بهترین فیلمهای میشل فایفر از صورت زخمی تا ذهنهای خطرناک

میشل ماری فایفر (زاده ۲۹ آوریل ۱۹۵۸) بازیگر آمریکایی است. فایفر کار خود را از اوایل دهه ۸۰ میلادی آغاز کرد. البته اولین فیلم مهمش، فیلم صورتزخمی بود که محصول سال ۱۹۸۳ بود. فیلمهای موفق و برجسته وی، در اواخر دهه ۸۰ و اوایل ۹۰ میلادی ساخته شدند. فیلمهایی چون “روابط نامشروع” (۱۹۸۸)، “ازدواج با اوباش” (۱۹۸۸)، “بیکرهای شگفتانگیز” (۱۹۸۹)، “خانه روسی” (۱۹۹۰)، “فرانکی و جانی” (۱۹۹۱)، “محدوده عشق” (۱۹۹۲) و “عصر معصومیت” (۱۹۹۳) و البته حضورش در فیلم بازگشت بتمن در سال ۱۹۹۲.
فیلم صورت زخمی – Scarface
سال تولید : ۱۹۸۳
کشور تولیدکننده : آمریکا
محصول : یونیورسال
کارگردان : برایان دِ پالما
فیلمنامهنویس : آلیور استون، برمبنای فیلمنامه بن هکت برای فیلمی به همین نام، ساخته هوارد هاکس (۱۹۳۲).
فیلمبردار : جان آلونزو
آهنگساز(موسیقی متن) : جورجو مورودر
هنرپیشگان : آل پاچینو، استیون باوئر، میشل فایفر، مری الیزابت مسترآنتونیو، رابرت لوجیا، میریام کالن، ف. مورای ایبراهم و پل شنار.
نوع فیلم : رنگی، ۱۷۰ دقیقه.
«تونی مونتانا» (پاچینو)، تبهکارمشهور به «صورت زخمی» و دوستش، «مانی» (بائر) کوبا را به مقصد فلوریدا ترک میکنند. «تونی» در آنجا آرامآرام به سازمان تبهکاران نفوذ میکند و مورد توجه «آلخاندرو سوسا» (شنار)، عمدهفروش موادمخدر قرار میگیرد. او پس از سوءقصدی که به جانش میشود، سردستههای تبهکاران را میکشد و خود رهبری سازمان را به دست میگیرد. سپس با مظهر آرزوهایش، «آلویرا» (فایفر) ازدواج میکند. اما او و همسرش به دام اعتیاد میافتند و روزبهروز بیشتر به انزوا کشیده میشوند «سوسا»، «تونی» را که به دام پلیس افتاده میرهاند و در مقابل از او میخواهد یک مأمور مبارزه با قاچاق را به قتل برساند. «تونی» که با این کار مخالف است، مأمور قتل را میکشد. تا اینکه طی خشمی ناگهانی از رابطه «مانی» با خواهرش، «جینا» (مستر آنتونیو)، او را از پا در میآورد و خود سرانجام به دست افراد «سوسا» کشته میشود.
بهرغم آنکه از فیلم بهعنوان بازسازی نسخه کلاسیک صورت زخمی (هاکس) یاد میشود، اما حال و هوای حاکم بر آن به پدرخوانده فرانسیس فورد کوپولا (۱۹۷۲) و فیلمهای گنگستری آن دوره نزدیکتر است. پاچینو که در آن ایام بهدلیل اعتیاد به الکل، مسیری همانند شخصیت «تونی»، البته در زندگی واقعی را میپیمود، در نمایش خود ویرانگری تدریجی او به شکل غریبی موفق مینماید. درونمایه اصلی فیلم، فعالیتهای گروههای تبهکار متشکل از اقلیتهای بیگانه در آمریکا، مضمون محوری کار دیگر آلیور استون، فیلمنامهنویس در آن دوره، یعنی سال اژدها (مایکل چیمینو، ۱۹۸۵) نیز هست. در کل، فیلم آنقدر جاذبه دارد که به سختی میتوان با نظر دیوید تامسن مبنی بر ارجحیت دادن آن بر نسخه کلاسیک هاکس مخالفت کرد.
فیلم به درون شب – Into The Night
سال تولید : ۱۹۸۵
کشور تولیدکننده : آمریکا
محصول : یونیورسال
کارگردان : جان لندیس
فیلمنامهنویس : ران کاسلو
فیلمبردار : رابرت پینتر
آهنگساز(موسیقی متن) : آیرا نیوبورن
هنرپیشگان : جف گُلدبلوم، میشل فایفر، ایرنه پاپاس، استیسی پیکرن، کارمن آرگنزیانو، دان ایکروید، دیوید بووی، ورا مایلز و هوشنگ توزیع.
نوع فیلم : رنگی، ۱۱۵ دقیقه.
لس آنجلس. مهندسی جوان بهنام «اد اُکین» (گُلدبلوم) که زندگی یکنواخت و کسل کنندهای دارد، پس از پیبردن به جفای همسرش، «اِلن» (پیکرن) دچار پریشانی میشود و بیهیچ دلیل خاصی به سوی فرودگاه میرود. در این حال ناگهان زن جوانی بهنام «دایانا» (فایفر) که از سوی گروهی تحت تعقیب است، سوار ماشین او میشود و درخواست کمک میکند. آن دو میگریزند و زن به او میگوید که شش قطعه زمرد بزرگ را که متعلق به یک پادشاه قدیمی ایرانی بوده، به سفارش یکی از دوستانش از یکی از کشورهای خاورمیانه به آمریکا قاچاق کرده است. حالا قرار است زمردها به دست شیخی عرب برسد…
* میان آن دسته از فیلمهای لندیس که ساختار اپیزودیک دارند (از برادران بلوز، ۱۹۸۸ گرفته تا خون معصوم، ۱۹۹۲)، به درون شب به لحاظ انسجام نسبی و مجموعه شوخیهای خوب نوشته و اجرا شده، در سطحی بالاتر قرار میگیرد. در اینجا مطابق معمول آثار لندیس شاهد حضور چند تن از سینماگران صاحب نام در نقشهای کوتاه هستیم از جمله: روژه وادیم، پل مازورسکی، دان سیگل، جک آرنولد، جاناتان دمی، لارنس کسدان، دیوید کراننبرگ، پل بارتل، ریچارد فرانکلین، کالین هیگینز، ایمی هکرلینگ، اندرو مارتن و خود لندیس در نقش سرکرده تبهکاران ایرانی!
فیلم جادوگران ایستویک – The Witches Of Eastwick
سال تولید : ۱۹۸۷
کشور تولیدکننده : آمریکا
محصول : برادران وارنر
کارگردان : جرج میلر
فیلمنامهنویس : مایکل کریستوفر، برمبنای رمانی نوشته جان آپدایک.
فیلمبردار : ویلموش ژیگموند.
آهنگساز(موسیقی متن) : جان ویلیامز.
هنرپیشگان : جک نیکلسن، شر، سوزان ساراندون، میشل فایفر، ورونیکا کارترایت، ریچارد جنکینز و هلن لوید برید.
نوع فیلم : رنگی، ۱۱۸ دقیقه.
شهر کوچک ایستویک در نیو انگلند سه زن خلاّق اما ناموفق و ناراضی از زندگی، «الکساندرا» (شر)، مجسمهسازی که فعالیتش در سالونی کوچک مانع از بازتاب کارهای او در سطحی گسترده است، «جین» (ساراندون)، نوازندهای درخشان اما خجالتی که به تدریس موسیقی در مدرسهای محلی بسنده کرده و «سوکی» (فایفر)، گزارشگر تیزهوش و فعال که از بد حادثه در شهر کوچک محل زندگیاش هیچ اتفاق جنجالی رخ نمیدهد، رفاقتی دیرینه با هم دارند. ورود جادوگری به نام «داریل وان هورن» (نیکلسن) زندگی آنان را دگرگون میکند، اما وقتی به روحیه سلطهجو و پلید جادوگر پی میبرند، با او از در مبارزه وارد میشوند…
این شاهکار میلر تا به امروز، با تلفیق چندین ژانر مختلف (اعم از سنتی و مدرن) بهترین نمونه برای تبیین مسئله دگرگونی مفهوم ژانر در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ است. او با موفقیت، ترکیب فیلم روحشکنها (ایوان رایتمن، ۱۹۸۴) را وارونه میسازد؛ در آنجا سه مرد با شیطانی که در جسم یک زن حلول کرده، دست و پنجه نرم میکنند و در این جا سه زن با شیطانی مذکر. در عین اینکه در ژانرهای جدیدتر، بیشتر در «فانتزی رمانتیک» (بازگشت به آیندههای رابرت زمکیس) ریشه دارد، اما با موفقیت، دررون مایه زن – آزاد – خواهی و دوستی خواهرانه را از فیلمهائی مثل جولیا (فرد زینهمان، ۱۹۷۷)، نقطه عطف (هربرت راس، ۱۹۷۷) و سه زن (رابرت آلتمن، ۱۹۷۷) و همچنین عناصری را از ژانرهای سنتی کمدی ماوراءالطبیعه (با یک جادوگر ازدواج کردم، رنهکلر، ۱۹۴۴) و کمدی شهر کوچک (زندگی شگفتانگیزی است، فرانک کاپرا، ۱۹۷۲)، وام میگیرد. شخصیت نیکلسن – بیشتر یادآور تصویر واژگونهای از موقعیت جری لوئیس در همنشین زنان (لوئیس، ۱۹۶۱) – در رده بهترین ایفای نقشهای «روانی / شیطانمآب» او قرار میگیرد.
فیلم ازدواج با گروه تبهکاران – Married To The Mob
سال تولید : ۱۹۸۸
کشور تولیدکننده : آمریکا
محصول : کنت آت و ادوارد ساکس
کارگردان : جاناتان دمی
فیلمنامهنویس : باری استروگاتس و مارک ر. برنز.
فیلمبردار : تاک فوجیموتو.
آهنگساز(موسیقی متن) : دیوید برن.
هنرپیشگان : میشل فایفر، ماتیو موداین، دین استاکون، مرسدس روئل، الک بالدوین، تری ویلسن، آلیور پلات، رالف کورسِل، آنتونی نیسی، جون کوزاک و پل مازورسکی.
نوع فیلم : رنگی، ۱۰۳ دقیقه.
نیویورک. «فرانک د مارکو» (بالدوین) موفق میشود گنگستر دیگری را بکشد. در خانهف همسرش «آنجلا» (فیافر)، که از «زن یک مافیائی بودن» خسته شده، طلاق میخواهد. «تونی روسو» (استاکول)، رئیس دارودسته، به «فرانک» به خاطر ضرب شستش تبریک میگوید ولی وقتی او را همراه محبوبهاش میبیند، «فرانک» را میکشد. پس از مراسم تدفین«فرانک» و زیر نگاههای «مایک داونی» (موداین) و «اد بنیتز» (پلات)، مأموران FBI، «تونی» با پیشنهادهائی اغواگرانه سراغ «آنجلا» میرود و به او هدایائی گرانقیمت میدهد؛ ولی «آنجلا» که تصمیم گرفته زندگیاش را تغییر دهد با پسرش، «جوئی» (نیسی) به آپارتمانی معمولی نقل مکان میکند در اینجا استفاده کنند. «آنجلا» در یک آرایشگاه مشغول به کار میشود و بیخبر او هویت واقعی «مایک» با او رابطه برقرار میکند.
