فیلم فریدا – نقد، بررسی و خلاصه داستان – Frida 2002
فریدا یک فیلم زندگینامهای درباره فریدا کوهلو، نقاش یهودی آلمانی است که سال ۱۹2۲ متولد شد و سی سال پس از آن، در کشور مکزیک جان سپرد. نظرات منتقدان درباره این فیلم متفاوت است. برخی مثل جیمز بر اردبیلی، فیلم فریدار را یک کار زندگینامهای سطحی و تلویزیونی ارزیابی کردهاند و در مقابل کسانی همچون مانولا دارگیس منتقد تایمز، زبان به تحسین فیلم گشودهاند. اما فارغ از این اظهارنظرها فریدا درامی پراحساس و اثرگذار به نظر میآید کارگردان (جولی تیمور)، و تهیه کننده و بازیگر اصلی فیلم (سلما هایک)، کار خود را با عشق فراوان به موضوع فیلم شان انجام دادهاند.
هایک و نیمور از سالها پیش در پی ساختن این فیلم بودهاند. بازیگران نامداری همچون جنیفر لوپز و مدونا نیز بارها علاقه خود را برای بازی در نقش اصلی این فیلم ابراز کردند و نهایتاً خانم سلما هایک موفق شد با استفاده از نفوذ ستارهایاش مدیران کمپانی میرامکس را راضی به ساختن پروژه مورد نظرش بکند. فیلم به صورت کرونولوژیک زندگی فریدا کوهلو را از دوران کودکی بازیگوشانه او آغاز به حکایت میکند. یکی از دو فراز عمده در زندگی فریدا، تصادف مصیبت باری بود که در ۱۸ سالگی در مکزیک برای او اتفاق افتاد، بر اثر این تصادف رانندگی، ستون فقرات فریدا شکسته و بدن او به شکل جبران ناپذیری دچار انواع شکستگیها و جراحتها کامل قوای بدنی او منجر شد، فراز مهم دیگر در زندگی فریدا، آشنایی او با شوهر آیندهاش. دیه گو ریورا (آلفرد مولینا)، نقاش سرشناس مکزیکی، بود که به خاطر نقاشیهای روی دیوارش شهرتی جهانی داشت. دیه گو، هنر نقاشی فریدا را به جامعه هنری مکزیک معرفی کرد، هر چند که به عنوان یک شوهر هرگز نتوانست رضایت همسرش را جلب کند.
فریدا زندگی خود را با قلم مو بر روی بوم نقاشی به تصویر کشید. این نقاشیها که در بردارنده پرترههای گوناگونی از خود نقاش است. به خاطر جزئیات آناتومیک و نحوه به کارگیری رنگها، آشکار کننده تمامی احساس و اندیشه فرید است. هنر او زائیده شده از جراحتهای جسمی او بود. هر چند که هرگز آن تصادف مرگبار را نقاشی نکرد.
یکی از زیباییهای فیلم – که من نیز فوق العاده آن را دوست دارم – نحوه زنده شدن و جان یافتن نقاشی هاست که برای مثال میتوانم به تابلوی ازدواج فریدا و دیه گو اشاره کنم. صحنههای انیمیشن فیلم نیز بسیار زیبا از کار در آمدهاند، بسیار زیباتر از بخش حرکت زنده فیلم. این طراحیهای زیبای انیمیشن که در بردارنده مصائب و رنجهای فریدا در بیمارستان است کاری از برادران ((کوای)) است.
فیلم از حیث بصری و زیبایی شناسی در مرتبه بالایی قرار دارد. موسیقی الیوت گلدنتال به افزایش حس موجود در هر صحنه کمک میکند. طراحی صحنه نیز در کنار دیگر عوامل کمک میکند تا تماشاگر کاملا به درون زندگی شگفتانگیز قهرمان اصلی فیلم پرتاب شود. چفت و بست شدن تماشاگر بازندگی فریدا به نحو ظریف و هنرمندانهای از طریق متمرکز شدن بر روی تابلوهای نقاشی فریدا که در ارتباط با وقایع مهم زندگی اوست صورت گرفته است. فیلم اساسا به طرز مطبوعی بر احساس و دینامیک به نظر میآید بدون اینکه در دام سانتی مانتالیسم سقوط کند. کاراکتر فریدا به شدت دوست داشتنی و سمپاتیک به نظر میآید به ویژه آن که بازی سلما هایک فوق العاده عالی است. مایک به درستی روحیه سرزنده و قوی این هنرمند فمینیست را به تصویر کشیده است. هر چند که برخی منتقدان، سازندگان فیلم را به ((جانبداری متعصبانه)) از فریدا کوهلو متهم کردهاند اما کاملا پیداست که گنجاندن صحنههایی از سبک و سیاق نه چندان خوشایند زندگی خصوصی فریدا – دو جنسی بودن اش، استفاده او از مواد مخدر و الکل و… – خلاف این ادعا را ثابت میکند.
البته فیلم عاری از عیب و ایراد نیست. دیالوگها مشکلات اساسی دارند. چنین به نظر میآید که خانم سلما هایک از بودجه کافی برای استخدام فیلمنامه نویسان حرفهای و کارکشته برخوردار نبوده است. در واقع، ادوارد نورتن دوست پسر سلما هایک، مجاناً بر روی این فیلمنامه کار کرده که از کار مجانی هم انتظار بیشتری نمیشود داشت طرح داستانی نیز کم و کسریهای قابل توجهی دارد، اما سلما هایک یک جای دیگر تلافی فیلمنامه ضعیف فیلمش را در آورده و آن راضی کردن برخی از بزرگان هالیوود برای بازی در نقشهای فرعی فیلم است، کسانی مثل جفری راش (لئون تروتسکی)، ادوارد نورتن (نلسون راکفر)، اشلی جاد (تینا مودوت) و آنتونیو باندراس (دیوید آلفارو سیکوئیروس).
فیلمنامه فریدا از روی داستان زندگینامهای فریدا کوهلو به قلم هیدن هریرا نوشته شده است. هریرا در کتاب خود. درباره فریدا نوشته است که او ((مردن را زندگی کرد.)). زندگی فریدا به رغم دردهای جسمیاش، سرشار از امید و نشاط بود، او از رنجهای بدنیاش همواره با طنزی تلخ یاد میکرد. فیلم نیز به زیبایی این لحظات متنوع شادی، غم اندوه، رومانس و…. را به تصویر کشیده است. و در پایان این جملات را از فریدای در حال مرگ میشنویم: ((امیدوارم مردن نیز لذتبخش باشد و امیدوارم که هرگز بازنگردم.))