فیلم شاهین سیاه – بررسی و نقد و تحلیل – Black Hawk Down 2001
سقوط شاهین سیاه یک فیلم جنگی مردانه با مضمونی که به زعم بسیاری توجیهکننده مداخلات نظامی آمریکا در کشورهای دیگر است. اینگونه فیلمها به تیغی دوبله بدل میشوند. از سویی نمیتوانیم چشم بر ارزشهای آنان ببندیم و از نمیتوانیم چشم بر ارزشهای آنان ببندیم و از سوی دیگر هر عقل منصفی اعتراف خواهد کرد که فیلم به دنبال توجیه و علتتراشی برای اهداف امپریالیستی آمریکاست. اکران چنین فیلمی پس از حوادث 11 سپتامبر نشانگر معادلات پشت پرده سینمای این کشور است.
گزارش مجله توتال فیلم از پشتصحنه فیلم «سقوط شاهین سیاه»
ترجمه علیرضا ذهبی
«به موگادیشو خوشآمدید» محتوای شعار دیواری کثیفی است در خیابانی نیمه ویران در سومالی، جایی که خاکستر، خردهسنگ و اتومبیلها و جیپهای به آتش کشیده شده در اطراف قرارگاه خبرنگاران اعزامی مجلهٔ «توتال فیلم» به چشم میخورد. نوشتهٔ بدخط دیگری حکایت از این دارد: «ما روش استفاده از اسلحه را میدانیم.»
این منظره که آفتاب سوزان آفریقا بر نحوست آن افزوده نگرانکننده به نظر میرسد. پس از قابل تحملتر شدن آفتاب معلوم میشود که بسیااری از صورتهای متلاشی آن اطراف درواقع نمایانگر اجساد مردانه و زنان محلی هستند که با خشونت به قتل رسیدهاند. بر لبان یکی از اجساد هنوز سیگار ناتمامی به چشم میخورد. بدنهٔ متلاشیشدهٔ یک هلیکوپتر جنگی آمریکایی. از نوع پلاک هاک (شاهین سیاه)-که داخل آب نمای کاشیشدهٔ زیبایی در وسط یک چهارراه سقوط کرده نیز نظرها را به خود جلب میکند. به غیر از چندتایی سگ لاغر که با بیمیلی با یکدیگر میجنگند موجود زندهٔ دیگری به چشم نمیخورد. گویی ریدلی اسکات در نخستین گام به شما میگوید: «به جهنم خوش آمدید!» درواقع این خیابانهای مرگبار که در منطقهٔ دورافتادهای در شهر ساحی موروکان سیدی موسا قرار دارند یکی از لوکیشنهای اصلی فیلم جنگی اسکات با عنوان «سقوط شاهین سیاه» به شمار میآیند. این فیلم بهطور دقیق براساس داستان واقعی حمله فجیع نیروهای سازمان ملل به سومالی به منظر براندازی حکومت محمد فارح ایدیه جنگطلب در سال 1993 است. در این پروژه برای اولین بار جری بروکهایمر به عنوان دستیار تهیهکننده اسکات را همراهی میکند. اسکات با همراهانش گروه کاملی را تشکیل میدهد که بهطور یقین با حضور بازیگر فوق العادهای چون ایوان مکگرگور، جاش هارتنت، تام سایزمور، جیسون ایزاک و بازیگر تازهکار اریک بانا بر جذابیتش افزوده خواهد شد.
بازگشت به جبهه جنگ
این روزها هارتنت، در نقش سروان مت اورزمن، را در پلاتوی محصوری در اطراف محل سقوط هلیکوپتر میتوان یافت و این در حالی است که هارتنت منتظر شروع فیلمبرادری یکی از صحنههای نبرد سنگین این فیلم جنگی است. بازیگر «پرل هاربر» درحالیکه یک طرف صورتش پوشیده از خون خشکیده است، و بر قطعهای از هلیکوپتر سقوط کرده نشسته، یادآور قهرمانان افسانهای و اساطیری است. او با لحنی کشدار میگوید: «دوباره جنگ است. ولی این فیلم واقعا با پرلهاربر متفاوت است. تابستان گذشته وقتی مشغول پروژهٔ «پرلهاربر» بودیم جری کتاب «مارک بودن» را که فیلم «سقوط شاهین سیاه» براساس آن ساخته میشود به من داد تا بخوانم. به نظرم جالب آمد. داستانی اخلاقی و مستندگونه، و از همه جالبتر اینکه همه چیز در آن هست…» اما هارتنت از پوشیدن لباس نظامی خسته شده: «از اسلحه و جنگ و این جور چیزها اشباع شدهام. فکر میکنم دیگر هرگز فیلم جنگی بازی نکنم.»
