آیا واقعا جرج اورول یک خبرچین دستگاه امنیتی انگلیس بود؟!

ترجمهٔ هلن افجهای:
جرج اورول، نام مستعار اریک آرتور بلر (1903-1950) نویسنده و مقالهنویس مشهور انگلیسیست. او که از 1922 تا 1927 در ادارهٔ پلیس امپراتوری در برمه خدمت میکرد، در سال 1935 نخستین رمانش-دختر کشیش-را منتشر کرد، و با گرایش به سوسیالیسم در جنگ داخلی اسپانیا شرکت کرد و کتاب به یاد کاتالونیا (1938) حاضل همین تجربهٔ (تلخ) بود. طی جنگ جهانی دوم به عنوان خبرنگار BBC و آبزرور فعالیت کرد و سرانجام با مزرعهٔ حیوانات (1945) و رمان علمی تخیلی 1984(1949) به اوج شهرت و اعتبار ادبی رسید.
در سالیان اخیر بسیاری از نشریات غربی به تأمل دوباره در عقاید سیاسی و آثار ادبی او پرداختند. از آنجا که اورول-به ویژه در دو دههٔ اخیر-از نویسندگان محبوب خوانندگان فارسی زبان ادبیات بوده، و برخی از مقالات انتشار یافته در غرب حاوی نکات تازه (و البته ناخوشایندی) از زندگی اورول است، «نگاه ماه» این شماره را به اورول اخصاص دادیم. مقالهٔ داستان گونهٔ کشتن فیل از مشهورترین مقالات اورول است که زبان بسیار پرقدرتی را در توصیف یک واقعه به کار میگیرد.
افشاگریهای اخیر دربارهٔ همکاری اورول با ادارهٔ امنیت بریتانیا (که به تفصیل در یکی از مقالات به آن پرداخته شده و متأسفانه کاملا مستند به نظر میرسد)، گرچه برای خوانندگان آثار او (که تصویری کاملا آرمانگرایانه از او در ذهن داشتهاند)، شاید یک شوک ناخوشایند باشد. اما این چیزی از غنای ادبی آثار او، و درخشش پیشگوییهای درخشان 1984 کم نمیکند.
فرض کنید کسی پنجاه سال پیش تصویری اینچنینی از آینده ترسیم کرده باشد: شما زیر سلطهٔ اتحادی بین المللی متشکل از اتحادیهٔ کشورهای آمریکای شمالی، چین و اروپا زندگی میکنید. قدرتهای بزرگ جنگهای شهری دائمی در سطح محدود راه میاندازند. بمبهای موشکی برفراز شهرها بالا میروند تا به ساختمانها اصابت کنند. درگیریهایی بین ارتشها وجود دارد، اما به مناطق مرزی محدود میشود. پرچمهای بزرگی در مرکز شهر در اهتزازند تا پیروزی بر دشمنان ملت را جشن بگیرند.
این حکومتی توتالیتر تحت فرمان رهبری خیراندیش است که در ان شهروندان با کوچکترین ظن به جاسوسی بازداشت و زندانی میشوند. اما هبر خیراندیش تنها در تلویزیون دیده میشود؛ هرگز در انظار عمومی ظاهر نمیشود. نظارت فردی بیوقفه و مداوم است: دوربینهای تلویزیونی که در آن واحد گیرنده و فرستندهاند همهجا حضور دارند. پلیس صحت سیاسی هر مکالمهای را پنهانی گوش میکند تا گویندگان را با تعریف از خرابکاری بالقوه مطابقت دهند. شهروندان عادی در ترسی دائمی از دستگیری و زندانی شدن به دلیل فعالیتهای تروریستی، زندگی میکنند.
نه، این تحقق قانون میهن دوستانهٔ 2001 ایالات متحده نیست که کنگرهٔ درگیر با حملات سیاه زخم حتی بدون خواندن، آن را تصویب کرد (به «پلیس استیت» سوم دسامبر نگاه کنید)، و نامش به تنهایی یاد شاهکار علمی-تخیلی جرج اورول،1984، را زنده میکند. این سناریوی کتاب جرج اورول است که در 1948 نوشته و در 1949 منتشر شد. عجیب است که منظور از شخصیتی که او «برادر بزرگ» می نامد، نه نمادی از یک دستگاه اداری در ایالات متحده بلکه احتمالا معرف آیندهٔ بریتانیا زیر لوای سوسیالیسم پیشرفت باور بود. چیزی که تردید ایجاد میکند، آن است که کتاب صریحا پیامدهای سوسیالیسم فابیانی را درست صد سال پس از تولد آن در محال لندن، هجو میکند.
اگر به نظر میرسد حکومت توتالیتری اورول حدود بیست سال دیرتر از راه رسیده، بهایندلیل نیست که اورول با گذاشتن نام 1984 بر روی کتاب در تعیین تاریخ دچار اشتباه شده. بررسی دقیق شواهد ادبی نشان میدهد که هدف او زمانی درست پس از سال 2000 بوده، اما میخواسته یاد صدمین سالگرد پیریزی جامعهٔ فابیان را زنده کند.
با توجه به دید تلخ اورول از جامعهٔ توتالیتری که بیش از نیم قرن لرزه بر پشت اشتراکی روشنفکران محترم غربی انداخته، میتوان در آشوب رویدادهای جاری پنداشت که دانشمندان در سراسر جهان به دنبال حوادث مقدماتی از نوعی که بتواند منجر به دنیای پیشبینی شدهٔ اورولی شود، صفحات 1984 را زیر و رو میکنند. با این حال منتقدان ادبی و اجتماعی مدتها از درگیر شدن با مفاهیم ضمنی بینش عمیق اورول اجتناب کردهاند؛ این بینش که سوسیالیسم با وجود ادعای نیکخواه بودنش،1984 اورول را تا سال 2000 میلادی تحقق میبخشد.
زمانی که سکر و واربرگ، ناشران لندنی اورول، برای اولی بار در 1949 کتاب را منتشر کردند، واقعیتهای اصلی دربارهٔ او و ریشههای 1984 در هالهای از ابهام قرار داشت. در آغاز گمان میرود که او سوسیالیستی متعهد بوده باشد، ناظری نزدیک به پایهگذاران جامعهٔ سوسیالیستی فابیان، سیدنی و بئاتریس وب، و فوتوریست 3 سوسیالیست معروف اچ.جی.ولز با الهام از استراتژی سردار رومی، کویینتوس فابیوس کانکاتور 3 که به نحوی عالی نبرد با کارتاژیها را درحالیکه آنها را با حملات بیپایان پیاپی از پا انداخته بود، به تأخیر انداخت، فابیانها استدلال میکردند که با ایجاد تغییرات کوچک در جامعه از طریق منافع میانه روانه، اندکاندک میتوان به هدف عالی سوسیالیسم دست یافت تا مدافعان مسئولیت فردی به وحشت انداخته نشوند.
جامعهٔ فابیان، به نوشتهٔ وب سایت آن. در 1884 پیریزی شد و همچنان از طریق بین الملل سوسیالیست 4 نقشی بارز در توسعهٔ سیاستهای حزب کارگر در بریتانیا که اورول زمانی عضو فعال آن بود، و دمکراتهای کلینتونی هم پیمان در ایالات متحده ایفا میکند.
