فیلم دریای عشق – معرفی و خلاصه و نقد – Sea of Love (1989)
سال تولید : ۱۹۸۹
کشور تولیدکننده : آمریکا
محصول : یونیورسال
کارگردان : هارولد بکر
فیلمنامهنویس : ریچارد پرایس
فیلمبردار : رانی تیلر
آهنگساز(موسیقی متن) : ترِوِر جونز.
هنرپیشگان : آل پاچینو، الن بارکین، جان گودمن، مایکل روکر، ویلیام هیکی، ریچارد جنکینز، پل کالدرون، ساموئل ل. جکسن، جین کانفیلد و لاری جاشوآ.
نوع فیلم : رنگی، ۱۱۳ دقیقه.
«کارآگاه فرانک کلر» (پاچینو) که از همسرش جدا شده و بیست سال است که با نیروی پلیس نیویورک همکاری دارد، مأمور پیگیری پرونده قتل مردی میشود که با شلیک به سرش کشته شده، در حالی که نوار ترانه «دریای عشق» در ضبط صوتش بوده. وقتی مرد دیگری به همین ترتیب به قتل میرسد، «کلر» و همکارش، «شرمن توهی» (گودمن) میفهمند که هر دو مرد در یک روزنامه محلی، به صورت شعر پیغام دوستیابی دادهاند. آنان به سراغ نفر سومی میروند که مثل دو نفر دیگر پیغام داده، اما او متأهل است، حاضر به همکاری نمیشود. بهزودی او نیز به قتل میرسد و حالا کارآگاهها، مافوقهایشان را ترغیب میکنند تا اجازه دهند آنان نیز پیغامهای مشابهی را در روزنامه چاپ کنند و با تمم زنانی که به این پیغامها پاسخ میدهند، در رستورانی قرار بگذارند (و قرار میشود در هر قرارملاقات یکی از آن دو پیش خدمت و دیگری نقش پیغام دهنده را بازی کند). «کلر» خیلی زود جذب یکی از مظنونان به نام «هلن» (بارکین) میشود که او نیز از همسرش جدا شده و اکنون با فرزندش زندگی میکند و در یک فروشگاه کفش مشغول به کار است.
با وجود توصیه «توهی»، او انگشتنگاری از «هلن» را به تعویق میاندازد و هرچه بیشتر درگیر رابطه عاطفی با او میشود. گرچه همچنان به او مظنون است، به خصوص وقتی میبیند او در کیفش هفتتیر دارد و در جانواریاش هم نوار ترانه «دریای عشق» وجود دارد. «هلن» وقتی از هویت واقعی او باخبر میشود و میفهمد که نخستین قرارملاقاتشان هم جزوی از برنامه تحقیق پلیس بوده، به شدت عصبانی میشود. در اینجا «کلر» میرود تا از او تقاضا کند با هم زندگی کنند اما میفهمد که او با تمام مقتولا قرار ملاقات داشته است. بعدتر که دیگر مطمئن شده «هلن»، قاتل است، به سراغش میرود اما با قاتل اصلی، شوهر سابق و حسود «هلن»، «تری» (روکر) رودررو میشود. در درگیری، «تری» از پنجره سقوط میکند و میمیرد. چند هفته بعد، به نظر میرسد که «کلر» و «هلن» دوباره نزد هم بازگشتهاند.
از نوع تریلرهائی که در آن شخصیت اصلی و حرفهای (معمولاً وکیل یا پلیس) به شکلی غیرحرفهای درگیر رابطه با شخصی میشود که ممکن است قاتل باشد یا نباشد. کاربرد این ترفند، پنهان نگه داشتن نیمی از این رابطه است – برا حفظ تعلیق داستان رفتار شخص مظنون (بارکین) همیشه باید گنگ و مبهم باشد – در حالی که همزمان وزن قصه به سمت یکی از شخصیتها سنگینی میکند. اما طرح داستان آن قدر کاستی دارد که تماشاگر حرفهای تریلر با دیدن صحنه معرفی شخصیت «شوهر حسود» (روکر) بهعنوان یک شاهد بالقوه، و بدون این که کارگردان دلیل منطقی برای حضور غیرعادی او بیاورد، میتواند به هویت قاتل پیببرد. بازی خوب پاچینو شاید تنها عامل برانگیزاننده برای تماشای این تریلر مهجور باشد.
