فیلم قلبها در آتلانتیس – معرفی و نقد و تحلیل – Hearts in Atlantis 2001
واقعا سخت نیست که بازیگری مستعد را واداریم تا همچون مردی احمق جلوه کند. صرفا لازم است تا یک سری حرفهای پرطمطراق و سوزناک در دهانش بگذارید و طوری راهنماییاش کنید که اشک بینندگان را درآورد. در بیشتر زمانی که قلبها در آتلانتیس نمایش داده میشود آنتونی هاپکینز با نوعی وقار مذهبی و متزلزل چنین حالتی را ایجاد میکند. این فیلم نوستالژیک، شکستی کامل است که فیلمهایی چون سایمون برچ و فرکانس در مقابلش همچون یکی از آثار روبر برسون، جدی و پرهیزکارانه مینمایند.
تد براوتیگان(آنتونی هاپکینز) شخصیتی اندوهگین و مرموز است که از دست «مردی پست» و ناشناس میگریزد، مرد خطرناکی که اتومبیلهای پرزرقوبرق میراند و حضورش را با چسباندن اعلان حیوانات خانگی گشمده نشان میدهد. کسی که با علاقه پای حرفهای تد مینشیند، بابی گارفیلد (آنتون یلچین)11 ساله است؛ پسری احساساتی که یادآور معصومیت سالهای اواخر 1950 است. پس از آنکه تد طبقه بالای خانهء بابی و مادر بیوهاش، لیز (هوپ دیویس) را اجاره میکند، حکم پدر جایگزین بابی را مییابد.
شاید بپندارید که تد مردی کاملا مالیخولیایی است ولی اینطور نیست. او بر اثر سوء تفاهم، مورد تعقیب قرار گرفته و تواناییهای ممتازی دارد. آنچه تعقیبکنندگان او میخواهند، استعداد خارق العاده تد در خوانش افکار است، استعدادی که بابی هم اندکی از آن برخوردار است. ولی این دشمنان کی هستند؟ مافیاییها؟ اف. بی. آی؟ آنها به صورت شکلهای انسانی شرور و باریک، ضد نور بر پسزمینهای از بخار دیده میشوند. قلبها در آتلانتیس را اسکات هیکس کارگردانی کرده است که پیش از این درخشش(شاین) و بارش برف بر درختان سدر را در کارنامه دارد. داستان فیلم در صحنههای بازگشت به گذشته روایت میشود، پس از آنکه بابی در سن بزرگسالی (دیوید مورس) یک یادگاری دریافت میکند، این یادگار خاطرات پروستگونه بابی را زنده میکند. فیلم میخواهد دوران طلایی و درخشان معصومیت را تداعی کند ولی زرقوبرق تصویری و جملات پرطمطراق و تمامنشدنی آن، غلطانداز مینماید. بر حاشیه صوتی فیلم، زمانی که از سیطره موسیقی متوسط الحال و سوزناک مایکل دانا خارج میشود، تعدادی از قطعات قدیمی به گوش میرسد. این قطعهها به دورانهای مختلفی تعلق دارند و هرنوع حس مشخص زمان در فیلم را از بین میبرد. در نتیجه برای چنین فیلمی که گویا باید غرق در مایههای پروستی باشد، نوستالژی مذکور مؤثر نمیافتد.
آقای هاپکینز برای ایفای نقش تد انتخاب نامناسبی بوده است. این بازیگر ولزی با چشمان خمار، سیمای خزندهوار و جملات پرطمطراق و اغواگرانهاش، نوعی زیرکی نمود میدهد که بیشتر جنبه جسمانی دارد تا روحانی، حال فرقی نمیکند که تا چه حد سعی میکند در شخصیت تد وقار نشان دهد.
کنت توران، لسآنجلس
استیون کینگ نویسندهای است که گوشه چشمی به عناصر (به تصویر صفحه مراجعه شود) گروتسک (غریب و مضحک) دارد. هرگز از یافتن روشی عجیب برای مرگ انسانها دست نمیکشد. اسکات هیکس در ایجاد صحنههای ملایم و لطیف، توانایی قابل توجه و گه گاه ممتازی دارد. به نظر میرسد که آنها برای یکدیگر ساخته نشدهاند ولی قلبها در آتلانتیس نشان میدهد که آنها میتوانند همکاری کنند.
هیکس-که فیلمنامه خوشساختی نوشته ویلیام گلدمن کهنهکار را در اختیار داشته و از بازی استادانه آنتونی هاپکینز استفاده میکند-دو داستان کوتاه از کینگ را به صورتی به هم تلفیق کرده که تبدیل به اثری تأملانگیز درباره رویاها و سرخوردگیهای دوران کودکی شده است. فیلم در لحظاتی بسیار سطحی مینماید و شدیدا سعی دارد که پیام بدهد. با وجود این هاپکینز بازیگری است که میتواند تا حد زیادی کاستیهای اثر را جبران کند. دو داستان کوتاه کینگ بیش از آنکه خشونت و خونریزی را نمود بدهند حالتی نوستالژیک دارند. گلدمن جسورانه به پیرنگ فیلم انسجام و ایجاز بخشیده است و تا حدی عناصر مابعد الطبیعی و اجتنابناپذیر روایت را تعدیل کرده است.
شیوه کارگردانی هیکس عمدتا خارج از روش متداول روز است، ولی او دقت کافی به خرج میدهد و در قلبها در آتلانتیس توانسته موازنه را تا حد متقاعدکنندهای حفظ کند. وقتی که فیلم، عناصر وحشت و روزهمرگی را در هم میآمیزد، هیکس نشان میدهد که شیوهای قابل قبول و نه توأم با سوء استفاده دارد. در این میان نقش هاپکینز قابل توجه است. او نوعی واقعگرایی در بازیاش نشان میدهد که بیش از هرچیز در خدمت فیلم عمل میکند.