زندگینامه و دستاوردهای ادبی جبران خلیل جبران به مناسبت زادروز او
مقدمه
«نپرسید کشورتان چه کاری برای شما میتواند بکند، بپرسید چه کاری میتوانید برای کشورتان بکنید»
این سخنان، بخشی از نطقی است که «جان. اف.کندی» در مراسم تحلیف ریاست جمهوری ایالات متحده در سال 1961 ایراد کرد و سپس به اندازهای شهرت یافت که امروز برخی از مردم آمریکا آن را به صورت کتبیه به دیوار خانه خود میآویزند.»(آئینههای روح، ص 82 )
اما حقیقت این است که این سخنان، پنجاه سال پیشتر، در مقالهای در یک روزنامهٔ عربی چاپ لبنان آمده بود و نویسندهٔ آن جوان گمنمی بود و به نام جبران خلیل جبران که بعدها به سبب نوشتن چند اثر شعرگونه و عرفانآمیز به زبان انگلیسی شهرت یافت. مهمترین آثار وی کتاب کوچکی است به نام «پیامبر» که از سال انتشار (1923 ) تاکنون همیشه در میان خوانندگان انگلیسی زبان دستبهدست گشته و بارها به بیشتر زبانهای دنیا ترجمه شده است. در آن کتاب با همین جمله، که به زبان کندی معروف شد، به جوانهای آزادیخواه سرزمینهای عربی، که تاس 0291 زیر سلطهٔ امپراتوری عثمانی بودند و برای به دست آوردن استقلال تلاش میکردند، خطاب میکند.
زندگی نامهٔ جبران:
«جبران خلیل جبران یکی از ارکان نهضت ادبی عرب و از مؤسّسان انجمن «الرابطه القلمیه» و مدیر مجلّهٔ «الفنون» در نیویورک بود. وی یکی از نامآورترین ادبیان، نویسندگان، شاعران و نقّاشان متجدّدی بود که در ششم ژانویهٔ 1883 در یکی از روستاهای لبنان «بشرّی» در خانوادهٔ مسیحی مارونی 1 دیده به جهان گشود و در شبانگاه دهم آوریل 1931 میلادی-پس از چهل و هشت سال و درست هنگامی که زمین مرده جان میگیرد و طبیعت زندگی و شعر و خیال، هستی مییابد-مرگ او را در آغوش گرفت و در نیویورک دیده از جهان فروبست. پیکرش رابه زادگاه اصلیاش لبنان بردند و در آن کشور به خاک سپردند.»(لغتنامهٔ دهخدا)
جبران یازده سال آغازین عمر خود را در لبنان گذراند و به آموزش زبانهای عربی، انگلیسی و فرانسه پرداخت و طیّ این دوران درّههای زیبا و جنگلهای درختان سدر و بادام و فضای باز لبنان چنان روحش را تحت تأثیر قرار داد که بخش عظیمی از نام جاودانهاش وامدار آن دوره از زندگی اوست و این حقیقت در جایجای نوشتههای او نمود یافته است.
«تحصیلات جبران خلیل در کودکی به علت وضع نامساعد زندگی، فقیرانه بود و به خواندن ترجمهٔ عربی کتاب مقدس و فراگرفتن مبادی مسیحیت به زبان سریانی نزد کشیش دهکده منحصر میشد. جبران در یازدده سالگی در سال 1894 میلادی، همراه خانوادهاش به بوستون آمریکا هجرت کرد. رفتن خانوادهٔ جبران به آمریکا بر اثر رکود اقتصادی و بیکاری بود. پدر جبران خانوادهاش را فقیر و بیسرپرست رها کرد.
