30 فیلم برتر و محبوب با روایت غیرخطی که ذهن شما را مشغول میکنند

در دنیای سینما، زمان همیشه به صورت یک خط مستقیم روایت نمیشود. گاهی فیلمسازها تصمیم میگیرند با زمان بازی کنند، آن را بُرش بزنند، خم کنند، وارونهاش کنند یا حتی آن را به تکههایی از رویا، خاطره یا خیال بدل کنند. اینجا جاییست که روایت غیرخطی آغاز میشود؛ تکنیکی که روایت را از تسلسل عادی رها میکند و تماشاگر را در یک بازی پیچیده ذهنی، احساسی و ساختاری قرار میدهد. برخلاف جریان معمول که داستان از ابتدا به پایان میرود، فیلمهای غیرخطی به عقب برمیگردند، از آینده خبر میدهند، روایت را از زوایای متضاد بازگو میکنند یا چندین روایت همزمان را درهم میتنند.
چنین فیلمهایی نه تنها لذت کشف و رمزگشایی را به مخاطب میدهند، بلکه نشان میدهند که درک ما از واقعیت، خاطره و هویت تا چه اندازه میتواند متزلزل باشد. گویی کارگردان با این ساختارها، ذهن مخاطب را به بازی میگیرد و از او دعوت میکند تا مثل کارآگاهی کنجکاو، معنای پنهان را از میان آشفتگی زمانی کشف کند. از شاهکارهای نوآر کلاسیک تا تریلرهای روانشناختی مدرن، از عاشقانههای تلخ تا داستانهای علمیتخیلی پیچیده، روایت غیرخطی دنیایی بیپایان از تجربههای بصری و ذهنی خلق کرده است.
در این مجموعه، با هم به مرور ۵۰ فیلم مهم با روایت غیرخطی میپردازیم. هر بخش شامل پنج فیلم است و برای هرکدام، نام کارگردان، بازیگران، سال ساخت و یک توضیح دقیق و حسبرانگیز از داستان و لایههای مفهومیاش آورده شده است. پس اگر آمادهای، برویم سراغ بخش اول…
فهرست برترین و محبوبترین فیلمها با روایت غیرخطی
1. داستان عامهپسند – Pulp Fiction (1994)
کارگردان: کوئنتین تارانتینو (Quentin Tarantino)
بازیگران: جان تراولتا (John Travolta)، ساموئل ال. جکسون (Samuel L. Jackson)، اوما تورمن (Uma Thurman)، بروس ویلیس (Bruce Willis)
«داستان عامهپسند» نه فقط یک فیلم، بلکه انقلاب بصری و ساختاری در سینمای دهه ۹۰ بود. تارانتینو با ساختاری تکهتکه، روایتهایی از جنایتکاران، عاشقان درمانده و انسانهایی در حاشیه جامعه را به هم دوخت و از دل آن یک پازل روایی ساخت که تماشاگر را به فکر فرو میبرد. این فیلم با روایت غیرترتیبیاش، درگیری ذهنی ایجاد میکند و مخاطب را وامیدارد تا قطعات این داستانهای بهظاهر بیربط را کنار هم بگذارد. در دل شوخیهای بیرحمانه، خشونت خام و دیالوگهای کوبنده، فیلم حرفی عمیق درباره تصادف، تقدیر و امکان رستگاری میزند.
2. یادگاری – Memento (2000)
کارگردان: کریستوفر نولان (Christopher Nolan)
بازیگران: گای پیرس (Guy Pearce)، کری-ان ماس (Carrie-Anne Moss)، جو پانتولیانو (Joe Pantoliano)
«یادگاری» شاهکار نولان در بازی با حافظه و زمان است. فیلم داستان مردی را روایت میکند که حافظه کوتاهمدتش را از دست داده و به دنبال قاتل همسرش میگردد. اما پیچیدگی اینجاست که صحنههای اصلی فیلم به ترتیب معکوس روایت میشوند، یعنی انتهای داستان را در آغاز میبینیم و به تدریج به عقب بازمیگردیم. این تکنیک، مخاطب را دقیقاً در همان وضعیت ذهنی قهرمان قرار میدهد: سرگردان، شکاک و بدون اطمینان از آنچه دیده یا شنیده. «یادگاری» تجربهای نفسگیر و ذهنپیچ است که ساختار غیرخطیاش به درونمایه روانشناختی آن جان میبخشد.
