نقد و بررسی فیلم داشتن یا نداشتن با بازی عالی لورن باکال در نقش مری برونینگ/ اسلیم To Have and Have Not
«این روزها همه فکر میکنند/ که حرف زدن درباره خیلی از چیزها/ چقدر خوب است/ حال که بهترین مناسبات آدمی/ در سکوت و با کمترین کلمات اتفاق میافتد. » (مورات جان مونگان، ترجمه سیامک تقیزاده)
اولین بار که مری برونینگ در چهارچوب اتاق کاپیتان هری مورگان (همفری بوگارت) ظاهر میشود. نمیدانیم از کجا آمده یا چه میخواهد. نمای قبلی در یک سکانس محو دیده بودیم که در اتاقاش را در همان راهرو قفل میکند. هری و فرنچی (صاحب هتل) وارد اتاق میشوند و با شنیدن صدای مری که کبریت میخواهد برمیگردد. اولین تاثیری که مری برونینگ روی تماشاگر میگذارد صدای آرام، بیلرزش، عمیق و کمی بماش است. مری انگار یک دفعه داخل اتاق ظاهر شده. خونسرد و شیک. لورن باکال و مری برونینگ، کاراکتری که در داشتن و نداشتن هاوارد هاکس نقشاش را بازی کرد، از جنبههای زیادی به هم شباهت دارند.
مهمتریناش احتمالا این است که همه لورن باکال را با همفری بوگارت به یاد میآورند و در داشتن و نداشتن هم مری برونینگ در سکانسهای دو نفره با هری مورگان است که کاراکترش شکل میگیرد. در دومین مواجهه دو نفریشان هری متوجه شده که برونینگ در سالن هتل کیف یکی را دزدیده. دنبال مری بالا میرود و از او میخواهد کیف پول را پس بدهد. به کنایه اسلیم (لاغر مردنی) صدایش میزند و مری با بیتفاوتی جواب میدهد که: «ترجیح میدم منو اسلیم صدا نزنی. من یه خرده لاغرم و ممکنه بهم بر بخوره». و بعد به تلافی کاپیتان هری مورگان را استیو (هموزن اسلیم) صدا میزند.
نکتهاش اینجاست که آدم روبه رویاش همفری بوگارت است. با جذبهای که گاهی ترسناک میشود، صورتی که بیاحساس و سنگی به نظر میرسد؛ یک جور خشونت ذاتی با مایههای بیتفاوتی که انگار هیچوقت نه برای کسی مهم بوده و نه کسی دوستاش داشته. جلوی چنین مردی، یک دختر جوان نشان میدهد که میتواند تلختر و حتی سرسختتر از او باشد. لورن باکال یک دفعه از میان تبلیغات مدل یک برند تجاری با داشتن و نداشتن ستاره سینما شد. آنقدر منحصر به فرد بود که تقریبا همه، روزهای غیرستاره بودناش را فراموش کردند. هیچکس نمیتواند باکال را با آن صدای بم عمیق و شانههای پهن و صورتی که به سختی از آن چیزی خوانده میشود، چیزی کمتر از یک ستاره موفق ببیند. اسلیم هم چنین حالتی دارد. با وجود آنکه هری اسم اسلیم (لاغر مردنی) را رویاش گذاشته، چندان هم ظریف نیست نه در صورت و نه در اندام. راه رفتناش با نوعی بیقیدی همراه است انگار که هیچ هدفی نداشته باشد.
ریتم حرفزدناش حتی در بحرانیترین شرایط با آرامشی توام است که انگار نه انگار پیراموناش جنگی درگیر است. و لبخندش فقط با دیدن هری است که درخشان و واقعی میشود. این زنی است که از همان لحظه اول دیدناش میشود رویش حساب کرد. هری هم که سرد و گرم را چشیده است این را میفهمد. موقعی که میهن پرستان فرانسه مخفیانه به سراغاش میآیند تا از او کمک بگیرند، از آنها میخواهد جلوی اسلیم حرفشان را بزنند. رابطه میان هیچ زنی در سینما با همفری بوگارت روی پرده به جذابیت اتمسفری که میان او و اسلیم هست، در نیامده. مغناطیس بینشان آنقدر قوی است که به خارج از فیلم هم نفوذ میکند و یک سال بعد با هم ازدواج میکنند. ازدواجی که تا زمان مرگ بوگارت دوام میآورد.