مادر جبران خلیل هم با خانوادهٔ بیسرپرستش به خیل مهاجران آمریکا پیوست و در محلهٔ عربنشین فقیر جنوب شهر بوستون ساکن شد. این مادر با دستفروشی و دورهگردی نان خانوادهاش را در میآورد. جبران خلیل تنها بچهای از خانوادهٔ او بود که توانست به مدرسه برود و سواد بیاموزد. دو خواهر او بیسواد و اسیر سنتهای جامعهٔ عربی باقی ماندند. همین عامل باعث شد که بعدها جبران را به جبههٔ دفاع از آزادی زنان، چه در لبنان و چه در آمریکا، کشاند. جبران پس از دو سال، در سال 1896 برای تحصیل و آموختن زبان و ادبیات عربی در مدرسهٔ «الحکمه» در بیروت به لبنان بازگشت و تا سال 1901 را در آنجا گذراند و در این دوره، ره توشهای برای همهٔ عمرش فراهم ساخت. جبران در سال 3091 در بیست سالگی به آمریکا سفر کرد. و در شهر بوستون اقامت گزید. در سال 1908 راهی فرانسه شد و نقاشی را از «رودن» نقاش مشهور فرانسوی، در پاریس فرا گرفت. مسافرتهایی هم در همین زمان به اروپا کرد و انگلیسی را به خوبی آموخت و آثار ارزشمندی به زبان انگلیسی از خود به یادگرا گذاشت. پس از سه سال دوباره در سال 1910 به آمریکا بازگشت و تا پایان عمر در همان جا زیست و در چهل و هشت سالگی بر اثر بیماری سل بدرود حیات گفت.»(مجموعه آثار جبران، صص 5 تا 7 )
ویژگیهای آثار جبران:
جبران هر چند عمرش کوتاه بود، اما از آن بسیار بهره برد. وی در زمینهٔ نگارش و نقاشی چیرهدست گردید، به طوری که آثار و اشعار و نقّاشیهای متنوّع و ارزشمندی از او بر جای مانده و نامش را برای همیشه در دل شیفتگان هنر و ادب جاودانه ساخته است. از جبران افزون بر زبان مادریاش (عربی)، آثار ارزشمندی هم به زبان انگلیسی بر جای مانده است که کتاب «پیامر» از آن میان شهرت جهانی دارد و به بیشتر زبانهای زنده دنیا، از جمله به زبان فارسی ترجمه شده است. «نوشتههای «عربی» جبران از روح، سبک و سیاقی ویژه برخوردار است که با عنایت به همین ویژگی از دیگر آثارش متمایز میگردد. وی نویسندهای اجتماعی است. او پرورندهٔ نفس خویش و برخوردار از تخیّلی سرشار است و رگههایی از عرفان در آثار و نوشتههای او به چشم میخورد. قصّههای جبران به شدت نمادین (سمبلیک) و در عین حال، شاعرانهاند. به بیان دیگر، جبران فیلسوفی در لباس شاعر است و به هر چیز رنگ تخیّل میزند.»(تاریخ ادبیات جهان، سال سوم، صص 022 و 221 )
معرفی برخی از آثار ارزشمند جبران آثار عربی:
«رساله فی الموسیقی (رسالهالی در موسیقی)، این اثر کم حجم و پر محتوای موسیقی در سال 1905 میلادی در نیویورک به نگارش درآمده است. سهولت تعبیر، شیرینی شیوهٔ بیان، لطافت طبع، صدق نیّت، سلامت ذوق، عمق احساس و ابداعات و نوآوری درو اوصافت و تشبیهات از ویژگیهای بارز این اثر است. وی در این کتاب، پس از طرح مباحثی پیرامون موسیقی و بیان دیدگاه برخی از ملّتهای کهن و برخی اسطورهها، به تأثیر موسیقی در زندگی شرقیان و غربیان میپردازد. «مرآه الروح»(آیینههای روح)، اثر دیگری از جبران به زبان عربی است. وی در این کتاب به شرح حال و بررسی برخی آثار و اشعارش پرداخته است.
عرائس المروج (عروسان مرغزار)، این کتاب یک سال پس از موسیقی نگارش یافته و مشتمل بر سه داستان تحت عناوین «رماد الأجیال و النّار الخالده»(خاکستر نسلها و آتش جاویدان)، «مرتا البانیه» (مرتابانی) و یوحنّا المجنون (یوحنّای مجنون) است.
«خاکستر نسلها و آتش جاویدان» حکایت دو عاشقی است که در سال 116 پیش از میلاد میزیستهاند. قطعهٔ «مرتابانی» هم زندگی دوشیزهٔ جوانی روستایی و پاکدل است که دستخوش هوسهای مردی شهرنشین قرار میگیرد.
