فیلم درست شبیه بهشت – نقد، بررسی و خلاصه داستان – Just Like Heaven 2005
الیزابت مسترسون، زن زیبای جوان بیست و هشت ساله ای است که در بخش اورژانس بیمارستان سن فرانسیسکو در آمریکا کار میکند. الیزابت پزشک بسیار پرکار و فعالی است. یک شب بارانی، الیزابت در حالی که سوار بر اتومبیل خود است و از بیمارستان به سوی خانهاش میراند، با یک ماشین دیگر تصادف میکند. الیزابت ظاهرا در این سانحهٔ رانندگی کشته میشود. کمی بعد از سانحهٔ تصادف، روح الیزابت را میبینیم که به آپارتمان محل زندگیاش بازگشته است. ساکن فعلی این آپارتمان، مرد جوانی است به دیوید ابوت (مارک رافالو). دیوید ایک آرشیتکت است. او دو سال پیش همسر محبوب خویش را که لیندا نام داشته طی حادثهای از دست داد، دیوید از آن هنگام به بعد، به نوشیدن روی آورده است. دیوید در چنین شرایطی ناگهان با روح الیزابت مواجه میشود، روح الیزابت دارای چنان ویژگیای است که فقط دیوید قادر به دیدناش است. دیوید در ابتدا به کشیش و جن گیرهای آسیایی متوسل میشود تا این مشکل ماوراء الطبیعهای را حل کنند. اما به تدریج رابطهای عاطفی میان دیوید و روح الیزابت به وجود میآید. این دو نهایتا دلباخته هم میشوند، اما هر دوی آنها در تلاشند که پاسخهایی برای این پرسشها پیدا بکنند چرا روح الیزابت در جهان زندگان باقی مانده؟ چرا فقط دیوید قادر به دیدن این روح است؟ آیا راهی وجود دارد که دیوید و روح بتوانند تماس فیزیکی مطلوبی با یکدیگر برقرار کنند و….
پاسخهایی که فیلمساز در فصل نهایی فیلماش به این پرسشها میدهد، بسیار احمقانه، بی ربط و توهین آمیز است. فیلمساز از همان صحنههای اول فیلماش، تماشاگر را به بازی میگیرد و تا به انتها نیز همین شیوه را ادامه میدهد. هر چند که بازی رافالو و ویترسپون قانع کننده است و شیمی رابطهٔ آنها پذیرفتنی و نسبتا کارآمد است اما سوراخهای موجود در فیلمنامه و قضیهٔ منطق غیرقابل باور قصه، مشکل زاست، درست شبیه بهشت میخواهد ترکیبی باشد از دو فیلم همهٔ من (کارل راینر، ۱۹۸۴) و روح (جری زوکر، ۱۹۹۰)؛ با این خیال که از بار کمدی فیلم نخست و بار عاطفی فیلم دوم بهره ببرد، اما ثمرهٔ این تلاش ناموفق فیلمی است که نه کمدی است و نه رومانتیک.