مجله هفتگی یک پزشک : نوستالژی های دوران بعد از ما

این روزها که باران و گاهی اوقات برف اطراف مارا خیس و سفید کردهاند، یک چیز بیش از پیش خودنمایی میکند و آن چیزی نیست جز زنده کردن خاطراتی که نمیدانیم چرا، اما خودبه خود میآیند و شاید کمی دلگیر باشند اما یاداور قسمتهایی از زندگی ما هستند که اکثرا به ما آرامش میدهند. برف بازی های دوران مدرسه، کیف و کتاب های قدیمی، جاده هایی که دقایق زیادی از عمر ما به پیاده روی در آنها سپری شد و سالهایی که خیلی از ماها دلمان برای آنها تنگ شده. این قسمت از مجله یادی میکنیم از آن دوران اما بیشتر نگاهی داریم به آیندهای که ما هم میتوانیم برای آرامش بخشیدن به دیگران بسازیم. فیلمی جالب و قابل توجه هم داریم و نگاهی میاندازیم به مستندی تازه از جیمز می. کتابی در باب خلاقیت معرفی میکنیم و باهم چند عکس جالب از آدمها میبینیم.
سریال هفته
شاید بیشتر سریالهای خوب برپایه انسانها و فضاهای واقعی ساخته شده باشند اما گاه گاه انیمیشنهایی هم به این دنیای خوبها راه پیدا میکنند. انیمیشنهایی که برای ما یک خاطره ساز و یادگاری از گذشته میشوند. انیمیشن و به عبارتی سریال این هفته شاید محصول زیاد قدیمیای نباشد، اما توانسته نقدها و بینندههای زیادی جذب کند. Death Note نام انیمیشنی ژاپنی است که فکر میکنم داستانش، ریشهای در دنیای ما انسانها دارد.
-------
علت و عوارض مشکل پزشکی از چیست؟
من فقط چند قسمت از این انیمیشنرا دیدهام و به عبارتی به تازگی شروع به دیدنش کردم. اما از همان ابتدای سریال میتوان جریان وداستان انیمیشن را به خوبی فهمید. فرض کنید دفترچه یادداشتی دارید که با نوشتن اسامی مورد نظر، میتوانید آن فرد را به قتل برسانید. حال، شما آدم خوبی هستید و تنها هدفتان پاک کردن گناهکاران از این دنیاست. آیا کاری که انجام میدهید درست است؟ آیا توجیهی وجود دارد که ما فردی را گناهکار تصور کنیم و بتوانیم به آسانی جانش را بگیریم.
تا همینجا که انیمه را دیدم، از طراحی و کیفیت ساخت آن بسیار راضی ام و از نقدها و نظرهایی که دیدم، فکر میکنم این انیمیشن تا قسمت پایانی بتواند رضایت بخش باشد. به هرحال، جدا از طراحیهای خوب و آشنای ژاپنی و موسیقی قدرتمند، داستان خود انیمه مهم است که سوالات زیادی برایمان بوجود میآورد.
مستند هفته
نام جیمزمی برای بیشتر ماها تداعی کننده مستند معروف Top Gear بریتانیاست اما به تازگی جیمزمی مستندی به نام Cars of the People ساخته که جدا از همان حس شوخ طبعی و طنزی که که در Top Gear از اوشاهد بودیم، نگاهی دقیق، علمی وتاریخی به اتومبیلها میاندازد. البته اصلا انتظار اتومبیلهای امروزی و پیشرفتهرا نداشته باشید چرا که مستند، مستندی کلاسیک و درباب اتومبیلهای قدیمی و به عبارتی قرن بیستی است. بههرحال، مستند، مستندی خوش ساخت است و تصاویر قدیمیای که به نمایش میگذارد، بسیار دیدنیاند.
فیلم هفته
احتمالا بعضی وقتها شنیدهاید که میگویند فلان چیز، محصول یا آدم از زمان خودش جلوتر بود. این جلوتر بودنها شاید گاهی اوقات به نفع سازنده و آن فرد نبودهاند اما دراین میان چیزهایی بوجود آمده که نه تنها جلوتر بودند بلکه هنوز هم هستند و بهاین راحتیها از چشم نمیافتند. فیلم هفته Network نام دارد. فیلمی که ازنظر من کلمات قادر به وصف آن نیستند و واقعا نمیدانم باید از کجای آن بگویم.
از داستان قوی، بازیگریهای خوب یا از دیالوگهای قدرتمند آن بگویم. واقعا نقد و نوشتن در مورد این فیلم سخت است چرا که نمیتوان به آسانی از چیزی گفت که هنوز از زمان خودش جلوتر است. شاید داستان فیلم مربوط به تلویزیون و اثرات آن باشد، اما این فقط یک سطحی نگری و نتیجهگیری کلی است چرا که با تمام وجود براین باورم که فیلم Network تقریبا تمامی ابعاد ما انسانهارا به زیر سوال میبرد.
تلاش برای بالابردن رتبه یک برنامه و به عبارتی یک شبکه به هرقیمتی که شده از یک طرف و شخصیتی به نام بیل هاوارد که من هنوز نتوانستهام به این نتیجه برسم که این بیل واقعا به چه باوری رسیده بود! آیا دیوانه شده بود؟ آیا خواب عجیبی دیده بود؟ آیا راست میگفت؟ آیا از اینکه مورد اهمیت واقع شده بود لذت میبرد؟ سوالات من و احتمالا شما بعد از تماشای این فیلم احتمالا زیاد خواهند بود اما چیزی که واقعا به چشم میآمد، تلاش آدمها به هرقیمتی برای رسیدن به خواستههایشان و از طرفی بینندگانی بود که دقایقی از فیلم خودم را جای آنها میدیدم.
دراینکه فیلم Network یک شاهکار است یا خیر، خوب است یا بد و غیره نظرات متفاوتی وجود دارد. مثلا میتوانید به نقد کاربران در وبلاگ نقد فارسی مراجعه کنید اما من بههیچ وجه جنبه تلویزیونی و سینمایی این فیلم را در نظر ندارم، بلکه بیشتر تمرکز من برروی قسمت راست یا دروغ فیلم متمرکز است. مثلا همین بخش که هاوارد بیل از مردم میخواهد تلویزیونهای خودرا رها کنند در صورتی که مردم بیش از پیش جذب برنامه هاوارد که خودش تلویزیونی است، میشوند. به عبارتی تصویری از آدم و مردمی به نمایش گذاشته میشود که دوست دارند گفتههای هاواردرا از همان جایی دنبال کنند که با آن مشکل دارند. بههرحال، رسیدن به جواب این سوالات احتمالا فعلا برای ما غیرممکن خواهد بود.
کتاب هفته
به شخص اعتقادی به خلاقیت بیرونی ندارم و فکر میکنم که خلاقیت خواست و اراده واقعی انسان برای حل مشکل و رسیدن به خواستهاش هست. اما دراینکه گاهی اوقات نیروهایی از اطراف به ما وارد میشوند و لامپ بالای سرمان را روشن میکنند، شکی ندارم. به عبارتی، وقتی من خلاقیت دارم اما نمیدانم چگونه آنرا به کار ببرم و روشی مثل طوفان مغزی را امتحان میکنم، ناخوداگاه آتشی در من بوجود میآید که جرقهاش از بیرون و هیزمش از درونم نشئت میگیرد.
