در زادروز کری گرانت فیلم بدنام را بازبینی کنیم – Notorious 1946
فیلم بدنام آلفرد هیچکاک بهترین بیان سبک تصویری استاد است، درست همانطور که سرگیجه فیلمی در بیان وسواسهای او به شمار میآید. فیلم بدنام برخی از تاثیرگذارترین صحنهها را در کارهای او یا هرکس دیگری دارا است و تمام این صحنهها به بخش پایانی بزرگی میانجامند که در آنها دو مرد به اشتباهات بزرگ خود پی میبرند.
این فیلم و کازابلانکا نام اینگرید برگمن (Ingrid Bergman) را در سینما جاودانه کردند. او نقش زنی را بازی میکند که بدنامیاش موجب میشود تا ماموران آمریکایی از او برای جاسوسی نازیها در شهر ریوی پس از جنگ استفاده کنند. هنگامیکه مرد موردعلاقهاش به او بدگمان میشود، بدنامیاش تقریبا او را تا نزدیکی مرگ میکشاند. سوءتفاهم مرد در مرکز طرحی قرار دارد که در آن تمام جزئیات داستان با ظرافتی فوقالعاده کنار یکدیگر قرار میگیرند، به شکلی که در سکانس پایانی هر دو نفر از پله پایین میروند و به طرف آزادی حرکت میکنند و سومین نفر به سمت سرنوشت بد خود میرود.
هیچکاک فیلم بدنام را در سال ۱۹۴۶، هنگامیکه جنگ جهانی دوم به پایان رسیده بود و جنگ سرد در حال آغاز شدن بود، ساخت. اگر فیلم چند ماه دیرتر تولید میشد، مطمئنا آدمهای شرورِ فیلمهای او کمونیستها میشدند، ولی هنگامیکه او و بن هچ (Ben Hecht) بر روی فیلمنامه کار میکردند، نازیها بیشتر موردنظرشان بودند. (در آغاز فیلم بدنام زیرنویسی مشاهده میشود که دارای چنین اطلاعاتی است: «میامی، فلوریدا، ساعت 3:20 بعدازظهر، ۲۰ آوریل». اینها مانند اطلاعات پرجزئیاتی که در آغاز فیلم روانی ذکر میشوند، غیرضروری هستند.)
داستان فیلم بدنام برگمن را در نقش یک آمریکایی وطنپرست به نام الیشا هوبرمان نشان میدهد که پدرش محکومبه جاسوسی برای نازیها است. الیشا که در مشروبخواری و بیقانونی شناخته شده است، از طریق ماموری به نام دولین (کاری گرانت (Cary Grant)) متقاعد میشود که به ریو برود و به خانهٔ یک جاسوس نازی به نام سباستین (کلود رینز (Claude Rains)) نفوذ کند. سباستین زمانی عاشق او بود، و شاید هنوز هم باشد؛ دولین ضرورتا از الیشا میخواهد با جاسوس زندگی کند تا از اسرار او خبردار شود و الیشا حاضر به انجام این کار میشود، زیرا هنگامیکه دولین چنین درخواستی را میکند، او عاشق دولین است.
البته تمام این اشارات و کنایات عاطفی از طریق دیالوگهای هوشمندانه و ظریفی گفته میشوند که هالیوود از آنها برای دور زدن قوانین سانسور استفاده میکند. هیچ لحظهای وجود ندارد که در آن رفتاری ناشایست به شکلی علنی بیان یا نشان داده شود، ولی فیلم هیچ تردیدی را باقی نمیگذارد. هنگامیکه فیلم به پایان میرسد، ما بیشتر برای سباستین احساس همدردی میکنیم تا دولین. او ممکن است یک جاسوس باشد، ولی قلبا الیشا را دوست دارد، در حالیکه دولین ممکن است یک مامور آمریکایی باشد، ولی از عشق الیشا برای فرستادن او نزد مرد خطرناکی استفاده کرده است.