«مایک» پی میبرد که در مورد «آنجلا» قضاوت درستی نداشته ولی بهزودی مأموران FBI «آنجلا» را تهدید میکنند اگر با آنان همکاری نکند، زندانیاش میکنند. «آنجلا» همراه با «تونی» که میخواهد اختلافات خود را با «جیمی رو» (کورسِل)، رئیس دارودسته رقیب حل کند، به مامی میرود. «آنجلا» – که به هویت واقعی «مایک» پی برده – در فرودگاه به او میگوید تنهایش بگذارد. «کانی» (روئل)ف همسر حسود «تونی»، که برای بدرقه شوهرش به فرودگاه آمده و «آنجلا» و «مایک» را با هم دیده، «تونی» را در جریان میگذارد ولی وقتی میفهمد «تونی» یک «آپارتمان عروس و دامادی» در هتلی در میامی کرایه کرده، بهدنبال آنان میرود. در هتل، «تونی» با دیدن «مایک» او را میشناسد. افراد «تونی»، «مایک» را «آنجلا» به گنگسترها میگوید که «مایک»، «فرانک» را کشته و بدین ترتیب آنان را گمراه میکند؛ «مایک» هم با گنگسترها درگیر میشود و مـأموران FBI سر میرسند و «تونی» را دستگیر میکنند. در زندان، تونی کابوس «کانی» را دارد و در همان زمان «آنجلا» – که حالا راضی و خوشحال در همان آرایشگاه قبلی کار میکند – با «مایک» قرار میگذارد.
یک تریلر کمدی درباره زنی که برحسب تصادف، امکان انتخاب و تجربه زندگی جدیدی را پیدا میکند. فایفر (با موهای سیاه!)، موداین («سرباز جوکر» / غلاف تمام فلزیِ استنلی کوبریک، ۱۹۸۷) و استاکول (کودک / نوجوانِ بازیگر فیلمهای هالیوودی سالهای اواخر دهههای ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰) در نقشهای خود عالی هستند. دمی موفق شده است از زندگی در دنیای تبهکاران یک فیلم شیرین بسازد.
فیلم طلوع تکیلا – Thquila Sunrise
سال تولید : ۱۹۸۸
کشور تولیدکننده : آمریکا
محصول : تام ماونت
کارگردان : رابرت تاونی
فیلمنامهنویس : رابرت تاونی
فیلمبردار : کانراد هال
آهنگساز(موسیقی متن) : دیو گروسین.
هنرپیشگان : مل گیبسن، میشل فایفر، کورت راسل رائول جولیا، ج. ت. والش، آرلیس هوارد، گابریل دیمن، ارگراس و تام نولان.
نوع فیلم : رنگی، ۱۱۵ دقیقه.
منطقه ساوت بی، لس آنجلس «دیل مکاسیک» (گیبسن) – روزگاری قاچاقچی موادمخدر بوده و حالا تلاش میکند زندگی شرافتمندانهائی داشته باشد – میپذیرد در مورد یک معامله موادمخدر به دوست وکیلش، «اندی لنرد» (گراس) کمک کند. «رابط» آنان در این ماجرا «نیکفرشیا» (راسل) مأمور مخفی دایره موادمخدر و دوستش قدیمی «مکاسیک» است، که اجازه میدهد «مکاسیک» فرار کند و بعدها نیز در برابر فشارهای مأمور اداره مدرال موادمخدر، «مگوایر (والش)، برای دستگیری «مکاسیک»، ایستادهگی میکند در اینجا رفتوآمدهای «مکاسیک» به رستوران والناری زیر نظر گرفته میشود، زیرا بهنظر میرسد صاحب رستوران «جو آنوالناری» (فایفر) – نیز رابط قاچاق مواد مخدر است.
افراد پلیس متنظر ورود یکی از بدنامترین رابطهای «مکاسیک»، «کالوس» (جولیا) به شرح هستند. کمکم «فرشیا» میفهمد که تنها رابطه میان «مکاسیک» و «جوآن» عشق است؛ بهخصوص بعد از آن که معلوم میشود «جوآن» برای راه انداختن مهمانی جشن تولد «کودی» (دیمن)، پسر «مکاسیک»، خود را درگیر یکی از معاملههای موادمخدر کرده است. یکی از دوستان «مکاسیک»، «لیندروف» (هِوارد) هم او تهد فشار گذاشته تا در معاملهائی نیم میلیون دلاری کمکش کند. وقتی «فرشیا» سرآشپز رستوران «جوآن» را از مجازات به جرم رانندگی در حال مستی نجات میدهد تنش میان او و «مگوایر» شدت میگیرد. حالا «فرشیا» در مییابد که خودش هم دلباخته «جوآن» شده، ولی «جوآن» او را متهم میکند که تنها برای رسیدن به مکاسیک است که به او تمایل نشان میدهد نیروهای پلیس از «اسکارانته» یک قاچاقچی مکزیکی برای شناسائی «کالوس» کمک میگیرند و از آنجائی که «لیندروف» جاسوس بوده و معامله نیم میلیون دلاری نیز تلهائی برای «مکاسیک» محل اختفای او را مییابند.
اما در اینجا معلوم میشود که «اسکالانته» همان «کالوس» است؛ «کالوس»، «لیندروف» را میکشد و به «مکاسیک» پیشنهاد میکند از شر «جوآن» خلاص شود.«مکاسیک» نیز «کالوس» را گروگان میگیرد و قایقی را که پانزده میلیون دلار در آن پنهان شده به تلهائی انفجاری تبدیل میکند. اما در آخرین لحظه، نظرش عوض میشود «کالوس» اسلحه میکشد و ظاهراً به دست «مگوایر» – که تازه سر رسیده – کشته میشود. «فرشیا» نیز «مگوایر» را – که قصد کشتن «مکاسیک» را دارد – میکشد قایق منفجر میشود و پولها و ظاهراً – خود «مکاسیک» نابودی میشوند. اما صبح روز بعد «مکاسیک» از دریا باز میگردد تا به «جوان» منحق شود و «فرشیا» شاید این صحنه است.
فیلمی از فیلمنامهنویس محبوب هالیوود در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ (با فیلمهائی مثل محله چینیها، رومنپلانسکی، ۱۹۷۴) که در پشت صحنه سینمای آمریکا به عنوان «دکتر فیلمنامه» (برای رفع و رجوع فیلمهای مشکلدار شهرت داشت) اینجا کار او متکی بر یک مثلث عشق است که آثار هوارد هاکس را به یاد میآورد. اما، متأسفانه حواشی داستان (موادمخدر و عملیات پلیسی) فرصت پرداخت کافی را به رابطه دوستی دو مرد در دو سوی یک جبهه، نمیدهد. نکته مثبت فیلم، فیلمبرداری هال، از مناظر دیدنی ساوت بیکالیفرنیاست.
فیلم رابطههای خطرناک – Dangerous Liaisons
سال تولید : ۱۹۸۸
کشور تولیدکننده : آمریکا
محصول : برادران وارنر
کارگردان : استیون فریرز
فیلمنامهنویس : همپتن، برمبنای رمانی نوشته پییر آمبروز فرانسوا شودرلو دو لاکلو
فیلمبردار : فیلیپ روسهلو
آهنگساز(موسیقی متن) : جرج فنتن
هنرپیشگان : جان مالکوویچ، گلن کلوز، میشل فایفر، سوزی کورتس، کیانو ریوز، میلدرد نتویک، جو شریدان و اوما تورمن.
نوع فیلم : رنگی، ۱۲۰ دقیقه.
«مارکیز دو مرتل» (کلوز) و «ویکونت دو والمونت» (مالکوویچ) اشرافزادههائی که سابقاً دلباخته یکدیگر بودند، اینک اوقاتشان را صرف نقشههای اغوا گرانه و تلافی جویانه میکنند. «مرتل» به «والمونت» پیشنهاد میکند که اگر بتواند «سسیل دو ولانژه» (تورمن)، دختری شانزده ساله را بفریبد، خود از آن او خواهد شد. «والمونت» ترجیح میدهد کار دشوارتر یعنی اغوای «مادام دو تورول» (فایفر) اخلاقگرا و متأهل را انجام دهد و سرانجام بر مقاومتهای «تورول» نیز غلبه میکند، ضمن اینکه در این اثنا «سسیل» را هم میفریبد و همین، «سسیل» را ترغیب میکند تا آزادانه در پی تجربههای دیگری بگردد…
نسخه فریرز از داستان پُرآوازه شودرلو دو لاکلو درباره قدرت، محرومیت و اغوا، حق مطلب را تا حد زیادی ادا میکند. اگر داستان اصلی که در سال ۱۷۸۲ نوشته شده، اثری – مطابق خواست نویسنده – جنجالانگیز و غیراخلاقی بود، فیلم رابطههای خطرناک بیشتر بر نحوه سلطهیابی روانی یک شخص بر دیگری متمرکز است و از نسخه میلیوش فورمن، و المونت (۱۹۸۹) که این رابطهها را بسان بازیهائی پوچ و بیهدف مینگرد، فاصله میگیرد (ضمن اینکه از طنز درخشان و المونت کمتر بهرهای دارد). رفتارها و حالتهای راحت و کمتکلف، باعث میشود فیلم بیشتر به تصویری از هرج و مرج اخلاقی معاصر نزدیک باشد تا قطعهای تاریخی (اگرچه طراحی صحنه استوارت کریگ و طراحی لباس جیمز آچسن چشمگیر است).
مالکوویچ و کلوز درخشانند ولی از نظر فیزیکی تا تصور معمول تماشاگر از شخصیتهای چنین داستانی فاصله زیادی دارند. در عوض فایفر با آرامشی که سرپوش اضطرابی درونی است، نقش یک زن اسیر تشویشهای اخلاقی را با شکوه بازی میکند و بیشتر از آنان با فضای تاریخی داستان هماهنگ به نظر میرسد. فریرز با موفقیت این فیلم در سینمای آمریکا جایگاه مطمئنی برای خود دست و پا میکند. این داستان یک بار دیگر نیز با همین نام در سال ۱۹۵۹ به کارگردانی روژه وادیم و همکاری ژرار فیلیپ، ژان مورو، آنت وادیم و ژان لوئی ترنتینیان به فیلم برگردانده شده است.
فیلم بیکر بویهای شگفتانگیز – The Fabulous Baker Boys
سال تولید : ۱۹۸۹
کشور تولیدکننده : آمریکا
محصول : پالا وایناستاین و مارک رُزنبرگ
کارگردان : استیو کلاوز
فیلمنامهنویس : استیو کلاوز
فیلمبردار : میکائیل بالهاوس
آهنگساز(موسیقی متن) : دیو گروسین
هنرپیشگان : جف بریجز، میشل فایفر، بو بریجز، وندی گرارد، الی راب، جنیفر تیلی، زاندر برکلی، دیکین ماتیوز، کن لرنر، آلبرت هال و گریگوری ایتسین.
نوع فیلم : رنگی، ۱۱۳ دقیقه.