واقعا پلاتوی شلوغ و پرجنب و جوشی است. بازیگران سرتراشیده با صورتهای بچهگانه در نقش نظامیان متخصص نبردهای بیابانی مثل برق وارد صحنه شده و از آن خارج میشوند. افراد متعدد دیگری نیز در لباسهای سومالیای ایفای نقش میکنند. باورتان نمیشود که بسیاری از این ظاهرا سومالیاییها سفید بوستانی هستند که صورتشان را به رنگ سیاه درآوردهاند. گروهی از بازیگران که در میان آنها متئو مارسدن، بازیگر فیلم «خیابان تاجگذاری» نیز به چشم میخورد بر سر تهیهٔ غذای ناهار بحث و جدل میکنند. مارسدن که نقش کماندو دیل سایزمور را بازی میکند میگوید: «پسر، غذای اینجا افتضاحه، بالاخره همه مریض میشن، دیروز یه سوسک تو قهوهم پیدا کردم.» تام هاردی بازیگر آمریکایی فیلم «دار و دستهٔ برادران» که نقش کماندولانس تامبلی را ایفا میکند میگوید: «لعنت به این غذا،: کی میاد با من بریم مک دونالد بخوریم؟!…»
>مخاصمات مقدماتی
با وجود غذای آلوده به شن، عرق و حشره، جری بروکهایمر موفقترین تهیهکننده دنیاست. نگاه و رفتارش قاطع و نگرانکننده است. حتی ته ریش جو گندمیاش که به دقت کوتاه شده و شلوار جین تنگ او نیز حاکی از نوعی قاطعیت است. بروکهایمر که غالبا در حال آمد و شد در مسیر مثلثی شکل سیدی موسا، پراگ و لوس آنجلس است. مکانهای مربوط به پروژهٔ مختلفش. در حال حاضر دو هفتهای میشود که برای تدارک قسمتی از فیلم «سقوط شاهین سیاه» در مراکش به سر میبرد.
جری میگوید: «سی سال پیش زمانی که برای اولین بار تهیه آگهیهای بازرگانی را در نیویورک آغاز کردم یکی را با همکاری ریدلی ساختم. همیشه دوست داشتم باهم فیلم بلند بسازیم. اما هرگز میسر نشد. درگذشته با موضوع فیلمنامه نظر ریدلی را جلب نمیکرد، با خودش به نحوی مشغول کاری بود. من هم صبرم زیاد نیست. اما به عقیدهٔ من امروز ریدلی یکی از بهترین کارگردانان جهان است. و این طبیعی است که هرکسی دوست دارد با مستعدترین افراد همکاری کند. در حال حاضر به منظور توسعهٔ پروژههای ریدی قراردادی دو ساله با «اسکات فری»، کمپانی ریدلی، بستهایم.»
«سقوط شاهین سیاه» پرفروشترین کتاب مارک بودن است. او به خاطر نگارش این کتاب با سربازان آمریکایی بازمانده از این نبرد مصاحبه کرده بود و حتی مجبور شد به منظور دستیابی به گزارشها و شواهد عینی محلی سفری پر مخاطره به سومالی انجام دهد. این کتاب برای اولین بار در سال 1990 به چاپ رسید و همان موقع نظر بروکهایمر را به خود جلب کرد. جری برای نوشتن فیلمنامه از خود بودن هم کمک گرفت. البته چندین نفر دیگر هم در این کار دخالت داشتند و در تیراژ نهایی فیلم نام بودن، کن نولان و استیو زالیان نیز به چشم میخورد. البته باید اشاره کرد که اسکات پس از همکاری موفقیتآمیزش با زالیان در پروژهٔ «هانبیال» از او برای این کار دعوت بعمل آورد.
اما بهطور حتم این مطالعه بیپایان و مبهم درخصوص وحشت جنگ مدرن در کارنامهٔ بروکهایمر نقطهٔ عطفی به شمار میآید-و شاید به قول عدهای ادامهٔ خوشباوری اوست -مردی با قلبی بزرگ و مغزی کوچک که به خاطر تهیه فیلمهای جنجال برانگیزی چون تاپگان و آرماگدون 11 میلیارد دلار به جیب زد.
بروکهایمر درحالیکه یکی از ابروهایش را بالا میکشد میگوید: «تنها این جنبه از موفقیت که باعث شهرت تو در بین مردم میشود خوب است، اما اینکه تو را به عنوان سازنده نوع خاصی از فیلمها بشناسند باعث آزارت میشود.
اسکات پس از خواندن فیلمنامه فهمید که زمان همکاریش با بروکهایمر فرا رسیده: «قضیه بر سر موضوع فیلم بود. موضوع این فیلمنامه خیلی خوب بود. این وظیفه ماست که بیننده را به مکانهای ببریم که بهطور عادی هرگز راهی به آنجا نخواهند داشت. از طرف دیگر ایدهٔ جنگ منطقهای که انتظار میرفت 39 دقیقه به طول بینجامد اما به نبردی 22 ساعته بدل شد مرا شیفته خود کرد. این فیلم بستر را برای بحث دربارهٔ کارهای درست و نادرست کشوری چون ایالات متحده که وارد سومالی میشود و نقش تامینکنندهٔ امنیت سیاسی را بر عهده میگیرد آماده میسازد. بنابراین فیلمی بسیار امروزی و مرتبط است. و این مساله فیلم را حتی جالبتر نیز میکند.