اما زمانی که اورول 1984 را نوشت، این اثر چیزی بیشتر از نمایش نفرت از سوسیالیستهای فابیان بود؛ طنزی بامزه، نیشدار و سویفتوار بر ضد روشنفکران سوسیالیست و دمکرات بود. در آن زمان هم سردمداران چپ مثل حالا به دلایلی اشتباه از کتاب تمجید کردند. آنان مقاومت اورول در مقابل از دست دادن آزادیهای مدنی را تحسین کردند، اما حاضر نشدند، و همچنان حاضر نیستند، که کتاب را به مثابه آینهای ببینند که در مقابل چهرهٔ جماعت روشنفکران چپ نگه داشته شده. آنان پاورچین از پرسشهایی از این دست دوری میکنند که: چرا سال 1984 برای عنوان کتاب انتخاب شده؟ آیا واقعا تنها یک خیالپردازی علمی-تخیلی است یا طنزی سیاسی؛ و اگر چنین است خطابش بر ضد کیست؟ سرانجام، منابع احتمالی دیستوپیای 5 اورول چیست؟
منتقدان سعی میکنند نقاط بحرانی را توجیه کنند. گفته میشود که عنوان کتاب،1984، صرفا صورت عکس دو رقم پایانی 1948 است، سالی که او کتاب را مینوشت. بعضی منتقدان میگویند که این اثر حتی کتابی جدی نیست، بلکه تنها داستانی علمی-تخیلی اقتباس شده همطراز ما اثر نویسندهٔ روسی یوگنی زامیاتین است، کتابی که اورول ترجمهٔ آن را خوانده و در نشریات ادبی معرفی کرده بود.
در واقع حتی جدیدترین شرححالنویسان مجاز اورول اشتباه برداشت میکنند. اورول زندگی به مراتب پربارتر و غنیتری گذرانده، نسبت بهآنچه برای مثال در زندگینامهٔ اثر پیتر دیویسون در سال 1996، جرج اورول: زندگی ادبی، یا در کتاب پیتر هوبر در سال 1993، انتقامجویی اورول، تصدیق شده. آنان در 1984 هم ملودرام و هم اندکی طنز میبینند. میگویند که طنز متوجه اتحاد جماهیر شوروی است (که اینک حتی برای سوسیالیستها هدفی بیخطرست). و اصرار میورزند که جوزف استالین برادر بزرگ است و آن «برنامههای پنج سالهٔ استالین» که با آمارهای جعلی تحکیم میشوند، از دیگر اهداف طنزآمیز کتاب است.
پروفسورهای معتبری که زندگینامههای روشنگر مهمی دربارهٔ اورول مینویسند، شخصیت امانوئل گلدستین، رهبر خیانت کار «برادری» در کتاب رابالئون تروتسکی، مرتد شوروی، یکی میدانند. نظریهٔ قابل تردید دیگر این است که اورول مطالب رمان ملودرام خود را از تجارب شخصیاش کسب کرده، از زمانی که بریتانیا (بی بیسی) مینوشته و تولید میکرده و به عنوان روزنامهنگاران دوران جنگ برای سلطان مطبوعات، لرد آستور کار میکرده. آنان تلویحا میگویند که این مشاغل ژورنالیستی سطح پایین هیچگاه به او امکان نمیداده که به اطلاعات طبقهبندی شده دسترسی پیدا کند.
دبلیو.جی.وست شرح میدهد که اورول که در پلیس سلطنتی در برمه خدمت میکرده و ماجراجوییهایش را به ترتیب زمانی در روزهای برمه و در مقالهٔ شکارفیل نوشته، شهرت درخشانی در هند داشت. در نتیجه بیبی سی از او خواست تا برنامههایی دربارهٔ آیندهٔ پرشکوه سال 2000 تحت فرمانروایی بریتانیا، تولید کند. اورول برای این مجموعه با فوتوریستها، دانشمندان و متخصصان تکنولوژی معروف مصاحبه کرد و آنان پاسخهایی زنده به پرسشهایی دربارهٔ آیندهٔ کشاورزی، علم و تکنولوژی دادند. برای برنامهٔ دیگری از بی بیسی، اورول تحلیلی از یکی از کتابهای محبوبش تولید کرد، رمان پاشنهٔ آهنین که جک لندن در سال 1908 نوشته بود، توصیفی خیالی از حکومت فاشیستی تمام عیار، اسگارد، که به قدرت کامل خود برای سرکوب مردم در…1984 میرسد.
منبع اطلاعات دیگری برای کتاب 1984 که به نظر میرسد هیچگاه به قدر کافی بررسی نشده، موضوع شغل اورول در زمان جنگ است. زندگی نامهٔ دیگری در مورد اورول اثر برنارد کریک به نام زندگی جرج اورول، بدون هیچگونه تردیدی ادعای او را میپذیرد که در سپتامبر 1943 خسته شده بوده و بیمقدمه بی بیسی را رها کرده. یا این تنها یک داستان جعلی رسمی بوده؟
قطعا این دلیل به نظر درست نمیرسد. اورول نویسندهای ماهر و میهنپرستی عالی بود که شیر و تک شاخ، حکایتی پرشور و بیتکلف را نوشت تا وضع اسفناک ملت بریتانیا در پیکار علیه آدولت هیتلر را توصیف کند.
کدام میهنپرستی میتواند به راحتی در میانهٔ جنگ کارش را رها کند؟ بیشتر محتمل به نظر میرسد در سالهایی که او (مانند همسر دومش) برای شاخهای از ادارهٔ اطلاعات بریتانیا کار میکرده، فعالیتش زیرزمینی بوده و سوگند خورده بوده که هیچگاه عملیاتی را که در آن شرکت داشته فاش نسازد.
پرسشی که بعد باید پرسید، آن است که آیا اورول همیشه شریکی زیرزمینی در تلاش تبلیغاتی سری بریتانیا بر ضد کمونیستها و فاشیستها بود؟ در آغاز جنگ، بی بیسی که اورول برای آن کار میکرد، بخشی از وزارت اطلاعات بریتانیا بود که کارهای اطلاعاتی، هم «سفید» و هم «سیاه» انجام میداد. پس از نزاعهای داخلی بیشتر «اطلاعات سیاه» وارد واحد دیگری شد، هیئت اجرایی جنگ سیاسی (پی.دبلیو.ای). ریچارد کراسمن، دوست اورول، سوسیالیستی فابیان که بعدها از وزرای برجستهٔ پس از جنگ حزب کارگر شد، رئیس بخش آلمان واحد جنگ تبلیغاتی پی.دبلیو.ای بود.
تعدادی از پژوهشگران سخت معتقد بودهاند که اورول هرگز به صورت زیرزمینی برای ادارهٔ اطلاعات برون مرزی بریتانیا یا MI6 کار نکرد. اما گروهن دیگری به همین اندازه پر سر و صدا میگویند که او در واقع برای MI5 (ادارهٔ ضد جاسوسی بریتانیا) کار میکرده. نظریههای آنان چنان اعتباری کسب کردهاند که اکونومیست آنها را روی جلد قرار داده. در واقع ویراست نهایی آثار کامل اورول شواهدی مستند به دست میدهند که او در سالهای پایانی عمرش جاسوسی دوستان چپ خود را میکرده و به دولت گزارش میداده که کدام یک از آنها بیشتر احتمال دارد که زیر نفود کمونیسم شوروی قرار داشته باشد.
بهاینترتیب آیا عنوان 1984 معنای خاصی در ذهن اورول داشته، یا او کاری چنان پیشپاافتاده با برعکس کردن دو رقم 1948 یعنی سالی که کتاب را نوشته، انجام داده؟ یک نظریه که پروفسور آمریکایی ویلیام استین هوف در کتابش جرج اورول و ریشههای 1984 مطرح میکند، انگشت روی شیفتگی اورول میگذارد به توصیف لندن از حکومتی فاشیستی که در سال 1984 به ثمر مینشیند.