3. درخشش ابدی یک ذهن پاک – Eternal Sunshine of the Spotless Mind (2004)
کارگردان: میشل گوندری (Michel Gondry)
بازیگران: جیم کری (Jim Carrey)، کیت وینسلت (Kate Winslet)، الایجا وود (Elijah Wood)، مارک روفالو (Mark Ruffalo)
این فیلم مانند یک رؤیای شیرین اما پُردرد است. داستان مردیست که میفهمد معشوقه سابقش خاطرات مربوط به او را پاک کرده و تصمیم میگیرد همین کار را انجام دهد. اما در جریان این فرایند، خودآگاهش با خاطرات میجنگد و از پاکشدن لحظات خوش، پشیمان میشود. فیلم بهصورت غیرخطی در ذهن شخصیت اصلی پیش میرود، جایی میان رؤیا، خاطره، و ترس از فراموشی. فرم رواییاش به ما نشان میدهد که چقدر خاطره و عشق در هم تنیدهاند، و فراموشی همیشه هم شفا نیست؛ گاهی فقط فقدانی آرامتر است.
4. بازگشتناپذیر – Irreversible (2002)
کارگردان: گاسپار نوئه (Gaspar Noé)
بازیگران: مونیکا بلوچی (Monica Bellucci)، ونسن کسل (Vincent Cassel)، آلبرت دوپنتل (Albert Dupontel)
فیلمی جنجالی و تکاندهنده با روایتی معکوس. «بازگشتناپذیر» با صحنهای دلخراش آغاز میشود و هر چه جلوتر میرویم، به گذشته شخصیتها نزدیکتر میشویم، تا به روزی عادی برسیم که قرار بود شاد و معمولی باشد. این ساختار، خشونت و اندوه فیلم را هزار برابر میکند، چون مخاطب با دانستن پایان تلخ، نمیتواند جلوی سقوط شخصیتها را بگیرد. این فیلم درباره زمان نیست؛ درباره بیرحمی لحظهایست که همه چیز را میبلعد و دیگر هیچ کاری نمیشود کرد.
5. همشهری کین – Citizen Kane (1941)
کارگردان: اورسن ولز (Orson Welles)
بازیگران: اورسن ولز (Orson Welles)، جوزف کاتن (Joseph Cotten)، دوروتی کامینگور (Dorothy Comingore)
یکی از ستونهای سینمای مدرن. «همشهری کین» با استفاده از فلاشبکهای متعدد، روایت زندگی مردی بزرگ و مرموز را بازگو میکند که در لحظه مرگ، تنها یک واژه میگوید: “رزباد”. جستوجوی معنای این کلمه ما را به زندگی پیچیده و چندلایهاش میبرد. روایتی تکهتکه از دید شخصیتهای مختلف، که هرکدام بخشی از حقیقت را دارند، اما هیچکس تمام آن را نمیداند. ساختار غیرخطی فیلم، تمهای قدرت، تنهایی و حقیقت را با نبوغی کمنظیر آشکار میکند.
6. بدو لولا بدو – Run Lola Run (1998)
کارگردان: تام تیکوِر (Tom Tykwer)
بازیگران: فرانکا پوتنته (Franka Potente)، موریتز بلایبترو (Moritz Bleibtreu)
«بدو لولا بدو» یکی از جذابترین آزمایشهای روایی سینماست. داستان در سه نسخهی متفاوت تکرار میشود؛ لولا ۲۰ دقیقه فرصت دارد تا جان دوستپسرش را نجات دهد. در هر بار دویدن، انتخابهای کوچک تغییر میکنند و نتایج کاملاً متفاوتی رقم میخورند. فرم غیرخطی فیلم نه تنها تأثیر انتخاب را برجسته میکند، بلکه ضربآهنگ دیوانهوار آن با موسیقی الکترونیک، حس بیقراری، اضطراب و امید را در هم میتند. این فیلم اثبات میکند که سینما میتواند بازی باشد، اما نه بازی بیمعنا؛ بازی با سرنوشت.
