیستم. می‌گویند زن‌ها روزی پنج هزار کلمه حرف می‌زنند، من به چنین حدی نزدیک هم نمی‌شوم.

پنج هزار کلمه؟

می‌گویند فرق زن‌ها و مردها این است که زن‌ها پنج هزار کلمه حرف می‌زنند و مردها فقط هزار و پانصد کلمه، فکر کنم من هم هزار و پانصد کلمه حرف می‌زنم. نمی‌دانم چه مرگم است! زیاد سؤال نمی‌کنید؟

سخت است توضیح این که چه‌طور کار می‌کنم.

آیا این قضیه هم توضیح محسوب می‌شود؟

توضیح محسوب می‌شود.

وقتی با کسانی چون لورن باکال و زویی کالدول کار می‌کنید، چه‌طور از توضیح دادن طفره می‌روید؟

لورن و من خیلی رابطهٔ نزدیکی داریم. او در زندگی من نقش مادرانه ایفا کرده، راهنمایی‌ام می‌کند، نصیحتم می‌کند، خیلی سخت‌گیر است. (می‌خندد.) و بسیار عاقل است، واقعا عاقل است. واقعا به‌اش اعتماد دارم، و ستایش‌اش می‌کنم-در این دنیای دیوانه جان سالم به در برده.

توی جلسهٔ میزگرد دیدمش. خیلی آدم رکی به نظر می‌رسید؟

(می‌خندد) با من هم همین‌طور است. مادر خودم هم همین‌طوری است. بنابراین واقعا دوستش دارم. دلیلی برای ظاهرسازی وجود ندارد. وقتی کسی با آدم روراست باشد، یا مهربان باشد، قابل تقدیر است. به نظرم توی فیلم هم فوق العاده است، این نقش مادر سالارانه را عالی بازی کرده، با این که زمان حضورش روی پرده هم زیاد نیست.

حالا دارید در فیلم افسونگر بازی می‌کنید؟

بله (می‌خندد.)

بایستی تجربهٔ متضادی باشد-بایستی برای‌تان دماغ مصنوعی بگذارند؟

بله، امیدوارم. نه!(می‌خندد.) این همان چیزی‌ست که مردم مدام می‌گویند-در مترجم سیدنی پولاک لهجهٔ آفریقای جنوبی گرفته بودم، و بعدش می‌پرسند: «قرار است در این فیلم هم لهجهٔ آفریقای جنوبی بگیری؟» حالا همه می‌پرسند: «قرار است دماغ مصنوعی بگذاری!»(می‌خندد.)

چه حسی داشتید وقتی هر شب پس از ایفای نقش آنا به خانه می‌رفتید؟

بازی در این فیلم مثل بودن در برزخ بود. آخر هفته که می‌شد به خودم می‌گفتم: «کاش زودتر دوشنبه می‌شد.» بنابراین مدتی طولانی در برزخ بودم.

فیلم‌برداری چه‌قدر طول کشید؟

نه هفته.

سخت بود بعد از فیلم‌برداری از این حس فاصله گرفتن؟

برای جدا شدن از هر چیزی خیلی استعداد دارم، اما تو چه‌قدر حرف می‌زنی…(می‌خندد.) ببخشید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]