برپایی پایگاه نظامی
آمار تلفات نیروهای آمریکایی (18 نفر)، گندکاریهای ارتش آمریکا و شتاب سربازان در عقبنشینی در سومالی باعث شد تا وزارت دفاع آمریکا بازیگر اصلی بعدی باشد که وارد صحنه میشود.
برانکولاستیگ مدیر توید پروژه میگوید: «این نخستین باری است که وزارت دفاع آمریکا نیروهای خود را برای کمک به ساخت فیلمی در خارج از خاک ایالات متحده فرستاده است. قبلا قراار بود تمام وسایل و تجهیزات مورد نیازمان را از آلمان و اسپانیا وارد کنیم و شاه مراکش هم قول دو فروند هلیکوپتر بلاک هاک را به ما داده بود. اما در نهایت وزارت دفاع آمریکا تمام هلیکوپترهای مورد نیازمان را تأمین کرد و تعدادی کماندوی واقعی جهت ساخت سکانسهای حساس حرکت نظامیان روی طنابها برایمان فرستاد.»
اسکات میافزاید: «هیچ مایه سرافکندگی وجود نداشت. ارتش از اینکه بلافاصله عقبنشینی کرده بود راضی نبود. آنها فکر میکردند که قادرند کار را تمام کنند، اما دیگر خسته شده بودند.»
لاستیگ در ادامه میگوید: «بههرحال همه از اینکه بالاخره واقعیت برملا میشود خوشحالند! بهخصوص کماندوها. آنها فشار زیادی به پنتاگون وارد کردند. به همین خاطر ارتش آمریکا کمک زیادی به ما کرد. باوجوداین تهیه و تدارک فیلم بدون مشکل نبود؛ هلیکوپترها با 20 روز تأخیر بدست ما رسیدند و ما مجبور شدیم جدول زمانبندیمان را دوباره تنظیم کنیم.»
سازماندهی گروههای نظامی
به رسم بیشتر فیلمهای جنگی اخیر بازیگران دورههای آمادگی را در پادگان آموزشی گذراندند. آنها را برحسب نقششان برای مدت یک هفته به فورث بنینگ، جورجیا، فورت برگ، کالیفرنیای شمالی و نورت کمپبل کنتاکی فرستادند؛ جاییکه یگانهای واقعی سربازانی که درموگادیشو جنگیده بودند مستقر است. گابریل کاسوس نیویورکی که نقش کماندو مایک کرث را بازی میکند با خنده میگوید: «واقعا رس ما را کشیدند. دورهٔ بسیار سختی بود. مجبور بودیم عین کارهای نظامیان واقعی آمریکایی را انجام دهیم. البته همه ما از پس کار برآمدیم.»
اریک بانا در نقش یکی از نیروهای دلتا میگوید: «لشکر دلتا که چیزی در ردیف یگان ویژهٔ هوای بریتانیاست بهطور رسمی وجود ندارد. بنابراین هیچکس، به هیچ نحوی اجازهٔ شناسایی و یا صحبت دربارهٔ آنرا ندارد. خود من، ویلیام فیشنر و نیکلا کاستر والدان که نقش نیروهای دلتا را بازی میکنیم به پادگان نیروهای ویژه در فورت برگ رفتیم. یک هفته توسط هشت نفر آموزش دیدیم. دورهٔ حیرتآوری بود.
اما این دوره آموزشی درواقع نوعی آزمایش تلقی میشد که تمرین کنیم و ببینیم چه کسی میتواند جزو افراد دلتا باشد و چه کسی نمیتواند.»
بیشتر بازیگران جوان از اینکه شانس این طرف و آن طرف رفن با اسلحه و استفاده از مواد منفجره را دارند بسیار خوشحالند. ایوان مک گرگور که برای شرکت در مراسم اولین شب نمایش فیلم مولن روژ درکن بسر میبرد، وقتی شنید نقش گرایمر به او داده شده از شادی فریاد کشید: «همیشه دوست داشتم در فیلم جنگی بازی کنم. وقتی جوانتر بودم دوست داشتم تظاهر کنم که سرباز هستم.»
اشتیاق شدید ایوان مک گرگور باعث امیدواری هری هامفریز شد، کسیکه از فیلم صخره (1996) تاکنون مشاور فنی تمام کارهای پلیسی و جنگی بروکهایمر بوده. او با دو تن از کماندوهای بازمانده از این نبرد در مورد تمامی جوانب کار صحبت کرده و معتقد است که نتیجه کار حقیقیترین تصویر از یک نبرد جنگی مدرن است که تا به حال عالم سینما به خود دیده است. او میگوید: تمام بازیگران اصلی ما بسیار خوبند، اما باید بگویم که ایوان مک گرگور یکی از با استعدادترین هنرمندانی است که تا به حال دیدهام.او بسیار طبیعی بازی میکند، انگار تمام زندگیاش این کار را میکرده.»