با این تفاسیر میرسیم به این سوال که آیا کتاب یک منبع خلاقیت است؟ آیا کتاب یک راهنما یا یک جرقه میتواند باشد؟ مثلا وقتی استیوجابز، ایلان ماسک یا بیل گیتس کتابهایی را معرفی میکنند، این کتابها حتما آن جرقههای مورد نظرما هستند؟ من تاجایی که میتوانم از خیر یا بله قطعی استفاده نمیکنم و این مورد هم از این قضیه مستثنی نیست اما به جرات میتوانم بگویم که گاهی اوقات کتابها میتوانند آتش مارا روشن کنند.
مثلا من نمیدانستم که فیزیک یا ریاضی چیست و وقتی یک کتاب ساده دبیرستان در دستم گرفتم، عاشق فیزیک شدم. نمیدانستم که عکاسی چیست اما کتابی ساده شامل چند عکس، مرا عاشق عکاسی کرد. نمیدانستم که عاشق فلان چیز هستم اما یک کتاب استعداد مرا برایم یاداوری کرد. ساده بگویم، ما آدمها گاهی اوقات نمیدانیم چه استعدادی داریم و به خاطر همین ندانستن، دلسرد میشویم. اما یک سوال، چقدر برای رسیدن به استعداد و راضی کردن خودتان تلاش کردهاید؟ آدمها گاهی اوقات تا آخرین لحظه عمرشان میکوشند و در آن سنین پایانی میفهمند که واقعا چی خوشحالشان میکرده. گاهی اوقات فکر میکنم کتابها، هرکتابی، یک میانبر برای ما هستند تا به آرامش مورد نیازمان برسیم.
با این مقدمه کمی طولانی، میرسیم به کتاب تفکرخلاق و حل خلاقانه مسائل. کتاب، یک کتاب حرفهای و فوقالعاده نیست و نمیتوانم بگویم که خریدنش حتما برایتان مفید خواهد بود. به خصوص که فکر میکنم میشد تصاویر خوب و جالبی هم در آن به کار برد. اما یک چیزی که به چشم میآید، تفاوت ما نویسندگان ایرانی و کشورهای اطراف با سایر کشورهاست. درکتابهای غیرایرانی و به خصوص اروپایی-امریکایی، نوشتهها بیشتر جذاب، به روز و مطابق خواسته قشر جدید نوشته میشوند و میتوان آن شور نویسنده را دید. دراین که این جذاب نوشتن، خوب است یاد بد، نمیتوان نظر داد چرا که همیشه بحث اصلی برسر سود و پول بوده به خصوص در این دوران که ما میبینیم انتشارات کتابهای درسی و کنکوری این کتابهارا جذاب نشان میدهند.
اما نویسندگان داخلی بیشتر برروی تاریخ گذشته، خاطرات و اتفاقات قدیمی تمرکز دارند و زیاد اثری از تخیل و شوروشوق درآنها دیده نمیشود. در نوشتههای آسیموف مثلا، ما چیزهایی میخوانیم که گاهی اوقات عجیب و غریب و برپایه پیش بینی آینده و گذشته شکل گرفتهاند اما کتاب های این زمانه ما بیشتر برپایه نویسنده شدن اختصاص دارند. البته هدف من اصلا بد یا خوب جلوه دادن کتابهای داخلی یا خارجی نیست و قضاوت آنها کاملا با خواننده است اما ازآنجا که دیدم نویسنده این کتاب، واقعا در تلاش برای بیان کردن خلاق بودن است، میخواهم بگویم که برای نوشتن درباب خلاقیت و به طور کلی هرچیزی، باید راحت بود و احساس آزادی کرد.
دورانی که میخواستید رانندگی را فرا بگیرید، به یاد دارید؟ استرس، ترس، ناامید شدن و مواردی دیگر. اما رفته رفته دیدیم که هرچقدر راحت تر باشیم، رانندگی بسیار آسان و حتی لذت بخش میشود. نوشتن هم همینطور است. وقتی میخواهید بنویسید، احساس راحتی کنید و آنچه که حس میکنید را بنویسید. آن قدیم ها فردوسی شاهنامهای نوشت که اگر کمی به آن بها داده میشد، شاید امروز نویسندگان ما حتی نوبل میبردند.
باهمه اینها کتاب تفکر خلاق کتاب خوبی است که میتواند برای شروع خوب باشد اما نوشتن دررابطه با خلاقیت، آگاهی برزمان و نیازهای آن دوران را میخواهد. تصاویر خوب و اختصاصی هم نقش بزرگی در رابطه با این کتابها ایفا میکنند. ما، به خصوص ماجوانها دوست داریم که یک کتاب خوب بخوانیم، اما جدا از آن دوست داریم که کتابمان، جذابیت به خصوص جذابیتهای تصویری و مدرن هم داشته باشد. خلاصه که اگر میخواهید کتابی بنویسید به خصوص در رابطه با خلاق بودن، ابتدا خلاقیت خودتان را نشان دهید.
خرید کتاب : نسخه الکترونیکی – نسخه کاغذی
برویم سراغ کتاب بعدی. داستانهای نیویورکر ازهمان کتابهای بالایی است که گفتم. کتابی که شاید شامل داستانهای مختلفی میشود، اما درکنارهم این داستانها باهم یک داستان واحد را میسازند. داستانی که برپایه زندگی واقعی ما آدمها نوشته شدهاست. داستانهایی که نویسنده هنگام نوشتنشان راحت بوده و آن چه را که میخواسته نوشته. خوب یا بدی قائل نشده و آدمهارا آن چه که هستند به نمایش گذاشته. پسری لاغر که شخصیتی درونگرارا به نمایش میگذارد، دختری که فکر میکرد درآینده حتما به تک تک آرزوهایش میرسد و داستانهایی دیگر. به هرحال، فکر میکنم برای نویسنده شدن آدم باید احساسش را به قلم بیاورد نه چیزی که فکر میکند همه پسند است!
خرید کتاب : نسخه الکترونیکی – نسخه کاغذی
نون نوشتن هم باشد آخرین کتاب این هفته ما. اثری از نویسنده مورد احترام و ایرانی، محمود دولت آبادی که شرحی است نسبت به بازهای از زندگیاش. چیزی که مرا جذب کرد، طراحی جلد این کتاب است. طراحیای که برای من یک حالتی خاص و کمی نوستالژیک و قدیمی داشت. به شخص براین باورم که اگر میخواهیم چیزی بنویسم که فقط جذاب یا پول ساز نباشد و نشانی از حس ماهم داشته باشد، باید به فرهنگ آن جایی که مینویسیم هم پایبند باشیم و طوری حسمان را بیان کنیم که یک خواننده مثلا ایرانی وقتی دارد توصیف جایی مثل ماسوله را میخواند، خودش را آنجا تصور کند و یک خارجی زیبایی توصیف مارا درک کند. نون نوشتن را برای درک کردن حس و حال یک نویسنده ایرانی حتما مطالعه کنید.