سیاتل. «فرانک بیکر» (بو بریجز)، مرد خانواده و «جک» (جف بریجز)، برادرِ زنبارهاش پانزده سالی است در کابارهها پیانو میزنند و از موفقیتی نسبی نیز برخوردارند. «جک» (برادر بااستعدادتر) که یک نواختی کارشان خسته شده و به میخوارگی افتاده، با پیانو زدن در باشگاههای جاز خود را راضی میکند. بنابراین وقتی «فرانک» (که مدریریت مالی را برعهده دارد و بهرغم افت کار، اصرار دارد اجراها را به همان روال همیشگی انجام دهند) پیشنهاد میکند برای تنوع هم که شده آوازهخوان زنی را به گروه اضافه کنند، «جک» با بیمیلی قبول میکند. سی و هفت نفر نامزد آوازهخوانی در امتحان رد میشوند تا اینکه سروکله «سوزی دایموند» (فایفر)، زن جوانی پیدا میشود که به رغم آشفتگی تا اینکه سروکله «سوزی دایموند» (فایفر)، زن جوانی پیدا میشود که به غم آشفتگی سر و وضع، آدامس جویدن و بددهنیاش، نظرشان را جلب میکند. آن دو لباسهای تازهای برایش میخرند و با تغییر سر و وضع او، و از همان اجراهای نخست، برنامهشان بسیار طرفدار پیدا میکند و مورد استقبال قرار میگیرد.
در همین حال، «جک» – که عشق خود را محدود به سگش و دختر کوچولوی همسایه کرده – با وجود آنکه از «سوزی» خوشش آمده ولی به وفاداری او تردید دارد. «سوزی» هم که به «جک» علاقهمند شده، به خاطر بیثباتی روابطی که «جک» همیشه با زنان داشته، «جک» را از خود میراند. در اجرائی سه نفره در نیویورک به مناسبت سال نو، «فرانک» نزد خانوادهاش میرود و «جک» و «سوزی» با هم رابطه برقرار میکنند. «سوزی» که از اجرای آوازهای یکنواخت حوصلهاش سر رفته، به «جک» میگوید که به او پیشنهاد آوازهخوانی در فیلمهای تبلیغاتی را کردهاند؛ و وقتی میبیند «جک» به جای آن که او را منصرف کند و از او بخواهد بماند، به او میگوید که کار را بگیرد،
«سوزی»، دلچرکین «جک» را ترک میکند. «جک» و «فرانک» که دوباره تنها شدهاند، به رغم میل باطنیشان در یک برنامه تلویزیون احمقانه شرکت میکنند. «جک» برنامه را به هم میریزد و سپس دعوائی شدید بین دو برادر رخ میدهد. آن دو مدتی بعد با هم آشتی میکنند و «جک» که سرانجام خود را از زیر بال و پر برادرش بیرون کشیده و در یک باشگاه جاز کار گرفته، به دیدار «سوزی» میرود…
بیکربویهای شگفتانگیز قصه چندان تازهای ندارد، خواننده صفر کیلومتری که یکشبه ره صد ساله را میپیماید، از مایههای رویائی سینمای هالیوود است. اما فیلم طراوتی دارد که نشاندهنده این اصل قدیمی است که در هالیوود هیچ موضوعی کهنه نمیشود. همراهی جف بریجز که بهترین شمایل قهرمان سرد و جذاب دهه ۱۹۸۰ سینیمای آمریکاست با فایفر در اوج شادابی، یکی از آن رمانسهای کلبی مسلکانه و همیشه دیدنی هالیوود را خلق میکند. در واقع هرچه دارد از حضور این دو و موسیقی گروسین است که از واپسین بازماندههای موسیقی جاز در سینمای آمریکاست. فایفر در نخستین تجربه خوانندگیاش حیرتانگیز است. حاشیه صوتی غنی فیلم یک گزیدهشناسی جمع و جور از موسیقی کلاسیک جاز است.
فیلم خانهٔ روسیه – THE RUSSIA HOUSE
سال تولید : ۱۹۹۰
کشور تولیدکننده : امریکا
محصول : فرد شپیسی و پل ماسلانسکی
کارگردان : شپیسی
فیلمنامهنویس : تام استوپارد، بر مبنای رمانی نوشتهٔ جان لو کاره
فیلمبردار : ایان بیکر
آهنگساز(موسیقی متن) : جری گلداسمیت
هنرپیشگان : شان کانری، میشل فایفر، روی شایدر، جیمز فاکس، جان ماهونی، کلاوس ماریا براندائر، کن راسل، ج.ت. والش و نیکلاس وودسن
نوع فیلم : رنگی ۱۲۲ دقیقه
در نمایشگاه کتابی در مسکو، ̎کاتیا ̎ (فایفر) از ̎نیکی لندا ̎ (وودسن)، یک نماینده فروش میخواهد تا دستنوشتهٔ دوستش را به سازمانهای اطلاعاتی تحویل میدهد و معلوم میشود که آنها در واقع تحلیل مشروح قابلیتهای اتمی روسیه است. ̎ند̎ (فاکس)، یک مأمور اطلاعاتی انگلیسی و ̎راسل̎ (شایدر)، مأمور سیا، بررسی در این زمینه را آغاز میکنند. ̎بارلی̎ که در لیسبون زندگی میکند، ̎کاتیا ̎ را به یاد نمیآورد ولی حدس میزند دست نوشته باید متعلق به دانشمندی معروف به ̎دانته̎ (براندائر) باشد که او را در کنفرانس نویسندگان روسی ملاقات کرده است.
̎ند̎، ̎بارلی̎ را راضی میکند تا در لباس مبدل به روسیه رود و از صحت و سقم دستنوشته اطمینان حاصل کند. ̎بارلی̎ در روسیه با ̎کاتیا ̎ تماس میگیرد تا به کمک او ملاقاتی با ̎دانته̎ ترتیب داده شود. اما حالا روسها نیز به وجود آن کتاب پی بردهاند و ̎بارلی̎ به واسطهٔ یکی از دوستان روسیاش، فهرستی را در اختیار جاسوسان روسی میگذارد تا معلوم شود غرب از کدام زمینهٔ سیستم دفاعی روسیه بیخبر است. البته به این شرط که به ̎کاتیا ̎ و خانوادهاش اجازهٔ مهاجرت به غرب داده شود. ̎بارلی̎ فهرست را تحویل میدهد و به لیسبون، جائی که ̎کاتیا ̎ و خانوادهاش منتظر او هستند، بر میگردد.
خانهٔ روسیه تمام پتانسیل یک فیلم تبلیغاتی احمقانه را در خود یکجا جمع دارد اما کاری که شپیسی با این مصالح انجام میدهد،بسیار بالاتر از حد انتظار است؛ یک عاشقانهٔ پر حس و حال در فضائی سرد که به شدت هم طبیعی در آمده است. فیلم قرار است یکی از دهها اثری باشد که امریکائیها در دورههای مختلف جنگ سرد به عنوان بمبهای تبلیغاتی به سر روسها میریختند. داستان هم بر همین اساس نوشته شده؛ یک غربی دوستداشتنی که وارد جهنم سرد شوروی میشود، کارهائی را انجام میدهد و مثل یک قهرمان از میدان خارج میشود. اما نوع روایت شپیسی اینگونه نیست. اتفاقاً این بار شخصیت روسی ـ با بازی عالی فایفر ـ خیلی دوستداشتنیتر از دیگر شخصیتهای فیلم از کار درآمده و حس هم ذاتپنداری تماشاگر را هم کاملاً بر میانگیزد. جدا از این، فیلم در خلق تعلیق جاری در داستان موفق است و در بسیاری صحنهها، تماشاگر را برای سرنوشت شخصیتهای حاضر در داستان نگران میکند. فیلم در وجه تبلیغیاش هم البته موفق است. شوروی خلق شده در اروپای شرقی، یکی از مخوفترین و دهشتناکترین تصاویری است که از این کشور در تمام سالهای جنگ سرد ارائه شده و خفقان حاکم بر داستان، کاملاً در تار و پود فیلم تنیده شده است. فیلم البته موسیقی شنیدنی گلداسمیت را هم یدک میکشد.
فیلم فرانکی و جانی – FRANKIE AND JOHNNY
سال تولید : ۱۹۹۱
کشور تولیدکننده : امریکا
محصول : گاری مارشال
کارگردان : مارشال
فیلمنامهنویس : ترنس مکنالی، بر مبنای نمایشنامهای نوشتهٔ خودش
فیلمبردار : دانته اسپینوتی
آهنگساز(موسیقی متن) : ماروین هملیش
هنرپیشگان : آل پاچینو، میشل فایفر، هکتو الیزوندو، نیتان لین، جین موریس، گرگ لوئیس، گلن پلامر، کیت نلیگان
نوع فیلم : رنگی، ۱۱۸ دقیقه
فرانکی̎ (فایفر) پیشخدمت ̎ آپولو̎ رستورانی در مرکز شهر نیویورک است که زندگی تنهایش بین محل کار و آپارتمان کوچک محل اقامتش محدود میشود. ̎جانی̎ (پاچینو) کلاهبرداری است که پس از آزادی از هجده ماه حبس به نیویورک میآید و دنبال کار میگردد. تا اینکه ̎نیک̎ (الیزوندو)، مالک مهربان ̎ آپولو̎ او را به عنوان آشپز استخدام میکند. ورود این چهرهٔ تازه موجب برانگیخته شدن هیجان میان پیشخدمتها میشود، اما این مسئله خیلی زود تحتالشعاع سکته و متعاقب آن مرگ ̎هلن̎، قدیمیترین پیشخدمت رستوران قرار میگیرد.
̎فرانکی̎ و همکارانش ̎کورا̎ (نلیگان) و ̎ندا ̎ (موریس)، از دیدن ̎جانی̎ در مراسم تشییع جنازهٔ ̎هلن̎ یکه میخورند. در کافه ̎جانی̎ با همهٔ پیشخدمتها و به ویژه ̎کورا ̎ روابطی صمیمانه مییابد، با این همه نظر او متوجه ̎فرانکی̎ است. او شبی از ̎فرانکی̎ برای شرکت در یک مهمانی دعوت میکند، ̎فرانکی̎ که مردد است، به تشویق همسایه و بهترین دوستش، ̎تیم̎ (لین)، این دعوت را میپذیرد. کمکم بین آن دو رابطهای دوستانه ایجاد میشود، با وجود این ̎فرانکی̎ کوششهای ̎جانی̎ برای صمیمیتر شدن این رابطه را عقیم میگذارد. در این حال، ̎جانی̎ به ملاقات همسر سابق و فرزندانش میرود و بدون اینکه با آنان صحبت کند، در مییابد که دیگر نمیتواند جائی در زندگی آنان داشته باشد.
̎جانی̎ به کوششهایش برای ترغیب ̎فرانکی̎ بیتمایل به ایجاد رابطهای عاطفی ادامه میدهد، تا اینکه ̎فرانکی̎ به او اعتراف میکند اکراهش به برقراری اینگونه روابط، ناشی از خاطرهٔ تلخ ضربهٔ عاطفی / جسمانی است که از رابطهٔ او با دوست سابقش وارد شده است. اما با درک درست ̎جانی̎ از موقعیت او، به تدریج تفاهمی بینشان برقرار میشود و ̎فرانکی̎ در پایان موفق میشود همانگونه که در خانهاش جائی برای ̎جانی̎ یافته بود، جائی را هم در قلبش به او اختصاص دهد.
درون مایهٔ اصلی فیلم، رابطهٔ عاطفی دو انسان تنها ورای تمام اختلافات فردی و اجتماعی، مضمونی آشنا در کارهای مارشال، ساحلها (۱۹۸۹) و زن زیبا (۱۹۹۰)، است. فیلمنامهٔ مک نالی (اقتباس از نمایشنامهٔ خود او که پیش از این یک اجرای موفقیتآمیز از آن با همکاری ف.مورای ایبراهم و کتی بیتس روی صحنه رفته بود) و همچنین سبک کارگردانی مارشال (مثل همیشه) محمل لازم جهت عرض اندام بازیگران (پاچینو و فایفر، هشت سال پس از صورت زخمی برایان د پالما و در کنار هم) را فراهم میسازد.