داستان «یوحنّای مجنون» نیز دربارهٔ مرد جوان روشنضمیر بیپروایی است که بر هنجارهای نادرست و دروغین حاکم بر جامعهٔ خویش بر میآشوبد.
«الاجنحه المنکسره»(بالهای شکسته)، نوشتار قصهگونهٔ جبران است، چرا که پس از نگارش بالهای شکسته نثر جبران خیالانگیزتر شده و به شعر منثور روی آورده و این حقیقت در کتاب اشکی و لبخندی به وضوح نمود یافته است. بالهای شکسته که یک داستان را در بردارد. روح یک احساس پاک و مقدس بر سراسر این داستان بلند ده قسمتی سایه افکنده است.
«دمعه و ابتسامه»(اشکی و لبخندی)، بیانی از تاریخ دل و اندیشه و زندگی جبران تا سال 1908 میلادی است. مؤلف بین سالهای 1903 تا 1908 میلادی موضوعات این کتاب را تحت عنوان «اشکی و لبخندی» در روزنامهٔ «المهاجر» به چاپ میرساند تا این که در سال 1914 آن را به صورت کتابی کامل تحت همین عنوان منتشر کرد. این کتاب متضمن جوشش دل و شرارهٔ فروزان اندیشهٔ اموال خیال اوست.
«البدایع و الطرائف»(تازهها و طرفهها)، کتاب گزیدهای از مجموعه آثار جبران است و بسیاری از مطالب این کتاب، در دو کتاب «اشکی و لبخندی» و «تندبادها» آمده است. این کتاب با اشعار و نقاشیهایی همراه است.
«العواصف»(تندبادها)، آخرین اثری است که جبران به زبان عربی نوشته و شامل مضامینی بدیع و دلنشین است و از حیث سبک و سیاق به «اشکی و لبخندی» شباهت بسیار دارد و در لابهلای این دو اثر است کمه روح انقلابی جبران، چنانکه باید، خود را مینمایاند.
«الارواح المتمرده»(ارواح سرکش) و «المواکب»(گروهها) از آثار دیگر جبران خلیل است. المواکب از مجموعه دفترهای شعری اوست. جبران خلیل دیوان اشعاری هم دارد که بیشتر موضوعات آن محبّت، دین، عدالت، حق، آزادی و سعادت است.»(مجموعه آثار جبران، صص 3 تا 20 )
آثار انگلیسی جبران:
بهترین اثر جبران به زبان انگلیسی کتاب «النبی»(پیامبر)، است. این کتاب از پرفروشترین کتابهای جهان قرار گرفت و تا به حال به بیش از بیست زبان ترجمه شده است. «در کتاب النّبی، جبران دربارهٔ همهٔ مسائل حاد جامعه (مانند کار، دادوستد، قانون، آزادی، شادی و اندوه، خوبی و بدی، دیانت و…) سخن میگوید. همهٔ این سخنان بر این پایه استوارند که سرشت انسان ذاتا خوب است و دشواریهای زندگی او از این جا ناشی میشوند که او هنوز تعارضهای اساسی زندگی را به جا نیاورده و ماهیت کار و نظام زندگی را چنانکه باید دگرگون نکرده است. در قصهٔ پیامبر در حقیقت؛ مصطفی، خود جبران است که فلسفهگرایی را رها کرده و به آرامش رسیده است و چون حکیمی متین و ژرفاندیش، در پی بنا نهادن جامعهای برتر است و میخواهد به مردم هنر و شجاعت زیستن را بیاموزد.» (پیامبر صص 8 و 9 )
جبران پس از نگارش کتاب «پیامبر»، کتاب دیگری به زبان انگلیسی به نام «یسوع بن الانسان»(عیسی پسر انسان) را نوشت و در آن کوشیده است دریافت خود را از زندگی و تعالیم مسیح بیان کند. «این کتاب بازتاب آگاهی و شناخت ژرف جبران از کتاب مقدس مسیح و تفکر شرق و غرب است که از هفتاد و نه بخش تشکیل شده است و هر بخش در برگیرندهٔ مطالبی است که از زبان دوستان، دشمنان و کسانی که عیسی را دیدهاند و یا میشناسند، بیان شده است. در این کتاب اندیشه و احساس به راحتی لمس میشود امّا احساس مغلوب اندیشه