پارالمپیک 2016: شیرینِ تلخ

فرانک مجیدی: پارالمپیک هم تمام شد. به عقیدهی من، این بازیها همان قدر حائز اهمیت هستند که المپیک. همانقدر اصلی و مهم. ارادهی یک ورزشکار المپیک ستودنی است و ارادهی مضاعفی که یک ورزشکار معلول برای کسب سهمیهی المپیک و مدال در رقابتها به خرج میدهد، به طریق اولی غیرقابل توصیفتر.
در شرایطی که کاروان المپیک ایران در رقابتها با شگفتی، کمتر از حد انتظار موفقیت کسب کرد، اما ورزشکاران پارالمپیکیِ ایران، داستانی متفاوت را رقم زدند. در میان بیش از 72 کشوری که موفق به کسب مدال در رقابتهای پارالمپیک 2016 شدند، ایران در ردهی پانزدهم قرار گرفت. با 8 طلا، 9 نقره و 7 برنز. 24 مدال… با توجه به اینکه در رشتههایی مانند دو و میدانی، شنا و شیرجه و ژیمناستیک هیچ نمایندهی زنی از ایران، اجازهی حضور در رقابتهای المپیک را نمییابد و به این ترتیب، مدالآورترین رشتهها را از دست میدهیم و اساساً نمایندهای در رشتههای شنا و شیرجه و قایقرانی از آقایان هم در پارالمپیک حضور نمییابد، به خودیِ خود شانس ایران برای مدالگیری کاهش مییابد. بنابراین این آمار، با وجود همهی محدودیتها و کمبود نفرات کاروان ورزشی ایران، یک عملکرد فوقالعاده حساب میشود.
نوشتن دربارهی همهی این فوقالعادهها، کار بسیار دشواری است. هر ورزشکار حاضر در پارالمپیک، یک مثال بارز از مقاومت و تسلیم نشدن در برابر شرایط و ناامیدی هستند. بی دست، بی پا، بی چشم و همچنان استوار و قوی. هر یک از آنها نمونهای هستند برای این حقیقت که هیچ چیز، هرگز نمیتواند در برابر اراده و تلاش انسان مقاومت کند و هیچ ناممکنی وجود ندارد. آنها بیش از بسیاری از ما که در سلامت کامل به سر میبریم، میتوانند و معنای خواستن را درک کنند.
میخواهم از ورزشکاران خودمان، بیش از همه بنویسم. وضعیت ورزش ما را همه میدانیم. از ورزشکاران کاملاً سلامت ما از لحاظ جسمی حمایتی نمیشود. گفتهام. ولی وقتی به ورزش معلولین فکر میکنیم، این تنهایی، بزرگتر است. حتی بیش از ورزشکاران رشتهای جز فوتبال. گفتم که ما وزارت ورزش و جوانان داریم، اما اوضاع ورزش ما روزبروز ناامیدکنندهتر و اسفبارتر میشود. دکتر حسن روحانی، بارها و بارها بخاطر معرفی وزیر این وزارتخانه به مجلس شورای اسلامی رفت و آمد کرد و دست آخر، رأی اعتماد به وزیری رسید که در جهت عکس شعار دکتر روحانی، نماد «بیتدبیری و ناامیدی» است. هر مصاحبه یک جنجال بیجا، به نظر من نمیتواند کارنامهی قابلقبول یک وزیر باشد. عنوان کردن «حد ورزشکاران ما همین است»، یک جمله ی توهینآمیز به شعور و توان یک ملت به شمار میآید. گفتهام و باز میگویم که هیچ ارادتی، حتی در کوچکترین مقیاس تعریف، برای کسی که برای آرزوها و توان انسانها «حد» تعیین میکند، نداشته، ندارم و نخواهم داشت. فکر می کنم بسیاری با من همعقیدهاند.