در این میان بهترین بازی از آن فایفر در نقش زنی سرگشته با گذشتهای تلخ و تباه شده و هراسان از برقراری رابطه با مردان است. حال و روز او، به ویژه در صحنهای که تنهائی و ناامیدیاش (در تهمیدی به عاریت گرفته شده از پنجره عقبی آلفرد هیچکاک، ۱۹۵۴) با نظارهٔ وضعیت همانند زوجهای همسایه، تعمیم مییابد، به چشم میآید. شخصیت بازندهٔ ̎جانی̎ یادآور پلیس نیویورکی تنها و ناامید پاچینو در دریای عشق (هارولد بکر، ۱۹۸۹) است. در میان نقشهای فرعی، نلیگان در تصویری هجو آمیز از زنی ̎مرد خوار̎ که عملاً این شخصیت را تا حد انسانی قابل همدردی ارتقاء میدهد (تا حد زیادی متأثر از تصویر شناخته شدهٔ شر) و لین در نقش همسایهٔ هم جنس دوست ̎فرانکی̎ قابل اشارهاند.
فیلم بتمن باز میگردد – BATMAN RETURNS
سال تولید : ۱۹۹۲
کشور تولیدکننده : امریکا
محصول : برادران وارنر و پولی گرام پیکچرز
کارگردان : تیم برتن
فیلمنامهنویس : دانیل واترز و سام هام، بر مبنای داستانی نوشتهٔ واترز و هام از شخصیتهائی خلق شده توسط باب کین
فیلمبردار : استفان تساپسکی
آهنگساز(موسیقی متن) : دانی الفمن
هنرپیشگان : مایکل کیتن، دانی د ویتو، میشل فایفر، کریستوفر واکن، مایکل گوگ، مایکل مورفی، کریستی کاناوی، پت هینگل
نوع فیلم : رنگی، ۱۲۶ دقیقه
ـ ̎ آزوالد کابل پات̎ ناقص الخلقه (د ویتو) توسط والدین متمولش به فاضلاب انداخته میشود و سی و سه سال بعد با نام ̎پنگوئن̎، جانیان را به دور خود جمع میکند و مردم گاتهمسیتی را به وحشت میاندازد. ̎سلینا کایل̎ (فایفر)، منشی سادهدل ̎ماکس شرک̎ سرمایهدار (واکن) پی میبرد که ̎ماکس̎ با آگاهی از این امر او را از پنجرهٔ آسمان خراشی به پائین پرت میکند. اما دختر در قالب انتقامجوئی به نام ̎زن گربهای̎ حیات دوباره مییابد. ̎ماکس̎ با ̎پنگوئن̎ قرار میگذارد که به عنوان شهردار انتخاب شود تا بتواند نیروگاه خود را بدون مزاحمت بسازد. ̎بروس وین / بتمن̎ (کیتن) و ̎زن گربهای̎ با یکدیگر رابطهای پر تنش مییابند، حال آنکه ̎بروس̎ و ̎سلینا ̎ دل در گرو عشق هم دارند. ̎پنگوئن̎ که در انتخابات ناموفق مانده، در درگیری نهائی با ̎بتمن̎ از پا در میآید. ̎زن گربهای̎ دست دوستی ̎بتمن̎ را که با افشای هویت واقعیاش به سوی او دراز کرده، پس میزند و ̎ماکس̎ را به دیار عدم میفرستد. ̎بروس̎ با توهم احتمال زنده بودن ̎سلینا ̎ از صحنه دور میشود.
برتن در بتمن باز میگردد با صراحتی به مراتب بیش از فیلم قبلی خود (بتمن، ۱۹۸۹)، قالب داستانهای مصور را عرصهای مناسب برای ارائه تصویری همه جانبه از جامعهٔ آمریکا مینمایاند: روابط ناعادلانهٔ کارگر / کارفرما، طبقاتی شدن روز افزون جامعه، تباهی ناشی از مادی گرائی مفرط، رفتار نادرست با کودکان (کودک آزاری)، موقعیت نامطلوب زنان تحت ستم، انتخابات و عوام فریبیهای سیاسی (با اشاراتی مستقیم به رقابت کلینتن / بوش در تابستان ۱۹۹۲)، تبلیغات و وسایل ارتباط جمعی، تنشهای خیابانی (که آشکارا شورشهای سال ۱۹۹۲ لس آنجلس را تداعی میکند) ظرافت و غنای فیلم در احیاء اکسپرسیونیسم را پایانی نیست: در گاتهم سیتی، برتن نیز مثل متروپولیس فریتس لانگ (۱۹۲۷)، ساختار و ترکیب عمودی شهر را به عنوان وسیلهای برای تأکید بر طبقاتی بودن جامعه مورد استفاده قرار میدهد و برخورد دوگانهٔ ̎سلینا / زن گربهای̎ با جامعه، کمابیش یادآور ̎ماریا ̎ی واقعی / ̎ماریا ̎ ی مصنوعی آن فیلم است. ̎ماکس شرک̎ نام بازیگر نوسفراتوی فریدریش ویلهلم مورنا (۱۹۲۱) است. دنبالهها: همیشه بتمن (جوئل شوماکر، ۱۹۹۵) و بتمن و رابین (شوماکر، ۱۹۹۷)
فیلم میدان عشق – LOVE FIELD
سال تولید : ۱۹۹۲
کشور تولیدکننده : امریکا
محصول : اوریون
کارگردان : جاناتان کاپلان
فیلمنامهنویس : دان روس
فیلمبردار : رالف د. بود
آهنگساز(موسیقی متن) : جری گلداسمیت
هنرپیشگان : میشل فایفر، دنیس هیزبرت، استفانی مکفادن، برایان کروین، لوئیز لاتم، پگی ری و بت گرانت
نوع فیلم : رنگی، ۱۰۴ دقیقه
تکزاس، دههٔ ۱۹۶۰. ̎لورین هالت̎ (فایفر)، یک زن متأهل طبقهٔ متوسط چشم و گوش بسته، عاشق ̎کندی̎ها، به خصوص ̎جاکلین̎ است و او را الگوی خود قرار داده است. وقتی ̎لورین̎ باخبر میشود که رئیس جمهور و همسرش ۲۲ نوامبر ۱۹۶۳ به دالاس میآیند، با عجله خود را به فرودگاه میرساند تا جزو مستقبلین باشد. اما دیر میرسد، بنابراین با اتوموبیلش راهی دالاس میشود اما زمانی میرسد که ̎جان کندی̎ به قتل رسیده، پس تصمیم میگیرد خود را به واشنگیتن برساند تا موقع تدفین کنار ̎جاکلین کندی̎ باشد. هنگامیکه شوهرش، ̎ری̎ (کروین) حاضر نمیشود اتوموبیل را در اختیارش بگذارد، سوار اتوبوس میشود و در آنجا با سیاهپوستی به نام ̎جانسن̎ (هیزبرت) و دختر پنج سالهاش، ̎جونل̎ (مک فادن) آشنا میشود. ̎لورین̎ مدام دربارهٔ ̎کندی̎ حرف میزند و سایر سرنشینان سیاهپوست اتوبوس به او چشمغره میروند. پس از وقوع تصادفی، ̎لورین̎ پی میبرد اسم واقعی ̎جانسن̎، ̎کیتر̎ است و در واقع دخترش را از یک یتیمخانه ربوده و قصد دارد به طرف فیلادلفیا فرار کند. در حالیکه پلیسها به دنبالشان هستند، سه نفری اتوموبیلی را میدزدند و به سرعت به طرف شمال میرانند و پلیس هم در پیشان. در این بین ̎لورین̎ امیدوار است به موقع خود را به مراسم تدفین ̎کندی̎ در واشینگتن برساند.
یک خط داستانی کاملاً قابل پیشبینی، بیهیچ حرف تازهای در شکل، فرم و اجرا. فیلمی دیگر از کاپلان کارگردان جریان اصلی سینمای هالیوود که نسبت به کارهای گذشته خود او هم نقاط ضعف فراوانی دارد. اگر کاپلان مثلاً در متهم (۱۹۸۸) یکی دو صحنه تأثیرگذار مثل آن صحنهٔ معروف کافه را کارگردانی کرده، در اینجا فیلم حتی نقطهٔ اوجی آنگونه هم ندارد و فایفر قرار است به تنهائی بار شخصیتی را به دوش بکشد که برای هیچکدام از کارهائی که انجام میدهد، نمیتوان دلیل منطقی و خاصی تراشید.
فیلم عصر معصومیت – THE AGE OF INNOCENCE
سال تولید : ۱۹۹۳
کشور تولیدکننده : امریکا
محصول : باربارا د فینا
کارگردان : مارتین اسکورسیزی
فیلمنامهنویس : جی کاکس و اسکورسیزی، بر مبنای رمانی نوشتهٔ ادیت وارتن
فیلمبردار : میکائیل بالهاوس
آهنگساز(موسیقی متن) : المر برنستاین
هنرپیشگان : دانیل دی لوئیس، میشل فایفر، وینونا رایدر، ریچارد گرانت، الک مکاون، جرالدین چاپلین، مایکل گوگ، میریام مارگولیس، نورمن لوید، رابرت شان لنرد، استوارت ویلسن، جون وودوارد، جاناتان پرایس و اسکورسیزی
نوع فیلم : رنگی، ۱۳۸ دقیقه
نیویورک، دههٔ ۱۸۷۰. وکیلی به نام ̎نیولند آرچر̎ (دی لوئیس)، با ̎می ولاند̎ (رایدر) دختر خانوادهٔ منتفذ ̎مینگوت̎، نامزد میشود. او میخواهد جریان نامزدیاش را در مجلس رقص سالانهٔ ̎خانوادهٔ بوفورت̎ اعلام کند، تا توجه خالهزنکها را از دختر عمهٔ ̎می̎ ̎الن اولنسکا ̎ (فایفر)، که پس از شکست در زندگی زناشوئی رسوایش، به تازگی از اروپا برگشته منحرف کند. ̎ آرچر̎ میخواهد عروسی هرچه سریعتر برگزار شود، ولی ̎می̎ از طرف مادرش (چاپلین) تحت فشار است تا آداب و تشریفات را رعایت کند.
در مهمانی خانوادهٔ ̎وان در لویدن̎، ̎الن̎ ̎ آرچر̎ را به خانهاش دعوت میکند. ̎الن̎ سرقرار دیر میرسد و ̎ آرچر̎ متوجه میشود که او با ̎جولیوس بوفورت̎ (ویلسن)، زنبارهٔ بدنام، همراه شده است. ̎ آرچر̎ هر روز بیشتر مجذوب ̎الن̎ میشود، و وقتی ̎می̎ برای تعطیلات به سفر میرود، به دیدن ̎الن̎ میرود. اما پیش از آن که احساسش را برای ̎الن̎ بیان کند، باز سر و کلهٔ ̎جولیوس بوفورت̎ پیدا میشود و ̎ آرچر̎ با عصبانیت میرود. ̎ آرچر̎ دوباره ̎می̎ را برای جلو انداختن تاریخ عروسی تحت فشار میگذارد. وقتی میشنود که ̎کنت̎ همسر ̎الن̎ از او خواسته که بازگردد، به دیدن ̎الن̎ میرود تا از رفتن منصرفش کند، و به او میگوید که دوستش دارد، ولی ̎الن̎ با وجود اعتراف به عشقش، او را از خود میراند و میگوید که نمیتواند این بلا را به سر ̎می̎ بیاورد. نامهای از ̎می̎ به دست ̎الن̎ میرسد که مادر ̎می̎ با جلو انداختن تاریخ ازدواج موافقت کرده است.