7. جاده مالهالند – Mulholland Drive (2001)
کارگردان: دیوید لینچ (David Lynch)
بازیگران: نائومی واتس (Naomi Watts)، لورا هَرینگ (Laura Harring)، جاستین ثرو (Justin Theroux)
فیلمی سورئال، معماگونه و لبریز از لایههای نمادین. «جاده مالهالند» داستانی از هالیوودِ دروغین، رؤیاهای دروغینتر و واقعیتی گمشده است. روایت فیلم، مثل تماشای خواب است؛ ابتدا سحرانگیز، سپس کابوسوار. خط زمانی فیلم عمدتاً تکهتکه است، شخصیتها گاهی تغییر میکنند، و مخاطب مدام از خود میپرسد: «چه چیز واقعیست؟». این بیزمانی، کاملاً هماهنگ با مضمون گمگشتگی هویتی و فروپاشی ذهن است. لینچ از تماشاگر نمیخواهد همهچیز را بفهمد؛ میخواهد آن را حس کند، در اعماق ذهن.
8. پرستیژ – The Prestige (2006)
کارگردان: کریستوفر نولان (Christopher Nolan)
بازیگران: هیو جکمن (Hugh Jackman)، کریستین بیل (Christian Bale)، مایکل کین (Michael Caine)، اسکارلت جوهانسون (Scarlett Johansson)
«پرستیژ» ترکیب هوشمندانهای از جادو، فریب، وسواس و قربانیکردن است. دو شعبدهباز در قرن نوزدهم برای ساخت بهترین ترفند جادویی ممکن، با هم وارد رقابتی خطرناک میشوند. روایت فیلم بهصورت لایهلایه پیش میرود، از دفترچهای که یکی از آنها میخواند، به خاطرهای از دیگری، و بعد به واقعیتی جدید. این ساختار پیچیده، همچون جادوی نهایی فیلم، مخاطب را گیج میکند تا ناگهان از آن پردهبرداری شود. فرم غیرخطی با مضمون فیلم هماهنگ است: همهچیز نمایشیست، مگر اینکه خودت درگیر شوی.
9. عشق سگی – Amores Perros (2000)
کارگردان: آلخاندرو گونزالس ایناریتو (Alejandro González Iñárritu)
بازیگران: گائل گارسیا برنال (Gael García Bernal)، گویا تولدو (Goya Toledo)، امیلیو اچهوِریا (Emilio Echevarría)
فیلمی خشن، احساسی، بیرحم و انسانی. «عشق سگی» سه داستان را از سه طبقه اجتماعی در مکزیکوسیتی روایت میکند که با یک تصادف رانندگی به هم گره میخورند. ایناریتو با مهارت، زمان را به عقب و جلو میبرد و با کنار هم گذاشتن روایتهای بهظاهر جدا، تصویری بزرگتر و عمیقتر از جامعه، سرنوشت، خیانت و عشق میسازد. سگها، هم بهعنوان نماد و هم ابزار، نقش کلیدی دارند. این فیلم آغازگر سهگانهای شد که با «21 گرم» و «بابل» ادامه یافت و سینمای روایی پیچیدهی معاصر را تغییر داد.
10. 500 روز سامر – (500) Days of Summer (2009)
کارگردان: مارک وب (Marc Webb)
بازیگران: جوزف گوردون-لویت (Joseph Gordon-Levitt)، زویی دشانل (Zooey Deschanel)
«500 روز تابستان» یک عاشقانه معمولی نیست. این فیلم داستان یک رابطه را در ۵۰۰ روز بازگو میکند، اما بهصورت غیرترتیبی، یعنی با پرش بین لحظات شیرین، تلخ، گیجکننده و کسلکننده. همین پرشهای زمانی، ماهیت روانی عشق را نشان میدهد: خاطرهها همیشه منظم نیستند، احساسات هم همینطور. شخصیت اصلی، رابطه را همانطور تجربه میکند که در ذهنش باقی مانده، نه همانطور که واقعاً بود. این فرم روایی باعث میشود ما هم عاشق شویم، دلزده شویم، و از نو بازسازی کنیم؛ درست مثل او.