است. کلام جبران قلب گنهکار انسان را به اسارت میگیرد و او را به سوی سنگلاخها و مردابها میکشاند تا به وعدهگاه برساند و در کنار فرزند انسان به صلیب بکشاند. خواننده با خواندن هر بخش کتاب، نسبت به انسان احساس ترحم و گاه احساس نفرت میکند و از وجود چنین بیرحمی و بیعدالتی شگفتزده است! مصلوب شدن انسانی چنین پاک و مقدس، مهربان و دلسوز و دور از تعصب و انکار. در پایان کتاب، عیسی بر صلیب میرود، امّا خورشید فروزان اندیشهاش، هر سال از همان بلندی میدرخشد؛ اندیشهای به دور از احساس کورکورانه و تعصبهای جاهلانه.»(عیسی پسر انسان، صص 9 تا 21)
جبران در همین کتاب، در بخش چهارده با عنوان: «یوحنّا، پسر زبدی و نامهای گوناگون عیسی»، گفته است:
«برخی از ما، عیسی را «مسیح» بعضی «کلمه»، گروهی او راز «ناصری» و کسانی «پسر انسان» مینامیم. مسیح، کسی است که از روزگاران کهن بوده است، شعلهاش الهی است در روح انسان. او نفس زندگی است که به دیدار ما آمده و پیکری چون ما، بر خود گزید. او ژرفترین و رفیعترین کسی است که با انسان به سوی جاودانگی رهسپار میشود. اما مسیح، آن کلمه، کسی است که از آغاز بود؛ روحی که به ما زندگی زنده و کاملی بخشید با عیسی آمد و با او رفت و عیسی آن پسر ناصری، میزبان و نمایندهٔ مسیح بود که با ما در نور خورشید همراه شد، چون ما رشد یافت و ما را از دوستان خود نامید. او یک انسان بود. حال میخواهید بدانید که چرا برخی از ما او را پسر انسان مینامیم. او خود، مشتاق بود که بدین نام خوانده شود، زیرا گرسنگی و تشنگی انسان را میدانست. پسر انسان، مسیح مهربانی است که میخواست با همه باشد. او عیسی ناصری بود که میخواست برادرانش را هدایت و یاری کند.
عیسای جلیله در قلبم مأوا دارد؛ انسانی والا و شاعری که شعر همهٔ ما رامیسراید، روحی که بر قلبهایمان میکوبد تا شاید بیدار شویم، برخیزیم و بازگردیم تا حقیقت عریان و استوار به خویشتن را ببینیم.»(همان، صص 62 تا 65 )
کتابهای المجنون، السابق، رحل و زبد، ارباب الارض و حدیقه النبی هم از دیگر آثار با ارزش جبراناند که به زبان انگلیسی نوشته شدهاند.
نتیجهگیری:
جبران خلیل جبران در ذهن بارور خود ابداعات فراوان داشت: تخیّلات سرشار و روان نثر وی، او را از نویسندگان دیگر ممتاز میکند. آثارش پر از احساس و اندیشه است. «در زمان جوانیاش او را چنین مییابیم که بر ضعف و تقالید و رسوم انسان میشورد و آزادی مطلق در طبیعت را میستاید و با روح خارق العادهٔ انسان که با قدرت و نیرو نمایان میگردد اوج میگیرد؛ آنگاه به عالم روحانی خود فرو میرود و به مردی صوفیمنش مبدّل میشود.»(دایره المعارف نو، صص 8931 و 9931)
جبران در کتابهایش معلم اخلاق است و همگان را به عطوفت و مهربانی و محبت دعوت مینماید. ژرفنگری و تفکّر وی بسیار ستودنی است و در راهنماییهای خود از اعتماد به نفس برخوردار است و در انتظار رسیدن به والاترین درجات نیست. همین تفکر خیالانگیز و پر از احساس این شاعر، نویسنده و نقّاش لبنانی، باعث شده است که آثاری جاودان و خاطرهانگیز خلق کند و خوانندهٔ آثارش را به شگفتی وا دارد؛ آثاری که نه تنها از شاهکارهای آفرینندهٔ آنهاست که میتوان حتی آنها را از جمله شاهکارهای جهان شرق و غرب به شمار آورد.
