فیلم آتش افروز – نقد، بررسی و خلاصه داستان – Firestarter (1984)
کارگردان : مارک ل. لستر
فیلمنامهنویس : استنلی مان، برمبنای رمانی نوشته استیون کینگ
فیلمبردار : جوزپه روتزولینی
آهنگساز(موسیقی متن) : تنجرین دریم
هنرپیشگان : دیوید کیت، درو باریمور، فردی جونز، هیتر لاکلیر، مارتین شین، جرج ک. اسکات، آرت کارنی، لوئیز فلچر، موزس گان و آنتونیو فارگاس.
مأموران یک سازمان حکومتی معروف به «فروشگاه» که به تحقیقات محرمانه علمی میپردازد در تعقیب «اندی مکگی» (کیت) و دختر خردسالش «چارلی» (باریمور)، هستند. «اندی» قبلتر در یکی از آزمایشهای «فروشگاه» که تحت نظارت «دکتر جوزف وانلس» (جونز) انجام شده، نقشی داشته است. در این پروژه به داوطلبان در ازای دریافت پول، محلول شماره شش داروی توهمزائی که از غده هیپوفیز گرفته شده تزریق میشد. «اندی» پس از این آزمایش، توانائیهای فراوانی حیرتانگیزی، مثل کنترل حرکت دیگر افراد در خود مییابد. اما کمی بعد این توانائیها جای خود را به ضعف روز افزون و خونریزی میدهد. اینک تمام این توانائیها در وجود «چارلی» که میتواند با بهره از نیروی خاصاش همه چیز را به آتش بکشد. تجسم یافته است. مسئولان «فروشگاه» که میخواهند با استفاده از «چارلی» آزمایش محلول شماره شش را از سر گیرند، «ویکی» (لاکلیر)، همسر «اندی» را میکشند و «چارلی» را میربایند. اما «اندی» موفق میشوند و استفاده از قدرت ویژه خود دخترش را نجات دهد.
در مقر فرماندهی «فروشگاه» در لانگمانت ویرجینیا، «دکتر وانلس» به مسئول پروژه، «هالیستر» (شین) و آدمکش حرفهائی او «جان رینبرد» اسکار توضیح میدهد که هنگامی که «چارلی» به سنین نوجوانی برسد، قدرت او نامحدود و غیرقابل کنترل خواهد شد. «وانلس» با وجود این با نظر «هالیستر» برای استفاده از «چارلی» بهعنوان یک سلاح مخالفت میکند. «اندی» و «چارلی» در مزرعه «ارومندرز» (کارنی) و همسر او «نورما» (فلچر) پناه میگیرند، اما نمیتوانند زیاد آنجا بمانند. در مخفیگاهی کنار دریاچه، «اندی» به «چارلی» قول میدهد که فعالیتهای غیرقانونی «فروشگاه» را از طریق روزنامهها افشا کنند. «رینبرد» که در این فاصله «وانلس» را کشته، محل اختفای آن دو را مییابند و با استفاده از نیروهای آغشته به دراو، بیهوشان میکنند و به «فروشگاه» میبرد. او بهعنوان حقالسکوت از هالیستر قول گرفته که پس از انجام آزمایشهائی روی«چارلی»، اختیار دختر را به او بسپارند سپس خود را به هیئت یک نظافتچی در میآورد. تا «چارلی» را برای همکاری هالیستر تعقیب کند چارلی با نمایش توانائیهایش خاص افراد هالیستر را برآورده میسازد اما «اندی» موفق میشود «هالیستر» را به خدمت بگیرد و زمینه گریز خودش و «چارلی» را با هلیکوپتر فراهم کند. «ریمبرد» که میخواهد «چارلی» را بکشد و قدرت او را جذب کند، «هالیستر» و «اندی» با شکلیک گلوگه از پا درمیآورد. پس از آنکه خودش توسط «چارلی» بدل به خاکستر شود. حالا «چارلی»، «فروشگاه» را ویران میکند و به مزرعه «ارو» بازمیگردد. «ارو» نیز او را به دفتر روزنامه «نیویورک تایمز» میبرد…
این اقتباس از رمان پرفروش کینگ، که به اعتقاد خود او در میان ضیفترین اقتباسها از مجموعه آسارش جای میگیرد، به لحاظ مضمونی با آن دسته آثار او که هیولائی قابل همدری را محور فیلم قرار دادهاند؛ مثل کار (برایان د پارلما، 1976) و خلاء (دیوید گراننبرگ، 1983) قرابتی خاص مییابد در هرسه این آثار، شخصیتی بهرهمند از نیروهای فوق طبیعی (سیسی اسپیسک و کریستوفر واکن در دو فیلم مورد اشاره و باریمور در اینجا) را میبینیم که این توانائی خاص نه تنها امتیازی برایش به شمار نمیآید، بلکه صرفاً به جدائی او از جمع و انزوایش میانجامد. در واقع در این آثار آنچه نقطه قوت و توانائی شخصیت اصلی به نظر میآید، در اصل نقطه ضعف او است و از این منظر میتوان این فیلمها را تصویری واژگونه از فانتزیهای کودکانه والت دیزنی که در آنها همواره نقطه ضعف شخصیت اصلی بدل به عامل توانائی او میشود، تلقی کرد.
اما این دورن مایه جذاب آثار کینگ، اینجا با فیلمنامهای فاقد خلاقیت و نوآوری و کارچرخانی باری به هر جهت لستر، به کلی از دست رفته است. اگر د پالما در فیلمش از درون مایه مورد اشاره بهعنوان محملی برای پرداختن به سرکوب روانی/ جنسی نسل جوان سود میجوید، یا این مضمون در فیلم کراننبرگ در پیوند با درونمایه مرکزی آثار او یعنی «مسخ» کارکردی چندگانه مییابد، حاصل کار در اینجا بهرغم وفاداری فیلمنامه به داستان کینگ (تنها با تغییراتی سطحی مثل تبدیل کردن نشریه رولینگ استونز در متن اصلی به نیویورک تامیز در فیلم)، به کلی فاقد تأثیر و همانگیز و هراسآور آن است. در فیلمنامه سعی شده «چارلی» قربانی بیپناه شخصیتهائی معرفی شود که میکوشند از قدرت او سوء استفاده کنند (از پدرش گرفته تا «هالیستر» و «رینبرد» که میخواهند نقش پدر او را ایفا کنند)، ولی حرکت فیلم در جهتی همانند یعنی تلاش فیلمساز برای استفاده از «چارلی» بهعنوان عامل خلق هیجان، این همه را بر باد میدهد. «رینبرد» که قرار بوده دیگر شخصیت متمایز فیلم باشد، نیز در حد تقلیدی صرف از مارلون براندو در برکههای میزوری (آرتور پن، 1976) باقی میماند. جلوههای ویژه فیلم کار مایک وود و جف جارویس، تنها امتیاز آن است.