هجده ماه پس از ازدواج، ̎ آرچر̎ هنوز دلبستهٔ ̎الن̎ است، و وقتی میشنود که او به ̎بوستن̎ رفته، به بهانهای خود را به آنجا میرساند. ̎الن̎ میگوید که منشی ̎کنت̎ به دنبال بازگرداندن او است، ولی با خواهش و التماس ̎ آرچر̎، میپذیرد که به اروپا بازنگردد. در این بین، ̎بوفورتها̎ ورشکست میشوند و ̎الن̎ سرمایهاش را از دست میدهد. پس از آنکه مادربزرگ ̎می̎ سکته میکند، ̎الن̎ به نیویورک باز میگردد تا از او مراقبت کند. ̎ آرچر̎ و ̎الن̎ قرار ملاقات میگذارند، ولی درست پیش از موعد ملاقات، ̎می̎ به ̎ آرچر̎ میگوید ̎الن̎ عازم اروپاست. ̎ آرچر̎ میفهمد که دوستان و خانوادهٔ ̎می̎ به تصور رابطه داشتن او با ̎الن̎، میخواهند آن دو را از هم دور کنند. ̎ آرچر̎ تلاش میکند تا احساسش را برای ̎می̎ توضیح دهد، ولی ̎می̎ با گفتن خبر باردار بودنش،او را میخکوب میکند. ̎می̎ خبر بارداری خود را دو هفته پیش به ̎الن̎ هم گفته است. ̎ آرچر̎ ناچار سرنوشتش را میپذیرد. سالها بعد، پس از مرگ ̎می̎، ̎ آرچر̎ پنجاه و هفت ساله با پسرش، ̎تد̎ (لندر) برای تجارت به اروپا سفر میکنند. ̎تد̎ برای غافلگیر کردن پدرش، قرار ملاقاتی با ̎کنتس اولنسکا ̎ گذاشته، ولی ̎ آرچر̎ او را تنها میفرستد و خودش قدمزنان باز میگردد.
فیلمی بر مبنای رمان برندهٔ جایزهٔ پولیتسر ادیت وارتن که بیش از هر چیز مدیون فایفر است که در ایفای نقش زنی ̎دیگر̎ میدرخشد و سنگینی حضورش حتی در صحنههائی که بازی ندارد، احساس میشود. دی لوئیس در تصویر کردن مردی مردد موفق است و رایدز نیز در نقش زنی سنتی و کمابیش موذی به خوبی ظاهر میشود. با این همه و به رغم وسواسهای اسکورسیزی در عرضهٔ ساخت و ساز جامعهٔ اشرافی قرن نوزدهمی امریکا، نزدیک شدن به فضای فیلم و شخصیتها به سختی میسر است.
فیلم گرگ – Wolf
سال تولید : ۱۹۹۵
کشور تولیدکننده : آمریکا
محصول : کلمبیا
کارگردان : مایک نیکولز
فیلمنامهنویس : جیم هریسن و وسلی استریک
فیلمبردار : جوزپه روتونو.
آهنگساز(موسیقی متن) : انیو موریکونه
هنرپیشگان : جک نیکلسن، میشل فایفر، جیمز اسپیدر، کیت نلیگان، آیلین اتکینز، ریچارد جنکینز و کریستوفر پلامر.
نوع فیلم : رنگی.
صدا : ۱۲۵ دقیقه.
شبی “ویل رندال”(نیکلسن) به هنگام راننندگی در جاده با گرگی تصادف میکند و به نظرش میآید که گرگ مرده، اما وقتی به گرگ نزدیک میشود، جانور او را گاز میگیرد و در بیشهها ناپدید میشود. فردای آن روز او به اتفاق همسرش، “شارلوت” (نلیگان) به مهمانی منزل یک میلیونر بهنام “ریموند آلدن” (پلامر)، که به تازگی مالک شرکت انتشاراتی “مکلیش” شده میروند آنجا “آلدن” به “ویل” میگوید که برایش شغل کوچکتری در نظر گرفته، با پول کمتر. شغل او قرار است به مدیر بازاریابیاش، “استوارت سوئینتن” (اسپیدر) برسد. حال “ویل” به هم میخورد. دختر “آلدن”، “لارا” (فایفر) به او کمک میکند. فردای آن روز “ویل” گه به همسرش شک کرده، بیخبر و ناگهانی به منزل “استوارت” میرود و آندو را با هم گیر میاندازد. ناراحت و خشمگین با “استوارت” مشاجره میکند و دست او را گاز میگیرد. “ویل” با کمک منشی و دستیارانش تصمیم میگیرد یک انتشاراتی مستقل باز کند. در ملاقاتی با “آلدن”، “لارا” را دوباره میبیند و شب را در منزل تابستانی او به سر میبرد. اما نیمه شب بر میخیزد، به جنگل میرود و آهوئی را میکشد، در حالی که صبح هیچ چیز به یاد ندارد. سپس به دیدار یک متخصص حلول روح حیوانات میرود که به او میگوید خیلی زود گرگ خواهد شد. “آلدن”، “ویل” را ابقاء میکند. “ویل” به کار سابقش برمیگردد و “استوارت” را اخراج میکند. وقتی “شارلوت” را مرده مییابند به “ویل” مظنون میشوند. اما “لارا” را نجاتش میدهد و در مییابد که “استوارت” که گرگ شده، “شارلوت” را کشته است. “استوارت” قصد کشتن “لارا” را میکند. “ویل” و “استوارت” مثل دو گرگ میجنگند. “ویل” به جنگل فرار میکند و “لارا”، “استوارت” را میکشد.
تقابل خیر و شر ـ دو وجه درون انسان ـ [همان مایه آشنای دکتر جکیل و آقای هاید] چه در شکل و قالب انسانی و چه در وجه دیگر (حتی در شکل گرگ شدن آدمها) و اصلاً فکر و ایده استحاله و دگردیسی و تولد دوباره (درونمایهای که یکی دو فیلم اخیر نیکولز را فرا گرفته ـ شکل ساده و بسیطاش را در مراقبت از هنری (۱۹۹۱) داریم که فیلم مهجور و کم توفیق یافته است) در این فیلم جدید نیکولز، به چیزی پیچیده و دشوار و بار نیافته بدل میشود و دو وجه واقعی و فانتزی، ترکیب نشده و مجزا از هم باقی میمانند. تعلیق و ترس ظاهراً مد نظر نبوده است. نشان دادن استحاله و تبدیل تدریجی انسان به گرگ (انسان خوب به گرگ خوب! و انسان بد به گرگ بد! و دوباره تقابل این دو) در فیلم با حفظ یک تمپوی دقیق و رعایت تمهیدات واقعی (مثل قدرت یافتن حس بویائی و بینائی و…) و بدون تکیه بر گریم و تؤثیرات ویژه و… همه کوشش کارگردان را به خود جلب کرده است. در انتها علت وجودی فیلم، قصه، فکرهای پشت آن خام و دستنیافتنی بهنظر میرسند و تماشاگر میان حفظ و رعایت سنتها و کلیشههای نوع (که فیلم عملاً فاقد آنها است) و شکستن قالب نوع برای ایجاد قالبی جدید برای فکری جدید (؟) معلق و پا درهوا میماند.
فیلم ذهنهای خطرناک – Dangerous Minds
سال تولید : ۱۹۹۵
کشور تولیدکننده : آمریکا
محصول : جری بروکهایمر و دان سیمپسن.
کارگردان : جان ن. اسمیت.
فیلمنامهنویس : رانلد باس، بر مبنای کتابی نوشته لوآن جانسن.
فیلمبردار : پییر لوتارت.
آهنگساز(موسیقی متن) : لیزا کولمن و وندی ملووین.
هنرپیشگان : میشل فایفر، جرج دزوندزا، وید دومینگس، بروکلین هریس، کورتنی ب. ونس، رابین بارتلت، جان نویل و رنولی سانتیاگو.
نوع فیلم : رنگی.
صدا : ۹۹ دقیقه.
“لوآن جانسن” (فایفر)، زنی سی و چند ساله بیوه، با سابقه کار در نیروی دریائی آمریکا که اکنون بی کار شده، توسط “هال” (دزوندزا)، دوست قدیمیاش، برای کار در دبیرستانی دولتی در محله غرب نیویورک دعوت میشود. در نخستین روز کلاس متوجه میشود که متمردترین و شرورترین بچههای مدرسه در کلاس او هستند. آنان معلم قبلی را فراری دادهاند و سه چهار معلم دیگر نیز تنها یکی دو روزی دوام آوردهاند. اما “لوآن” تصمیم میگیرد که بر آنان غلبه کند. برای نفوذ در قلب آنان و پذیرفته شدن توسطشان از درس کاراته شروع میکند و خیلی زود، به رغم اعتراضات مداوم مدیر مدرسه که مرد مبادی آداب و خشکی است، در دل آنان نفوذ میکند و با دختری بهنام “کالی” (هریس) ـ که سیاهپوستی است که باید کار کند تا زندگی خود و خانوادهاش را اداره کند ـ دوست میشود. او در دعوای بین دو تن از سرکشترین شاگردها، “رائول” (سانتیاگو) و “امیلیو” (دومینگس) مداخله میکند و وقتی مدرسه میخواهد این دو را تنبیه کند وساطت میکند. سپس از طریق اشعار “باب دیلن” آنان را به شعر علاقهمند میسازد. سعی میکند به “امیلیو” که با یک گروه از دزدان مسئله پیدا کرده، کمک کند. او را به منزل خودش میآورد تا پنهان شود. از او میخواهد که از مدیر مدرسه تقاضای کمک کند. “امیلیو” سراغ مدیر مدرسه میرود اما مدیر به دلیل این که او قبل از ورود در نزده، او را به اتاق راه نمیدهد. “امیلیو” به ناچار به سراغ باند دزدان میرود و با شلیک گلولهای میمیرد. در یک امتحان از شعر “دیلن تامس”، “کالی” و “رائول” بالاترین نمرهها را میآورند. “لوآن” در انتهای سال تحصیلی تصمیم به ترک مدرسه میگیرد، اما بچهها او را وادار میکنند که بماند، حتی “کالی” نیز کارش را رها میکند میکند تا تمام وقت در مدرسه به درسش برسد. “لوآن” تصمیم میگیرد بماند و به بچههای این منطقه کمک کند.