تام سایزمور که به اذعان خود یک «دموکرات صلحطلب» است سه سال پیش که در فیلم «نجات سرباز رایان» بازی کرد نشان داد که آمادگی بازی در نقش سربازی امروزی را نیز دارد: «وقتی سرگرم آموزش بودم یکی از کماندوها به من گفت: پسر! اینا همه حرف مفته، نیازی به دونستن هیچ کدوم از این مزخرفات نیست. ما فقط بلدیم بکشیم. مارو به خدمت گرفتن تا بکشیم. به ما میگن کی رو بکشیم و ما هم اونو میکشیم.» جیسون ایزاک که نقش کاپیتان مایک استیل را بازی میکند از به دست آوردن فرصتی برای گذراندن وقت با بازماندگان واقعی نبرد موگادیشو لذت میبرد: «بعضی از اینها موقع مرگ دوستانشان آنها را در آغوش کشیدهاند، آنها دنیایی کاملا متفاوت دارند…»
مانور سربازان
روحیه کار گروهی عجیبی میان بازیگران و سایر دستاندرکاران این پروژه وجود دارد، روحیهای که بودن در غربت، در کشوری چون مراکش بدان قوت بخشیده. گروه در حال فیلمبرداری صحنهای در شب هستند. خیابان ویران شدهای که با نور سبزرنگ وحشتناکی نیمه روشن شده صحنهٔ جنگ خونین بین کماندوهای دراز کشیده روی زمین و صدها تن سومالیایی است که ناگهان بر روی خاکریزها و پنجرهها ظاهر میشوند تا کماندوها را گلولهباران کنند. سر و صدا کرکننده، جرقههای اسلحهها کور کننده و بوی دود زننده است. صحنهٔ نبردی تمام عیار! خیلی دشوار است که بیننده دچار وحشت نشود و به دنبال پناهگاهی نگردد. اسکات را میتوان از خلال سوراخ بزرگی که در اثر انفجار در ساختمانی ایجاد شده دید. روشنایی نور 12 مونیتور چهرهاش را روشن کرده است. رضایت و خشنودی در چهرهاش موج میزند. عملیات نظامی پیچیده دیگری با موفقیت انجام شده. مأموریت رو به اتمام است!
ترجمه مهدی فروتن
او شبیه هیچ یک از فیلمسازان هموطنش نیست. مایکل وینر، کن راسل، گای ریچی و یا حتی کن لوچ در کوچه و خیابان به راحتی شناخته میشوند، اما ریدلی اسکلت با موهای جو گندمی، پوست کک و مکی و جثه جمعوجور چنان ساده و معمولی است که کمتر کسی او را میشناسد. فیلمساز 60 میلیون پوندی بریتانیایی با لهجهای برگرفته از محل تولدش تیساید، محل زندگیاش هالیوود و کمی هم استرالیایی به لطف همکاری با راسل کرو، در ظاهر اصلا نشانی از این ثروت هنگفت ندارد.
شناختن اسکات از روی فیلمهایش، معمولا انتظارات را نقش بر آب میکند. مرد آرام، تودار، خجالتی و تا حدی عبوس سینما به هنگام سخن گفتن چنان است که گویی صدایش از ته چاه به گوش میرسد. کارنامه فیلمسازی ریدلی اسکات به رغم تعداد کم آثار، کاملا پربار و متفاوت است. از میان سیزده فیلمی که او تا به امروز کارگردانی کرده، «گلادیاتور»، «هانیبال»، «تلما ولوییز» و «بیگانه» از پرفروشترینهای تاریخ سینما بودهاند و «بلیدرانر» هم در بین دوستداران هنر هفتم جایگاه یک اثر کلاسیک را دارد. گرچه حتی این کارگردان موفق هم طعم تلخ شکست را چشیده است، سالها پیش او فیلمی به نام «افسانه» با بازی تام کروز جوان ساخت و انرژی و وقت فراوانی صرف آن نمود.
اما مثل سنگی که به اعماق آبها فرو میرود، این فیلم همچنان به ورطه فراموشی سپرده شد که امروز کمتر کسی نامی از آن میبرد. آنچه اسکات را از سایر فیلمسازان هم نسل و معاصر او متمایز میکند، توفیق عجیب وی در ژانرهای متفاوت سینماست. آلن پارکر درباره جایگاه شاخص و درخشان ریدلی اسکات گفته: «اوبزرگترین و صاحب سبکترین هنرمند فعال عصر حاضر در عرصه هنرهای بصری است». اما منتقدان هم بیکار نشسته و اسکات را به سبب سبکگرایی مفرط و تهی بودن آثارش از محتوا همواره نکوهش کردهاند. درواقع او بیشتر در میان هالیوودنشینان، ژاپنیها و فرانسویها طرفدار دارد تا در انگلیس و هنوز هم که هنوز است بسیاری از هموطنان خالق «گلادیاتور»، او را با آگهیهای تبلیغاتی جذاب میشناسند که نام اسکات را اول بار بر سر زبانها انداخت.