خرید کتاب : نسخه کاغذی
مجله هفته را هم با ماهنامه عکس به پایان میبریم. مجلهای که واقعا نمیدانم چطور از آن گوشه روزنامه فروشی به چشمم افتاد! عکس، مجله خوبی است، برای مثال گفتوگوها و مقالات جالبی راجع به عکس و عکاسان منتشر میکند. به خصوص مصاحبههایش با عکاسان مطرح که بسیار با کیفیت و خوب نوشته و ترجمه میشوند. اما جدا از مقالات و عکسهای خوب، خود مجله، برای مثال جلد آن، میتوانند خیلی بهتر از اینها طراحی شوند و نسبت به قیمت 4000 تومانی، کمی باکیفیتتر و به روزتر شود. بههرحال، نوشتههای خوب داخل مجله، این مشکلات را به خوبی پوشش میدهد.
قسمت به یاد ماندنی هفته
هرسال که اسکار برگزار میشود، یک چیز واقعا مرا به تعجب وا میدارد و آن محروم ماندن دیکاپریو از گرفتن این جایزه است. بههرحال نظر داوران تعیین کننده برنده است اما به شخص فکر میکنم دیکاپریو در فیلمهایش از انجام هیچ کاری برای عالی بودن دریغ نمیکند. به خصوص که اگر فیلم Shutter Island را دیده باشید، احتمالا از بازی دیکاپریو و داستان این فیلم لذت بردهاید. البته داستان فیلم واقعا قوی و خوب کار شده اما نقطه اوج و به عبارتی شوکه کننده فیلم، همان دقایق پایانیاش است که لئوناردو با واقعیتی باورنکردنی روبرو میشود.
CLIPBOARDS
یک لذت خاصی که اینترنت برای من دارد، وبلاگهای شخصی افرادیست که خلاقانه و بانهایت ذوق، احساساتشان را به اشتراک میگذارند. یکی از همین وبلاگها، وبلاگ Austin Kleon است که از روزمرگیها و علایقش مینویسد. مثلا در این مطلب به 33 بهانهای که ما برای کتاب نخواندن میآوریم پرداخته است. کلا آدم خلاقیست و نوشتههایش واقعا میتوانند جالب و گاه، آموزنده باشند. اما در یکی از پستهایش، آستین عکسی از میز کارش منتشر کرده که طبق بازخوردهایی که از همین عکس در اینستاگرام داشته، مردم نسبت به استفاده او از کلیپ بوردها سوالات زیادی داشته اند.
آستین در ایتدا توضیح میدهد که از این لوازم برای نگهداری تصاویر مورد علاقه و به عبارتی دکوراسیون استفاده میکرده اما رفته رفته متوجه شده که میتواند از کلیپ بوردها، استفاده های بهتر و بهینه تری هم داشته باشد:
so I started keeping legal pads up there with lists: one is a list of blog post ideas, the other is a weekly to-do list, the other is a to-do list for the month.I plan on adding more to-do lists as I feel like it, start a book project, etc
فکر میکنم ایده آستین، واقعا ایده جالب و کارامدی است. مثلا اگر خود من حداقل 2 تا از این کلیپ بوردهارا بالای کامپیوترم، جایی که اکثر اوقات آنجا هستم، نصب کنم و تودوها و ایدههای وبلاگیام را روی آن ها بنویسم، نهتنها سرعت کارم بیشتر میشود، بلکه خیلی راحت میتوانم کاغذ این نگهدارندههارا هم عوض کنم.
یک اشاره کوچک به یکی از پستهای همین وبلاگ نویس هم داشته باشیم. اگر به تصویر بالا نگاه کنید، متوجه میشوید که آستین والپیپری برای خودش ساخته تا هرموقع که میخواهد قفل گوشیاش را باز کند، چشمش به این تصویر بیافتد و نظرش را عوض کند. فکر میکنم کار جالبی باشد، بههرحال همه ما دوست داریم کتاب بخوانیم اما خیلی چیزها که گاه واقعا فقط برای گذران وقت به کار میروند، جلوی مارا میگیرند. این تصویر را میتوانید از اینجا دانلود کنید.
در جای جای دنیا هنرمندانی هستند که متکی به رزومه و شغل دیگران نمیشوند و بخشی از محل زندگیشان را به استودیوی خودشان اختصاص میدهند. این استودیوی شخصی، چیز جالبی است که فکر نمیکنم هنوز به خوبی در ایران جا افتاده و مطرح شده، باشد. درحالی که خیلی از ماها میتوانیم قسمت کوچکی اختیار کنیم و جدا از شغلگردیمان، روزانه چند ساعت را هم به کار مورد علاقهمان اختصاص دهیم. در وبلاگ گوشه، مطلب جالبی در رابطه با یکی از هنرمندان آورده شده که در استودیوی شخصیاش، به تنهایی به ساخت عروسک و کارهای هنری میپردازد و به نظر میرسد که درامد قابل توجهی هم دارد.
داشتن یک استودیوی کاری واقعا سخت نیست و بیشتر ماها واقعا میتوانیم فضایی را بسازیم که احساس خاص اطراف آن، مارا به کار وا دارد. البته مطمئنا سختیهای خودش را دارد و شاید هیچگاه به بازده نرسد اما دراین دوران، واقعا به ریسکش میارزد!
درسهایی که از بیداری در ساعت 4:30 صبح گرفتم
گاهی اوقات ما آدمها، واقعا از روزمرگی و زندگی یکنواختی که برای خودمان میسازیم، خسته و دلسرد میشویم. من علاقه زیادی به انکار واقعیت ندارم و خیلی راحت میتوانم بگویم که همین دلسردی میتواند پیامدهای عجیبی داشته باشد. مثلا بسیاری به این باور میرسند که زندگی، یک چیز پوچ و بیارزش است. بسیاری افسرده میشوند و گاه دست به خودکشی میزنند. بههرحال، اینها واقعیتهای موجود در زندگی بشراند و نمیتوان گفت که خیلی راحت میشود آدمهارا شاد و امیدوار به زندگی کرد. از طرفی آدمهایی را میبینیم که شاید به همین روزمرگی رسیدهاند اما اتفاقی زندگی آنهارا متحول میکند و زندگی را برایشان، به گوهری با ارزش بدل میسازد. برای مثال، یک بیمار سرطانی درمان شدهرا فرض کنید، یا کسی که از یک اتفاق خطرناک، جان سالم به در برده. حتی میتوانید به کسانی که شریک زندگی واقعیشان را پیدا میکنند، بچه دار میشوند و اتفاقی در زندگیشان میافتند هم فکر کنید.
به هرحال قبل از شروع این مقاله، من بدون هیچ قضاوتی میگویم همیشه یک شانس کوچک به زندگیتان بدهید. خیلیها واقعا تا زمان نگذرد، زندگی را بیارزش میدانند، اما گاه اتفاقی، زندگی را برای همین آدمها به شیرین ترین چیز تبدیل میکند. داستان این بخش، به Filipe Castro Matos اختصاص دارد. شخصی که تصمیم گرفت به مدت 21 روز ساعت 4:30 صبح از خواب بیدار شود:
در دوم آپریل، برای خودم چالشی جدید تعیین کردم. این چالش، یکی از بزرگترین هکهایی بود که من در زندگیام انجام میدادم. چالش آسان بود : 21 روز بیدار شدن پشت سرهم در ساعت 4:30 بامداد. چالشی که من حتی آن را #21earlydays نامیدم.