هیچکاک به سبب پرداختنهای دقیقش به جزئیات، مشهور بود. او قبل از فیلمبرداری هر صحنه، فیلمنامهٔ تصویری آن را ترسیم میکرد. او بهطور زیرکانهای شخصیت دولین را طوری نشان میدهد که هیچ شباهتی به معرفی ستارگان سینما در فیلمهای بزرگ ندارد. در مهمانیای که در شب محکومیت پدر الیشا برگزار شده بود، او با چند نفر از دوستان خود، آنقدر مینوشد تا همهچیز را فراموش کند. دوربین در عقب دولین قرار میگیرد و ما فقط او را از پشت سر میبینیم. هیچکاک صحنه را به این وسیله تثبیت میکند که دوربین چپ و راست به دنبال الیشا است. الیشا زنی است که از لحاظ اخلاقی کمی سوالبرانگیز است. او حرف میزند، مشروب مینوشد و سعی میکند همهچیز را فراموش کند.
در صبح بعد، نماهای مشهور بیشتری وجود دارد. الیشا بعد از نوشیدن، با کسالت بیدار میشود و نمای نزدیکی از او و یک لیوان از شربت مسکن (بعدا در نمایی مشابه، تصویر بزرگی از یک فنجان قهوه را میبینیم که میدانیم در آن آرسنیک ریخته شده است) نشان داده میشود. ما دولین را از دید الیشا میبینیم که به شکل وارونه در کنار در ایستاده است. هنگامیکه الیشا روی تخت مینشیند، به نظر میرسد که دولین ۱۸۰ درجه چرخیده است. دولین به او پیشنهاد جاسوسی برای دولت آمریکا را میدهد. الیشا پیشنهاد را رد میکند و از برنامههایی که برای سفر دریایی خود دارد، حرف میزند. دولین صفحه گرامافون محرمانهای را پخش میکند که نشان میدهد الیشا برخلاف ظاهر بیقانونش، یک وطنپرست است. هنگامیکه صفحهٔ گرامافون شروع به پخش صدا میکند، او در سایه ایستاده است. پخش صدا ادامه پیدا میکند و او کمی از سایه بیرون آمده است و هنگامیکه صدای گرامافون تمام میشود، او در نور کامل قرار گرفته است. هیچکاک تصویر را بهگونهای ترتیببندی کرده است که کاملا بازتابدهندهٔ جریان فیلم هستند.
فیلم بدنام دارای یک نمای منحصربهفرد دیگر است، مشهورترین پلان آغازینی که از پاگرد بالای سالن ورودی عمارت سباستین در شهر ریو آغاز میشود. پلان با نمایی نزدیک از کلیدی که الیشا با نگرانی در دست گرفته است به پایان میرسد. در انبار سردابه با کلید باز میشود و الیشا و دولین (که به عنوان مهمان به محل دعوت شدهاند) به آنجا میروند تا از راز سباستین سر درآورند. در یکی از شیشهها به جای نوشیدنی مواد رادیواکتیو است که در بمبها مورداستفاده قرار میگیرد. البته محتوا میتوانست شامل هر چیزی باشد – نقشه، رمز، الماس – زیرا نوشیدنی یک مکگافین است (نامی که هیچکاک بر روی عناصر گذاشته است که همهچیز در فیلم به آن مربوط میشوند، با این حال هویت اصلی آن اهمیتی ندارد).
فیلمنامهٔ هِشت در نشان دادن دو مرد مخالف با هم، بسیار مبتکرانه عمل کرده است. نقش سباستین را رنینز بازی کرده که کوچکتر، ظریفتر و آسیبپذیرتر است و مادر عبوسش (لئوپولدین کنستانتین (Leopoldine Konstantine)) بر او تاثیر میگذارد. نقش دولین را گرانت بازی کرده، بلندقد، از نظر جسمانی باابهت، در بعضیاوقات گستاخ و برخلاف سباستین بدگمان است. هر دو مرد عاشق الیشا هستند، ولی مرد نامطمئنی به او اعتماد میکند و در نهایت، طرح داستان آنها را به موقعیتی میکشاند که دولین، الیشا را از عمارتی پر از جاسوسان نازی بیرون میآورد و شرایط بهگونهای پیش میرود که هیچکس نمیتواند مقابلش بایستد. (کمی قبلتر دولین را میبینیم که از همان پلهها بالا میرود و اگر قدمهای به سمت بالای او را بشمارید، متوجه میشوید که او و الیشا قدمهای بیشتری هنگام پایین آمدن از پلهها برمیدارند – این یکی از روشهای هیچکاک برای طولانی کردن تعلیق بود.)