11. راشومون – Rashomon (1950)
کارگردان: آکیرا کوروساوا (Akira Kurosawa)
بازیگران: توشیرو میفونه (Toshiro Mifune)، ماچیکو کیو (Machiko Kyō)، تاکاشی شیمورا (Takashi Shimura)
فیلمی که روایت غیرخطی را برای همیشه در تاریخ سینما ثبت کرد. «راشومون» داستان یک جنایت را از دید چهار شاهد بازگو میکند و هرکدام روایت متفاوتی ارائه میدهند. حقیقت چیست؟ اصلاً حقیقتی وجود دارد؟ کوروساوا با این ساختار بیسابقه، فلسفهای را بنا کرد که بعداً در روانشناسی و ادبیات هم تأثیر گذاشت: “واقعیت”، یک برداشت ذهنی است. این فیلم نه فقط یک قصهی جنایی، که تاملیست بر ذات حافظه، خودفریبی و نگاه انسانی.
12. مظنونین همیشگی – The Usual Suspects (1995)
کارگردان: برایان سینگر (Bryan Singer)
بازیگران: کوین اسپیسی (Kevin Spacey)، گابریل برن (Gabriel Byrne)، بنیشیو دل تورو (Benicio del Toro)
روایتی مانند معمایی چندلایه. داستان، بازجویی مردی ناقصالبدن به نام “وربال” است که وقایع منجر به یک دزدی مرگبار را بازگو میکند. در طول روایت، مخاطب بارها فریب میخورد، چون ساختار فیلم عمداً بازی میکند با اعتماد و تصورات ما. پایانبندی معروف و افشای نام “کایزر شوزه” یکی از بهیادماندنیترین پیچشهای سینمایی است. روایت غیرخطی اینجا در خدمت فریب و افشاگریست؛ مخاطب هم مثل کارآگاه، گمراه میشود.
13. بزرگراه گمشده – Lost Highway (1997)
کارگردان: دیوید لینچ (David Lynch)
بازیگران: بیل پولمن (Bill Pullman)، پاتریشیا آرکت (Patricia Arquette)، بالتازار گتی (Balthazar Getty)
یکی از مرموزترین و گیجکنندهترین فیلمهای تاریخ سینما. «بزرگراه گمشده» مثل کابوس است؛ مردی که به جرم قتل زندانی میشود، ناگهان ناپدید میشود و مرد دیگری جایش را میگیرد. زمان، هویت، و علیت در هم فرو میریزند. روایت فیلم مانند یک مارپیچ ذهنی است، بیآنکه پاسخی بدهد. لینچ ساختاری خلق میکند که انگار خود ذهن انسان در لحظهی بحران است؛ نه گذشته مشخص است، نه آینده قابل اعتماد.
14. درخت زندگی – The Tree of Life (2011)
کارگردان: ترنس مالیک (Terrence Malick)
بازیگران: برد پیت (Brad Pitt)، جسیکا چستین (Jessica Chastain)، شان پن (Sean Penn)
فیلمی شاعرانه و فلسفی درباره زندگی، مرگ، و پیوند انسان با هستی. روایت درهمآمیخته فیلم، بین خاطرات کودکی در تگزاس دهه ۵۰، تأملات یک مرد بالغ در زمان حال، و حتی تصاویری از پیدایش کائنات جابجا میشود. «درخت زندگی» زمان را بهعنوان یک خط مستقیم نمیبیند، بلکه چون رودخانهای پیچان، آن را تجربه میکند. این فیلم بینظیر از ساختار غیرخطی برای بیان جهانبینی عارفانه و عاطفی استفاده میکند و تجربهای روحانی به تماشاگر هدیه میدهد.