جالب است. اما منطقیتر آن است که به سوسیالیسم و نه فاشیسم به عنوان هدف طنز اورول نگریسته شود، به ویژه پس از مزرعهٔ حیوانات نوشتهٔ طنزآلود او در 1945 دربارهٔ انقلاب سوسیالیستی. سپس این خبرنگار در پروندهای میکرو فیلم تایمز لندن 1947(زمانی که اورول بر روی اولین پیشنویسهای 1984 کار میکرده) به گزارشی دست مییابد دربارهٔ جامعهٔ سوسیالیستی-پیشرفت باور فابیان که در آن سال، هفتاد و پنجمین سالگردش را سه سال دیرتر به خاطر جنگ با تأخیر جشن گرفته بود.
در آن زمان اورول گاهی سخنگوی خطمشی فابیانها و از نزدیک شاهد زندگی خانوادهٔ وب بود. بااینحال اورول حقیقتگو هم بود. با نوشتن طنزی ککه وزارت حقیقتی را توصیف میکند که با شدت تمام دروغ را تشویق میکند، او عمیقا دربارهٔ پیامد منطقی به کار بردن اصول جامعهٔ فابیان زمانی که احتمالا دنیا در هنگامهٔ جشن یکصد سالگی آن است، فکر میکرده. علامت فابیان نه خرگوش، بلکه لاک پشت بود. فابیانها بر این باور بودند که میتوانند بهطور فزایندهای در تسلط بر دولتهای ملی موفق باشند، حتی اگر صد سال طول بکشد. پس چرا اورول به حرف آنان اطمینان نداشت؟
وقتی از اورول دربارهٔ دنیایی که در 1984 شرح داده سؤال کردند، پاسخ داد، منظورش آن نبوده که چنان آیندهای حتما پیش میآید، بلکه این بوده که آیندهای شبیه به آن میتواند تحقق یابد، زیرا مسیری است که دنیا در آن پیش میرود.
زمانی که خانوادهٔ وب در پاسمور کرنرز زندگی میکردند، تصویر بزرگی از استالین را طوری که همه ببینند روی دیوار شاهنشینی نگه میداشتند. در 1984، شخصیت اصلی وینستون اسمیت از پلهها به طرف آپارتمانش بالا میرود و در هر پاگرد آن پوستری از برادر بزرگ به دیوار زده شده. و اولین جزوهٔ فابیان در 4 آوریل منتشر شد، یعنی تاریخی که در آن 1984 آغاز میشود. باز هم تحریکآمیزتر، اورول حزب بر سر قدرت را با شش حرف INGSOC (اینگ ساک) مینامد، سرنامی که به نظر زمان دستوری حال استمراری میرسد و سوسیالیسم پیشرفت باور انگلستان را القا میکند.
زمانی توسط یک کارگزار ادبی که از دوستان سونیا اورول، همسر دوم نویسنده بود، پرسیدم که آیا احتمال دارد که 1984 مجادلهٔ قلمی طنز گونهای خطاب به فابیانها باشد. او با حالتی عصبی خندید و گفت شاید همینطور باشد. و جامعهٔ فابیان بار دیگر خود را به میان انداخت، زیرا با مرگ سونیا اورول حقوق داراییهای جرج در اختیار…جامعهٔ فابیان قرار گرفت. به گفتهٔ نمایندگان هارپرکالینز فابیانها نام و حقوق انحصاری 1984 را تا پایان سال 2025 در اختیار دارند و تمام تلاش خود را میکنند تا مانع پژوهشهای تفحصی بدون اجازه دربارهٔ آثار ضد سوسیالیستی اورول شوند.
بیشترین تمایل طنز اورول متوجه سیدنی وب است، که با صورتی معصوم و سری بزرگ و همیشه روشنفکر، الگویی فیزیکی است برای امانوئل گلدستین که درون خط سیر داستانی 1984«کتاب» را نوشت. گلدستین خائن اصلی بر ضد برادر بزرگ است. سیدنی که نمایندهٔ مجلس بود، به دلیل یهودی بودن تحقیر میشد، هرچند که یهودی نبود. باز هم شباهتهای جالب دیگری وجود دارد. اورول در 1984 به روشنفکران مغزشویی شده و منگی مانند وب اشاره میکند که به زبانی اختصاصی به نام «زبان اردک» صحبت میکنند -و پاهای پردهدار را به خاطر میآورند.
رویکرد طنزآلود اورول فرض را بر این میگذارد که رهبران حکومتهای آینده جانشینهای فابیان بئاتریس و سیدنی وب خواهند بود که اچ.جی.ولز با آیندهنگری اسرارآمیزی از آنان به عنوان «ماکیاولیهای جدید» جهانی نام میبرد. اینان گونهای از سوسیالیستهای بین المللی هستند که میتوانند در سال 2000 برای مثال به صورت هیلاری و بیل کلینتون و نخستوزیر حزب کارگر بریتانیا، تونی بلر به جای آورده شوند.
دیوید گودمن دانشمند اعصابشناسی است که این مقاله را برای این سایت نوشته.
31 دسامبر 2001
پانوشتها:
(1)-.Fabian فابیانیسم جنبش سوسیالیستی بود که در 1884 در انگلستان پدید آمد. از سردمداران اینجامعه سیدنی وب، جرج برنارد شاو، گراهام والاس و اچ.جی.ولز بودند. فابیانیسم یک جنبش مسالمتجو است و نام خود را از نام فابیوس، سردار رومی گرفته است که با استراتژی پرشکیب و جنگ و گریز، هانیبال سردار کارتاژی را شکست داد. فابیانها معتقدند که سوسیالیسم از راه واکنش آشتیجویانه و تدریجی جامعه در برابر مالکیت انحصاری و در نتیجهٔ پیشرفت دمکراسی سیاسی و کاربست اصول دمکراسی در اقتصاد و توسعهٔ مالکیت ملی و دگرگونی دید مردم نسبت به اخلاق اجتماعی و احساس مسئولیت در برابر سود همگان، پدید میآید. بعد از تشکیل حزب کارگر انگلستان جامعهٔ فابیان به آن حزب پیوست.
(2)-.Cunctator واژهای لاتین به معنای کسی که تأخیر میاندازد و مانند پسوندی به نام کویینتوس فابیوس ماکسیموس اضافه میشود.
(3)-.Futurist فوتوریست کسی است که به آینده و به پیشرفتهای ماشینی و فنی در راه مبارزه و مخاطره و سرعت عمل توجه دارد و این امر را در جهت تحول و انقلاب قدرت برای دگرگونی تاریخی به کار میگیرد.
(4)-.Socialist intemational «بین الملل کارگری و سوسیالیست» که در 1933 از بازماندهٔ حزبهای سوسیال دمکرات عضو بین الملل دوم (پس از جدایی کمونیستها از آنها) تشکیل شد و با فتح اروپا به دست نازیها از میان رفت.
(5)-.Dystopia در مقابل اتوپیا، مکان یا کشوری تخیلی که در آن شرایط زندگی به غایت بد است.