ما در شرایطی در این دورهی رقابتها پانزدهم شدیم که خانم «ساره جوانمردی» دو مدال طلا را به تنهایی کسب کرد و خانم «زهرا نعمتی» یک مدال طلا و یک نقره گرفت. این اتفاق بسیار مبارکی برای ورزش ایران است. «سیامند رحمان» دوست داشتنی و بااخلاق، رکوردی تاریخی در رقابتهای پارالمپیک ثبت کرد که حالا حالاها شکسته نخواهد شد. شیرینیِ این دورهی رقابتهای پارالمپیک برای ایران از این دیدگاه صدچندان میشود که ما دیگر فقط در رشتههای انفرادی و قدرتی مدال نمیگیریم. ورزشهای تیمی ما گل کاشتند. تیم فوتبال 5 نفرهی نابینایان و تیم فوتبال 7 نفرهی ایران هر کدام یک نقره برای ایران به ارمغان آوردند و گل سر سبد شیرینیها، روز آخر رقابتها بود: طلای ارزشمند تیم والیبال نشستهی ایران.
هیچ کلامی نمیتواند میزان افتخار من به هموطن بودن با این ورزشکاران خوب را بیان کند. میتوان تمامقد به احترام تکتک آنها ایستاد و کلاه از سر برداشت. در دنیایی پر از الگوهای پوشالی، آن ها یک اسوهاند. خانم زهرا نعمتی که تسلیم حادثهی تلخ نشد و مفهوم «سرنوشت» را بیمعنا کرد. ساره جوانمردی که با اعتماد بهنفس مثالزدنی به موفقیتی بزرگ دست یافت. سیامند رحمان که لبخند شیرین و اخلاق نیکویش، بیش از بازوان پرتوانش قابل ستایش است و مرتضی مهرزاد عزیز که مسیری از تنهایی و انزوا، تا بالاترین سکوی جهان در رشتهی والیبال نشسته را طی کرد. همهی آنها.
کاش میتوانستم به همهی آنها بگویم که در پس هر مسابقه، چه درسی از شجاعت و امید برای من داشتند و چقدر برایم تحسینبرانگیز هستند. با هر پیروزیِ ایران، شاد شدهایم. اما مسابقات تازه شروع شده. دیگر برای همهی ما روشن شده که مسئولان ورزشی، اهمیت چندانی برای ورزش قائل نیستند. آنها بازمیگردند، جمع زیادی از مردم میفهمند و به استقبال میآیند،اما مسئولان ورزشی در خوابند. چه بهتر. موفقیتی که آنها سهمی در ایجادش نداشتهاند، مسلماً جایی هم برای عکس یادگاری فرمالیته به آنها نخواهد داد. بگذار کسانی با شادیِ بازگشتشان شریک شوند، که دغدغهی تماشای مسابقات و دنبال کردن نتایجشان را داشتند. این موفقیت برای ورزشکاران و مردمی است که میدانند آنها شاید به تنْ معلول باشند، اما هیچ تفاوتی در داشتن رویاهای بزرگ با افراد سالم ندارند. پس مسابقه تازه شروع شده. برای ما، که فراموش نکنیم کار آنها چقدر بزرگ بود و مسابقات آنها را با همان جدیت دنبال کنیم که تورنمنتهای ورزشیِ بزرگِ دیگر را.
چقدر خوب بود اگر این نوشته، تا همان جملهی قبل ادامه مییافت. شیرینیِ بسیار موفقیتِ ارادهی ورزشکاران مان، ناگهان در بهت اندوه فرو نمیرفت و کلمات، همراه با بغض نمیشد. اما کنار لب خندان، چشمی اشکبار داریم. «بهمن گلبارنژاد»، غمگینترین بخش ورزشی تاریخ المپیک ایران خواهد ماند. تا دیروز، تقریباً هیچکدام از ما گلبارنژاد را نمیشناختیم.