داشتن و نداشتن به نوعی پاسخ هاکس به کازابلانکاست که کورتیس دو سالی زودتر ساخته بود. با این حساب الزا و اسلیم را میشود با هم قیاس کرد. هر دو در شرایط جنگ عاشق یک مرد (که اتفاقا همفری بوگارت است) میشوند اما اگرچه رابطه الزا و ریک در تاریخ سینما کلاسیکتر و ماندگارتر شد، اسلیم به مراتب از الزا کنشگراتر، پیچیدهتر و جذابتر است. سرسختترین زن میان زنان مستقل با ارادهای که هاکس در کارنامه پر بارش تصویر میکند. زنی که از ناکجاآباد آمده. چرا از آمریکا بیرونزده و چطور از برزیل به مارتینیکو رسیده کسی نمیداند. اینکه چرا تصمیم دارد دوباره به وطناش برگردد هم نامعلوم است. به نظر میرسد اسلیم در این جهان کاملا تنهاست. سرسختیاش انگار از تجربه کردن لحظههای ترسناک زندگی آمده. آنقدر که دیگر از چیزی نترسد و بلیط هواپیمای حاضر و آماده را پس بدهد تا نظارهگر سرنوشت مردی باشد که تازه با او آشنا شده و به نظر میرسد واقعا دوستاش دارد.
«دوستت دارم» جملهای است که هیچ وقت بین اسلیم و هری رد و بدل نمیشود ولی درخشش در چشمهای اسلیم و طعنههای از روی حسادتاش به هری کاملا روشن است. اسلیم جزو معدود زنانی است که به شنیدن «دوستت دارم» از طرف مردی که عاشقاش است نیاز ندارد. آنقدر خوب هری را میفهمد که هیچ نیازی به حرف زدن ندارد. کلمات میان آنها اتفاقا همیشه طعنهآمیز و تند و کوتاه است. در وجود اسلیم اعتماد به نفس و شجاعتی نهفته است که حتی مردی با جذبه هری را تسلیم میکند. جذابیت اسلیم از صراحت لهجه، استقلال و قدرتاش میآید. حتی وقتی به رابطه هری با مادام دیبورساک حسادت میکند ترکیبی از احساسات ظریف زنانه با خشونتی است که در قالب طعنههای تند و تیز شوخطبعانه به هری گفته میشود.
دیوید تامسون گفته بود میان فیلمهایی که با کال و بوگارت با هم بازی کردند، رابطهشان در فیلم داشتن و نداشتن از بقیه درخشانتر است چون هاکس به فراست دریافته که برای شکلگرفتن رابطه میان این دو نفر کلمات عاشقانه معمول به کار نمیآیند. پیتر برادشاو در مقالهای که بعد از مرگ باکال در گاردین نوشت به بازیاش در داشتن و نداشتن اشاره کرد: «باورنکردنی است وقتی به این فکر میکنیم که او فقط نوزده سال داشت وقتی اولین حضور خارقالعادهاش در سینما را با فیلم داشتن و نداشتن (1944) تجربه کرد. بازی در مقابل همفری بوگارت به شیوهای که باعث شود او 10 سال پیرتر از سن واقعیاش به نظر برسد، یعنی حدودا خودش را هم سن و سال بوگارت نشان داد.
او طوری به نظر میرسید که انگار به بوگارت میگوید نیمه گمشدهاش را پیدا کرده است. ترکیب شخصیت اسلیم با بازیگرش لورن باکال در فیلم داشتن و نداشتن تبدیل به زن غبطهبرانگیزی شد که حتی برای زنان مستقل و مدرن امروزی هم دستنیافتنی است. زنی غنی در روح، با اراده و استوار که همه اینها در ظاهرش هم نمود پیدا میکند. زنی که هر مردی در هر جنگی میتواند رویش حساب باز کند.
زمانی اسکورسیزی درباره قهرمانان رائول والش جملهای گفته بود که در مورد مری برونینگ و هری مورگان داشتن و نداشتن هم به تمامی صدق میکند: «این مطرودان اجتماع بزرگتر از زندگی بودند. آنها فراسوی نیک و بد قرار میگرفتند. شور زندگیشان ارضاناشدنی بود. حتی هنگامی که اعمالشان تقدیر تراژیکشان را جلو میانداخت، دنیا برای آنها بسیار حقیر بود. »
نوشته صوفیا نصرالهی