15. نیویورک، جزء به کل – Synecdoche, New York (2008)
کارگردان: چارلی کافمن (Charlie Kaufman)
بازیگران: فیلیپ سیمور هافمن (Philip Seymour Hoffman)، سامانتا مورتون (Samantha Morton)، میشل ویلیامز (Michelle Williams)
اگر کسی بخواهد پیچیدهترین فیلم غیرخطی دنیا را انتخاب کند، احتمالاً به این فیلم میرسد. داستان یک کارگردان تئاتر است که در یک انبار، مدلی از نیویورک میسازد و زندگی خودش را صحنهسازی میکند، با بازیگرانی که نقش خودش و اطرافیانش را بازی میکنند. اما زمان، هویت، واقعیت و نقشها همه در هم میروند. زندگی میگذرد، اما در تئاترِ درون انبار، همهچیز تکرار میشود. روایت فیلم از هم گسیخته و تو در توست؛ مثل ذهنی که دنبال معنای زندگی میگردد، اما فقط تصویر خودش را پیدا میکند.
16. مرد پرندهای – Birdman (2014)
کارگردان: الخاندرو گونزالس ایناریتو (Alejandro González Iñárritu)
بازیگران: مایکل کیتون (Michael Keaton)، اما استون (Emma Stone)، ادوارد نورتون (Edward Norton)
«مرد پرندهای» تصویریست از ذهن متلاطم یک بازیگر فراموششده که تلاش میکند از سایه نقش ابرقهرمانیاش بیرون بیاید و خودش را در تئاتر بازیابد. فیلم بهگونهای طراحی شده که تقریباً مانند یک برداشت پیوسته بهنظر میرسد، بیکات، بیوقفه. اما زیر این ظاهرِ واقعگرایانه، روایتی غیرخطی از درونیات قهرمان در جریان است؛ توهمها، گفتوگوهای ذهنی، پروازهای خیالی و شک بین واقعیت و وهم. ایناریتو ما را در مرز ناپیدای شهرت، هنر و جنون رها میکند؛ جایی که هر چیزی ممکن است.
17. آملی – Amélie (2001)
کارگردان: ژان-پیر ژونه (Jean-Pierre Jeunet)
بازیگران: اودری تاتو (Audrey Tautou)، متیو کاسوویتس (Mathieu Kassovitz)
در نگاه اول، «آملی» ممکن است یک داستان ساده و شیرین بهنظر برسد، اما فرم رواییاش بهطرز هوشمندانهای غیرخطی است. داستان، بارها به گذشته میرود، زندگی دیگران را بررسی میکند، خاطرات را روایت میکند و حتی افکار شخصیتها را به تصویر میکشد. جهان آملی، پر از رنگ، تخیل، جزئیات اغراقشده و حس انساندوستی لطیف است. این فیلم از روایت غیرخطی برای کشف تأثیرات کوچک زندگی بر اطرافیان استفاده میکند، طوری که حس میکنی دنیا با تمام پیچیدگیهاش هنوز جای زیباییست.
18. ولنتاین آبی – Blue Valentine (2010)
کارگردان: درک سیانفرنس (Derek Cianfrance)
بازیگران: رایان گاسلینگ (Ryan Gosling)، میشل ویلیامز (Michelle Williams)
فیلمی واقعگرایانه، بیرحم و بهشدت احساسی. «ولنتاین آبی» داستان آغاز و فروپاشی رابطهی یک زوج را روایت میکند، اما نه به صورت ترتیبی. فیلم مدام بین لحظات پرشور عاشقانهی آغازین و صحنههای تلخ سالهای بعد جابهجا میشود. این ساختار غیرخطی، مقایسه دردناک بین عشق ناب اولیه و پوچی نهایی رابطه را دوچندان میکند. بازیهای درخشان، دوربین دستی و ریتم نامنظم فیلم، تجربهای بسیار شخصی و زخمخورده برای مخاطب میسازند؛ گویی خودت شاهد تولد و مرگ عشقی باشکوه و اندوهگین هستی.