جرج اورول نویسنده یا خبرچین
تیموتی گارتناش ترجمهٔ لیدا کاوسی
جرج اورول، به نشانهٔ صدمین سال تولدش پیام تبریک خوفناکی برایمان فرستاد. در اینجا، برای نخستین بار، نسخهای از فهرست ارسالی اورول چاپ شده است. او این فهرست را در تاریخ دوم مه سال 1949 از بستر بیماری برای یکی از دوستان نزدیکش به نام سلیا کیروان 2 فرستاد که تازه در یکی از ادارات نیمه سری وزارت خارجه مشغول به کار شده بود. این فهرست شامل نام 38 روزنامهنگار، نویسنده و بازیگر است و در یادداشتی که اورول در تاریخ 6 آوریل برای سلیا فرستاده بود، آمده: «به نظر من این افراد فعالان مخفی، هوادار یا متمایل به کمونیسماند و نباید به عنوان مبلغ به آنها اعتماد کرد.» که البته منظور او مبلغان ضد کمونیست در دوران رونق جنگ سرد است. این فهرست شامل اسم چارلی چاپلین، جی بیپریستلی و بازیگر سینما مایکل ردگریو است که همه با علامت «؟؟» مشخص شدهاند. این بدان معنیست که معلوم نیست این افراد جزو فعالان مخفی هستند یا تنها هوادارند. ئی اچ کار، تاریخ نگار روابط بین الملل و روسیه شوروی «صرفا علاقهمند» خوانده و کنار گذاشته شد. در مورد سردبیر نیواستیتزمن 3، کینگزلی مارتین کسی که اورول از قدیم از او نفرت داشت، این توصیف دو پهلو به کار رفته است: «؟؟» فریبکارتر از آن است که معلوم شود فعال مخفیست یا هوادار حزب کمونیست، اما مطمئنا در تمام مسائل عمده طرفدار روسیه است.» علاوه بر این افراد، اسامی روزنامهنگارهای کمتر شناختهشدهای نیز در این فهرست آمده که نخستین آنها خبرنگار صنعتی هوادار باشد. خبرنگار خوبی است. احمق.»
طی دههٔ گذشته، به دلیل تصوراتی که راجع به «فهرست اورول» وجود داشت، مقالات مختلفی با عناوین رنگ و وارنگ به چاپ رسید؛ عناوینی چون «نماد سوسیالیست که جاسوس از آ درآمد»، «برادر بزرگ وزارت خارجه» و «فهرست سیاه اورول چگونه به یاری سازمان اطلاعات و امنیت آمد.» تمام این انتقادهای نه چندان مطمئن در مورد نویسندهٔ 1984 بر سه منبع ناقص مبتنی بود: انتشار بسیاری از (و نه همهٔ مدخلهای دفترچهای کاملا سری که اورول در آن تلاش کرده بود تا هویت فعالان مخفی و هوداران کمونیسم را مشخص کند؛ انتشار مکاتبات او با سلیا کیروان؛ و اقدام یکی از ادارههای وزارت امور خارجه، با نام مرموز ادارهٔ تحقیقات اطلاعات، به انتشار بخشی از پروندههای مربوط به همین موضوع که هفت سال پیش صورت گرفت. اما در پروندهٔ شمارهٔ 189/1110 FO در کنار نسخهٔ نامهٔ اورول به کیروان به تاریخ ششم آوریل 1949 کارتی قرار داشت. روی این کارت اشاره شده بود که سند مذکور سریست.
این فرض منطقی به نظر میرسد که مدرک مذکور نسخهای از نامهٔ اورول بوده باشد که در تاریخ دوم ماه مه نوشته شده بود و وی در آن گفته بود که «فهرستی از حدودا 35 نام» را ضمیمه کرده است، یعنی همان فهرست. با تلاش توأم با اضطراب دولت فخیمه برای حفظ آخرین راز اورول، موضوع در همان مرحله مسکوت ماند تا آنکه مدت کوتاهی پس از مرگ سلیا کیروان در پاییز گذشته، دخترش آرین بنکز این مدرک را در میان اوراق متعلق به مادرش یافت و سپس از من خواست که دربارهاش مطلب بنویسم. پروفسور پیتر دیویسن، ویراستار مجموعه آثار اورول در مورد درستی این مدرک هیچ تردیدی ندارد. این مدرک سه ورقه کاغذ قطع بزرگ قدیمیست که به نظر میرسد کپی مدرکی باشد که احتمالا هنوز در یکی از گاوصندوقهای وزارت امور خارجه است. پروفسور دیویسن میگوید که قلمش از نوع قلم ماشین تحریر اورول نیست، بنابراین ممنک است در ادارهٔ تحقیقات اطلاعات، کسی آن را از روی فهرست اصلی (دست نوشته؟) اورول تایپ کرده باشد. اما کلمهٔ ẓAberystwithẒ که غلط نوشتناش جزو ویژگیهای اورول شده بود، در این متن نیز دیده میشود. نظرها بسیار شبیه به همانهاییست که در دفترچهٔ اصلی بود، اما جمعبندیها کمی تغییر یافته. بسیاری از اسامی برای نخستین بار در این متن آمدهاند، از جمله نام رماننویس معروف نوامی میچیسون-«هوادار ابله. خواهر ی بیاس هالدین.»
یک راز کوچک هم باقی میماند: سلیا کیروان کپی فهرستی را که نخستین بار در سال 1949 برایش فرستاده شده بود چه وقت و چگونه دریافت کرد و چه کسی با جوهر قرمز روی آن نوشت «منتشر نشده.» چند سرنخ در اختیار داریم: این سند در پروندهای پیدا شد که تاریخ اوراق درون آن عمدتا مربوط به دههٔ 1990 بود. در کنار آن کپی قسمتی از پروندهٔ وزارت امور خارجه قرار داشت که روی آن، با همان دستخط نوشته شده بود: «بخشی از«189/1110 ẓFO. از آنجا که فقط اوراق مربوط به فوریهٔ 1994 با کد طبقهبندی 1110 FO مشخص میشدند، این ویا حاکی از آن است که فهرست مذکور زمانی به سلیا کیروان بازپس داده شد که مسئولان بازرگانی و جداسازی اسناد وزارت خارجه، داشتند اوراق ادارهٔ تحقیقات اطلاعات را برای انتشار بخشی از آن آماده میکردند. خب، این از خود مدرک. حالا مضمون آن چیست؟ در فوریهٔ 1949، جرج اورول در آسایشگاهی در کاتس ولدز 4 بستری بود. او به شدت مبتلا به سل بود و بعد از یک سال بر اثر این بیماری درگذشت. زمستان آن سال نهایت تلاشش را برای تمام کردن 1984 به کار بسته بود. این کتاب هشدار غمانگیز اورول دربارهٔ سرنوشت بریتانیا در صورت سلطه یافتن توتالیتاریسم بر این کشور بود. او پس از مرگ همسرش در سال 1945 تنها مانده بود و با آنکه فقط 45 سال داشت، از بهبود بیماریاش ناامید شده بود. اورول شدیدا نسبت به پیشروی کمونیسم شوروی بدبین بود. او خود بیرحمی و بیوفایی این نظام را، تقریبا به قیمت جانش، در دوران جنگهای داخلی اسپانیا در بارسلون تجربه کرده بود. کمونیستها تازه زمام امور چکسلواکی را به دست گرفته بودند و آن زمان درصدد محاصرهٔ برلین غربی بودند.