هیچکاک در طول دورهٔ کاری خود داستانهایی را ساخت که در آن زنان زیبا، معمولا مو بور، به موقعیتهای بسیار خطرناک کشیده میشوند. هیچکاک عروسکگردانی بود که از هنرپیشههای مرد خود به عنوان عروسکهای جانشین استفاده میکرد. سرگیجه (Vertigo) (۱۹۵۸) چنان مستقیم به این درونمایه میپردازد که موضوع اصلی تقریبا برملا میشود. ولی ببینید که این چگونه در بدنام نشان داده میشود، دولین (مانند شخصیت جیمز استوارت در فیلم سرگیجه) یک زن بیگناه را برای انجام کار موردنظرش آماده میکند.
احساسیترین لحظه در سرگیجه زمانی است که مرد، زنِ آرزوهای خود را در حالیکه اتاق، دورش میچرخد، ملاقات میکند. در بدنام هم صحنهای برابر با آن وجود دارد و در زمان خود به عنوان طولانیترین صحنهٔ اینچنینی در تاریخ سینما شناخته شد. این سکانس در بالکن مشرف به چشمانداز شهر ریو شروع میشود، با یک تماس تلفنی و صحبت دربارهٔ خوراک شام ادامه پیدا میکند، و با جدایی آن دو در کنار درگاه آپارتمان به پایان میرسد. تمام آنها در طول سه دقیقه اتفاق میافتد. قانون سه ثانیه باعث به وجود آمدن صحنهٔ بهتری در فیلم شد؛ یک دیدار ۱۸۰ ثانیهای ممکن است بیشازاندازه به نظر برسد، ولی ترکیب آن با دیالوگها و نگاهها، نمای جالبتری را به وجود میآورد.
انتخاب اینگرید به عنوان نقش اصلی فیلم بدنام بسیار مطلوب بود؛ از بین تمام هنرپیشههای زن آن دوره، شخصیت او بیشتر از سایرین از یکمیزان شرافت و نفسانیت بهرهمند بود. کازابلانکا را در نظر بگیرید (همهٔ تماشاگران بدنام به آن توجه میکنند)، او با یک چهرهٔ قهرمان زندگی میکند ولی قلبا عاشق صاحب یک پیالهفروشی است، و با وجود این به عنوان یک قهرمان زن مطلوب شناخته میشود. در بدنام، ما هیچوقت بهطورجدی به قهرمان بودن او شک نمیکنیم، ولی میتوانیم درک کنیم که چرا گرانت به او شک دارد. الیشا میل شدیدی به الکل دارد و علاوه بر آن، با سباستین زندگی میکند. ولی او این کار را به دلیل عشق خود به دولین انجام میدهد و دولین با عشق ورزیدن به زنی که حاضر به انجام چنین کاری میشود مشکل دارد.
در سالهای اخیر، فیلمها آنقدر با صحنههای مرسوم تعقیب و گریز و تیراندازی به پایان میرسند که به نظر میرسد توانایی و استعداد نوشتن یک پایان خوب دیگر وجود ندارد. از جمله خصوصیات بارز فیلم بدنام پایان خوب آن است. حوادث گریزناپذیر فیلم، مانند عقربهٔ ساعت، به ترتیب، در ده دقیقهٔ پایانی رخ میدهند و تمام آنها به یک نمای فوقالعاده ختم میشوند که در آن یک نازی به سباستین میگوید: «الکس، ممکن است بیایید داخل خانه؟ میخواهم با شما صحبت کنم». الکس به خانه میرود، و میداند که هرگز زنده بیرون نخواهد آمد.