19. فواره – The Fountain (2006)
کارگردان: دارن آرونوفسکی (Darren Aronofsky)
بازیگران: هیو جکمن (Hugh Jackman)، ریچل وایس (Rachel Weisz)
«فواره» یکی از عمیقترین و عرفانیترین فیلمهاییست که با فرم غیرخطی ساخته شده. داستان سه مرد در سه دورهی زمانی مختلف، که همگی یک نفر بهنظر میرسند و عشق مشترکی را دنبال میکنند. روایتی از جستوجوی ابدیت، مرگ، فداکاری و جاودانگی. فیلم مانند شعر است؛ درهمآمیخته از تصاویر کهکشانی، جنگهای قرون وسطایی و آزمایشگاههای علمی. ساختار غیرخطی آن کمک میکند تا شخصیت و مفاهیم در سطحی فراتر از زمان و فضا روایت شوند. تجربهای بصری، فلسفی و روحی.
20. لبه فردا – Edge of Tomorrow (2014)
کارگردان: داگ لایمن (Doug Liman)
بازیگران: تام کروز (Tom Cruise)، امیلی بلانت (Emily Blunt)
ترکیبی از اکشن علمیتخیلی و ساختار غیرخطی در قالب «حلقه زمانی». شخصیت اصلی، یک سرباز بیتجربه است که پس از مرگ در میدان نبرد، هر بار روزش را از نو آغاز میکند. این تکرار نه تنها بستر سرگرمیست، بلکه به ابزار روایی تبدیل میشود برای رشد شخصیت، کشف اطلاعات، و رسیدن به لحظهای که شاید بتواند سرنوشت بشر را تغییر دهد. فرم غیرخطی فیلم باعث میشود حس پیشرفت و فشردگی زمان بهطرز ملموسی در ذهن مخاطب بنشیند، چیزی میان بازی و تلاش واقعی برای بقا.
21. هتل بزرگ بوداپست – The Grand Budapest Hotel (2014)
کارگردان: وس اندرسون (Wes Anderson)
بازیگران: رالف فاینس (Ralph Fiennes)، تونی رِولوری (Tony Revolori)، آدرین برودی (Adrien Brody)، ویلم دفو (Willem Dafoe)
در نگاه اول، «هتل بزرگ بوداپست» ممکنه شبیه یه داستان شیرین و کارتونی بهنظر برسه، اما ساختار زمانیاش لایهلایه و غیرخطیه. داستان اصلی در دهه ۱۹۳۰ روایت میشه، اما در قالب خاطرات یک نویسنده، که خودش هم در دهه ۱۹۶۰ به یاد گذشتهاش در دهه ۱۹۸۰ روایت میکنه! این چارچوب تو در تو، به فیلم حس نوستالژیِ درون نوستالژی میده. وس اندرسون از این ساختار استفاده میکنه تا حس زمان ازدسترفته، زیبایی زوالپذیر و وقار در حال ناپدیدشدن اروپا را بهتصویر بکشه.
22. جرایم زمانی – Timecrimes (2007)
کارگردان: ناچو ویگالوندو (Nacho Vigalondo)
بازیگران: کارا الخاندرو (Karra Elejalde)، کاندلا فرناندز (Candela Fernández)، باربارا گوئناغا (Bárbara Goenaga)
«جرایم زمانی» یکی از هوشمندانهترین فیلمهای علمیتخیلی با محوریت سفر در زمانه. داستان مردی که بهطور تصادفی وارد یک دستگاه زمان میشه و به گذشته برمیگرده، اما هر بار که تلاش میکنه خطاها رو اصلاح کنه، پیچیدگی بیشتری در اتفاقات بهوجود میاد. روایت غیرخطی فیلم همسو با مفهوم «حلقههای علت و معلول» ساخته شده. همهچیز منطقیست، اما فقط وقتی که تمام فیلم را دیده باشی. پایانش یکی از اون لحظاتیست که باعث میشه بخوای دوباره از اول تماشا کنی.