او معتقد بود که جنگی آغاز شده است، «جنگ سرد». از این وحشت داشت که ما در این جنگ بازنده شویم. به اعتقاد او یکی از دلایل باخت ما این بود که چسم افکار عمومی بر ماهیت واقعی کمونیسم شوروی بسته شده بود. دلیل این اغماض، قدرشناسی طبیعب به خاطر نقش بزرگ اتحاد شوروی در شکست نازیسم و نیز اجماع زیان بار نویسندگان، روزنامهنگاران و دانشگاهیان بود که هر آنچه افکار عمومی راجع به دوستداران سادهلوح و احساساتی نظام شوروی، اعضای شناخته شدهٔ حزب کمونیست، فعالان مخفی و خبرچینان پروپاقرص شوروی خواند، دید و شنید، حاصل دست آنها بود. او معتقد بود که همین آدمها باعث شدند که او نتواند افسانهٔ ضد کمونیستی مزرعه حیوانات را میدانست که معتقدان راستین کمونیسم از آنچه میدیدند به تدریج داشتند زده میشدند. این تغییر عقیده به ویژه برای چپگران ضد کمونیستی همچون اورول که میخواستند ایدهآلهای سوسیالیسم دموکراتیک را از چنگال مهلک کمونیسم شوروی برهانند، بسیار اهمیت داشت. ازاینرو از اواسط یا اواخر دههٔ 1940 دفترچهای خصوصی تهیه کرده و آن را پیش خود نگه داشته بود و سعی کرده بود تا در آن بنویسد که چه کسی چه کاره است: عضو قطعی حزب کمونیست، عامل، طرفدار، هوادار احساسی…
این دفترچه، که میتوانستم در آرشیو اورول در کالج دانشگاه لندن به آن رجوع کنم، نشان میدهد که او واقعا نگران این موضوع بود. این دفترچه حاوی نوشتههایی با خودکار، قلم و مداد بود و جلوی بعضی اسامی ستارهٔ قرمز یا آبیرنگی گذاشته شده بود. در کل 135 نام در این فهرست بود که ده تا از آنها خط خورده بود، چون یا شخص مذکور مرده بود- مانند اف لاگاردیا، شهردار نیویورک- یا اورول به این نتیجه رسیده بود که آن فرد فعال مخفی یا هوادار کمونیست نیست. پس برای مثال، نام ای جی پی تیلور مورخ خط خورد و اورول به شدت تأکید کرد که «او در کنفرانس راک لا و 5 موضعی ضد حزب کمونیستی گرفت.» عذابی که اورول از ارزیابیهای شخصی خود میکشید در مدخل مربوط به جی بیپریستلی آشکار است. در کنار نام پریستلی ستارهای قرمز رنگ وجود داشت که رویش هاشور سیاه خورده بود و بعد دور آن خطی آبی کشیده و علامت سؤال به آن اضافه شده بود.
در فوریهٔ سال 1949، خبری شادیبخش به این نویسندهٔ ساسی نومید، به شدت بیمار، و نابغه داده شد. سلیا کیروان (با نام خانوادگی پدری پاگت) از پاریس به لندن بازگشت. سلیا زن جوان فوق العاده زیبا و با نشاطی بود که در جمعهای ادبی جناح چپ آمد و شد داشت. خواهر دو قلوی او ممین هم که با دوست اورول، آرتور کستلر، ازدواج کرده بود. اورول هنگامی که تعطیلات کریسمس سال 1945 را با آرتور و ممین میگذارند با سلیا آشنا شد. آنها باهم بسیار تفاهم داشتند و باز هم باهم ملاقات کردند. در ژانویهٔ 1946 اورول نامهای پرسوز و گداز برایش فرستاد که پر از احساسات لطیف بود و در آن به شیوهای تقریبا ناشیانه از سلیا خواسته بود که یا با او ازدواج کند یا رابطه داشته باشد. نامهٔ مذکور با این عبارت پایان مییافت: «شب به خیر عزیزترین عشقم، از طرف جرج.» سلیا با ملایمت به او پاسخ منفی داد اما آنان همچنان دوستانی صمیمی باقی ماندند. او در تاریخ 13 فوریه در آسایشگاه کاتس ولدز این سطور را برای سلیا نوشت: «سلیای عزیزم، دریافت نامهات و اطلاع از این که باز هم به انگلستان بازگشتهای بسیار شادیبخش بود.» «نسخهای از کتاب تازهام [یعین 1984] را وقتی چاپ شد (فکر میکنم حدود ماه ژوئن) باریت میفرستم، اما فکر نمیکنم از آن خوشت بیاید. واقعا کتاب وحشتناکی است.» سپس ذکر میکند که امیدوار است «زمانی، شاید در تابستان» او را ببیند و نامه را با این عبارت به پایان میبرد: «با عشق فراوان، جرج».
سلیا در تاریخ 29 مارس، خیلی زودتر از آنچه انتظار میرفت، به گلوسستر شایر 6 رفت تا با او دیدار کند؛ اما مأموریتی هم داشت. سلیا داشت با این ادارهٔ تأسیس در وزارت امور خارجه همکاری میکرد. ادارهٔ مذکور سعی داشت تا با تاختوتاز و تبلیغات کمونیستی، که کامینفرم 7 سرچشمهٔ آن بود مقابله کند. آیا اورول میتوانست کمکی کند؟ سلیا در یادداشت رسمی مربوط به این ملاقات نوشته است: «اورول اهداف مارا صمیمانه و قاطعانه تأیید کرد.» او گفت خودش قادر نبود چیزی بنویسد، زیرا بسیار بیمار بود و دوست نداشت مطلب «سفارشی» بنویسد، اما چند نفر را معرفی کرد تا شاید این کار را انجام دهند. اورول در این نامه پیشنهاد کرد که فهرست اسامی را که خود تهیه کرده بود به آنان بدهد. به گفتهٔ اورول این فهرست شامل اسامی کسانی بود«که نباید به عنوان مبلّغ به آنها اعتماد کرد. اما برای این منظور من باید کسی را بفرستم تا دفترچهای را که در خانهام دارم برایم بیاورد و اگر من چنین فهرستی را در اختیارت بگذارم کاملا باید محرمانه بماند، چون تصور میکنم این که کسی را طرفدار بنامیم توهین محسوب شود.»
سلیا این نامه را برای مافوق خود، آدام واتسن، میفرستد. او راجع به نام نظر میدهد و سپس میافزاید: «بعد التحریر: خانم کیروان باید حتما فهرست فعالان مخفی کمونیست را از آقای اورول درخواست کند. او باید آن را بسیار محرمانه تلقی کند و یکی دو روز بعد فهرست را به ایشان بازپس دهد. امیدوارم این فهرست همراه با ذکر دلایلی راجع به هریک از موارد باشد.» خانم کیروان بنا به آنچه ا زاو خواسته شده بود عمل کرد. او در نامهای از «وزارت امور خارجه، شمارهٔ 17 کارلتون هاوس تراس 8» در تاریخ 30 آوریل چنین نوشت: «جرجر عزیز، از پیشنهادهای سودمندت بسیار متشکرم. ادارهٔ من بسیار مایل است آن اسامی را ببیند…آنها از من خواستهاند که به تو بگویم اگر اجازه دهی نگاهی به فهرست روزنامهنگاران طرفدار یا فعال مخفی کمونیست بیندازیم، بسیار سپاسگزار میشوند: ما آن را کاملا محرمانه نگاه خواهیم داشت.» عبارت پایانینامهٔ او سردتر از نامهٔ اورول است: «ارادتمند شما، سلیا».
در این فاصله، او از دوست قدیمیاش، ریچارد ریس 9 خواست که دفترچهٔ مذکور را از خانهاش بیاورد. خانهٔ اورول در جایی دور، در جزیرهای در اسکاتلند به نام جورا واقع بود و او کتاب 1984 را در آن نوشته بود. اورول ضمن تشکر از ریس، در تاریخ 17 آوریل چنین نوشت: «فکر میکنم نام، [جی دی اچ.] کول نباید در این فهرست قرار گیرد، اما در صورت وقوع جنگ، اطمینانم به او کمتر از [هارولد] لاسکیست…کل مسئله بغرنج است و آدم جز استفاده از قوهٔ تشخیص خودش کار دیگری نمیتواند بکند و باید هریک از موارد را جداگانه بررسی کند.» پس باید او را در حالی مجسم کنیم که توی بسترش در آسایشگاه دراز کشیده، تکیده و نزار، در حال جستوجو در آن دفترچه است و شاید علامت سؤال آبیرنگی به ستارهٔ قرمز و هاشور سیاه روی نام پریستلی میافزاید و از خود میپرسد که اگر جنگی واقعی با اتحاد شوروی درگیرد، کول و لاسکی چه کار خواهند کرد -و کدام یک از 135 نام را به سلیا بدهد.