نویسنده از این میگوید که قبلا هم زود بیدار میشده (6صبح) اما سعی داشته همین ساعت را هم به عقب ببرد و زمان بیشتری برای خودش بخرد. از طرفی هم تلاش میکرده تا این روندرا با بقیه دنیا هم به اشتراک بگذارد و ایدههای قبلی برای بیدار شدن و چنین چیزهایی را تغییر بدهد. البته نویسنده ذکر میکند که این چالش را فقط برای روزهای کاری به کار میبرده. بههرحال خوب است که یک واقع گرایی هم صورت بگیرد، چرا که انجام چنین کاری مثلا در روزهای تعطیلی که کارها و نیازهای ما تفاوت دارد، زیاد عاقلانه به نظر نمیرسد
اما چرا 21 روز؟ نویسنده به ایدهای قدیمی از دکتر Maxwell Maltz اشاره میکند : شما برای ساخت عادتی تازه به 21 روز احتیاج دارید. (نه برای همه عادتها) نویسنده اما حرف جالبی در تکمیل این بخش میزند: برای من اینکه اینکه اینکار جواب میدهد یا نه اهمیت ندارد، بلکه تعیین هدف مهم است. به عبارتی همیشه برای خودتان هدفی تعیین کنید، مهم نیست که به این هدف میرسید یا شکست میخورید. اما هدف نویسنده از این 21 روز چی بود : همه این کارها برای بهرهوری و بهترکردن روزهای من بود. من همیشه به بهتر کردن کار و زندگیام فکر میکنم و و دوست دارم به جزئیات و کارهایی که میتوانم برای رسیدن به این هدفم کمکم کنند، فکر کنم. با همه این نوشتهها، نویسنده از این 21 روز چه چیزهایی فرا گفت؟ خیلی چیزها:
اگر شما میخواهید چیزی را در زندگیتان تغییر بدهید، خوب است که همیشه پشتیبانی در این راهتان داشته باشید. داشتن یک پشتیبان میتواند شمارا در راه رسیدن به هدفتان نگاه دارد و برای من (نویسنده مقاله) این پشتیبان، دوستان و آشنایانم در فیسبوک بودند. به همین خاطر من روند این چالشم را در فیسبوک به اشتراک میگذاشتم و میدانستم که به چنین کاری نیاز دارم. چرا که اگر کسی از این کار من آگاهی نداشته باشد، هنگام شکست کس یا کسانی نخواهند بود که من نسبت به آنها پاسخگو باشم.
به همین خاطر وقتی شما روند کارتان را با دیگران به اشتراک میگذارید، آنها از پیشرفت و نحوه آن سوال میکنند و ممکن است با کارتان موافق یا مخالف باشند. همه اینها در سر من در حال چرخیدن بود و نمیتوانستم تسلیم شوم و ضعفم را نشان دهم. نویسنده باهمه اینها حرف جالبی هم میزند : ممکن بود که من خیلیهارا به خاطر اینکارم ناامید کنم، چرا که این چالش زیاد هم مهم نبود. اما براین باور بودم که اگر بتوانم در پایان برای حتی یک نفر هم الهام بخش باشم، نباید به خاطر همان یک نفر تسلیم شود.
نتیجهای که من از حرف های این بخش نویسنده میگیرم، اهمیت تشویق، انتقاد و بیارزش دانستن کار توسط دیگران است. همه ما وقتی کاری را انجام میدهیم، با این چیزها روبرو میشویم اما هدف نویسنده از اینکه دوست داشت برای حتی یک نفر الهام بخش باشد، بسیار جالب بود.
مردم دوست دارند چیزهای مختلفی را ببینند. نویسنده از نگرش مردم، نگرانیهایشان نسبت به زود بیدار شدن نویسنده و گفتوگوهایی که با آن ها داشته میگوید. اما اصلی ترین بخش برای او، صحبتها و تبادل نظرهایی بوده که با آنها داشته. جالب است که ما، یعنی من و شمای مردم، بعضی وقتها نسبت به چیزهای جدید واکنشهای عجیبی نشان میدهیم. فرد را مورد حمله قرار میدهیم، اورا حمایت میکنیم و یا نگرانش میشویم. بهنظرم گاهی اوقات قبل از این کارها کمی فکر پیش از قضاوت خوب باشد!
مردم زودتر بیدار نمیشوند چرا که فکر میکنند باید کمتر بخوابند. تیتر عجیبی است اما باور کنید برایم کمی خندهدار و صدالبته واقعی بود. احتمالا شماهم همچون اکثر همین مردم، یک سوال اصلی برایتان بوجود آمده: این نویسنده کی میخوابید؟ اما او جواب جالبی دارد : من برای این چالش به خوبی برنامه ریزی کردم و از آنجا که بدنم را میشناختم و میدانستم که به زمان خوابی بین 6 تا 7 ساعت احتیاج دارد، نسبت به آن زودتر به تخت خواب رفتم. به عبارتی در ساعتی مثل 9:30 یا 10 به خواب میرفتم.
اما بخش جالب این قسمت، اشاره نویسنده به آدمهاییست که وقتی میفهمیدند کمتر از او میخوابند، تعجب میکردند! احتمالا من و شمایی هم که بدون توجه به ساعت بدن، ساعتی مثل 2 یا 3 بامداد به خواب میرویم و هنگام صبح، ساعت 6 یا 7 با عجله به سرکارمان میرویم، تعجب میکنیم. به نظر میرسد که نویسنده که ساعت 4:30 صبح بیدار میشد، از بیشترما زمان خواب طولانی تری داشته.
از بین بردن موانع سرراه. بیشتر مردم هنگام مواجه با چنین چیزهایی، انجام آنهارا غیرممکن میدانند. بله، بدون شک چیزهایی هستند که انجام چنین کارهایی را سخت میکنند اما فکر میکنم دلیل اصلی، نخواستن بیشتر مردم برای بهتر کردن زندگیشان است. یک جامعه به طور کلی تنبل است و مردم دوست دارند که با جریان پیش بروند. البته نویسنده اشارهای هم به شرایط فردی میکند: بله، من شرایط خاصی داشتم که مرا در این راه کمک کرد. برای مثال من فردی مجرد و بدون فرزند هستم و به همین خاطر کنترلی کامل برروی زندگیام دارم، اما نکته اساسی این است که خودم این شرایط را برای خودم فراهم کردم. به چیزهایی فکر کنید که همیشه شمارا پایین نگاه میدارند و مانع از رسیدن به چیزی میشوند که همیشه میخواستید اما به آن نرسیدید.
خود نویسنده مثلا به کارهایی مثل سیگار کشیدن، خوردن سبزیجات و اینها اشاره میکند اما به شخص گاه افرادی را میبینم که داشتن یک زندگی خوب و ایدهآل را دوست دارند اما واقعا هیچ تلاشی برای رسیدن به آن نمیکنند و پول و داراییشان را صرف همین چیزها مثل سیگار میکنند. به نظرم این روزها واقعا یک جای کارما میلنگد!