23. دختری با خالکوبی اژدها – The Girl with the Dragon Tattoo (2011)
کارگردان: دیوید فینچر (David Fincher)
بازیگران: دنیل کریگ (Daniel Craig)، رونی مارا (Rooney Mara)، استلان اسکارسگارد (Stellan Skarsgård)
اقتباس دیوید فینچر از رمان جنایی استیگ لارسون، نهتنها تیره، بلکه ساختارمند و پیچیده هم هست. روایت فیلم بین حال و گذشته در رفتوآمده، و بخشی از جذابیتش از همین تقاطع خطوط زمانی میآد. جستوجوی یک خبرنگار و یک هکر برای کشف راز ناپدید شدن یک دختر در خانوادهای مرموز، مدام با فلاشبکها و اسناد قدیمی بازگو میشه. روایت غیرخطی، لایههای تاریخی و روانی معما رو ضخیمتر میکنه، بهخصوص وقتی حقیقت نهفته در خاطره و فراموشی خودش رو نشون میده.
24. آهنگ – The Limey (1999)
کارگردان: استیون سودربرگ (Steven Soderbergh)
بازیگران: ترنس استامپ (Terence Stamp)، پیتر فوندا (Peter Fonda)، لویی گازمن (Luis Guzmán)
«آهنگ» (The Limey) داستان انتقامجویانهی مردی بریتانیاییست که به لسآنجلس میآید تا حقیقت مرگ دخترش را کشف کند. اما سودربرگ روایت فیلم را بهشکلی غیرخطی، پارهپاره و با تدوینهای سریع و واگرا شکل میدهد. فلاشبکها، خاطرهها و حتی تصاویر غیرهمزمان، روایت را به تجربهای ذهنی و دردناک بدل میکنند. این فیلم بیشتر از آنکه دربارهی کشف حقیقت باشد، دربارهی بازآفرینی ذهنی یک پدر شکستهست که بین خشم، پشیمانی و دلشکستگی دست و پا میزند.
25. تقدیر – Predestination (2014)
کارگردانان: مایکل و پیتر اسپیریگ (Michael & Peter Spierig)
بازیگران: ایتن هاوک (Ethan Hawke)، سارا اسنوک (Sarah Snook)، نوآ تیلور (Noah Taylor)
یکی از پیچیدهترین داستانهای سفر در زمان که به طرز خیرهکنندهای از روایت غیرخطی برای خلق یک پازل ذهنی استفاده میکنه. یک مامور سفر در زمان، مأموریت داره جلوی بمبگذاری مرموزی رو بگیره، اما بهتدریج متوجه میشیم که خودش در مرکز یک چرخه زمانی پیچیده قرار گرفته. خط زمانی داستان مثل مارپیچ باز میشه، هویتها فرو میریزن، و در نهایت، همهچیز به نقطهای باورنکردنی میرسه. این فیلم همزمان سرگرمکننده، عمیق و کام
26. ۲۱ گرم – 21 Grams (2003)
کارگردان: آلخاندرو گونزالس ایناریتو (Alejandro González Iñárritu)
بازیگران: شان پن (Sean Penn)، نائومی واتس (Naomi Watts)، بنیسیو دل تورو (Benicio Del Toro)
«۲۱ گرم» نمایشی از رنج، بخشش و مرز شکنندهی مرگ و زندگی است. سه شخصیت، هر یک در نقطهای متفاوت از زندگی، بهواسطهی یک تصادف بههم گره میخورند. فیلم، ساختاری موزاییکی دارد؛ تکهتکه از گذشته، حال و آینده این آدمها را بهتصویر میکشد و مخاطب را بهتدریج با تأثیرات عمیق آن حادثه بر زندگیشان آشنا میکند. فرم غیرخطی اینجا نه فقط جذابیت بصری دارد، بلکه احساسات را لایهلایه باز میکند، مثل کندن پوست پیازی از اندوه، خشم و امید. عنوان فیلم، اشارهای استعاری به وزن روح دارد؛ چیزی که بعد از مرگ، از ما کم میشود.