اورول پس از دریافت یادداشت سلیا، فوری به آن پاسخ داد و فهرستی از 38 نام را ضمیمه کرد: «این فهرست چندان فوق العاده نیست و فکر نمیکنم به دوستانت بیشتر از آنچه میدانند اطلاعات بدهد.»(به عبارت «دوستانت» توجه کنید؛ اورول میدانست که این فهرست تنها در دست سلیا باقی نخواهد ماند.)«در عین حال، داشتن فهرستی از اسامی آدمهایی که احتمالا غیرقابل اعتمادند فکر بدی نیست. اگر این کار زودتر انجام شده بود، جلوی رخنهٔ آدمهایی مثل پیتر اسمالت به مشاغل تبلیغاتی گرفته میشد. اینها مشاغلی است که اینگونه آدمها شاید بتوانند از طریق آن خسارتهای فراوانی به ما بزنند. فکر میکنم این فهرست حتی با همین شرایط فعلیاش هم بسیار مایهٔ آبروریزی، یا توهینآمیز-یا اصطلاحش هرچه که هست-باشد، پس لطفا حتما آن را به من برگردانید. «امضا: با عشق جرج».
وقایع پس از نگارش نامهٔ فوق به طرز گیجکنندهای نامعلوم مانده است. ما میدانیم که قرار بود سلیا یکشنبهٔ هفتهٔ بعد به دیدن او برود و میدانیم که اورول در تاریخ 13 مه به خاطر یک بطری برندی که سلیا برایش فرستاد از او تشکر کرد. آیا وقتی /اگر سلیا رفت تا باز با او ملاقات کند، فهرست را که در اداره تایپ شده بود به او بازگرداند؟ اگر چنین ملاقاتی اصلا صورت گفته باشد، طی آن به هم چه گفتند؟ بعد از آنچه اتفاقی افتاد؟ آیا این اسامی برای کس دیگری هم فرستاده شد؟ یکی از دلایل بیخبری ما از این موضوع آن است که وزارت امور خارجه براساس سنت غلط و غیر ضروری پنهان کاری که هنوز هم دولت بریتانیا به آن مبتلاست، مدرک اصلی این پرونده را همچنان پنهان نگه داشته. برای سایر پروندههای ادارهٔ تحقیقات اطلاعات نیز که ممکن بود ارتباط این اداره را با سازمان اطلاعات و امنیت و بیبی سی روشن کند همین اتفاق افتاد
تا زمانی که این مدارک افشا نشده ناچاریم با آنچه در اختیار داریم به کار ادامه دهیم. در چند هفتهٔ اخیر با چندین عضو سابق ادارهٔ تحقیقات اطلاعات آن زمان گفتوگو کردهام.این افراد عبارت بودند: آدام واتسن، مقام رسمیای که به سلیا دستور داد که فهرست مذکور را از اورول بخواهد؛ رابرت کانکوئست وقایع نگار کار کشتهٔ دوران وحشت شوروی که بعدا با سلیا کیروان در دفتری واحد مشغول به کار شد و او نیز دیوانهوار به سلیا دل باخت؛ و آقای جان کلوک 10 که اسمش بسیار شایستهٔ اوست.11 تصویری که ایجاد میشود تصویر مجموعهای عجیب و مبهم است که از آدمهای جورواجوری تشکیل شده است. این آدمها از جنگ تازه پایان یافته علیه توتالیتاریسم فاشیستی، که خیلیهایشان در آن شرکت داشتند، به جنگ «سرد» ی علیه توتالیتاریسم کمونیست وارد شده بودند؛ جنگی که بریتانیا علیه هم پیمان سابقاش آغاز کرده بود. برخلاف ام آی 126 که دولت وجود آن را منکر شده بود، نام ادارهٔ تحقیقات اطلاعات در فهرست وزارت امور خارجه وجود دارد، اما بخش اعظم بودجهٔ آن از منبعی مخفی تأمین میشد. در یکی از گزارشهای داخلی وزارت خانه، متعلق به سال 1951، آمده است: «باید خاطرنشان شود که نام این اداره برای پنهان کردن ماهیت واقعی کار آن است که باید مخفی باشد.»
در ابتدا، آن «ماهیت واقعی» عمدتا شامل جمعآوری اطلاعات موثق راجع به شوروی و اعمال خلاف کمونیستها، صرفا برای انتشار آنها بود. انتشار این مطالب با استفاده از مقالات از پیش نوشته شدهای صورت میگرفت که بدون ذکر نام به رسانهها ارسال میشد. علاوه بر این، ادارهء مذکور برای انتشار کتابهای ضد کمونیستی نویسندگان، از جمله پروفسور برتراند راسل، سرمایهگذاری میکرد. اما برخلاف کانکوئست و واتسن که آدمهای صادقی بودند، تقریبا سایر مقامات ادارهٔ تحقیقات اطلاعات در همان حد باقی نماندند. آنها با استفاده از روشهایی که در جنگ پیشین آموخته بودند، با کار کردن برای ادارهٔ جاسوسی جنگ سیاسی یا ام آی 6، تلاش کردند تا با ارسال گزارشهای محرمانه، انتشار شایعات-و شاید بدتر از آن-با چیزی مبارزه کنند که از نظر آنها عملیات نفوذی کمونیسم به اتحادیههای کارگری، بی بیسی یا سازمانهایی همچون شورای ملی آزادیهای مدنی بود 13. تمام بازماندگان آن سازمان تأکید میکنند که امکان ندارد هیچیک از آن اسامی که اورول در سال 1949 اعلام کرده بود به کس دیگری، به ویچهام آی 5 و ام آی 6، داده شده باشد. آدام واتسن به من گفت: «اصلا هیچ موردی را به خاطر نمیآورم که در آن [بهام آی 5 یا ام آی 6] گفته باشیم فهمیدید فلانی گفت که بهمانی فعال مخفی کمونیست ساتل،» اما معلوم است که هیچکس هرگز نمیفهمد که رئیس این اداره، رالف مورای در هنگام نوشیدن برندی در تراولرزکلاب، که درست در کنار کارلتون هاوس تراس قرار داشت، به دوست قدیمیاش که درام آی 6 کار میکرد در گوشی چه گفته است.
نظر خود سلیا، در ایام پیریاش، کاملا قاطع بود. در دههٔ 1990، که تب گمانهزنیها راجع به این فهرست همهجا را فرا گرفته بود، نمایندهٔ پارلمان، جرالد کافمن، در ایونینگ استاندارد نوشت: «اورول هم خودش یک برادر بزرگ بود.» سلیا کیروان (که آن زمان سلیا گودمن نام داشت) در واکنش به این نوشته گفت: «فکر میکنم جرج کاملا حق داشت آن کار را بکند… و البته همه فکر میکنند که قرار بود آن آدمها کشته شوند. تنها اتفاقی که قرار بود برای آنها بیفتد این بود که دیگر از آنها درخواست نمیشد که برای ادارهٔ تحقیقات اطلاعات مطلب بنویسند.»