شرایط فیزیکی بدنتان کمک بسیاری میکند. خوب باید بگویم که هدف این مقاله، چه تا اینجا چه در ادامه، تلاش برای زود بیدار کردن دیگران نبوده و نیست و تنها هدفش، یک راهنمایی کوچک برای تعیین اهداف و رسیدن به آنهاست. هفته پیش هم گفتم که باید بدنمان را بشناسیم و بدانیم که چطور رفتار میکند. از طرفی هم با برنامههایی، کیفیت آنرا بالا ببریم و کاری کنیم که خوابیدن و بیدار شدن برایمان آسانتر شود. مثلا افرادی را دیدهام که دست به هیپنوتیزم شخصی خودشان میزنند و خیلی سریع به خواب میروند. به عبارتی کنترل ناخوداگاهشان را به دست میگیرند. همه اینها اما زمانی صورت میگیرند که شما تلاش کنید بدنتان را بهتر بشناسید و از عواملی که آن را بهتر یا بدتر میکنند، نزدیکی یا دوری گزینید.
نویسنده اما اشاره به چیزهای کوچکی دارد که صرف چند هفته، ماه یا سال توانسته با آنها زندگیاش را بهتر کند. مثلا از علاقهاش به ورزش، نداشتن استرس و اینها میگوید. اما من بهشخص فکر میکنم آدمها باید مغز و ژنتیکشان را بهتر بشنانسد، بعد برای خودشان چنین عادتهایی بسازند. مثلا برای خیلیها شاد بودن، یک چیز ژنتیکی در آنهاست و برای خیلیها کارهای بدنی واقعا یک ویژگی درونی است. واقعا نمیتوان چیز خاصی را نام برد تا همه آنرا انجام دهند و بعد احساس خوبی کنند!
این snooze هارا فراموش کنید. خوب این یک مورد واقعا حرف حقی است! این که آلارمی تعیین کنیم و بعد از چند 10 دقیقه بیدار شویم، یک آسیب به خود است. اما این snooze فقط منحصر به آلارم نمیشود و به نوعی یک عقب انداختن محسوب میشود. به هرحال همان اول گفتیم که جوامع تنبل هستند و مردم دوست دارند همراه آن موج شوند. به عقب انداختن کارهاهم نوعی تقلید است که ما خودمان را قانع میکنیم که خوب است.
من خواب را دوست دارم، اما بدنم فقط به 6 یا 7 ساعت نیاز دارد. بعد از این چالش، من دیگر عذری برای بیشتر خوابیدن نمیآورم و ترجیح میدهم که بیرون رفته و کارهای جالبی که در این دنیا وجود دارند را انجام دهم. چرا که وقتی من بمیرم، زمان زیادی برای خوابیدن دارم.
ساعت های کاری بیشتر. قبلا گفتیم که نویسنده ساعت 6 از خواب بیدار میشد. پس با این چالش، نویسنده دوساعت باارزش دارد که میتواند همین دوساعت را به کار اختصاص دهد. باید ذکر کنم که نویسنده، به کار در استارتاپها مشغول است و انعطاف پذیری زیادی در کار دارد. خوب حالا شما فرض کنید دوساعت از زمان خوابتان که بیشتر به کارهای غیرخلاقانه و صرفا سرگرم کننده اختصاص پیدا میکند، میگیرید و دوساعت زودتر که هنگام صبح است، مغز کارامدتر است و دنیاهم آرام و بی سروصداتر، بیدا میشوید. اینطوری دوساعت وقت بیشتری دارید تا کارتان را انجام دهید و چون کارتان زودتر تمام شده، میتوانید در ساعات عصر و بعد از کار، به کارهای مورد علاقهتان برسید. به نظرم این زمانبندی، برای محصلان تا حدودی میتواند مفید باشد!
پیامهایم را از سر راهم برمیدارم. اما خود نویسنده در این 2 ساعت چه میکند؟ او میگوید: معمولا من در این 2 ساعت، به ایمیلهایم پاسخ میدهم و برنامهای برای طول روز تعیین میکنم. داشتن یک صندوق خالی در ساعت 6:30 صبح، احساس واقعا خوبی دارد اما مهم تراز آن، متوجه شدم که اجباری به پاسخ دادن همه ایمیلها و پیامها ندارم. نویسنده البته در مورد فیسبوک و جواب دادن و چت کردن هم کمی توضیح میدهد اما اشاره اصلیاش دراین است که این موقع که به فیسبوک میروید، میفهمید که جواب دادن و خواندن نظرات، یک چیز واجب و ضروری نیست و دراین مدت اتفاق بدی برای بقیه نمیافتد.
زمانی بیشتر برای ورزش. این 2 ساعت چهها که نمیکند! خوب، این مورد کاملا واضح است چرا که ما ورزش نمیکنیم چون کار داریم یا فکر میکنیم که کار داریم. همین 2 ساعت اضافی اما میآید و اگر واقعا آدم بهانه تراشی نباشیم، میتوانیم از این دو ساعت که در طول روز پخش میشود، نهایت استفاده برای ورزش و بدن سازی را ببریم.
نمایی جدید از دنیا. دراین زمانه، گاهی اوقات تنها چیزی که من، این نویسنده و شاید شما بخواهید، ذرهای آرامی و سکوت است. این که راحت بیرون برویم و از طبیعت و زیبایی های اطرافمان که هنوز آلوده و پوشیده نشدهاند، لذت ببریم. بههرحال من پیشنهاد نمیکنم که ساعت 4:30 بیدار شوید و ممکن است که خودم هم نتوانم چنین کاری کنم، اما تا جایی که به یاد دارم، گاه گاهی که این موقعها بیدار شدهام، واقعا ارزشش را داشته.
بله، شما به اراده برای انجام این کار احتیاج دارید. تک تک ما به خوبی میدانیم که یک چیز هرچقدر هم که خوب باشد، بدون اراده هیچ گاه قابل دستیابی نیست. وگرنه همه دوست دارند زندگی خوب و نزدیک به ایدهآل شخصیشان داشته باشند. بههرحال اراده، یک خواست شخصی است و هیچ چیزی تا خود فرد نخواهد، نمیتواند آن را بوجود بیاورد. تصمیم این مورد اما با خود شماست ولی به قول نویسنده، مطمئن باشید که اگر آنرا بخواهید، هیچ چیزی نمیتواند جلوی شمارا بگیرد.
شعار هفته : آری به آزادی تفکر نه به قانع کردن
زمین صاف است، زمین مرکز جهان است، این نژاد و رنگ، بهترین است، همه چیز از اتم تشکیل شده است، این برند، بهترین است، این چیز، بی نقص است و من درست میگویم. متاسفانه سالهاست که ما آدم ها برروی گفتههای خودمان پافشاری میکنیم و به جای فکر و تبادل نظر، مبنا را بر خواست شخصی خودمان میگذاریم. برای مثال خود من شاید از اینکه کسی بیاید و بگوید که تلویزیون خوب است، تو اشتباه میکنی، خشمگین شوم و به جای شنیدن دلایلش، سعی بر تغییر عقیدهاش کنم.
