سریال مرده متحرک – نقد، بررسی و خلاصه داستان – The Walking Dead
کارگردانان: ارنست آر. دیکرسون، بیل گی یرهارت، گای فرلند، گوئینت هوردر – پیتون. میشل مک لارن، گریگوری نیکوترو، فرانک دارابونت (پایلوت)
بازیگران: اندرو لینکلن (ریک گریمز)، سارا وین کالیز (لوری گریمز)، جان برنتال (شین والش)، لوری هولدن (آندریا)، استیون یئون (گلن)، چندلر ریگز (کارل گریمز)، نورمن رید (اسدریل دیکسون)، آیرن ای سینگلتون (تی – داگ)، ملیسا مک براید (کارول پلتی یر)، لورین کوهن (مگی گرین)، جفری دی مان (دیل هوروات)، اسکات ویلسون (هرشل گرین).
خلاصه داستان سریال مرده متحرک The Walking Dead
ریک گریمز افسر پلیس یکی از شهرهای ایالت جورجیا، در حین انجام وظیفه به ضرب گلوله مجروح میشود و به کما میرود. چند ماه بعد ریک به هوش میآید، در حالی که دنیا رو به نابودی گذاشته و تمام مردم شهر به مردگان متحرک وحشتناکی تبدیل شدهاند. ریک خود را به محل زندگیاش میرساند و متوجه میشود که همسر و پسرش مدتی قبل منطقه را ترک کردهاند. او از طریق سایر بازماندهها باخبر میشود که در آتلانتا کمپی برای محافظت از افراد زنده ایجاد شده است. ریک خود را به آتلانتا میرساند اما از کمپ خبری نیست و تمام شهر توسط واکرها (زامبی) تسخیر شده است و انسانهای باقی مانده در گروههای کوچک برای بقا تلاش میکنند. ریک خانوادهاش را به همراه گروهی دیگر پیدا میکند و حالا وظیفه دارد تا گروهاش را در مقابل خطرات و تهدیدها هدایت کند. خطری که تنها شامل واکرها نیست. چون سایر انسانها هم حاضرند، برای به دست آوردن غذا و اسلحه، دست به هر کاری بزنند.
چرا سریال مرده متحرک The Walking Dead خوب است؟
ایدهٔ اصلی و دنیای مرده متحرک متعلق به رابرت کرکمن است. اما تبدیل این دنیا به زبان تصویر و خلق سریال را فرانک دارابونت انجام داده است. مرده متحرک مجموعه رمان مصوری است که انتشار آن از سال 2003 آغاز شده و هنوز هم ادامه دارد. رابرت کرکمن نویسندهٔ معروف کتابهای کامیک، مردهٔ متحرک را با الهام از سری فیلمهای جورج رومرو نوشته و تونی مور و چارلی آدلرد آن را تصویر کردهاند. کرکمن از همان اول در تیم تولید سریال حضور داشته و بر روی متنها و تمام جوانب قصه نظارت کرده است.
اما اقتباس از این دنیای خاص را شبکهٔ ای ام سی به فرانک دارابونت محول کرده که به خاطر اقتباسهای موفق از آثار استفن کینگ در عالم سینما شهرت دارد. جهان بینی آخرالزمانی و مذهبی دنیای مرده متحرک دقیقاً همان چیزی است که میشود از دارابونت انتظار داشت. اگرچه دارابونت از اواسط تولید فصل دوم سریال را ترک کرده، اما تغییرات او در داستان اصلی باعث شده تا طرفداران کامیک مرده متحرک هم منتظر تماشای سرنوشت داستان در فصل سوم باشند.
سریالهای ترسناک زیاد داشتهایم ولی این ژانر پرطرفدار و سرگرم کننده معمولاً گزینهٔ اول شبکهها برای ساخت یک سریال نیست. وقتی فرانک دارابونت سازندهٔ سریالی باشد که هم ترسناک و آخرالزمانی است و هم وسترن، خیلیها برای دیدن آن کنجکاو میشوند. اما مرده متحرک تنها برای زامبی بازها ساخته نشده است. دنیای جدید و بی رحم این سریال فرصتی است برای نگاه دوباره به دنیای امروز و اخلاقیات و باورهایی که آن را بنا کرده است.
چندین دهه طول کشید تا استودیوهای هالیوودی به کتابهای کامیک و رمانهای مصور، به عنوان یک منبع اقتباس تازه اعتماد کنند. در دههٔ اخیر با جدی شدن بحث کامیکها در دنیای سینما، شبکههای تلویزیونی هم به فکر اقتباس و کشف ایدههای تازه از این قلمرو افتادند. موفقترین آنها هم شبکهٔ کابلی ای ام سی محسوب میشود که به سراغ سری کامیکهای متفاوت مردهٔ متحرک رفته است. حضور رابرت کرکمن و دیگر نویسندگان این سری کتابها در تیم تولید سریال باعث شده که نسخهٔ تلویزیونی مرده متحرک به جهان ترسیم شده در کتابها وفادار بماند. اما مرده متحرک مانند شهر گناه، 300 و یا واچمن یک کپی قاب به قاب و خط به خط از روی کامیکهایش نیست. شخصیتها، گرهها و داستانهای فرعی تازهای به سریال اضافه شده که آن را واقعیتر و در بعضی جاها حتی پیچیدهتر از کتابهایش کرده است. اما علاوه بر ذات کامیک، مرده متحرک جنبههای قابل توجه دیگری هم دارد که مهم تریناش میتواند حضور زامبیها باشد.