27. نقطه برتری – Vantage Point (2008)
کارگردان: پیت تراویس (Pete Travis)
بازیگران: دنیس کواید (Dennis Quaid)، متیو فاکس (Matthew Fox)، فورست ویتاکر (Forest Whitaker)، سیگورنی ویور (Sigourney Weaver)
«نقطه برتر» مثل دیدن یک انفجار از دوربینهای متعدد امنیتیه. فیلم تلاش برای ترور رئیسجمهور آمریکا رو از چند زاویه مختلف نشون میده و هر بار که روایت تکرار میشه، لایهای جدید از واقعیت آشکار میشه. این ساختار تکرارشونده و غیرخطی، بهشکل یک پازل در حال تکمیل عمل میکنه. هر بار که فکر میکنی حقیقت رو میدونی، دیدگاه جدیدی ظاهر میشه که فرضیات قبلی رو زیر سؤال میبره. فیلم اگرچه اکشنمحوره، اما فرم رواییاش نشون میده که چطور درک ما از واقعیت، بسته به زاویهی دیدمون میتونه کاملاً متفاوت باشه.
28. اطلس ابر – Cloud Atlas (2012)
کارگردانان: لانا واچوفسکی، لیلی واچوفسکی، تام تیکور (Lana Wachowski, Lilly Wachowski, Tom Tykwer)
بازیگران: تام هنکس (Tom Hanks)، هالی بری (Halle Berry)، جیم استرجس (Jim Sturgess)، هوگو ویوینگ (Hugo Weaving)
فیلمی حماسی، گسترده، و از نظر زمانی بسیار بلندپروازانه. «اطلس ابر» شش داستان متفاوت را در دورانهایی از قرن نوزدهم تا آیندهی پسا-آخرالزمانی روایت میکند. این داستانها با برشهای زمانی سریع و ظریف بههم متصلاند و مضامینی چون آزادی، عشق، ظلم، و تکرار تاریخ را در دل خود دارند. بازیگران نقشهای متعددی در دورانهای مختلف بازی میکنند تا به مفهوم تکرار روح و پیوستگی کارما تأکید شود. ساختار غیرخطی فیلم، تجربهای ادبی و معنوی خلق میکند؛ مانند رمانی که هر فصلش در زمان و مکانی متفاوت میگذرد اما یک پیام مشترک دارد.
29. ماشینچی – The Machinist (2004)
کارگردان: براد اندرسون (Brad Anderson)
بازیگران: کریستین بیل (Christian Bale)، جنیفر جیسن لی (Jennifer Jason Leigh)، جان شاریان (John Sharian)
«ماشینچی» داستان مردیست که یک ساله نخوابیده و بدن و ذهنش در حال فروپاشیه. فیلم از دید یک ذهن آشفته روایت میشه، بنابراین وقایع بهشکل غیرخطی، پر از توهم، جابهجایی شخصیتها، و حلقههای روانی به نمایش در میاد. مخاطب هیچگاه مطمئن نیست چه چیزی واقعیه و چه چیزی ساختهی ذهن آسیبدیدهی اوست. ساختار غیرخطی اینجا، تصویر خالصی از اضطراب، گناه و ناتوانی در مواجهه با گذشته ارائه میده. کریستین بیل برای این نقش به طرز هولناکی وزن کم کرد، و بازیاش انگار تماشای عذابِ متجسم شدهست.
30. چشمان کاملاً بسته – Eyes Wide Shut (1999)
کارگردان: استنلی کوبریک (Stanley Kubrick)
بازیگران: تام کروز (Tom Cruise)، نیکول کیدمن (Nicole Kidman)، سیدنی پولاک (Sydney Pollack)
فیلم آخر کوبریک، مثل کابوسیست که آهسته قدم برمیداره. یک دکتر پس از اعتراف همسرش به خیالات جنسی، وارد ماجرایی شبانه در دل نیویورک میشه که از خیابانهای تاریک تا محافل مخفی و آیینی پیش میره. زمان در فیلم به شکلی غیرقابل لمس جلو میره؛ معلوم نیست چقدر گذشته، شب کِی تموم میشه، و چه چیزی خواب بوده یا بیداری. روایت غیرخطی، این حس سردرگمی و بیثباتی ذهنی شخصیت اصلی رو تقویت میکنه. فیلم درباره حسادت، میل، خیالپردازی و پوچی کنترلناپذیره؛ یک سفر ذهنی در دل تاریکی خودآگاه انسان.