فیلم سولاریس – نقد، بررسی و خلاصه داستان – Solaris 2002

سولاریس استیون سودربرگ گرچه در اندازه شاهکار قدیمی استنلی کوبریک، ۲۰۰۱: یک اودیسه فضایی نیست اما در فهرست کم تعداد فیلمهای ارزنده و متفکر ژانر افسانه علمی قرار میگیرد.
استیون سودربرگ یکی از درخشانترین استعدادهایهالیوود است. کمتر فیلمسازی را مثل سودربرگ دیده ام که تا این حد طیف کاری اش متنوع و گوناگون باشد، او توانایی این را دارد که در هر ژانری، فیلمهای سرگرم کننده و در عین حال اندیشمندانه بسازد. اگر به کارنامه حرفه اش نگاه کنید از تنوع و گوناگونی فیلمهایش دچار سرگیجه میشوید. سودربرگ جدای از این ویژگی، یک تکنیسین همه فن حریف نیز هست. غالب فیلمهایش و از جمله همین فیلم سولاریس را خودش فیلمبرداری کرده (البته زیر یک اسم مستعار). تدوین فیلمهایش را هم خودش انجام میدهد. آهنگسازی هم میکند و در طراحی صحنه جلوههای ویژه یک پا متخصص به شمار میرود. و به سبب همین تواناییهاست که فیلمهایش خیلی ارزان تمام میشود و استودیوها هم مایل به کار با چنین فیلمسازی هستند.
سولاریس، بعد از قاچاق و بازده یار اوشن، سومین بازسازی سودربرگ از روی فیلمهای قدیمی است.
آندری تارکوفسکی فیلمساز روسی سی سال پیش از روی نوول سنت شکن و نوآورانه سولاریس، نوشته استانیسلاو لم نویسنده لهستانی، فیلم ۱۶۵ دقیقهای سولاریس را ساخت که کنکاشی زیبا و استعاری بود در اعماق و زوایای تاریک روح محنت زده ملت روس. سولاریس سودربرگ ۶۵ دقیقه از نسخه روسیاش کوتاهتر است و برخلاف این نسخه طولانی، از گام و ضرباهنگ کند و خسته کنندهای برخوردار نیست. تعداد کم کاراکترها باعث شده تا سودربرگ تمرکز بیشتری بر روی قصه و انسجام داستانی فیلماش داشته باشد.
فیلم به شدت یکدست و منسجم از کار درآمده است. فیلمبرداری خوب سودربرگ همواره در خدمت جلب توجه تماشاگر به عمق حوادث و رویدادهای داخل فیلم است. جلوههای ویژه فیلم نیز فوق العاده عالی از کار درآمده اند، هر چند که سولاریس فیلمی نیست که متکی بر روی این ویژگی باشد جرج کلونی در فیلم سولاریس در قالب یک روانشناس یاتراپیست به نام کریس کلوین ظاهر میشود، یک مرد تنها و غمگین که همسرش را چندی پیش از دست داده است. دوست نزدیک کلوین، گیبارین (اولریش تاکور)، که مسئولیت فرماندهی و اداره ایستگاه فضایی سولاریس را بر عهده دارد، از کلوین تقاضای کمک میکند. ایستگاه فضایی مذکور در مدار سیاره ای به نام سولاریس در حال حرکت است. گیبارین در پیام ویدیویی خود به کلوین یادآور میشود که خدمه ایستگاه فضایی به رغم پایان ماموریت شان حاضر به ترک ایستگاه و مراجعت به کره زمین نیستند و چنین برمیآید که آنها از حیث روحی و روانی دچار مسایل و مشکلاتی شدهاند.
کلوین برای حل مشکل روانی خدمه سولاریس عازم این ایستگاه فضایی میشود. هنگامی که کلوین قدم به داخل ایستگاه میگذارد در مییابد که دوست صمیمیاش، کیبارین و تعداد دیگری از خدمه ایستگاه سولاریس کشته شدهاند و حالا فقط دو نفر از خدمه به نامهای اسنو (جرمی دیویس) و گوردون آویولا دیویس ازنده باقی مانده اند، کلوین از اسنو و گوردون میپرسد که چه اتفاقی روی داده اما این دو که در یک بحران روحی عمیق به سر میبرند پاسخ درستی به او نمیدهند. یکی از آنها به کلوین میگوید: ((تا آن واقعه برای تو روی ندهد. نمیتوانم دربارهاش باتو بحث کنم.)) و ((آن واقعه)) برای کلوین هم روی میدهد، او صبح که از خواب برمیخیزد، همسر مردهاش، ریا (ناتاشا مک الهون) را در برابر خود میبیند.
آنچه که کلوین میبیند، روح یا شبح نیست بلکه موجودی است دارای گوشت و استخوان، کلوین حالا با موقعیت تازهای روبروست، موقعیتی که در آن مرز میان ابهام و واقعیت بسیار کمرنگ است… سولاریس موضوعهایی مثل قدرت گناه، طبیعت زندگی، اهمیت خاطره، عشق، مرگ، هویت و خودآگاهی را بررسی میکند و از تماشاگر میخواهد که در این چالش فکری مشارکت کند. برخلاف فیلمهای افسانهای علمی هالیوود، در اینجا هیچ خبری از بیگانههای فضایی شریر نیست. تنها دشمن قهرمان اصلی فیلم، وجدان و ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه خود اوست. فیلم تمایلی به اتخاذ نتیجه گیریهای قطعی ندارد و در پایان، راه را گشوده گذاشته تا تعبیرها و تفسیرهای مختلفی درباره آن تحقق پذیرد.
یکی از جذابیتهای انکارناپذیر فیلم، طراحی صحنه هنرمندانه آن است که توسط فیلیپ مسینا (طراح صحنه فیلم ۸ مایل) صورت گرفته است. برخی از منتقدان – کسانی مثل کنت توران – ارزشهای کار مسینا در سولاریس را در حد و اندازه طراحی صحنه فیلم بلیدرانر ارزیابی کردهاند.
سولاریس از حیث بازیگری چندان درخشان نیست. جرج کلونی که قبلا نیز در یکی دو فیلم سودربرگ بازی کرده بود، این بار در نقشی متفاوت نسبت به نقشهای قبلیاش – قهرمان مغرور متکی به نفس – ظاهر شده است. او تلاش دارد تا وجوه تازهای از تواناییهای بازیگریاش را آشکار کند که به توفیق هم میرسد. هر چند که کارش خیلی درخشان نیست. به نظر من ناتاشا مک الهون به مراتب بازی بهتری نسبت به جرج کلونی از خود ارایه کرده است.
سولاریس در مجموع اثری ارزنده و حائز اعتناست که دیدن آن را به تمامی دوستداران سینمای خوب، جدی و متفکر توصیه میکنم.