زامبیها از محبوبترین مخلوقات دنیای سرگرمی به حساب میآیند که چندین دهه است بی وقفه در فیلمها و بازیهای کامپیوتری ترسناک رژه میروند و به سوژهای درجه یک برای شوخیهای سیاه و کنایههای سیاسی و اجتماعی تبدیل شدهاند. با وجود این سابقهٔ درخشان، زامبیها هیچ وقت به مدیوم تلویزیون هجوم نیاورده بودند. البته زامبیهای مرده متحرک خیلی هم شبیه آن چیزی نیستند که در فیلمهای ترسناک و اسلشرهای کلاسیک دیدهایم. خود سریال هم شباهت چندانی به فیلمهای ترسناک و زامبی موویها ندارد.
تفاوتهای مردهٔ متحرک با دیگر فیلمهای ترسناک در این است که بحث یک ساختمان یا شهر مطرح نیست و زامبیها همه جا را گرفتهاند و هیچ منطقهٔ امنی باقی نمانده است. فعلاً خبری از هواپیما، کشتی و یا سفینهٔ نجات نیست و پناهگاهی هم برای فرار از شر زامبیها شناسایی نشده است. راه خروجی وجود ندارد و شخصیتهای داستان هم دنبال راه فرار نمیگردند. آنها با یک دنیای آخرالزمانی طرفاند که باید برای بقا در آن تلاش کنند. زامبیها هم بیشتر از آن که شبیه هیولاهای معمول فیلمهای ترسناک باشند، بخشی از دنیای جدید و تنها یکی از عوامل تهدید آمیز آن محسوب میشوند. این یک دنیای جدید است که بقا در آن مانند زندگی در جنگلهای آفریقاست.
دنیای تصویر شده در این سریال از هم پاشیده شده و آثار و بقایای چندانی از تمدن در آن دیده نمیشود. ولی انسانها همچنان مجبورند که دنبال غذا و سرپناه بگردند و از خانوادهٔ خود حمایت کنند. با این تفاوت که دیگر خبری از کارت اعتباری، بیمه، مالیات و دانشگاه نیست و هر کسی باید از دم دستترین سلاح موجود در کمترین زمان ممکن برای کشتن زامبیها استفاده کند. چنین موقعیتی یعنی انسان در برابر طبیعت وحشی (اینجا بیش از حد وحشی!) تا حدودی فضای فیلمهای وسترن را تداعی میکند. ریک گریمز پلیس سابق و سردستهٔ فعلی گروه بازماندهها، شبیه کلانترها در وسترنهای کلاسیک (مثلاً گری کوپر) است که البته وظیفهٔ سنگینتری دارد. او باید تصمیم بگیرد که با کی مذاکره کند، به دست چه کسی اسلحه بدهد و کجا شلیک کند. حتی میشود به عقبتر هم برگشت. همان جوامعی که در کتب و روایتهای مذهبی و اسطورهای از آنها یاد شده و در مراحل ابتدایی تمدن قرار دارند. اگر تمام دستاوردها و محدودیتهای دنیای امروز را حذف کنیم به همین جا میرسیم. مرحلهای که قانون و اخلاق برای حفظ و بقای انسانها ظهور میکند. در دنیای این سریال مشکل اصلی زامبیها نیتسند. در چنین وضعیت خارج از کنترلی، این انسانها هستند که هم میتوانند قربانی محیط باشند و هم به هیولا تبدیل شوند. در دنیای مرده متحرک دیگر معضل اصلی آدمها فرار از دست زامبیها یا کشتن آنها نیست. موضوع اداره و حفظ یک خانواده، گروه و یا قبیله در دنیای غیر متمدن و پر از زامبی است. چنین شرایطی خیلی داروینی به نظر میرسد و هر کسی در موقعیتهای مختلف تنها یک بار فرصت تصمیم گیری دارد. آن هم موقعیتهای غریبی انگار بعضیهایش از دل روایتهای مذهبی عهد عتیق و عهد جدید درآمده است و بیشتر توصیفات مربوط به آخرالزمان و عذاب الهی را به یاد میآورند که این بار به وسیلهٔ زامبیها از نو تعریف شدهاند. زامبیهای سریال هم بیشتر از آن که شبیه لشکر جهنم باشند که برای شکار گناهکاران روی زمین آمدهاند، یادآور تصویرهای قدیمی از گناهکارانیاند که در جهنم اسارت و عذاب خود را میگذرانند.
عجیب نیست اگر خیلی از بینندگان مرده متحرک با تماشای این سریال به یاد گمشدگان افتاده باشند. بعد از موفقیت گمشدگان خیلی از سریالها سعی کردند با رو کردن ایدههای تخیلی بکر و معماهای پیچیده، مسیر آن را ادامه دهند. اما نکته اینجاست که بخش اعظمی از جذابیت گمشدگان به نشان دادن شکل گیری یک تمدن تازه دور از دنیای مدرن و بررسی روابط میان انسانها در چنین موقعیتی برمیگشت. گمشدگان در فصلهای ابتدایی همان قدر که جزیره اسرارآمیز (ژول ورن) بود، سالار مگسها (ویلیام گلدینگ) را هم به یاد میآورد. این دقیقاً همان برگ برندهٔ سازندگان مرده متحرک است که در فضایی بی رحمانه آن را به کار گرفتهاند.
همان طور که دنباله دار بودن فرمت کتابهای کامیک به دنیای مرده متحرک امکان گسترش و حرکت را داده، تلویزیون هم از سینما مدیوم مناسبتری برای تصویر کردن این دنیا و روایت داستانهای آن به نظر میرسد. داستان در کامیکها هنوز به پایان نرسیده و احتمالاً تا جایی ادامه خواهد داشت که فرصت خلق موقعیتهای غیر معمول وجود داشته باشد. البته بعید است که سریال هم چنین سرنوشتی پیدا کند.