شاید چنین به نظر میرسید که در اواسط دهه 90، ستاره افول کرده بخت اسکات خیال درخشش مجدد ندارد. توفیق و فروش سرسامآور «تلما ولوییز» در سال 1991، چندین اثر ناامیدکننده را در پی داشت که همگی در گیشه شکستهای فاحشی خوردند. «1492: فتح بهشت» در 1992، «توافان سفید» در 1996 و «سرباز جین» در 1997 از جمله فیلمهایی هستند که از نقاط تیره کارنامه حرفهای وی به شمار میروند.
با آغاز ششمین دهه عمر اسکات در سال 1997، او بر آن شد تا با سرعت بیشتری در عرصه فیلمسازی فعالیت کند. «باید پیشرفت میکردم. در ده سال آغازین عادت کرده بودم بیشتر وقتم را روی نوشتن متمرکز کنم، یا اینکه درباره پروژه بعدیام دقت بیشتری به خرج دهم. اما با وجود همه صبر و حوصلهای که به کار میبردم، نتیجه نهایی فقط یک فیلم بود، یک فیلم سینمایی و نه مثلا دارویی برای درمان سرطان اینگونه بود که فهمیدم همیشه باید سریعتر عمل کنم.»
«گلادیاتور» بازگشتی خیرهکننده و پاسخی محکم به آنهایی بود که اسکات را تمام شده میدانستند. فیلم گیشه امریکا را فتح کرد و دو جایزه مهم از مراسم اسکار به چنگ آورد که یکی نصیب فیلم به عنوان بهترین شد و دیگری را راسل کرو به عنوان برترین بازیگر مرد سال در آغوش کشید. با این پیشینه طبیعی است که اکران فیلم جدید ریدلی اسکات باید یک اتفاق بزرگ در عرصه سینما تلقی شود؛ رویدادی به بزرگی و اهمیت «سقوط شاهین سیاه»!
اکتبر سال 1993-موگادیشو-سومالی. سقوط هلیکوپتر امریکایی در شهر منجر به جنگی شد که 18 تفنگدار از نظامیان ایالات متحده و صدها جنگجوی سومالیایی را به کام مرگ فرستاد. فیلم که براساس این رویداد واقعی ساخته شده، سرشار از صحنههای انفجار و سکانسهای هیجانانگیز مربوط به هلیکوپترهاست، اما هیچ پیام اخلاقی ببه تماشاگران نمیدهد. جریان کمک رسانی به مردم موگادیشو به دستور ژنرال محمد فرح عیدید حاکم نظام سومالی مورد حمله قرار میگیرد.
قطب مثبت داستان با همان نیروهای امریکایی وارد عرصه شده و نقشه قتل عیدید را طرحریزی میکنند؛ بدین صورت که هلیکوپترها باید مقر اصلی ژنرال را در مرکز شهر هدف حمله قرار دهند از نقطه نظر سینمایی، تماشای صحنه مانور هلیکوپترها در خیابانهای پر رفتوآمد و شلوغ موگادیشو بسیار جذاب و دیدنی است، ولی آیا ایده حمله با هلیکوپتر به عیدید و همرزمانش عاقلانه و منطقی به نظر میرسد؟«سقوط شاهین سیاه» پای نظامیان بیشتری را به وسط ماجرا میکشد و امریکاییها را به کام مرگ و ناکامی میفرستد. هجده ساعت جنگ و درگیری خونین در موگادیشو تبدیل به فیلمی یکصد و چهل و سه دقیقهای شده که حدود دو ساعت آن مربوط به صحنههای جنگ و درگیری است.
حادثه موگادیشو در زمان خود یکی از شرمآورترین و فاجعهآورترین مقاطع در دخالتهای خارجی امریکا تلقی و باعث شد این کشور برای مدتی از درگیریهای خارجی دوری کند، اما فیلم اسکات کلا صحنه جنگ جاش هارتنت در سقوط شاهین سیاه را به تصویر کشیده و با دلایل ایجاد آن و نتایجش هیچ ارتباطی ندارد. ظاهرا یکی از دلایل شکست مفتضحانه امریکا در سومالی، حضور پسر ژنرال عیدید در میان نظامیان نیروی دریایی آمریکا بود. او که در ایالات متحده بزرگ شده بود، به دلیل آشناییاش با زبان سومالیایی به این مأموریت اعزام شد، ولی کسی از خود نپرسید که چرا نام دشمن اصلی آمریکا با یکی از سربازان این کشور یکی است؟ همین نکته میتوانست تبدیل به فیلمی هیجانانگیز شود. علایق فراموش شده پسری که در خاک سرزمینی بیگانه زندگی کرده و حال با دوستان آمریکاییاش برای سرنگونی پدر به خاک سومالی بازگشته. ب