حتی با انتشار پروندههای دیگر نیز نمیتوانیم قاطعانه ثابت کنیم که حق با سلیاست. اما اگر این کار شکار مخالفان به سبک مک کارتی در بریتانیا بوده باشد، باید گفت که در مقایسه با مک کارتیزم آمریکایی، که آرتور میلر را به نوشتن آزمون سخت 14 واداشت و چارلی چاپلین را وادار به گریختن به بریتانیای اورول کرد، بسار غیرحرفهای، شرافتمندانه و با ملاطفت به نظر میرسد. ملاحظه کنید که بعضی از آدمهای این فهرست چه کسانی بودند و چه اتفاقی باریشان افتاد. پیتر اسمالت-که اورول در توصیف او میگوید: «به شدت به نظر میرسد که به نوعی، از عوامل شورویست. آدمی بسیار حقه باز»-کسی بود که اورول در نامهٔ ضمیمهٔ فهرست، بالاخص به او اشاره کرده بود. او که دروین به دنیا آمده و نام اصلیاش پیتر اسمولکا بود، طی جنگ جهانی دوم ریاست بخش روسیه را در وزارت اطلاعات به عهده داشت. حالا ما دو موضوع دیگر را در مورد او میدانیم. نخست ان که بر اساس اطلاعات آرشیو میتروخین، که استاد کاگب در آن نگهداری میشود، اسمالت-اسمولکا در واقع از عوامل شوروی بود که کیم فیلبای وی را استخدام کرده بود. اسم رمز او ẓABOẒ بود. دوم آنکه تقریبا به یقین، او همان مقام رسمیای بود که جاناتان کیپ بنا به دستورش، کتاب مزرعه حیوانات را به عنوان متنی که به گونهای خطرناک ضد شورشیست رد کرد. خب، دولت بریتانیا این عامل شوروی را چگونه تنبیه کرد؟ با اهدای عنوان OBE 15؟ بنا به اسناد میتروخین کاگب، تام دریبرگ-«که معمولا فعال مخفی نامیده میشود اما به نظر من نمیتوان مطمئن بود که حامی حزب کمونیست است» -در سال 1959، پس از رسوایی همجنس بازی با یکی از عوامل هیئت مدیرهٔ دوم کاگب در دستشویی هتل متروپل مسکو، به عنوان یکی از عوامل واقعا غیر قابل اعتماد شوروی(با اسم رمز لیپیج]Leapage[استخدام شد. با این همه، هنگامی که مرد نویسندهای معروف بود و لقب لرد برادول را یدک میکشید. ئی اچ کار، ایزاک دویچر، نوامی میچیسن و جی بی پریستلی با تشخص کامل به کار نویسندگیشان ادامه دادند- بیوگرافی آنها خود مؤید این واقیت است. مایلک ردگریو هم که از قضای روزگار در سال 1956 در نقش اول فیلم 1984 ظاهر شد، سرنوشتی مشابه یافت.
به عبارت دیگر، اتفاق بدی برای آنها نیفتاد، حتی در مورد کسی مثل اسمالت که یقینا باید اتفاقی برایش رخ میداد. نمیتوانیم به قطع و یقین بگوییم که برای نویسندگان و روزنامهنگاران کمتر شناخته شدهٔ آن فهرست 38 نفری هم همین وضع پیش آمد. تاکنون تنها موردی که دریافتهام مشمول نوعی فهرست سیاه شدهٔ آلاریک جیکاب است. بنا به گفتهٔ مارک هالنگزورث و ریچارد نورتن-تیلور در کتاب فهرست سیاه 16، آلاریک جیکاب در اوت 1948 به بخش نظارت بیبی سی در کاورشام پیوست، امادر فوریه 1951 «ناگهان از قبول امتیازات تشکیلات سرباز زد.نتیجه این شد که دیگر مستمری دریافت نکرد.» اما امتیازات تشکیلاتی و مستمری وی مدت کوتاهی پس از مرگ همسرش (آیریس مورلی، که نام او نیز در فهرست بود) در سال 1953، مجددا به وی داده شد.
از دست دادن «امتیازات تشکیلاتی» بی بیسی باعث نشد که او تاریکی در ظهر 17 یا جلسه با خائنان در اتاق 101 را بنویسد. بههرحال، هیچ مدرک دیگری وجود ندارد که ثابت کند فهرست اورول در قرار گرفتن موقتی نام آلاریک جیکاب در فهرست سیاه، آن هم بیست ماه بعد، نقشی داشته است.
درست چند ماه قبل از آنکه اورول فهرست مذکور را برای سلیا بفرستد، راجع به گاندی نوشت: «همیشه باید قدیسان را گناهکار تلقی کرد، مگر آنم که عکسش ثابت شود.» این قاعدهٔ اورول حالا باید در مورد سنت جرج اورول، قدیس حامی ژورنالیسم انگلیسی نیز به کار رود. اما حتی وقتی تمام پورندههای احتمالی منتشر شود، نمیتوان «بیگناهی» او را ثابت کرد. شاید اورول خودش هم به هیچوجه نخواهد بیگناه تلقیاش کنند، اما به اتهامی که به او زدند اعتراض داشته باشد. این بستگی به اتهام وارده دارد.
اگر اتهام او این است که مبارز جنگ سرد بود، پاسخ صراحتا مثبت است. اورول مبارزی بود که پیش از شروع جنگ سرد، درحالیکه هنوز خیلیها هم پیمان قهرمانمان، شوروی، را میستودند، در کتاب مزرعه حیوانات خود در مورد خطر توتالیتاریسم شوروی هشدار داده بود. در واژهنامهٔ انگلیسی آکسفورد او اولین نویسندهای معرفی شده است که از عبارت «جنگ سرد» در زبان انگلیسی استفاده کرد. او تپانچهای در دست گرفت و در اسپانیا علیه فاشیسم جنگید و گلولهای نیز به گردنش اصابت کرد. اورول با ماشین تحریرش به جنگ با کمونیسم رفت و با تقلاهایش باعث شد و مرگش زودتر فرا رسد.
اگر اتهام او این باشد که خبرچین پلیس مخفی بود، پاسخ یقینا منفیست. ادارهٔ تحقیقات اطلاعات از ابزارهای عجیب و غریب جنگ سرد بود اما مانند پلیس اندیشه نبود 18. برخلاف آن نابغهٔ وحشتناک یعنی بر تولت برشت، اورول هرگز اعتقاد نداشت که هدف، وسیله را توجیه میکند. کمیتهٔ دفاع از آزادی، که اورول نایب رئیس آن بود، اعتقاد داشت که تحقیق راجع به گرایشهای سیاسی کارکنان دولت امری اجتنابناپذیر است اما بر این نکته نیز تأکید داشت که اتحادیهٔ صنفی باید فرد موردنظر را معرفی و مدارک تأییدکنندهٔ جرم او را عرضه کند و هنگام بررسی مدارک موجود، متهم باید اجازهٔ حضور داشته باشد. این به هیچوجه شبیه روش کاگب یا روش ام آی 5 در طی جنگ سرد نبود.