برای این که مجله زیاد طولانی نشود، این بخش را زیاد بلند نمیکنم اما واقعا خواهش میکنم به چند اصل توجه کنید و همیشه به آن پایبند باشید. گفت و گو، انتقال نظر و ایدهها، عقاید و هرچیزی که فکر میکنیم، به هیچ شکلی، مثلا به شکل نوشته یا فیلم بد نیست. بعضی از حیوانات به خصوص از یک نژاد، برای بزرگ کردن قلمروشان با هم نژادی خود میجنگند. این که ما بیاییم و فکر کنیم ارائه نظرمان، بد است و ممکن است غلط یا تحمیل عقیده باشد، اصلا درست نیست. به عبارتی خیلی ها فکر میکنند اگر نظرشان را بگویند، به نوعی آنرا تحمیل میکنند و از این واهمه دارند. از طرفی هم خیلی ها شدیدا از غلط بودن نظرشان، میترسند و به نوعی اعتماد به نفس ندارند. خلاصه بگویم، حرف زدن و ارائه نظرات، اصلا بد نیست و به نوعی وجه تمایز ما با آن حیواناتی است که فقط جنگیدن را میشناسند.
از طرفی، همیشه یک جایی برای شنیدن نظرات دیگران داشته باشیم و فضایی کوچک را برای عوض کردن نظرمان باز بگذاریم. این که من میگویم تلویزیون خوب نیست، یک نظر کاملا شخصی است یا مثلا این که فیسبوک را وقت تلف کردن میدانم، بازهم یک نظر شخصی است و امکان درست یا غلط بودنش کاملا نسبی است و اگر روزی کسی مرا توجیه کند که تلویزیون میتواند این فواید را هم داشته باشد، چه بسا که نظرم را عوض کنم. در زندگی، فکر میکنم این که به راحتی با کسی که نظرش با ما 180 درجه اختلاف دارد، گفت وگو کنیم، نظراتمان را ردوبدل کنیم و آن فضای کوچک را داشته باشیم که در صورت فهمیدن اشتباهمان، به آسانی دانستههایمان را عوض کنیم، ارزش بسیار بیشتری از جنگ و جدال و تندخویی برای تحمیل عقایدی باشد که شاید روزی خودمان آنهارا کاملا نفی کنیم. به هرحال، بعضی ها در این دوران فهمیدهاند که حیوانات میجنگند، آدمها میتوانند گفت و گومیکنند.
اما یک اشاره کوچکی هم به قانع کردن داشته باشم. بیشتر اوقات که من احساس میکنم انجام کاری درست نیست، به همین قانع کردن خودم فکر میکنم. مثلا فکر کنید من اتومبیلم را میشویم و احساس میکنم که آب زیادی را دارم مصرف میکنم. احتمالا به خودم میگویم این چند وقته باران زیادی باریده و من بالاخره پولش را میدهم. بیشتر اوقات که چنین حسی به من دست میدهد، کلا از ادامه و انجام آن کار، منصرف میشوم و انرژیای برای قانع کردن خودم صرف نمیکنم. البته این که قانع کردن در بسیاری از مراحل زندگی، مهم و واجب است، شکی نیست اما گاهی اوقات که احساس کردید کارتان اشتباه است و به دنبال دلیلی برای توجیهش میگردید، کلا قیدش را بزنید. خیلی از همین صدمات و آسیبها و درکل عذاب وجدان هایی که ما در آینده میکشیم، از همین قانع کردنهایی میآیند که برای درست بودن کارمان میآوریم.
موسیقی هفته
پیش از آنکه به ادامه مجله بپردازیم و کمی خستگی در کنیم، به چند آهنگ گوش کنیم. اولین آهنگ که خوشبختانه کلیپ آن هم ساخته شده، تک آهنگ روزهای خوب سیامک عباسی است. جدا از صدای زیبا و متن قوی آهنگ، کلیپ آن بسیار به چشم میآید. کلیپی که گلچینی از کارتونهای مربوط به دهههای 60 و 70 میشود. کارتونهایی که واقعا هنوزهم که هنوزه برای ما دنیایی از خاطرات و نوستالژیاند.
پینک فلوید برای بسیاری، نماد موسیقی محسوب میشود. آهنگهای زیبا، کاورهایی فوقالعاده خوش طرح و متنهای قدرتمند این گروه راک، بدون شک نقش بزرگی در دنیای موسیقی داشتهاند. جا دارد به آهنگ زیبای Louder Than Words اشاره کنم که به تازگی از این گروه منتشر شده است. البته گویا این آهنگ مدتها پیش ضبط شده اما انتشارش اخیرا صورت گرفته است.
موسیقی هفته را هم با اثری از کریس دی برگ به پایان برسانیم. آلبوم The Hands of Man جدیدترین آلبوم این خواننده است که بعضی از آهنگهایش به نظرم بسیار دلنشین و خوب ساخته شدهاند. هرچند پیشنهاد میکنم اگر مشکل حجم دارید و زیاد به موسیقی این خواننده علاقه ندارید، آهنگهارا تکی گوش کنید و سپس دانلودشان کنید.
نوستالژی های دوران بعد از ما
اگر بخواهیم از لحاظ لغوی به کلماتی مثل نوستالژیک، نوستالژی و ازاین دست بپردازیم، به معانیای همچون دلتنگ، قدیمی و خاطره انگیز میرسیم. ولی نه، به معنای لغوی نوستالژی کاری نداریم و میخواهیم کمی به احساسی که از شنیدن این واژه و اشیا و چیزهایی که برای ما تداعی کننده نوستالژی هستند، بپردازیم. برای مثال از دهه شصتی یا هفتادیها شروع کنیم که با کتابهای دوران ابتدایی و داستانیشان، نوستالژی عجیبی دارند. کتابهایی که شاید آن دوران آرزو میکردند هرچه زودتر تمام شوند، اما امروزه حاضرند برای داشتنشان هر قیمتی را پرداخت کنند.
ویا به گجتهایی مثل دستگاههای بازی سگا، پلی استیشن 1 و همان میکروی خودمان میتوانم اشاره کنم. البته قدیمیترها هم نوستالژی های خودشان را دارند. رادیو، گرامافون، اسباببازیهای ساده و دست ساختهشان و صدها چیز دیگر که برای دورانی نوستالژی محسوب میشوند و برای دورانی بخشی از تاریخ که خواندنش همان لذت نوستالژی قدیمیهارا دارد. اما هدف من فلش بکی به گذشته نیست بلکه میخواهم به چیزهایی اشاره کنم که ما امروز میتوانیم خلقشان کنیم تا برای آیندگان به یک نوستالژی تبدیل شوند.
اما چرا چنین هدف و خواستهای دارم؟ اول اینکه بیشتر این چیزها، یک چیز خالی نیستند و به قول شخصیت فیبی در سریال فرندز، میتوانند یک تاریخچهای پشت خودشان داشته باشند. باور کنید این تاریخچهها مهماند و با این وضعیتی که دنیا به سمت مجازی شدن و بی روح شدن میرود، تنها چیزی هستند که برای آیندگان یاداور انسانیت خواهند بود. درثانی، این چیزهای نوستالژی، البته نه همه آنها بلکه نسبتی از آنها، به آدمی آرامش میدهند.
