فیلم در جبهه غرب خبری نیست – یکی از بهترین فیلمهای 2022
رمان در جهبه غرب خبری نیست، کلی داستان حاشیهای دارد. این رمان اریش ماریا رمارک نوشته بود و یکی از کتابهایی بود که در زمان کتابسوزان در برلین در آلمان نازی سوزانده شد. چرا که این کتاب بیهودگی و وحشگیری جنگ را نقد میکرد.
تا به حال دو اقتباس سینمایی مشهور از این کتاب ساخته شده است. اما اقتباس جدید آلمانی بر عکس بازسازیهای این سالها بسیار خوب و دیدنی از آب در آمده است.
اقتباس آلمانی را ادوارد برگر کارگردانی کرده است.
صحنههای ترسیم شده در این فیلم جدید واقعا دیدنی و زیبا هستند. در واقع صحنههای زیبا جنگلها و دشتها در تقابل با خندقها پر از گل و لجن و جسد قرار میگیرند تا ببینید آدمها میتوانند با زیبایی چه کنند. شما طلوع خورشید را میبینید و بچهروباهی که شیر میمکد. در یک شات شبیه ترنس مالیک به بلندای درختان میروید.
اما بعد پایین میآیید و کپه اجساد را میبینید و کاری را که رگبار با پیکر ضعیف انسانها میتوند بکند.
سربازی ترسیده به نام هاینریش (یاکوب اشمیت) را میبینید، که بیوقفه و ناچار به جلو میرود. مثل فیلم «1917».
میبینیم که یونیفرمها از تن اجساد خارج میشوند و شسته میشوند و مرمت میشوند و دوباره به آلمان فرستاده میشوند.
بعد برای پسربچههایی که معلوم نیست 18 سالشان شده یا نه، در مورد برهههای تاریخی مهم و میهن و نقش تعیینکنندهای که بعدا میتوانند به آن افتخار کنند، صحبت میکنند و ژنرالهایی پرافتخار ترغیبشان میکنند که به نامنویسی کنند و همان یونیفرمها به آنها داده میشود در حالی که هنوز برخی از برچسبهای نامها روی آنها سوار است و برای اینکه سرباز جدید بو نبرد که صاحب قبلی کشته شده، مسئول نامنویسی میگوید که حتما یونیفرم به تن سرباز قبلی گشاد بوده و پساش داده!
برگر برای اقتباس جدید ابزارهای بیشتری نسبت دههها پیش دارد و توانسته از آنها خوب استفاده کند. این فیلم واقعا نیاز به شاتهای قدرتمند و صحنههای ویرانی تاثیربرانگیز داشت و این فیلم جدید توانسته از پس آن بربیاید.
او حتی مذاکرات آتش بس بین ماتیاس ارزبرگر (دانیل برول) که ریاست کمیسیون آتش بس آلمان را بر عهده داشت و مارشال فردیناند فوخ از فرانسه (تیبو د مونتالمبر) و مهلت 72 ساعته را به روایت کلی اضافه میکند، البته با دور شدن از دیدگاه اول شخص رمارک.
سرنوشت سربازان نویسنده نیز نسبت به رمان تغییر کرده. اما لحظاتی در اینجا وجود دارد که طنین زیادی دارند. مثلا جایی که شخصیت اول فیلم متوجه عینک متمایز بر زمین افتاده دوستش میشود و بعد جسد او را در گل پیدا میکند. یا جایی که پل، با صورت غرق در خاک، تلاش میکند تا نفس سرباز فرانسوی را که با چاقوزده، خاموش کند.
لحظات شادی معدودند: لحظه بازیگوشانه دزدیدن یک غاز برای سیر کردن شکم از خانه یک دهاتی یا قرار عاشقانه گذاشتن یکی از سربازها با دختری در روستا.
در فیلم فیلم انیل برول ، آلبرشت شوخ ، سباستین هالک، فلیکس کامرر، آرون هیلمر، ادین حسنوویچ و دیوید استریسو به ایفای نقش پرداختهاند.