این فهرست باعث میشود که باز هم به تفاوت رفتار خودمان با نازیسم و کمونیسم بیندیشیم. اورول به تهیهٔ فهرست علاقهمند بود. در London Letter to Partisan Review در سال 1942، اورول چنین نوشت: «فکر کنم میتوانستم حد اقل فهرستی مقدماتی از اسامی کسانی تهیه کنم که در صورت اشغال انگلستان به دست آلمان، به نازیها میپیوستند.» فرض کنید که او این کار را میکرد. فرض کنید که فهرست فعالان مخفی نازی به هیئت اجرایی جنگ سیاسی میرسید. آیا کسی اعتراض میکرد؟
تأخیر طولانی در انتشار این مدرک نیز بر تفاوت اساسی میان دفترچهٔ شخصی او و فهرست ارسال شده به آن ادارهٔ دولتی تأکید میکند. هر یک از ما ممکن است بنا به سلیقهمان از ددین اسامی درج شده در این دفترچه منقلب شویم یا خوشمان یاید. با دیدن آنها به یاد پلیس قدیمی پادشاهی بریتانیا و مأموران مخفی میافتیم. همینطور، این فهرست وجه خلاق شخصیت او، طنز سیاه و خشناش را نشان میدهد. (او نام یکی از کارکنان ادارهء مالیات را نیز در فهرست آورده است.) اما تمام نویسندگان جاسوساند. آودن 19 زمانی میگفت که اگر مردها میدانستند که زنها در خلوت چه حرفهایی راجعبهشان میزنند، نسل بشر منقرض میشد. بههمینترتیب، اگر دوستان نویسندگان میدانستند که آنها در خلوت راجعبهشان چه چیزهایی مینویسند، دوستان اندکی برای نویسندهها باقی میماند.
نکتهای در مورد این دفترچه وجود دارد که باعث جریحهدار شدن احساسات امروزی ما میشود و آن برچسبهای نژادیایست که او در مورد آدمها به کار میبرد، به ویژه هشت عبارت مختلف که برای اشاره به «یهودیها» از آنها استفاده میکند، عباراتی مثل «جهود لهستانی»، «جهود انگلیسی» یا «زن جهود»(مارجری کان). اورول در تمام زندگیاش در تلاش برای غلبه بر تعصبات طبقاتی و نسلی خود بود، این یکی از مواردی بود که او هرگز موفق ناراحت نشد بر آن پیروز شود.
نکتهٔ ناراحتکننده در مورد ماجرای فهرستی که اورول برای سلیا ارسال کرد، روش واداشتن این نماد استقلال سیاسی و صداقت ژورنالیستی به همکاری با ادارهٔ بوروکرات تبلیغات است، هرچند که این همکاری جزئی، تبلیغات آن «سپید» و هدف آن مثبت بود. در پروندههای ادارهٔ تحقیقات اطلاعات میتوان آن نوع زبان بوروکراتیک را یافت که امروزه از روی عادت زبان اورولی میخوانیماش. اورول، خود این دنیا را از دورن میشناخت و باری «کتاب مخوف» خود از آن استفاده کرد. باآنکه 1984 هشداری علیه توتالیتاریسم به سبک نازیها (یعنی ناسیونال سوسیالیستها) و کمونیستها (یعنی سوسیالیستهای شوروی) بود، جزئیات عینی آن حاصل تجربهٔ او در لندن دوران جنگ، کار کردن در بیبی سی و اتاق 101 بود.
در اینجا به ظریفترین و تأثرآورترین بخش داستان میرسیم. در نامههای اورول به سلیا عشقی دردناک نهفته است، آدم احساس میکند که او هنوز تا حدودی عاشق سلیا بود یا حد اقل، از یافتن کسی که بتواند ارتباط عاشقانهٔ متقابلی با او براقرار کند ناامید شده بودوآیا او در تنهایی، اسیر آن آسایشگاه و منزجر از این اندیشه که در 45 سالگی از پا افتاده، آرزو داشت که با عشق زنی جوان و زیبا، با مرگ که داشت به او نزدیک میشد، مبارزه کند؟ این گفته برای آن نیست که انتخاب سیاسی تعمدی او و تهیهٔ آن فهرست اسامی برای وزارت خارجه کم اهمیت جلوه داده شود. با این همه، آدم باید از خود بپرسد؟: «اگر در تاریخ 29 مارس 1949، آقای کلوک با آن کاه لگنی و کت و شلوار راه راهش به دیدن اورول میرفت، او پیشنهاد فرستادن فهرست را میداد؟» اما او آقای کلوک نبود. او «سلیای عزیز» بود.
در کتاب 1984، وینستن اسمیت با برقراری رابطهٔ جنسی با جولیا به بوروکراسی توتالیتر اعتراض میکند. جولیا شخصیتیست که اورول آن را از روی زن انگلیسی جوان و زیبای دیگری به نام سونیا براونل الگوبرداری کرده بود. او پس از مرگ همسرش به این زن نیز پینشهاد ازدواج داده بود و سرانجام در اکتبر 1949 با او ازدواج کرد. در زندگی واقعی، عشق او به سلیا، یا حد اقل تلاشش برای جلب محبت او، باعث شد نام «آقای اورول» به پروندههای دستگاه اداری بریتانیا راه یابد.
او ناامیدانه در تلاش برای مبارزه با آخرین دشمن خود بود: مرگ؛ اما همین مرگ زودرس او بود که باعث جاودانگیاش میشد. حدس زدن این نکته بسیار جذاب است: اگر اورول زنده میماند، با توجه به فهرستی که تهیه کرده بود، چه راهی در پیش میگرفت-از مبارزان جنگ سرد میشد؟ یا تبدیل به صدایی انقلابی برای دولتمردان تازه میشد؟-این غیر منطقی است. هرگز نخواهیم فهمید. اما یک چیز روشن است: اگر زنده میماند او جایگاه ساسی قدرتمندی به دست میآورد و ازاینرو باعث انزجار چپگرایان یا راستگرایان یا هر دو جناح میشد. تنها مرگ او باعث شد که هرکس به شیوهٔ خودش باری او طلب آمرزش کند. و نیز اگر زنده میماند کتابهای بیشتری مینوشت-شایده به سبک رمانهای قبلی و پیشنویس آخرین داستانش، که به خوبی مزرعه حیوانات و 1984 نبود. مرگ زودهنگام او را تبدیل به جیمز دین جنگ سرد، و جان اف کندی نامههای انگلیسی کرد.
چهقدر همهٔ ما دلمان میخواست که باخبر شویم که از دیدگاه او در مورد ساخت دیوار برلین، جنگ ویتنام، اعتراضات سال 1968 و سقوط نهایی کمونیسم شوروی در سال 1989، وقتی که او به 86 سالگی میرسید. چه عالی بود اگر صدایش را میشنیدیم-صدایی که به روشنی تمام در تخیلمان میپچید-زیرا هیچ نسخهٔ ضبط شدهای از آن بهجا نمانده است-که دربارهٔ زبان تبلیغات جنگ عراق، ادامهٔ وضعیت اسفناک برمه، یا دربارهٔ تونی بلر که نامش تا حدی شبیه به نام اوست، حرف میزد.اما صدای غرولند اورول صد ساله (که نامش در هنگام تلود اریک بلر بود) از ورای آن فهرست به گوش میرسد که میگوید: «احمق نباش. من مردهام.»
(1). Timothy Garton Ash
(2). Celia Kirwan
(3). New Statesman
(4). Cots Wolds
(5). Wroclaw Conference
(6). Gloucester Shire
(7). Cominform
دایرهٔ اطلاعاتی کمونیست، انجمنی متشکل از احزاب کمونیست اروپا (56-1947) که تبدیل به نماد سیاستهای اتحاد جماهیر شوروی شد.
(8). Carfton House Terrace
(9). Richard Rees
(10). John Clooke
(11). چون نام خانوادگی وی شبیه به واژهء cloak است که به معنی مخفی کردن است.
(12). قسمت جاسوسی ادارهٔ ضد اطلاعات ارتش بریتانیا.
(13). National Council for Civil Liberties
(14). Crucible
(15). Officer(of the order)of the British Empire
عنوانی رسمی در بریتانیا.
(16). Blacklist
(17). Darkness at Noon
(18). Thought Police
(19). Auden