ا این وجود، «سقوط شاهین سیاه» اثری کاملا متفاوت است فیلم ریدلی اسکات این ویژگی را داشت تا به اثری بحثانگیز بدل شود. اما او که قدرت خود را در استفاده از تصویر میبیند و نه واژهها، باید وارد عرصهای شود که هرگز در جریان فیلمبرداری با آنا برخورد نداشته است. اسکات فقط با توجه به فیلمنامه موجود عمل کرده و حالا از این امر شاکی است: «همه از من درباره پیام «سقوط شاهین سیاه» میپرسند. بگذارید اشاره کنم که هرگز وارد تحلیلهای عمیق سیاسی نمیشوم. «سقوط شاهین سیاه» بهار سال گذشته در فیلمبرداری را پشت سر گذاشت و قرار بود پس از انجام مراحل نهایی، در ماه مارس آماده نمایش شود. طبق معمول فیلمهای ریدلی اسکات، همه چیز براساس بودجه و زمانبندی پیش میرفت. اما استودیوی سونی به ناگاه تصمیم گرفت تا اکران فیلم را به ماه ژانویه منتقل کند و این بدان معنی بود که اسکات باید به صورت 24 ساعته و شبانهروزی برای اتمام تدوین تلاش کند. اما چرا وضع اینگونه شد؟
جری بروکهایمر تهیهکننده فیلم معتقد بود رؤسای سونی میخواستند فیلمشان با اکران ماه ژانویه بخت حضور در مراسم اسکار را پیدا کند، ولی عامل مهم دیگر قطعا حادثه 11 سپتامبر ایالات متحده بود که تأثیرات فراوانی بر هالیوود و نمایش فیلمهای جدید داشت. پس از حادثه فروریزی برجهای دوقلوی سازمان تجارت جهانی دیگر کسی تمایلی به تماشای آثار جنگی بر پرده سینما نداشت و حتی برخی از پروژههای که در مرحله پیش از تولید قرار داشتند، به کلی متوقف شدند، اما این تنها ظاهر ماجراست. مخاطبان امریکایی پس از بیرون آمدن از شوک حاصل از دیدن صحنههای فاجعهبار 11 سپتامبر در نیویورک و یا اگل کردن حس میهنپرستی، عمیقا خواستار تماشای فیلمهای جنگی بودند. حتی اگر این انتخاب فیلمی نظیر «سقوط شاهین سیاه» باشد که روایتگر شکست امریکا در عرصه جهانی است.
«اتفاق جالبی بود. برای اولین بار بود که فیلم را در میان این همه جمیعت میدیدم. پشت سر هم نشسته بودیم و خوشحال شدم که دیدم هیچ یک از تماشاگران تکان هم نخورد.» اینها عباراتی است که ریدلی اسکات پس از تماشای فیلمش و در مصاحبه با خبرنگار «آبزرور» بر زبان راند. او معمولا آثار خود را پیش از نمایش چندین بار به تنهای تماشا میکند. اما اینبار اوضاع به گونهای رقم خورد که زمانی برای این کار باقی نماند. اسکات میگوید: «به نظرم کار درست را انجام دادم. داستانی داشتم که باید برای به تصویر کشیدن صحیح آن نهایت دقت را به کار میبردم. خطر دیدن فیلم پیش از اکران عمومی این است که امکان دارد کارگردان برخی نماها را به تشخیص خود و به راحتی بردارد، یعنی یک پروسه خودآزمایی، اما در این مورد خاص فقط میخواستم به اصل ماجرا وفادار بمانم و واقعیتها را تا آنجا که ممکن است صادقانه تصویر کنم.»
محل فیلمبرداری، مکانی در نزدیکی رباط بود که از آن به عنوان موگادیشو استفاده شد: «مراکش را دوست دارم، چون فضای ویژهای دارد و مردان مجربی در عرصه فیلم و سینما در اختیار هر گروه فیلمسازی قراار میدهد.» «سقوط شاهین سیاه» یکی از 20 فیلمی است که سال ذشته در مراکش جلوی دوربین رفتند و خود اسکات هم صحنههایی از گلادیاتور را در صحرایی در این کشور فیلمبرداری کرد. در پروژه جدید، محل استقرار گروه هتل هیلتون رباط بود که زمین تنیس عالیاش به اسکات این اجازه را میداد تا روزهای یکشنبه، دستی به راکت ببرد. «تنیس تنها ورزشی است که در هنگام فیلمبرداری به خودم اجازه میدهم برای تنوع بازی کنم. راز یک فیلمساز موفق بودن، اول عشق و علاقه و بعد تاب و تحمل است.» شاید در آستانه 64 سالگی این صبر و تحمل است که بیش از عشق، اسکات پا به سن گذاشته را سر پا نگه داشته است. او چندان با بازیگرانش گرم و صمیمی نیست: «وقتش را ندارم. میدانید تمام روز در حال فیلمبرداری و دیدن راشها هستم. بچه بدی نیستم. فقط دوست دارم حواسم به کارم باشد، همین!» او در اوقات بیکاری هم سرگرم رسم استوری بوردهای صحنههای روز بعد است. اسکات در ساخت این پروژه از همکاری کامل ارتش امریکا سود برد؛ امری که به هنگام تولید «سرباز جین» از آن بیبهره بود: «از بودن در میان سربازان واقعا خوشحالم. نظم و ترتیب نظایم را تا حدی دوست دارم.