این فیلم اولین بار در جشنواره بین المللی فیلم تورنتو در 12 سپتامبر 2022 به نمایش درآمد و در 28 اکتبر 2022 در نتفلیکس پخش شد و نماینده آلمان برای کسب بهترین فیلم بلند بینالمللی در نود و پنجمین دوره جوایز اسکار است. این فیلم به دلیل وفاداری به منبع اصلی و پیام به موقع آن علیه جنگ مورد تحسین گسترده منتقدان قرار گرفت.
بریدههایی از کتاب
جنگ هم مثل سرطان و سل، آنفلونزا و اسهال، موجب مرگ است. با این تفاوت که مرگ در اینجا متفاوتتر، وحشتناکتر و بیشتر است. افکار ما مثل خاک کوزهگری است. هر روز به قالبی متفاوت درمیآید؛ ــ وقتی در حال استراحت هستیم افکارمان مثبت است، زیر آتش افکارمان خاموش میشود. حفرههایی در بیرون و درون وجودمان. نه فقط ما بلکه همه همینطورند؛ آنچه قبلا برایمان ارزش داشت، اکنون ارزش خود را از دست داده و شخص عملا آنها را نمیشناسد. اهداف، آموزشها و اخلاقیات تغییر کردهاند، تقریبآ خدشهدار شدهاند و به سختی قابل شناسایی هستند. گاهی اوقات این امتیاز را به ما میدهند تا از اوضاع به نفع خود بهرهبرداری کنیم. اما پیامدهایی نیز به همراه دارند و چنان تعصبی به همراه میآورند که باید بر آن غلبه کنیم. گویی سکههایی از آلیاژی دیگر بودیم، حالا ما را ذوب کردهاند و بر روی همهٔ ما نقشی یکسان زدهاند. برای آنکه ویژگیهای قبلی پیدا بشود باید فلز را دوباره مورد آزمایش قرار داد. ما اول سرباز هستیم و بعد از آن، به نحوی غریب و خجلتآور انسان.
آلبرت میگوید: «جنگ ما را از بین برد.» درست میگوید. ما دیگر جوان نیستیم. دیگر خیال نداریم در جهان توفان بر پا کنیم. اکنون در حال گریزیم. از خود بیرون آمده و پرواز میکنیم. از زندگی میگریزیم. هیجده سال داشتیم و تازه شروع به دوست داشتن زندگی و جهان کرده بودیم که همه چیز تکهتکه شد. نخستین بمب، نخستین انفجار در قلبمان ترکید. از جنب و جوش و تلاش و پیشرفت جدا ماندیم. دیگر به چنین مقولههایی اعتقاد نداریم، به جنگ اعتقاد داریم.
طی ده هفته در ارتش به ما آموزش دادند و این زمان بیشتر از ده سال دوران تحصیل بر ما تأثیر گذاشت. یاد گرفتیم که دکمههای فلزی براق ارزش بیشتری از چهار جلد آثار شوپنهاور دارد. نخست حیرت کردیم، بعد خشم وجودمان را گرفت و دستآخر بیقید شدیم. دریافتیم آنچه اهمیت دارد نه اندیشه بلکه واکس پوتینهاست، نه ذکاوت بلکه نظم است، نه آزادی بلکه تمرین نظامی است. با اشتیاق و شور سرباز شدیم اما آنها هر آنچه توانستند کردند تا این شور را از وجودمان بیرون کنند.
زمین برای هیچ کس، به اندازهٔ سرباز معنا ندارد. وقتی سرباز خود را در آغوش آن پناه میدهد، وقتی چهره و اندامش را از ترس ترکشها در آن پنهان میکند، آن هنگام زمین تنها یاور، برادر و مادر است. سرباز وحشت و اشکهایش را در سکوت و امنیت زمین پنهان میکند.
زننده بودن جنگ و از بین رفتن ملیون ها امید و آرزو رو میتونید تو این فیلم و امثالش ببینید