از موضوعهای جالب توجه و تقریباً رجعت شونده در سینما، موضوع کنار آمدن با جوانان متمرد و نفوذ در آنان و آموزش به شکلهای مختلف در سینما، هرچند سال یکبار تکرار میشود. لااقل دو نمونه مشهورش در یادها هست: جنگل مدرسه (ریچارد بروکس، ۱۹۵۵) و فیلم مشهور دهه ۱۹۶۰، تقدیم با عشق (جیمز کلاول، ۱۹۶۶). فیلم جدید، معلم مرد را به زن بدل میکند، و بیآنکه گذشته او را نشان دهد، تنها یک جا، با اشاره به مسائل خود او، شخصیت را نا گشوده و معما گونه باقی میگذارد. در دو سه صحنهای که زن را تنها یا در خانه میبینیم، به وجهی از او پینمیبریم. فیلم اما، سیاهپوستان جنگل مدرسه را در ۱۹۵۵ ـ به پورتوریکوئیهاو لاتینیهای دهه ۱۹۹۰ تبدیل میکند و به چاشنی مشکلات اجتماعی میافزاید. مشکل اصلی کار با این مایه، پرداخت تدریجی و آرام و باورپذیر بچههای متمرد به شاگردان سر به زیر، اگر در جنگل… با یک اوج دراماتیک انفجاری حاصل میآید و در تقدیم با عشق، از طریق روشن شدن گذشته معلم، اینجا از طریق پرداختن به شعر، به ترانه و موسیقی (هنر، بهخصوص موسیقی راک روزمره)، ترجمه شعر ترانه شعر ترانه پرآوازه باب دیلن، “آقای تنبورنواز” فراهم میآید و با همه پرداخت سادهانگارانه و خانم دستانه مدیر مدرسه، فیلم را تا حد یک کار سردستی روزمره تلویزیونی پائین میآورد، و البته جدا از روانشناسی فردی و اجتماعی سادهسازی هالیوودی که انگار سالهاست (لااقل طی چهل سال: ۱۹۵۵ تا ۱۹۹۵) هنوز دست نخورده و “مقدس” باقی مانده است. جالب این جاست که انتقاد اجتماعی و اشاره به فقر و نابرابری ۱۹۵۵ آنقدر روزمره و عادی شده که آدم فکر میکند بچه دبیرستانی فیلم جنگل مدرسه، چه بچههای نازنینی بودند!
فیلم خصوصی و شخصی – UP CLOSE AND PERSONAL
سال تولید : ۱۹۹۵
کشور تولیدکننده : امریکا
محصول : جوردان کرنر، دیوید نیکسی و جان ایونت
کارگردان : ایونت
فیلمنامهنویس : جون دیدیون و جان گریگوری دان، بر مبنای کتابی نوشتهٔ آلانا نش
فیلمبردار : کارل والتر لیندن لاب
آهنگساز(موسیقی متن) : توماس نیومن
هنرپیشگان : رابرت ردفورد، میشل فایفر، استوکارد چانینگ، جو مانتنیا، کیت نلیگان، گلن پلامر، جیمز ریبهورن
نوع فیلم : رنگی، ۱۲۴ دقیقه
ـ ̎تالی اتواتر̎ (فایفر) که زمانی پیشخدمت رستوران بوده، وارد دفتر کار شبکهٔ کابلی A.B.S میشود که یک روزنامهنگار سابق و یکی از چهرههای موفق و درخشان تلویزیون، ̎وارن جاستیس̎ (ردفورد) آن را اداره میکند. ̎جاستیس̎ در معرفی چهرههای تازه شهرت دارد. ̎وارن̎ به او شغلی دفتری میدهد اما ̎تالی̎ از او میخواهد که اجازه بدهد گویندهٔ برنامهٔ هواشناسی شود. نخستین برنامهاش آنچنان با عدم موفقیت همراه است که خودش دیگر شانسی برای خود نمیبیند، اما ̎وارن̎ او رابه کار گزارشگری سرویس خبر میگمارد. تا اینکه ̎تالی̎ با راهنمائی ̎وارن̎ گزارش موفقی از دو نفر کوبائی که میخواستند با شنا از کوبا به میامی بیایند، اما غرق شدهاند، ارائه میدهد. سپس ̎وارن̎ آهسته آهسته خبرنویسی، تهیهٔ متن گزارش، تدوین و ویرایش خبر را به او میآموزد و ̎تالی̎ کمکم به گزارشگری موفق بدل میشود. روزی با ̎جوانا ̎ (نیلگان)، همسر سابق ̎وارن̎ که گذشتهای مثل او داشته و او هم تحت راهنمائیهای ̎وارن̎ به یک چهرهٔ موفق تلویزیونی بدل شده، آشنا میشود و ̎جوانا ̎ او را با ̎باکی ترانووا ̎ (مانتنیا )، کارگزار معروف تلویزیونی آشنا میکند و ̎باکی̎ شغل مهمی برای او در شبکهٔ تلویزیونی V.F.I.L در فیلادلفیا پیدا میکند. اما ̎وارن̎ اعتراف میکند که دلباختهٔ او شده است. در محل جدید ̎تالی̎ موفق نیست. گزارشهای او بسیار خالی و بیهویتاند و او زیر نفوذ گزارشگر موفق این شبکهٔ جدید، ̎مارشا مک گرات̎ (چانینگ) نمیتواند زیاد موفق باشد. ̎ترانووا ̎ که خود و موقعیتش را در خطر میبیند، مداخله میکند و از ̎وارن̎ کمک میخواهد. ̎وارن̎ به ̎تالی̎ میپیوندد و ورق بر میگردد.
بعد از برایش مردن (گاس وان سانت، ۱۹۹۵) این دومین فیلمی است که طی این یکی دو سال اخیر دربارهٔ تلویزیون و ستاره شدن ساخته میشود و یادآور فیلمهائی مثل ستارهای متولد میشود (جرج کیوکر، ۱۹۵۴)، شبکه(سیدنی لومت، ۱۹۷۶) و … در گذشتههای دور و نزدیک هالیوود است. اینجا اما، ایونت میکوشد تا الگوی گذشته را تکرار کند: یک درام روابط بر اساس رابطهٔ ردفورد ـ فایفر را کنار کوشش فایفر برای پیروزی و ستاره شدن درهم ترکیب کند یا در اصل از اولی به عنوان پایههای برای دومی سود ببرد. اما اگر وان سانت در برایش مردن در این تمهید موفق است، ایونت نیست، چرا که سرانجام در نمییابیم که آیا رابطهای واقعاً مهرآمیز و عاطفی هم وجود دارد یا آن چنانکه فایفر در چند گفتوگو میگوید، واقعاً رابطه تنها کوشش فایفر برای داشتن ردفورد ـ یعنی موفقیت در کار تلویزیون ـ در کنارش است؟ عدم موفقیت ایونت در ترکیب این دو، فیلم را پادر هوا میکند. اما در عین حال خصوصی و شخصی چیزهائی دربارهٔ ساختار تلویزیون ـ هرچند بسیار کم و تکراری ـ در جامعهٔ امریکا به تماشاگر میگوید و دربارهٔ آدمهای تلویزیونی، دربارهٔ کمالگرائی بیمارگونهٔ امریکائی و روحیات و خصوصیات ذهنیت امریکائی و نیز دربارهٔ آن مایهٔ جذاب و همیشه قابل طرح سینمای امریکا، پیروز شدن و ستاره شدن به هر بهائی و به هر شکلی. اما مشکل ایونت در جمع و جور کردن قصهای است که بسیار سنتی و عادی شروع میشود اما در انتها، ایونت راهی برای پایان دادن به این فیلمنامهٔ لق ـ جز کشتن ردفورد ـ پیدا نمیکند، و به درام شخصیتها و روابط، یکسره و بینتیجه با حذف یکی از دو قطب رابطه، پایان میبخشد.
فیلم یک روز خوب – ONE FINE DAY
سال تولید : ۱۹۹۶
کشور تولیدکننده : امریکا
محصول : لیندا اوبست
کارگردان : مایکل هافمن
فیلمنامهنویس : تِرِل سلتسر و اِلن سایمن
فیلمبردار : آلیور استپلتن
آهنگساز(موسیقی متن) : جیمز نیوتن هوارد
هنرپیشگان : میشل فایفر، جرج کلونی، می ویتمن، الکس د. لینز، چارلز دورنینگ، جان رابین بیتس، الن گرین و پیت هامیل
نوع فیلم : رنگی، ۱۰۹ دقیقه
̎جک تیلر̎ (کلونی) در وضعیت پیچیدهای گیر افتاده است. همسر سابقش ناگهان عاشق شده و او را با دخترشان تنها گذاشته است. ̎جک̎ برای تهیهٔ گزارش در مورد رشوهخواری در شهرداری باید تمام وقت روزانهاش را در اختیار داشته باشد. یک خانم آرشیتکت به نام ̎ملانی پارکر̎ (فایفر) هم در وضع مشابهی است، او نه تنها باید طرح یک ساختمان بزرگ چند صد میلیون دلاری را آماده کند، بلکه نباید بگذارد رئیس بفهمد که او یک پسر کوچکی دارد، زیرا رئیس از بچهها بیزار است. بر اثر اتفاق در ̎یک روز خوب̎ ̎جک̎ ناچار میشود مسئولیت نگهداری از بچهها را با ̎ملانی̎ که شناخت کمی از او دارد، تقسیم کند. پس از تحمل دردسرهای بسیار ̎جک̎ و ̎ملانی̎ جذب یکدیگر میشوند.
فیلمی بازیگر محور، که با حذف ستارهٔ تماشائیاش به یک اثر تلویزیونی بیرمق تبدیل میشود. طرح داستانی فیلم ساده و بسیار قابل پیشبینی است و در این موقعیت تخت، تنها چیزی که تماشاگر را جذب میکند، سحر و جادوی ستارههاست که اینجا در قامت زوج کلونی/فایفر تجلی یافته است. و البته با این تز کار ملودراماتیک که یک روز خوب میتواند همان روز شلوغ، پُر دردسر و پُر اضطرابی باشد که امانمان را بریده است.