شهرت و داستانِ الهامبخشی که در پس آن است، فقط وقتی شنیدنی میشود که یا موفقیتی بزرگ رقم خورده باشد، یا یک تراژدی عظیم. از این جهت، مرتضی مهرزاد و بهمن گلبارنژاد در دو سوی متفاوت ایستادهاند. گلبارنژاد، بچهی آبادان بود. هنوز کودک بود که جنگ شروع میشود. 20 ساله نشدهبود که به گفتهی رسانهها، 26 تیر ماه سال 67 پایش روی مین میرود. فقط یک روز… یک روز پیش از پذیرش قطعنامهی 598. وزنهبرداری موفق میشود اما آسیبدیدگی مزمن کتف، او را از این رشته دور میکند. از ورزش جدا نمیشود و سراغ دوچرخهسواری میآید. او در شرایطی به مسابقات پارالمپیک لندن میرسد که همسرش مبتلا به سرطان شدهبود. وقتی در مسابقات جهانی شرکت کرد، همسرش از دست رفت. بعد از سالها برگزاری خوب و خوش پارالمپیک، تراژدی رقم خورده. یک روز پیش از پایان بازیها، او به دردناک ترین شکل ممکن در حین مسابقه جانش را از دست میدهد. گردنش میشکند و در راه بیمارستان دچار سکته و ایست قلبی میشود. حالا از گلبارنژاد با آنهمه تلاش و صبر و مقاومت، فقط چمدانی برمیگردد. جنگ داستان تلخ و نامنصفانهای بود که سرنوشت او و بسیاری را متفاوت رقم زد. 28 سال پس از پایان جنگ، او هر روز جنگید. تا لحظهی آخر که نفس کشید. جنگ برای یک جانباز هرگز تمام نمیشود. این اندوه، جبران ناشدنی است. شجاعت او را هرگز فراموش نمیکنیم و از یاد نمیبریم که در لحظات آخر، لباسی با نقش پرچم ایران بر تنش بود و برای پرچمش میجنگید. مثل همهی ورزشکاران ما در پارالمپیک، اما با پایانی پر از اندوه و بغض…
برای پارا چیزی که فراتر از برد و مدال و قهرمانی است ، اراده مثال زدنی ورزشکاران و حس خوب تماشای ممکن کردن ناممکن ها برای ماست . صحنه هایی مانند دست دادن اهدا کننده مدال به ورزشکار معلول و بی دست تیروکمان ( گویی که باورش سخت بوده باشد که این مدال را به گردن تیراندازی بدون دست می اندازد ) صحنه هایی مانند شناگری که در پارای لندن قهرمان شد و دسته گل را با چانه و گردنش گرفت و در جواب تشویق های تماشاگران، اشک می ریخت.
پارالمپیک ریو برای ما خاص تر هم شد . خاص تر شدنی تلخ . بهمنی که یک روز مانده به پایان جنگ در لباس ایران پایش را جا گذاشت و یک روز مانده به پایان پارالمپیک در همان لباس ، پیکرش را
افتخار یعنی همین. شاد کردن دل یک ملت یعنی موفقیت حاصل از تلاش تک تک همین ورزشکاران …متاسفم برای اون کسانی که قدر این عزیزان رو نمی دونند و یا نمیخوان بدونند.
یکی از تاثیرگذار ترین ورزشکاران برای من اون تیرانداز امریکایی بود که هر دو دست رو نداشت و با پا کمان رو نگه میداشت و تیر می انداخت. جالب بود که مدال طلا هم گرفت.
بدترین وزیر کابینه
سلام
آفرین و خسته نباشید به همه کسانی که برای پارالمپیک زحمت کشیدند چه کسانی که مدال آور بودند چه کسانی که موفق نشدند، گاهی شرایط طوری پیش میره که نتیجه ای که میخواهیم حاصل نمیشه ولی این دلیل بر این نیست که این عزیزان تلاش نکردند.
دم همشون گرم
به نظر من از بین تمام بچه های تیم پارا المپیک داستان زندگی مرتضی مهرزاد اینقدر جالب و تاثیرگذاره که میشه یه فیلم ازش ساخت!
واقعا خسته نباشن، با غیرت مدال می گرفتن واسه ملت
واقعا زندگی رو ما خودمون با افکارمون میسازیم و محدودیت ها فقط بهانه هستند! متشکرم از وبسایت یک پزشک
به امید موفقیت بیشتر مخصوصا این عزیزان که شرایط خاصی هم دارند
بسیار هم عالی
معلولیت محدودیت نیست
عالی بودن