داستان فیلم از ویکی پدیا:
فرانک کلر، کارآگاه قتل نیویورک، یک الکلی سوخته است. همسرش او را ترک کرد و با یکی از همکارانش ازدواج کرد و او به خاطر رسیدن به بیست سالگی در نیروی پلیس افسرده است. او مأمور تحقیق درباره قتل مردی در منهتن است که در حالی که با صورت برهنه، در حال گوش دادن به ضبط قدیمی “دریای عشق” با سرعت 45 دور در دقیقه روی تختش تیراندازی شد، کشته شد. کلر سه سرنخ دارد: یک سیگار آغشته به رژ لب، یک آگهی درخواستی که مرد مرده در روزنامه گذاشته و اثر انگشت عامل.
مرد دوم به همین شیوه در کوئینز میمیرد. کارآگاه شرمن توهی از حوزه محلی به او و فرانک پیشنهاد میدهد که با هم همکاری کنند. هر دو قربانی آگهیهای قافیهای را در ستون قلبهای تنها روزنامه گذاشته بودند و در جستجوی تاریخ بودند. کارآگاهان ریموند براون، تنها مرد دیگری را که یک آگهی قافیه دار دارد، ردیابی میکنند. او مردی متاهل است که به گذاشتن آگهی اعتراف میکند اما قسم میخورد که همه نامهها را دور انداخته و هرگز کسی را ندیده است. فرانک ایدهای برای قرار دادن یک آگهی قافیه در روزنامه پیدا میکند، با زنانی ملاقات میکند که در رستوران پاسخ میدهند و چاپ لیوانهای نوشیدنی آنها را میگیرند. رئیس حوزه فرانک شک دارد، اما وقتی براون به همان شیوهای که دو قربانی قتل دیگر مرده بود، نظرش تغییر میکند.
فرانک با چند زن شام میخورد، در حالی که شرمن – که خود را به عنوان یک پیشخدمت نشان میدهد – لیوانهای آنها را در کیسههای شواهد میگذارد. یک زن، هلن کروگر مطلقه، هیچ علاقهای به فرانک نشان نمیدهد و بدون نوشیدن مشروب میرود، بنابراین فرانک نمیتواند اثر انگشت خود را بگیرد. فرانک دوباره در یک بازار با او برخورد میکند، اما این بار او دوستانهتر است. هلن یک فروشگاه کفش مجلل شیک را مدیریت میکند. فرانک شغل واقعی خود را فاش نمیکند.
فرانک او را به جای خود میبرد، برخلاف قضاوت بهتر او و هشدار شرمن برای انجام این کار. آنها شروع به پرشور شدن میکنند، اما فرانک پس از پیدا کردن یک اسلحه در کیف او وحشت میکند و با او رفتار بدی میکند. هلن توضیح میدهد که او تپانچه استارت را نگه میدارد زیرا ترسیده است. فرانک عذرخواهی میکند و آنها رابطه جنسی دارند.
فرانک و هلن عاشقانهای را آغاز میکنند. او این شانس را دارد که اثر انگشت هلن را روی یک لیوان به دست آورد، اما تصمیم میگیرد شیشه را پاک کند. وقتی او متوجه میشود که او یک پلیس است، رابطه آنها تیره میشود. یک شب وقتی مست است، تقریباً این واقعیت را آشکار میکند که هلن درگیر نیش شده است. او شروع به اعتراف به احساسات خود نسبت به او میکند، اما سپس متوجه میشود که او به تبلیغات هر یک از قربانیان پاسخ داده است. وقتی هلن با او روبرو میشود، از اعتراف به چیزی امتناع میورزد، بنابراین او را بیرون میاندازد.
لحظاتی بعد، قاتل واقعی وارد آپارتمان میشود: تری شوهر سابق هلن، که هلن را تعقیب کرده و مردانی را که با او قرار ملاقات میگذارد، به قتل میرساند. او با زور اسلحه، فرانک را وادار میکند روی تختش دراز بکشد و نشان دهد که چگونه با هلن عشقبازی کرده است، درست همانطور که قبل از قتل با سایر قربانیانش انجام داده بود. فرانک موفق میشود برتری غلبه کند و سعی میکند با پلیس تماس بگیرد، اماتری به او حمله میکند و در کشمکشهای بعدی، فرانکتری را از پنجره اتاق خواب پرت میکند تا جانش را بگیرد.
چند هفته بعد، فرانک تازه هوشیار با شرمن در یک بار ملاقات میکند و بعداً با هلن متحد میشود. او را میبخشد و آنها رابطه خود را از سر میگیرند.
این نوشتهها را هم بخوانید