آرامشی روحی که واقعا با هیچ چیزی نمیتوان بدست آورد. وقتی به آن میکروی رنگ و روفتهام نگاه میکنم، چه خاطرههایی که از دوران کودکی و دوره هم نشینی دوستانهام که به یاد نمیآورم. دفترهای قدیمیام که تعداد زیادی از آنها باقی نمانده، اما همانها واقعا آرامش خاصی به من میدهند. آن مثلا سوغاتیهایی که در دوران کودکی و از اردوها میخریدیم، نوشتههای به ظاهر بچه گانه و کودکانهمان و دهها یادگاری دیگر که گاه گاه آراممان میکنند.
اما سوال اصلیای که پیش میآید، این است که ما چقدر تلاش کردهایم و میکنیم تا چیزهایی بسازیم و خلق کنیم که مادیات و پول، تنها هدف ساخت آنها نباشند؟ چقدر برای محصولاتی که میسازیم، از روح و عشقمان هزینه میکنیم؟ چقدر به بچه ها و جوانانی فکر میکنیم که میتوانند با آن ساخته دست ما، احساسی خوب آرامش بخش پیدا کنند؟
هفته پیش که از فیلم Contact گفتم، دوستان اشارهای به شخصیت کارل ساگان داشتند. در بخشهایی از مستند Cosmos سری جدید، نیل تایسون، راوی این مستند به کتابی اشاره میکند که ساگان به او میدهد. دراینجا اصلا موضوع کتاب نیست چون یک کتاب واقعا آدم هارا متحول نمیکند اما اینکه چه کسی چه زمانی به ما چه چیزی میدهد، هرازگاهی واقعا مارا ازاین رو به آن رو میکند و شاید آن کتاب الان برای تایسون یک نوستالژی باشد، اما مطمئنا هربار که به آن نگاه میکند، آرامشی خاص مییابد.
حرفهای گفتنی زیادند و واقعا راضی بر طولانی شدن مجله نیستم. اما خلاصه حرفم در این است که آدمها وقتی برای چیزی زمان میگذارند و با عشق آن چیز را خلق میکنند، نه تنها آن چیز خلق شده برای سالها به دیگران آرامش میدهد، بلکه آن فرد هم همیشه جاودانه میشود. به همین خاطر پیشنهاد میکنم اگر روزی واقعا خواستید چیزی خلق کنید و بسازید، مثلا کتابی بنویسید، کارتونی طراحی کنید، گجتی بسازید و کاری ارائه کنید، پشت آن چیز فقط مادیات را بنا نکنید و اجازه دهید آن آرامشی که ما با خاطرات ساختههای دست انسان بدست میآوردیم، آیندگان هم ذرهای از آنرا احساس کنند و همه چیزرا اینترنتی و مجازی دریافت نکنند.
عکسهای هفته
وبلاگ پتاپیکسل، مطلب و به عبارتی آموزش جالبی در مورد عکس گرفتن از مردم هنگام سفر نوشته که پیشنهاد میکنم اگر به این نوع عکاسی علاقه دارید، به خصوص که ایران جان میدهد برای چنین کارهایی، حتما مقاله را مطالعه کنید. اما در خود مقاله تصاویر زیبایی قرار داده شده که جدا از باکیفیتی و خوب گرفته شدن، حسی عجیب و دلنشین را به بیننده منتقل میکنند و آدم احساس میکند تفاوت زیادی با آدم های اینور و آنور دنیا ندارد.
خیلیها فکر میکنند که عکاسی، زیاد هنر بزرگی نیست و هرکسی میتواند یک عکس بگیرد. به هرحال نظر است اما برای خیلیهای دیگر، دیدن یک عکس میتواند دنیای از حسهای خوب را برای او به ارمغان بیاورد و بخشی از خاطراتش را زنده کند. Vorosmate یکی از همین عکاسهاست که تصاویرش برای خیلیها از جمله من، یاداور چیزهای کوچکی است که میتوانند آرامش بخش باشند.
پیش از هرچیزی، سپاس از دوستانی که فیلم، سریال، کتاب یا حتی عکاسان خلاقی را معرفی میکنند و بسیار خوشحال میشوم که هنگام معرفی، حتما نام انگلیسیشان را هم ذکر کنند. یکی از همین عکاسانی که دوستان معرفی کردند، اکانت Solll.m است. به جرات میتوانم بگویم که کارهای این عکاس واقعا زیبا و خلاقانه هستند اما نکته اساسیشان، پایبندی عکاس به فرهنگ و آن چیزهای جالب ایرانی است.
اپلیکیشن های هفته
بدون شک همه ما دوست داریم روزانه مطالب زیادی مطالعه کنیم و به عبارتی لینکهای بیشتری داشته باشیم. نمیتوانم قاطعانه چنین عادتی را خوب یا بد بدانم، چون از طرفی بحث اتلاف وقت و بی ارزش بودن بعضی از لینک ها مطرح است و از طرفی ارزشمندی مطالعه. ولی با همه اینها، پیشنهاد میکنم گاهی اوقات جلوی چنین خواستهای بایستیم و کاری نکنیم که به یک معتاد لینک گرد تبدیل شویم. خلاصه که مطالعه خوب است اما واقعا نیازی نیست که ما هرچیزی را بدانیم و بخوانیم. با همه اینها، اولین اپ هفته به Stumble Upon اختصاص دارد. احتمالا با این سرویس آشنایی دارید اما اگر بخواهم توضیحی کلی راجع به آن بدهم، Stumble Upon سرویسی است که لینکهای وبلاگهای مختلف را با یک موضوع بندی بسیار قدرتمند یک جا جمع میکند. بهشخص که زیاد از آن استفاده میکنم و از اینکه اپ آن هم عرضه شده، بسیار خوشحالم.
دانلود اپلیکیشن برای سیستم عامل : ios (لینک دانلود) – اندروید (لینک دانلود)
این روزها اما اپلیکیشن PhotoMath سروصدای زیادی کرده. ایده اپ بسیار جالب است و اینکه بتوان دوربین را برروی عبارت ریاضی گرفت و به جواب رسید، کاری بسیار جالب است. البته در تست هایی که من کردم، سرعت اپ نسبت به نوع نوشتن عبارت رابطه نزدیکی دارد و دست نوشتههارا به سختی اسکن میکند. اما در مورد عباراتی تایپی، اپلیکیشن عملکرد قابل قبولی دارد.
دانلود اپلیکیشن برای سیستم عامل : ios (لینک دانلود) – ویندوزفون (لینک دانلود)
مجله این هفته را هم با بازی Zombie Highway 2 به پایان برسانیم. بازی نسبت به نسخه قبلی، آن هیجان خاص را ندارد اما این اصلا دور از انتظار نیست چرا که بازی سازها به تازگی دوست دارند که گیمر، اعصابش از بازی خرد شود! البته رفته رفته که بازی میکنید و آیتمهای جدیدی میخرید، بازی دلچسبتر میشود. اما به طور کلی طراحی بازی، صداگذاری و کنترل اتومبیل، واقعا قشنگ و زیبا طراحی شدهاند.
دانلود بازی برای سیستم عامل : ios (لینک دانلود)
مطالب خوب بود .