پدرم یک نظامی بود و در بازسازی آلمان پس از جنگ تلاش فراوانی کرد. بنابراین بخشی از کودکی من در هامبورگ و فرانکفورت گذشته بعد با خانواده به استاکتون بازگشتیم. در مدرسه فقط به نقاشی و رنگآمیزی علاقه داشتم. نهایتا هم معلم هنر مدرسه توصیه کرد تا به مدرسه هنری بروم. بنابراین به هارتل پول رفتم و آنجا بود که جهان به من لبخند زد و من هم آنرا ستایش کردم.»
او از همان ابتدا علاقه خود را به هنر هفتم نشان داده و از تماشای «همشهری کین» به همراه مادرش در سالن سینما به عنوان یکی از خاطرات به یاد ماندنی نام میبرد: «نمیدانستم داستان و طرح فیلم از چه قرار است، اما همه چیز در صحنه، از چپ به راست و از راست به چپ حساب شده و دقیق بود. از آن پس هر هفته به سینما میرفتم و اغلب هم تنها. دوست نداشتم کسی مزاحم شود. یک فیلم را چندبار میدیدم، از دو بعدازظهر تا ده شب و معمولا تیتراژ پایانی را به انتها میخواندم. در همین تیتراژها متوجه شغلی شدم به نام «کارگردان هنری» که به نظرم برای خودم مناسب آمد.»
در آن دوران هیچ دوره فیلمسازی در بریتانیا وجود نداشت و اسکلت به همین دلیل در کالج سلطنتی هنر به تحصیل در رشته طراحی تاتر مشغول شد. این رشته او را به تلویزیون رهنمون ساخت تا در 1965 و در حالی که هنوز دانشجو بود، اولین فیلم کوتاهش را با نام «پسرکی بر دوچرخه» ساخت. در این فیلم، اسکات که یک دوربین کرایه کرده بود، از پدر و برادرش هم به عنوان هنرپیشه استفاده کرد، اما برای مدتهای مدید خبری از فیلم نبود تا اینکه «ببافتا» اخیرا آنرا پیدا کرد و به نمایش گذاشت. به لطف درخشش «پسرکی بر دوچرخه»، BBC به محض اتمام تحصیلات اسکات، شغلی برای او با حقوق جالب توجه هزار و صد پوند در آن زمان در نظر گرفت. اما فیلمساز جوان آنقدر نق زد تا رؤسای BBC متقاعد به ارتقای شغلی او شوند.
«سه سال تمام با دردسر مشغول طراحی بودم و همیشه از کارم شکایت داشتم. سرانجام وارد دوره کارگردانی شدم و از آنجا بود که برنامهسازی را آغاز کردم. کمتر از سه سال بعد فیلمی کارگردانی کردم که «آهستهآهسته» نام داشت.» ریدلی جوان در ابتدا کار با بازیگران را تا اندازهای مشکل یافت. «دو کتاب درباره بازیگری خواندم و فهمیدم که چگونه باید با بازیگران خود به نرمی صحبت کنم. البته فیلمبرداری آسان بود، اما کار با بازیگران نیاز به ظرایفی داشت که رفته رفته آموختم.» اسکات به سرعت به سمت آگهیهای بازرگانی کشیده شد و ابتدا به عنوان طراح و بعد در نقش کارگردان در این عرصه به تجربهاندوزی پرداخت. او شیفته ایجاز بصری، دقت و بودجه سخاوتمندانهای شده بود که در تولید این آگهیها به کار میرفت، بنابراین در 1968، BBC را ترک کرد و به همراه نسل درخشان فیلمسازان آن دوره شامل دیوید پوتنام، آن پارکر، هیو هادسن و آدریان لین، تغییری اساسی در عرصه صنعت تبلیغات بریتانیا پدید آورد. در هر آگهی تبلیغاتی، ثانیهها و جزئیات اهمیت فراوانی دارند و هر فریم حساب خاص خود را داراست: «میتوانستم یک دیوانه کمالگرا باشم و همه عناصر را تحت کنترل بگیرم، از طراحی و فیلمبرداری گرفته تا کارگردانی، خیلی شسته رفته وتر و تمیز. هنگامیکه اولین فیلم خودم را در 40 سالگی ساختم، تجربه ساخت 2500 آگهی تبلیغاتی را به همراه داشتم. هنوز هم گاهی دست به چنین کارهایی میزنم که آخرین آنها ساخت یک آگهی برای تلفنهای همراه در سال گذشته بود.
اسکات سود حاصل از تبلیغات را صرف ساخت «دوئلکنندگان» در 1997 کرد؛ درامی تاریخی براساس داستان کوتاه جوزف کنراد که گرچه در گیشه توقیفی نداشت، اما جایزه ویژه هیأت داوران جشنواره کن را برای سازندهاش به ارمغان آورد. حالا دیگر نوبت هالیوود بود تا او را دعوت به کار کند، ولی آلن پارکر بر اسکات پیشی گرفت تا باگزی مالون را بسازد: «از حسادت یک هفته تب کردم!»