نمونهای از آثار جبران:
حکایت «خدا» در کتاب «المجنون» در حقیقت مروری است بر تطور دیدگاه انسان نسبت به خدا در تاریخ ادیان [ابراهیمی] یعنی یهودیت؛ مسیحیت و اسلام. جبران این تاریخ را به چهارده دورهٔ هزار ساله تقسیم میکند.
چند قصه کوتاه از: جبران خلیل جبران
برگردان از متن عربی-محمد حسین عادلی
خدا
و آنگاه که لبانم نخستین بار برای آغاز سخن به لرزه درآمدند، بکوه مقدس صعود کردم و خدای را ندا کردم: «من بنده توام ای خدای من، به تقدیرت گردن مینهم، و برایت همچنان خاشع و خاضع خواهم بود.»
خداوند مرا پاسخی نگفت، و چون طوانی از برابرم گذشت و پنهان شد.
پس از هزار سال دومین بار بکوه مقدس صعود کردم و خدا را مخاطب قرار دادم:
«ای آفریدگان من، من در پیشگاه توام، مرا از خاک زمین ساختی و از دم روان برتر خودت زندگی بخشیدی، و من، همه تن مدیون تو هستم.»
مرا پاسخی از پروردگار نبود و چون هزاران بال و پر زودگذر از برابرم گذر کرد. و پس از هزار سال، دیگربار به کوه مقدس صعود کردم و به مناجات با خدای پرداختم:
«ای تقدیسشده، من همانا پسر محبوب تو هستم، با نوازش و محبت مرا بدنیا آوردی و با محبت و عبادت و ارث ملکوتت خواهم شد.»
اینبار نیز خدا را پاسخی نبود و چون مهمی که فراز قلهها را میپوشاند از برابر دیدگانم پنهان گشت.
اینبار، پس از هزارسال دیگر به کوه مقدس صعود کردم و برای چهارمین مرتبه خدای را مخاطب قرار دادم: «ای خدای دانای حکیم، ای آئین من، من دیروز تو هستم و تو فردای منی، من برای تو چونان رگهائی هستم در تاریکیهای زمین، و تو برایم گلهائی هستی در روشنی آسمانها و ما هر دو در برابر چهره خورشید رشد خواهیم کرد.»
اینبار خدای بمن توجه کرد و بر سرم فرود آمد و در گوشم آنچنان کلامی زمزمه کرد که زلالتر از آب زمزم و شیرینتر از شهد بود و همانگونه که دریا، رودها را دربرمیگیرد، مرا فرو گرفت.
و چون به سوی دشتها و درهها سرازیر شدم خدا را در آنجا نیز دیدم.
***
چشم
روزی چشم به دیگر دوستان خود-حواس-گفت: «من آنسوی این درهها کوهی میبینم پوشیده از ابر، وه که چه کوه زیبائی است.»
گوش، لحظهای به چشم گوش داد و گفت: «کجاست آن کوهی را که نگاه میکنید؟ من صدایش را نمیشنوم.»
سپس دست گفت: «من نیز بیهوده میکوشم آنرا لمس کنم، چرا که کوهی در میان نیست.»
و بینی گفت: «من نمیتوانم دریابم که چگونه ممکن است کوهی وجود داشته باشد. در حالیکه من نتوانم بویش را درک کنم، پس وجودش محال است.»
سپس چشم در حالیکه نزد خود میخندید روی از آنان برتافت اما حواس دیگر جلسهای تشکیل دادند و پیرامون ادعای گمراه چشم به گفتگو نشستند و پس از بحثی دقیق رای دادند که: «دیوانه شده است و گمراه.»
***
چهار شاعر یا (شعرا)
چهار شاعر بر سر خوانی نشسته بودند که بر آن جامی از شراب وجود داشت.
شاعر اول گفت: «میپندارم که بوی خوش این شراب فضا را چنان پوشانده است که ابرهائی از پرنده، جنگلهای مرموز را.»
شاعر دوم سربلند و گفت: «اما من با گوش درونم میشنوم که این پرندگان آواز میخوانند و صدای ترنمشان قلبم را چنان اسیر میکنند که گل زنبق زنبور را میان برگهای خود.»