فیلم چهارصد هکتار – A THOUSAND ACRES
سال تولید : ۱۹۹۶
کشور تولیدکننده : آمریکا
محصول : مارک ایبراهم، استیو گولین، لین آروست، کیت گینزبرگ و سیگوریون سیگاواتسون
کارگردان : جوسلین مورهاوس
فیلمنامهنویس : لارا جونز، بر مبنای رمانی نوشتهٔ جین اسمایلی
فیلمبردار : تاک فوجیموتو
آهنگساز(موسیقی متن) : ریچارد هارتلی
هنرپیشگان : میشل فایفر، جسیکا لانگ، جنیفر جیسن لی، کالین فرت، کیت کارادین، کوین آندرسن، پت هینگل و جیسن روباردر
نوع فیلم : رنگی، ۱۰۵ دقیقه
̎لاری کوک̎ (جیسن روباردز) تصمیم میگیرد مزرعهٔ چهارصد هکتاری خود را بین سه دخترش تقسیم کند؛ اما وقتی متوجه میشود کوچکترین دخترش ̎کارولین̎ (جیسن لی) که وکیل دعاوی است، نسبت به قصد او تردیدهائی دارد، او را از سهمش محروم میکند. خواهران دیگر، ̎جینی̎ (لانگ) و ̎رز̎ (فایفر) با اینکه در کودکی از طرف پدرشان مورد اذیت و آزار قرار گرفتهاند از تصمیم او استقبال میکنند. آنان پس از آنکه پدر مست و پریشان احوالشان به خانهٔ همسایه مزرعهدارشان، ̎هارولد کلارک̎ (هینگل) نقل مکان میکند، با پسر هیپی او، ̎جس̎ (فرت) رابطه برقرار میکنند. شوهر ̎رز̎ وقتی از بیوفائی همسرش آگاه میشود، مست میکند و سوار بر تراکتور به مانعی برخورد میکند و میمیرد. ̎تای̎ (کارادین)، شوهر ̎جینی̎ با جلب حمایت ̎کارولین̎، از طرف پدرشان که احساس میکند با او بدرفتاری شده، از ̎جنی̎ و ̎رز̎ شکایت میکند…
رمان برندهٔ جایزه پولیستر خانم اسمایلی (در سال ۱۹۹۲)، با اقتباس خانم جونز، کارگردانی شده به وسیلهٔ خانم مورهاوس و با بازی سه تن از بازیگران زن معتبر هالیوود متعلق به سه نسل نزدیک به هم، به ترتیب خانم لانگ، فایفر و لی. همین باید برای یک فیلم زن ـ آزاد ـ خواه تمام عیار کفایت کند. اما چهارصد هکتار واقعاً اثرگذار است و پیشرفت قابل توجهی نسبت به ساختهٔ بیرنگ و بو و رقیق قبلی مورهاوس ـ چگونه یک لحاف آمریکائی درست کنیم (۱۹۹۵) ـ را نشان میدهد. البته مردهای فیلم طبق انتظار به لعنت خدا نمیارزند و در مورد شخصیت پدری که دخترانش را در سالها قبل مورد تعدی قرار داده و اینک با وقاحت تمام به آنان سرکوفت میزند، باید گفت که واقعاً نفرتانگیزتر از این نمیشد و عجیب است که روباردز حاضر به ایفای چنین نقشی شده. به این ترتیب، فیلم هیچ تابوئی را در ̎کانون خانواده̎ دست نخورده باقی نیگذارد و بر سویههای تاریک پر از عقده، تظاهر و خیانت، بیمحابا نور میتاباند. چیزی که فیلم را نجات میدهد، این است که نسبت به زنان هم موضع صریح، بیرحمانه و به دور از اغماضی اتخاذ میکند، میگذارد آنان هم خودفریبیها و نقطهضعفهایشان را فاش کنند و از قربانی بودنشان، مایهای برای ترحم نمیسازد. (مکالمهٔ شبانه میان لانگ و فایفر در مورد راز عاشقانهٔ مشترکشان به ویژه نمونهٔ تکاندهنده و نافذی است.) فیلم با تلاشی و محو خانوادههای کنونی و با امیدبه سلامت نسل بعدی پایان میگیرد و از ارائه راهحلهای فوری و آشتیهای احساساتی به درستی اجتناب میکند.
این نوشته را هم بخوانید:
۱۰ هنرپیشهی فراموششده در معروفترین سکانسهای تاریخ سینما
فیلم تلاطم شدید – THE DEEP END OF THE OCEAN
سال تولید : ۱۹۹۹
کشور تولیدکننده : آمریکا
محصول : کیت گینزبرگ
کارگردان : اولو گروسبارد
فیلمنامهنویس : استیون شیف، بر مبنای کتابی نوشتهٔ جاکلین ریچارد
فیلمبردار : استیون گلدبلات
آهنگساز(موسیقی متن) : المر برنستاین
هنرپیشگان : میشل فایفر، تریت ویلیامز، ووپی گلدبرگ، جاناتان جکسون، کوری باک، جان کاپلوس، رایان مریمن و الکس وگا
نوع فیلم : رنگی، ۱۰۶ دقیقه
̎بت کاپادورا̎ (فایفر)، عکاسی است که با ̎پت̎ (ویلیامز)، صاحب یک رستوران ازدواج کرده؛ این دو در مدیسن ویسکانسین ساکن هستند و ظاهراً زندگی خوب و راحتی را میگذرانند. در سال ۱۹۸۸ ̎بت̎ همراه سه فرزندش به گردهمائی دوستان دوران مدرسهاش در شیکاگو میرود. در حالیکه ̎بت̎ در ̎لابی̎ شلوغ هتل، به طرف پیشخوان پذیرش میرود، بچهٔ سهسالهاش، ̎بن̎، ناپدید میشود. با وجود جستوجوی دیوانهوار و بیوقفه و پوشش گستردهٔ رسانهای این حادثه، بچه را نمییابند و دیری نگذشته که ̎بت̎ دچار افسردگی میشود. نه سال بعد، تازه درد خانواده از غم از دست رفتن ̎بن̎ اندکی التیامیافته که به شیکاگو میروند تا ̎پت̎ بتواند به اتفاق پدرش رستورانی باز کند. چند ماهی بعد، ̎سام کاراس̎ (مریمن)، پسر یکی از همسایهها از آنان میخواهد که اجازه دهند چمن خانهاش را کوتاه کند. ̎بت̎ متوجه میشود که سر و شکل پسرک کاملاً با عکسی که پلیس از ̎بن̎ نوجوان ساخته، جور در میآید. او از پسرک عکس میگیرد و با شوهر خود و ̎کارآگاه کندی بلیس̎ (گلدبرگ) تماس میگیرد. اثر انگشت ̎بن̎ و ̎سام̎ کاملاً با یکدیگر میخوانند. ̎کندی̎ و ̎بت̎ به سراغ ̎جرج̎ (کاپلوس)، پدر ̎سام̎ میروند و خیلی زود آشکار میشود که ̎بن̎ توسط زنی متزلزل و بیمار که از همشاگردیهای سابق ̎بت̎ بوده، ربوده شده است. او اکنون خودکشی کرده و دیگر کسی باقی نمانده که بتوان تقصیرها را به گردن او انداخت. ̎سام̎ که زندگی خوبی را با ̎جرج̎ سر کرده، هیچ خاطرهای از والدین واقعیاش ندارد. و حالا، ̎بت̎ و ̎پت̎ باید راهی پیدا کنند تا دوباره پیوندی عاطفی با ̎سام̎ برقرار کند و مرهمی بر درد و عذاب وجدان ̎وینسنت̎ (جکسن)، برادر بزرگتر بگذارند که در زمان ربوده شدن ̎بن̎، مثلاً قرار بوده مواظب برادرش باشد و از آن زمان تا بهحال احساس گناه رهایش نکرده است…
فیلم درامی خانوادگی است که بر مبنای رمانی پرفروش ساخته شده. اما در حالیکه قابل باور بهنظر نمیآید، یکی از بهترین بازیهای فایفر را بهدست میدهد؛ بهخصوص در نیمهٔ نخست که به مایههای ̎فقدان̎ و ̎گناه̎ میپردازد و اینکه چطور میتوان به ̎وضع عادی خود̎ بازگشت. کار از آنجا که فرزند از دست رفته، بهطور اتفاقی، به خانهٔ پدر و مادر واقعی مراجعه میکند، بهکلی از کف میرود و به فیلمهای تلویزیونی شباهت پیدا میکند.
فیلم سرگذشت ما – THE STORY OF US
سال تولید : ۱۹۹۹
کشور تولیدکننده : آمریکا
محصول : راب راینر، جسی نلسن و آلن تسوایبل
کارگردان : راینر
فیلمنامهنویس : تسوایبل و نلسن
فیلمبردار : مایکل چاپمن
آهنگساز(موسیقی متن) : اریک کلپتن
هنرپیشگان : میشل فایفر، بروس ویلیس، ریتا ویلسن، جولی هاگرتی، پل رایزر، تیم ماتسن، رد باتنز و راینر
نوع فیلم : رنگی، ۹۶ دقیقه
̎بن̎ (ویلیس) و ̎کیتی̎ (فایفر) پانزده سال است که با هم ازدواج کردهاند و حالا صاحب دو بچه، خانههای عالی و زندگی راحتی هستند. اما یک جای این زندگی ایراد دارد و آن هم این است که ̎بن̎ و ̎کیتی̎ در مییابند حالا اصلاً یکدیگر را دوست ندارند. این دو آدم متفاوت، که هرگز فکر نمیکردند تا اینحد با هم اختلاف داشته باشند، بر سر دوراهی قرار گرفتهاند و باید تصمیم بگیرند که یا مصالحه کنند و زندگیشان را نجات دهند یا وقت جدائی رسیده است…
نام فیلم بهقدر کافی کلی هست. موضوعش نیز همینطور: ̎وقتی ویلیس با فایفر ازدواج کرد̎ و مشکلهائی که آرامآرام از سر راه عشق آسان افتاد. علاقهمندان میتوانند این زن و شوهر مثلاً نمونهای را در حضیض رابطهشان ببینند و در طول این فیلم از طریق کلی رجعت به گذشتهٔ کوتاه و بلند، مقاطع قبل همزیستیشان را از نظر بگذرانند تا معلوم شود زندگی زناشوئی چقدر خردەریز دارد و چطور این خردەریزها روی هم جمع میشوند و رابطه را به اینسو و آنسو میکشانند. سرگذشت ما در واقع مثل یک آلبوم لحظات خانوادگی است که بهجای عکس با تکههای فیلم ثبت شدهاند. پس از اتمام دعوا و مرافعهها و این نتیجه که هر دو طرف مقصرند و هر دو طرف حق دارند، سرانجام و در آستانهٔ افشای نیت متارکه برای بچههایشان، از خر شیطان پیاده میشند و رابطه را نجات میدهند. این جا فایفر ناگهان یک تکگوئی اشکبار دارد و طی آن بازی محشر خود را میکند تا یادآوری کند که در باقی فیلم به میزان زیادی اسیر دستمایهٔ محدود بوده است. هنگامیکه هاری، سالی را ملاقات کرد (ساختهٔ خود راینر، ۱۹۸۹) هم تماماً از افت و خیزهای یک رابطهٔ پر از اما و اگر میان دو روشنفکر که طی گفتوگوهای پر از طنز بیان میشدند، تشکیل شده بود. آن فیلم هنوز هم دیدنی و مفرح است، ولی سرگذشت ما تازگی یا لطف خاصی ندارد. حس میکنیم که هر صحنه چه در نوع اجرا و چه در مفاد گفتوگوها صرفاض تصاویر زوج ناشاد آن همه فیلمهای خانوادگی دیگر را تداعی میکند. نیش و نوش مداوم و چندپهلوی میان بیلی کریستال و مگرایان جایش را به غرولندهای سرراست و آشنا داده است. البته که راینر ذخیرهای از لطیفهها، گلایهها و اظهارنظرهای مرسوم در مواقع بحران رابطهٔ زن و شوهری دارد، ولی اینجا نمیتواند به کمک آنها، داستان سبک و دست به عصایش را ارتقا دهد. کمدی رمانتیک بیشتر یک برچسب توجیهی بهنظر میآید تا زمینهساز رهیافتی به تلخ و شیرینی زندگی. اما راستش آن ترانهٔ اریک کلیپتن واقعاً افسون میکند.
فیلم نهفته در زیر – what lies beneath
سال تولید : ۲۰۰۰
کشور تولیدکننده : آمریکا
محصول : استیو استارکی، جک راپک و رابرت زمکیس
کارگردان : زمکیس
فیلمنامهنویس : کلارک گرگ، برمبنای داستانی نوشته سارا کرنوچان و گرگ
فیلمبردار : دان برجس
آهنگساز(موسیقی متن) : آلن سیلوستری
هنرپیشگان : هریسن فورد، میشل فایفر، دایانا اسکاروید، جو مورتن، جیمز رمار، میراندا و امبر والتا.
نوع فیلم : رنگی، ۱۳۰ دقیقه.