با تشکر
شعار هفته : آری به آزادی تفکر نه به قانع کردن
قشنگ بود:x اون قسمت اولش رو که همه شعار میدن :/ ولی قسمت دومش محشره “نه به قانع کردن”…چه دنیای خوب و ساکتی میشد 8->
آقای سلماسی مجله هفتگی شما صبحانه ی ایده آل یه روز تعطیله ! خیلی جالبه که من همین دیشب به ایده ی 4 صبح بیدار شدن فکر میکردم ! اردیبهشت آینده امتحان تخصص دارم و چون در حال حاضر طرحمو میگذرونم وقتم واسه مطالعه بسیار محدوده، با خوندن مقاله تصمیم گرفتم این ایده رو عملی کنم ، تنکس گاد ! :)
سپاس : ) فقط حتما سعی کنین خواب و بیداری رو نسبت به توانایی خودتون و تدریجی تنظیم کنین.
سلام
سپاس از نوشته زیبایتان:)
میخواستم ببینم اگر من خواننده هم چیزی به نظرم جالب باشد میتوانم برایتان ارسال کنم و چگونه ؟
بله میتونین به sina.saal در جیمیل ارسال کنین : )
بسیار عالی بود این مجله هم! لذت بردیم..
و کتاب «نون نوشتن» کتاب محشری است برای آشنایی با عقاید و افکار و حتی زندگی آقای دولت ابادی که خواندنش رو پیشنهاد میکنم.
مجله این هفته مثل همیشه عالی بود
به احتمال زیاد کتاب محمود دولت آبادی رو سفارش میدم
راستی,مطمنی این اکانهای ایرانی عکس ها رو خودشون میگیرن؟؟؟
در ضمن سینا جان
به سایت هایsorkhsiah.com و koocheha.com هم سری بزن
و اگه خب بودن معرفیشون کن
اشکان جان فکر می کنم منظورت sorkhosiah.com بوده.
بله سروش جان
ممنون از اصلاح:)
بله بله، بررسی زیادی برای اینکه عکسای خودشون باشه میکنم : )
مثه همیشه عالی بود
منم تصمیم گرفتم 4صب پاشم
سلام مثل همیشه عالی بود، یک پیشنهاد داشتم یک موزیک از آندره آ بوچلی شنیدم به اسم canto della terra اگر پسندیدین فکر کنم خاطره انگیز باشه…
فکر کنم کم کم دارم به خوندن مجله هفتگی معتاد می شم!
کاش مجله های وبلاگی بیشتری داشتیم، چون ادبیات متفاوتی و آزادی بیشترشون واقعا باعث ارجحیتشون به خیلی از مجله ها می شه
در مورد ساعت4:30 دقیق صبح کم نیستن افرادی که این موقع و یا حتی زودتر از خواب بیدار میشن تا به نماز صبح شون برسن.
خیلی از چیزهارو از دست می دیم و بعد سعی می کنیم به صورت کمپین و ….. دوباره زنده شون کنیم. این مد کردن دوباره از یادرفته ها و از دست داده ها صفای چندانی نداره و یا اگه هم داره موقتی هست، چون دوباره از مد می یفتن. بعد می ریم دوباره سراغ چیزیای دیگه تا باهاش باز هم صفحات فیسبوک و اینستاگرام و….. پر کنیم و سرشار از احساسات نوستالژیک و فانتزی بشیم.
گاهی احساس می کنم یه فضای پوچی داره بر فضای مجازی حاکم میشه و …………………
البته بیشتر منظور من چیزای واقعی و قابل لمس بود. البته این صفحات نوستالژی هم جالبن اما هدف من ساختن و دادن و گرفتن چیزاییه که پشتشون یه تاریخ و روحی هست : )
اقا البوم هفته پیش مینی ورلد محشر بوووووووود!!!
مخصوصا ترک اول و دوم. مخصوصا دومی!!! واقعا عالی بود
بازم اهنگای فرانسوی معرفی کن. حس میکنم به اهنگای خودمون شبیه
البته اگه فیلم رو خوب دیده باشی هووارد بییل هست نه بیل هاوارد
بله بله، عذر میخوام : )
من شخصا مدتی هست که از برد canban استفاده میکنم خیلی توی بهبود برنامه ریزی ام تاثیر مثبت داشته فکر میکنم میتونه جایگزین مناسبی برای CLIPBOARDS باشه یه جورایی نسخه پیشرفته ترش شاید
بسیار خوشحال میشم اگه میتونین عکسی هم بفرستین : )
انیمه death note جزو بهترین انیمه هایی که دیدم جدا از داستان عالی , روند داستان هم سریعه و تقابل یاگامی لایت و ال فوق العاده اس (البته از یه جایی به بعد داستان یکمی افت میکنه )
به دوستان توصیه میکنم کتاب “هنرمندانه بقاپید” از Austin Kleon رو که ترجمه هم شده حتما بخونن
من واقعا سپاسگذارم. کتاباشو دیدم ولی نمیدونستم ترجمه هم داره. حتما بررسیش میکنم.
instagram : oi___io
سلام.
سریال deathnote تا قسمت 21 سیر خوبی رو طی میکنه ولی بعدش افت محسوسی پیدا میکنه.اونم به این دلیل هست که داستان خود انیمه با داستان مانگا تفاوت پیدا میکنه.
عااالی مثل همیشه
من مجله رو میذارم واسه اخر جمعه شب ک خستگی رو ازتنم بیرون کنه و فکرمو خلاااق
راجع به دی کاپریو گفتین واقعا منم در عجبم، همه کاراش محشرن، البته لئو خودش باعث این کار میشه
به قول یکی از دوستا تایتانیک دیکاپریو رو مشهور نکرد، دی کاپریو تایتانیک رو مشهور کرد
دستتون دردنکنه
واقعا این مجله هفتگی یک پزشک فوق العادست!!
امیدوارم همیشه ادامه پیدا کنه :)
از اینکه بعد 2 روز موفق شدم مجله این هفته رو هم بخونم خوشحالم
مجله این هفته هم عالی بود
در مورد کتاب واقعا به این اعتقاد دارم که:”گاهی اوقات فکر میکنم کتابها، هرکتابی، یک میانبر برای ما هستند تا به آرامش مورد نیازمان برسیم”
اونایی هم که مثل من حال و حوصله سریال ندارن میتونن فیلم Death Note رو ببینن. البته قسمت سومش هیچ ربطی به دو قسمت قبلی نداره و نمیدونم چرا ساختنش!!
http://ganool.com/death-note-movie-pack-bluray-720p-x264-ganool
خیلی دوست داشتم مخصوصا معرفی کتاب که تفکر خلاقشو خریدم و همچنین تجربیات ادمها که تو وبلاگهاشون اورده بودن ممنون به خاطر جمع اوری هوشمندانه و مفید مطالبتون موفق باشید اقای دکتر
سلام ، امیدوارم جمعه خوبی داشته باشید ، مجله مثل همیشه پر بار بود ، توصیه من به همه خوانندگان ۱ پزشک اینه که ذره ذره مجله رو بخونن،درست مثل خوردن ذره ذره یک غذای خوشمزه و لذت بردن از تک تک طعم ها …