شاعر سوم چشمانش را فروبست و دستش را بلند کرد و گفت: و من بدستانم آنانرا لمس میکنم. و احساس میکنم که نسیم بالهاشان بر چهرهام چنان میوزد که گوئی پریانی خوابآلودهاند.»
چهارمین شاعر در آن هنگام برخاست و جام را بدست گرفت و گفت:
«مرا ببخشائید ای برادران! چشمانم ضعیف است و گوشهایم سنگین و حس لامسهام درست تشخیص نمیدهد. و دیگر پیش از این- طاقت نیست که بوی این شراب را درک کنم و به آوازش گوش فرا دهم و نسیم بالهایش را درک کنم. آه! من جز خود شراب چیز دیگری حس نمیکنم. پس بر من است که برای بیداری حواس خواب آلودهام آنرا بنوشم تا روانم به آتش برکت والایتان و وحی پاکتان مشتعل گردد.»
پس جام شراب را بر لبانش گذارد و تا قطره آخر آنرا نوشید. و سه دوست دیگرش با تعجب باو نگاه میکردند. در حالیکه دهانشان باز بود و در چشمانشان آتشی وجود داشت که لهیبش پایانناپذیر بود و بغضی که هرگز فرو نمینشست.
سگ دانا
روزی سگی دانا به گروهی از گربهها رسید، به آنان نزدیک شد. اما آنها را بحال خود دید در حالیکه توجهی به آمدن او ندارند. ایستاد و متعجبانه آنانرا نگاه کرد. در آن هنگام گربهای از آن گروه که نشانههائی از وقار و هیبت از چهرهاش نمایان بود برخاست و نگاهی به دوستانش انداخت و گفت: «نماز بگذارید ای برادران مومن! گفتار من حق است. اگر نماز بگذارید و با علاقه آنرا ادامه دهید تضرع و زاری شما مستجاب میگردد و از آسمان برایتان موش خواهد بارید.»
سگ که آن پند مبالغهآمیز را شنید، پیش خود خندید و روی از آنان برگرداند در حالیکه با خود میگفت: «چقدر این گربهها ابلهاند، گوئی که هیچ کتابی به عمر خود نخواندهاند. آنطور که بمن و پدرانم خبر دادهاند، کتابها نوشتهاند که آسمان در هنگام استجابت نماز و دعا هیچگاه موش نمییبارد بلکه استخوان میبارد.»
دو اندیشمند
در شهر اندیشههای باستان دو دانشمند بودند، هریک از دیگری متنفر بود و او را سرزنش میکرد. نخستین، کافر بود و دومی مومن.
روزی آنان در اجتماعی در میدان شهر به یکدیگر برخورد کردند و دوباره مجادلهای سخت پیرامون وجود یا عدم وجود خدایان بین آنها آغاز شد و پس از آنکه ساعتها به سر و کله یکدیگر کوبیدند هریک براه خود رفتند.
شب آنروز اندیشمند کافر نزد بت رفت و در برابرش زانو زد و از گناهانش پوزش طلبید و مومن شد.
و در همان هنگام نیز شخص مومن کتاب مقدس خود را در میدان شهر آتش زد و کافر شد.
***
نهنگ و پروانه
شبی مرد و زنی خویشتن را کنار یکدیگر در ارابه سفری یافتند، مرد و زنی که قبلا یکدیگر را میشناختند…
مرد شاعر بود، در حالیکه کنار زن نشسته بود به قصد سرگرم نمودن او شروع به تعریف داستان کرد، داستانهائی که یا شنیده بود و یا خود آفریده بود. اما زن در مدتی که شاعر قصه میگفت به خواب. رفت ناگهان ارابه تکان شدیدی خورد، زن از خواب پرید و به مرد گفت: «من در شگفتم چقدر داستان یونس و نهنگ را زیبا بازگفتی.»
شاعر گفت: «ای بانوی من، داستانی دیگر برایت میگفتم که خود آنرا آفریده بودم. داستانی از پروانه و گل سفید. چگونه پروانه و گل سفید یکباره به یونس و نهنگ تبدیل شدند؟»
منبع: شماره 31 مجله نگین – شماره 84 رشد آموزش زبان و ادب فارسی
این نوشتهها را هم بخوانید