فیلم برخورد ناگهانی – نقد، بررسی و خلاصه داستان – Sudden Impact (1983)
کارگردان : کلینت ایستوود
فیلمنامهنویس : جوزف استینسن، برمبنای داستانی نوشته ارل اسمیت و چارلز از شخصیتهائی خلق شده توسط هاری جولیان فینک و ر. م. فینک
فیلمبردار : بروس سورتیس
آهنگساز(موسیقی متن) : لالو شیفرین
هنرپیشگان : ایست وود، ساندرا لاک، پت هینگل، برادفورد دیلمن، پل دریک، آدری نینن، جک تیبو، مایکل کوری و آلبرت پاپوِل.
نوع فیلم : رنگی، ۱۱۷ دقیقه.
سن فرانسیسکو. «کارآگاه هاری کالاهان» (ایستوود) که به خاطر روشهای خشونتآمیزش از کار برکنار شده، برای گذراندن «تعطیلات» به شهر کوچک سن پائولا فرستاده میشود، در حالی که ظاهراً باید پرونده قتل مردی را پیگیری کند. رئیس پلیس محلی مخالف او، «جانینگز» (هینگل) با دخالتهایش در ماجرای یک سرقت باعث آشنائی و ارتباط «کالاهان» با زنی بهنام «جنیفر اسپنسر» (لاک) میشود.
«جنیفر» که قبلاً در سن فرانسیسکو مرتکب قتل شده، اکنون نیز در پی گرفتن انتقام از مردانی است که به او و خواهرش هتک حرمت کردهاند. در حالی که «کالاهان» به تحقیقاتش ادامه میدهد و متوجه ارتباط قربانیان با عکس روی دیوار دفتر «جانینگز» میشود، «جنیفر» دومین و سومین قربانیاش را هم میکشد.
در اینجا «جنیفر» که به قصد کشتن، «ری پرکینز» (نینن) همجنس دوستی که با قربانیان «جنیفر» در ارتباط است، کمین کرده، نقشهاش با ورود «کالاهان» برای صحبت با «ری» به هم میریزد. البته «کالاهان» پس از دستگیری «میکی» (دریک)، جنایتکاری روانپریش که در فهرست قربانیان «جنیفر» بوده، آنجا را ترک میکند و «جنیفر» فرصت کشتن «ری» را به دست میآورد.
«میکی» بدون اطلاع «کالاهان» به قید ضمانت آزاد میشود و با دو نفر از افرادش سراغ او میرود و به شدت مضروبش میکند و بعدتر همکار سابق او، «هوریس کینگ» (پاپول) را میکشد. «جنیفر» در تدارک انجام پنجمین قتلش، پسر «جانینگز» است که در پی یک خودکشی نافرجام فلج شده، اما «جانینگز» مزاحمش میشود و میخواهد که هر چه زودتر پرونده هتک حرمت بسته شود چون پسرش درگیر این پرونده است.
در اینجا «میکی» با هفت تیر «جنیفر» به «جانینگز» شلیک میکند. «جنیفر» موفق به فرار از دست او میشود و در یک شهربازی «کالاهان» نجاتش میدهد. «کالاهان» که حالا میداند «جنیفر» همان مجرم اصلی است، اجازه میدهد پرونده بسته شود؛ با توجه به اینکه پلیس محلی نیز «میکی» را با هفتتیر «جنیفر» پیدا کرده و معتقد است او مرتکب چندین قتل شده است.
پس از چند شکست درگیشه، ایستوود به سراغ شخصیت محبوب «هاری کالاهان» میرود و برای نخستین بار خودش را در این نقش کارگردانی میکند. نتیجه، فیلم هراسانگیزی است که در آن ایستوود بخش تاریک شخصیت «هاری» را به نمایش میگذارد (مردی که منتقدان چپ او را با ریچارد نیکسن مقایسه کرده بودند).
فیلم خیلی نو آرگونه و سیاه از آب در میآید اما بهطرز عجیبی امیدوار کننده است و ایستوود به خوبی با نقش جفتوجور میشود. دغدغه «هاری» برای استقرار عدالت در برابر جنایتکاران، او را از جریان اصلی جامعه جدا کرده است؛ جامعهای که فقط به حل مشکل میاندیشد، بدون اینکه مثل او با هراس انجام این کار درگیر باشد. «جنیفر» بیکمک رها شده است. احساس او از این که مورد خشونت قرار گرفته و سپس بیکمک رها شده، بهتنهائی عمیقی دچارش کرده است.
قانون هیچکاری نمیکند زیرا یکی از متجاوزان پسر رئیس پلیس است. فقط وقتی «هاری» شروع به اجرای عدالت میکند، حق او داده میشود. در آخرین لحظات، «هاری» میفهمد که او هم بهتر از دختر نیست و بهتر است به جای وانمود کردن به این که «من از تو بهترم»، با بخش تاریک وجود خود روبهرو شود. پایان فیلم بهطرز آزاردهندهای مبهم است؛ البته اگر ایستوود با شخصیت «هاری کثیف» در فیلمهای قبلی صادق بود باید آنها هم به همین صورت تمام میشدند.