صدا :
̎نورمن اسپنسر̎ (فورد)، محقق علمی دانشگاه، روز به روز بیشتر نگران همسرش، ̎کلر̎ (فایفر) میشود، ̎کلر̎ یک نوازندهٔ ویلنسل باز نشسته است که سال گذشته از یک حادثه اتوموبیل خطرناک، جان سالم به در برده و دخترش، ̎کاتلین̎ (دختر خواندهٔ ̎نورمن̎) را به تازگی به کالج فرستاده است. ̎کلر̎ ادعا میکند در داخل و اطراف خانهشان، در نزدیکی دریاچه ورمونت، صداهائی میشنود و منظرههای خوفناکی مثل تصویر صورت یک زن جوان را در آب مشاهده میکند. ̎کلر̎ که هرچه بیشتر به وحشتش افزوده میشود، معتقد است این پدیده به زن و شوهری که در همسایگیشان زندگی میکنند ـ بهخصوص از وقتی که بدون هیچ دلیلی زن ناپدید شده ـ مربوط است. با اصرار شوهرش، ̎کلر̎ نزد روانکاو میرود و به او میگوید به نظرش یک روح در خانهشان رفت و آمد میکند. روان کاو به او توصیه میکند با روح تماس برقرار کند. اکنون ̎کلر̎ با کمک بهترین دوستش، ̎جودی̎ (اسکاروید) سعی میکند این راز را کشف کند…
در جریان فیلمبرداری جداافتاده (ساختهٔ زمکیس، ۲۰۰۰)، میبایست وقفهای ایجاد میشد تا تام هنکس وزن کم کند و ظاهر واقعی یک جداافتاده را بیابد. این وقفه ایجاد شد و زمکیس از فرصت استفاده کرد تا تریلر هیچکاکی نهفته در زیر را جلوی دوربین ببرد. تریلر از معدود نوعهائی بود که زمکیس تجربهٔ کار در آنها را نداشت و ادای دین به هیجکاک نیز که انگار برای تمام فیلمسازان همنسل او واجب انگاشته شده است (اینجا در یک طرح فرعی یادآور پنجرهٔ عقبی، ۱۹۵۴، شیوهٔ استفاده از آینهها،…. و انتخاب نام قهرمان بیمار روانی، ۱۹۶۰، برای شخصیت فورد). اما فیلم، قصهای از ̎شک̎، فریب و قتل̎، مؤثر از کار درنیامده و در بسیار از صحنهها دچار لکنت میشود. این جدا از مشکل فیلمنامه و انتخاب نادرست فورد، به قابلیتهای کارگردانی خود زمکیس مربوط میشود. هیچکاک هم استاد ساختن فیلمهای جدی بود و هم میتوانست فیلمهای سرگرم کننده بسازد، پایان پیشپا افتاده نفهته در زیر نشان میدهد که زمکیس قابلیت هیچکدام را ندارد و میتوان نسبت به آیندهاش نگران بود.
فیلم من سام هستم – I AM SAM
سال تولید : ۲۰۰۱
کشور تولیدکننده : آمریکا
محصول : مارشال هرسکوویتس، ریچارد سالمن، ادوارد زوئیک و جسی نلسن
کارگردان : جسی نلسن
فیلمنامهنویس : کریستین نلسن و جسی نلسن
فیلمبردار : الیوت دیویس
آهنگساز(موسیقی متن) : جان پوئل
هنرپیشگان : شان پن، میشل فایفر، داکوتا فانینگ، دایان ویست، لورتا دیواین، ریچارد شیف، لورا درن، براد سیلورمن و جوزف رُزنبرگ
نوع فیلم : رنگی، ۱۳۲ دقیقه
کالیفرنیا. زنی، بچهای به دنیا میآورد و آن را نزد پدرش، ̎سام̎ (پن)، عقبماندهٔ ذهنی، رها میکند. ̎سام̎ به یاد ترانهٔ ̎لوسی در آسمان با الماسها̎ی بیتلها، اسم دختر را ̎لوسی̎ میگذارد و چند سالی از او مراقبت میکند و در این فاصله هرازگاه نیز از خانم همسایهٔ گوشهگیرش (ویست) کمک میگیرد. ̎لوسی̎ (فانینگ) در هفت سالگی، دچار مشکلاتی در مدرسه میشود. این موضوع معلمها و مسئولان بهزیستی را نگران میکند چون احساس میکنند قابلیت هوشی ̎لوسی̎ از قابلیتهای هوشی پدرش فراتر رفته و بنابراین دیگر پدرش نمیتواند از او مراقبت کند. پس از متهم و محکوم کردن ̎سام̎ به خاطر اقدامی غیرقانونی (از جمله اذیت و آزار یک بچهٔ دیگر) ـ که سوءتفاهمی بیش نیست ـ ̎لوسی̎ را از ̎سام̎ میگیرند و بزرگ کردنش را به کسی دیگر میسپارند. دوستان ̎سام̎ کمکش میکنند تا با ̎ریتا هریسن̎ (فایفر) وکیلی قابل و مشهور تماس بگیرد. ̎هریسن̎ پس از تردیدهای اولیه، میپذیرد تا بدون دستمزد از ̎سام̎ در دادگاه دفاع کند. ̎سام̎ و ̎ریتا̎ صمیمی میشوند و ̎سام̎ راهحلهائی برای زندگی زناشوئی آشفتهٔ ̎ریتا̎ و رابطه با پسرش در اختیارش میگذارد. اما در رفتار ̎سام̎ کماکان آشفتگیهائی وجود دارد، تلاشاش برای ارتقاء درجهٔ شغلی به جائی نمیرسد و دادگاه نیز در مورد سرپرستی ̎لوسی̎، علیهاش رأی میدهد. ̎ریتا̎ به ̎سام̎ توصیه میکند که نومید نشود و ̎سام̎ پس از چندی به آپارتمانی اسباب میکشد که نزدیک خانهٔ مادرخواندهٔ ̎لوسی̎ قرار دارد و ̎لوسی̎، هر شب مخفیانه به دیدار او میرود. ̎رندی̎ (درن) مادرخواندهٔ ̎لوسی̎ در نهایت پی میبرد که ̎لوسی̎ و ̎سام̎ به یکدیگر تعلق دارند.
کسی که با اتکا به نقدها و نوشتهها سراغ دیدن فیلم میرود، شاید از حجم ناسزائی که نثار آن شده، دچار کنجکاوی شود. بیشک من سام هستم تا جائیکه ممکن است، بدون هیچ پروائی از احساس و عاطفهٔ ساده و بدیهی هر تماشاگری تغذیه میکند و شاید اکنون یکی از بدنامترین فیلمهائی باشد که به نمایش معلولیت پرداختهاند. اما اگر ـ فقط اگر ـ کسی عنان قلبش را به فیلم بسپارد! و به فکر ارزش تعادل یا خویشتنداری نیفتد، بعید میدانم که عقبماندهٔ ذهنیای به ملاحت و شیرینی ̎سام̎ ـ یا به عبارت دیگر پن که با تمام فنون نقشآفرینی و کلیهٔ عضلات بدن مشغول کار است ـ پیدا کند. بیاعتنائی در قبال تلاشی که ̎سام̎ برای اثبات قابلیت تطبیق، کارآئی و پدر بودنش به خرج میدهد نیاز به درجهٔ بالائی از مقاومت یا شاید فرهیختگی دارد که همگان ندارند. و وقتی ̎لوسی̎ یا فانینگ را ببیند، بیشتر میتوان حال و روز ̎سام̎ را فهمید و به او در راهی که میرود، حق داد (شاید اصلاً نباید دربارهٔ چنین مشکلی، دور افتادن اجباری پدر عقبمانده از بچهٔ سالم، فیلم ساخت). فیلم یک شعر سادهٔ کودکانه و عاشقانه و جانانه است معادل با ترانههای بیتلها، که مرجع فکری و عاطفی و استدلالی ̎سام̎ هستند و اینجا به وسیلهٔ انواع و اقسام خوانندهها، دوبارهخوانی شدهاند و کاری جز چنگ انداختن به این سئوال که ̎آیا فقط عشق کافی است؟̎ (که به نظر جان لنن و پل مکارتی، چنین بود) نمیشناسد. پن و فانینگ در کنار هم معجزه میکنند. فایفر که در فضائی کاملاً متفاوت زندگی ـ و بازی ـ میکند، حرفهایِ درخشان دیگری است. در این فیلم قطعاً فراموش نشدنی، لحظات خندهآور چنان غیرمترقبه و درهم تنیده با آستانهٔ اشک تماشاگر هستند که کمتر میتوان مطمئن بود چه باید کرد، مثل وقتی که ̎سام̎ در دادگاه حضانت ̎لوسی̎ چندین جملهٔ دقیق و قانعکننده دربارهٔ دلایل پافشاری خود میگوید و هنوز حیرت ناشی از قدرت بیان او بر چهرهٔ حضار باقیمانده که دوست عقبماندهاش حرف او را ادامه میدهد و یادآوری میکند که اینها جملاتی از صحنهٔ مشابه در کریمر علیه کریمر (رابرت بنتن، ۱۹۷۹) هستند.
فیلم سایههای تاریک-Dark Shadows
کارگردان: تیم برتن، نویسنده: سیث گراهام-اسمیت براساس داستانی از جان آگست،مدیر فیلمبرداری:برونو دل بونر،تدوین: کریس لبنزون، موسیقی: دنی الفمن، بازیگران: جانی دپ، میشل فایفر، هلنا بونهم کارتر،اوا گرین، جکی ایرل هیلی، تاریخ اکران در آمریکای شمالی: ۱۱می ۲۰۱۲، فروش جهانی تا ۱۳می ۲۰۱۲: حدود ۶۵میلیون و پانصد هزار دلار، بودجه تولید: ۱۵۰میلیون دلار، کمپانی پخش کننده: برادران وارنر، محصول:۲۰۱۲ آمریکا، محدودیت سنی: PG۱۳ ، زمان: ۱۱۳دقیقه
درباره فیلم: خون آشامی را تصور کنید که به طور اتفاقی از تابوتی که مدتها در آن زندانی بوده رها می شود و حالا قرار است به محل سکونت پیشین اش بازگردد. این خط داستانی آخرین ساخته یکی از عجیب و غریبترین کارگردانهای زنده سینماست که پیش تر تعدادی ازمتفاوت ترین آثار داستانی را به مخاطبان عرضه کرده و تعداد قابل توجهی علاقمند برای خود درمیان سینما دوستان دست و پا کرده است. درهمین کشور ما هم دوسه تا ازفیلمهای آقای برتن ازمحبوبیت بالایی برخوردارند که برای نمونه می توان به«ادوارد دست قیچی» اشاره کرد. فیلمی که بازیگر نقش اولاش قهرمان این فیلم جدیدهم هست و همه مخاطبان پیگیر سینمای آقای برتن هم می دانند که جانی دپِ حالا دیگر مشهور یکی از بازیگران مورد علاقه تیم برتن بوده و هست. از این رو پیوند دوباره این کارگردان و بازیگر می تواند به اهمیتِ فیلم «سایههای تاریک» اضافه کند و علاقمندان این دو هنر مند را برای تماشایش مشتاقتر.
از دید منتقدان: جیمز برادینلی معروف در ریل ویووز انگار از فیلم خوشش نیامده و آن را فیلمی«آشفته» خوانده است. به نظر اومعلوم نیست که این«ترکیب عجیب و غریب از کمدی، وحشت اغراق شده و ملودرام گوتیک» بتواند مخاطبان را راضی کند. اندرو اوهایر در salon.com ، هم معتقد است که «سایههای تاریک» تیم برتن، اشتیاق به مجموعههای کالت را با قصهها و شیرین کاریهای خنده دار و مضحک دهه هفتادی ترکیب می کند.