پس از مدتی اسکات به سرزمین رؤیاها قدم گذاشت تا بر صندلی کارگردانی «بیگانه» تکیه زند: «وقتی فیلمنامه را خواندم، حتی نتوانستم جنسیت ریپلی را حدس بزنم و مدیران استودیو به من یادآور شدند که قهرمان داستان یک زن است. هرچه میخواست باشد، برای من یک مرد بود؛ درست مثل شخصیتهای اصلی تلما ولوییز».
پس از توفیق فراوان این دو فیلم، ریدلی اسکات دست به کارگردانی «بلید رانر» زد که به زعم خود کاملترین و شخصیترین اثر او تا به امروز است. فیلم در زمان اکران نه در گیشه و نه در میان منتقدان به موفقیتی دست نیافت. «فیلم را به یاد مرگ برادر بزرگترم ساختم. ایده لمس درد برایم جالب بود. فرانک شانزده ساله بود که به دریا رفت و مدت چهارده سال در سنگاپور زندگی کرد. خبری از او نداشتم تا اینکه فهمیدم به سرطان پوست دچار شده در ایام بیماری مدام در لندن به ملاقاتش میرفتم. واقعا دردناک بود. احساسم را به کسی نگفتم. میدانید، من از نسلی هستم که تنهایی را ترجیح میدهد، دوست دارد همه چیز را در خود نگه دارد. تنها پس از مگر فرانک بود که فهمیدم…خیالاتی و ترسو شدم و تا دو سال نتوانستم راحت بخوابم. باز هم از کسی کمک نخواستم. همیشه معتقد به خوددرمانی بودهام.مادرم مرا چنین بار آورده.» مادر او در اوایل سال گذشته و اندکی پیش از آغاز فیلمبرداری «سقوط شاهین سیاه» از دنیا رفت. «مرگ مادر متأثرم کرد، اما نه به اندازه مرگ فرانک، چون در 96 سالگی همه آمادگی چنین رویدادی را دارند. گرچه متقاعد شده بودم که او تا 105 سالگی هم میتواند زنده بماند. حتی یکبار هم سرما نخورده بود. یک جراحی کوچک داشت که قلب همراهیاش نکرد.» ریدلی اسکات به هنگام گفتن این واژهها برای اوملین و آخرین بار لرزشی به صدایش میدهد و احساس خود را آشکار میکند: «به عنوان یک انگلیسی، از نشان دادن احساسات شدید وحشت دارم با اینکه سالها در کالیفرنیا زندگی کردهام، اما هنوز نمیدانم که چطور باید خودم را تخلیه کنم.»
شاید به همین دلیل است که او به رغم تجربه ژانرهای مختلف، از صحنههای عاشقانه در فیلمهایش استفاده نکرده است: «چنین صحنههایی شرمآور است. احتمالا من کمی مقدس مابم. در دوره کودکی و نوجوانی ما، پدر و مادرمان کوچکترین حرف و اشارهای در این مورد نداشتند. تونی، برادرم، این صحنهها را راحت تصویر میکند، ولی تماشای صحنههای عاشقانه در فیلم واقعا خستهام میکند. بنابراین ترجیح میدهم که خودم اصلا گرد آنرا خط بکشم.»
خالق «گلادیاتور» و «تلما ولوییز» با وجود دو بار نامزدی کسب اسکار بهترین کارگردانی، در آخرین لحظه عرصه را به حریفان واگذار کرده است: «شاید محبوب هالیوود نباشم، اما تحسین میشوم. همین هم برایم مفید است. چون همیشه مرا در راس و نوک پیکان قرار میدهد.»
حدس میزنید پروژه بعدی اسکات چه باشد؟ سال گذشته شایعاتی مبنی بر ساختن فیلمی براساس رمان «پاپ کورن» بن التن توسط وی به گوش میرسید. واقعیت این است که: «من التن و کتابش را دوست دارم. ظاهرا همه در هالیوود مجذوب آن شدهاند. نقش من، نه فیلمسازی، بلکه طراحی یک استراحت طولانی است سه سال پیاپی است که سه فیلم بزرگ ساختهام و امروز وقت آن است که بنشینم و فکر کنم. مشکل اینجاست که وقتی فیلم نمیسازید، زندگیتان آرام و ساکن است. پس من تلاش میکنم به زندگیام تحرکی بدهم و به پروژه آیندهام بیشتر فکر کنم.»
کار دیگری که ریدلی اسکات برای انجام آن برنامهریزی کرده، تماشای فیلمهای قدیمی خودش است. «معمولا فقط در مراسم اکران افتتاحیه فیلم را میبینم و تمام! اما به ظهور DVD حالا مجبورم فیلمهایم را با تدوین مجدد روانه بازار کنم تا دوباره در دسترس عموم قرار بگیرند. «بلید رانر» سال آینده وارد بازار میشود. خودم خیلی دوست دارم «افسانه» در عرضه مجدد، پیش از پیش مخاطبان را جذب کند. شکر خدا که با وجود DVD میتوانم فیلم را آنطور که باید و دوست دارم در اختیار دوستداران هنر هفتم بگذارم شاید «افسانه» یک «بلیدرانر» جدید باشد!»