مجله هفتگی یک پزشک : فرهنگها زیبا هستند

احتمالا گاهی اوقات با خودمان گفتهایم که چرا کشورمان مثلا ایران یک چنین فرهنگهایی دارد. چرا مردم به حقوق هم احترام نمیگذارند و مثلا حتی چیز سادهای مثل صف را رعایت نمیکنند. البته در اینکه چنین چیزهایی هستند و ناراحت کنندهاند، شکی نیست اما این تمام قضیه نیست و مطمئنا چیزهایی ازاین دست هرجایی پیدا میشوند. ولی مهمترین بخش، پیدا کردن و دیدن زیباییهای هرفرهنگ و کشوری است و بدون شک، کمتر جایی را میتوان یافت که ازاین زیباییها بیبهره باشد. این جمعه چرخی میزنیم در فرهنگهای مختلف و میبینیم که فرهنگ ایرانی، کم زیبایی ندارد. یک فیلم جالب و البته قدیمی هم داریم که پیشنهاد میکنم حتما مشاهدهاش کنید. کتابی بسیار خواندنی هم درباب فرهنگ ژاپنی داریم.
سریال هفته
خیلی وقت بود که میخواستم سریال Suits را بررسی کنم که خوشبختانه یکی از دوستان پیشنهادش کردند و بالاخره بعداز کلی به بعد موکول کردن، قسمت اول سریال را تماشا کردم. البته بدون شک نمیتوان با یک قسمت نظر داد اما به نظرم سریال به اندازه امتیازهایش، جالب و دیدنی بود. داستان سریال با نمایش دو مرد شروع میشود که یکی وکیل و دیگری فکر کنم یک نابغه است و برای پول دراوردن، کارهای غیرقانونی انجام میدهد.
دراینکه سریال، یک سریال واقعا فوقالعاده و داستانگراست، نمیتوانم نظر زیادی بدهم اما به نظرم این سریال بیشتر با همان هدف سرگرمی پیش میرود و تصاویری مثل لباسها، خانهها و زنان و مردان شیک پوشی را به نمایش میگذارد که در بیشتر فیلمهایی ازاین دست، برای مثال Devious Maids و White Collar به چشم میآیند. البته نمیتوان منکر جذابیت سریال و داستان حقوقیاش شد، به خصوص که برای علاقهمندان مد هم واقعا میتواند سریال ایده دهندهای باشد.
مستند هفته
تابهحال مستندهای زیادی درمورد علم و فضا و آینده نگری معرفی کردهایم و بدون شک Cosmos درراس آنها قرار دارد که بواسطه نامهای شناخته شده، بینندگان زیادی را جذب کرده. اما اینکه مستند Human Universe آیا همچون مستندهایی از قبیل Cosmos و مستند استیون هاوکینگ شناخته شده هست یا نه نمیتوان نظر زیادی داد.
البته Human Universe ساخت شبکه BBC است و همین نام برایش اعتبار زیادی میخرد اما واقعا مستند خوبی هم هست؟ از نظر من بله، مستند، واقعا زیبا و قابل فهم ساخته شده و پروفسور برایان کاکس واقعا به زیبایی روایتش میکند. مستند البته برخلاف بیشتر مستندها، زیاد چشمهارا به جای دوری نمیبرد و اغلب برروی پیدایشها تمرکز میکند. همه اینها به کنار، به جرات میتوان بگویم که Human Univrse واقعا صحنههای بسیار خارق العادهای را در خود جا داده. پیشنهاد میکنم به هیچ وجه از دستش ندهید.
فیلم هفته
به نظرتان آیا میتوان مثلا در سال 2014 یا بعدها، کارگردانی فقط یک لوکیشن و 12 نفر بازیگررا انتخاب کند و فیلمی بسازد که لذت نبردن از آن حتی با سیاه و سفید بودنش سخت باشد؟ شدن یا نشدنش، هرچه که باشد کارگردانی در گذشته چنین کاری کرده و به جرات میتوان گفت که اثرش بینقص بوده. فیلم Angry Men 12 فیلم هفتهمان به کارگردانی سیدنی لامت کارگردان فیلم Network است.
اما چیزی که فیلم را برجسته میکند، داستان آن نیست چرا که داستان در دادگاه، یک اتاق و خروجی روایت میشود و قضیه نوجوانی است که هیئت منصفه باید برای زندگی یا مرگ او به خاطر ظن قتل پدرش، تصمیم بگیرند. چیزی که فیلم را برجسته میکند، پیام آن است که نشان میدهد 12 نفر انسان متفاوت که باید برای زندگی یک نفر تصمیم بگیرند، تاچه حد میتوانند کوته نظر، نادان و صدالبته خردمند باشند!
اوایل فیلم میبینیم که چطور 11 نفر بدون هیچ فکری نظری مشترک میدهند و یک نفر بدون هیچ اطمینانی و فقط به خاطر شایدها، نظری مخالف میدهد و صدالبته در اواسط فیلم، به خوبی میبینیم که ما آدمها چقدر راحت قضاوت میکنیم، به خاطر نظر شخصیمان تا حد درگیری پیش میرویم و درآخر به خاطر غرورمان، نظر اشتباهمان را تغییر نمیدهیم. فیلم، فیلم زیباییست اما پیام خوب و جالبی دارد که فکر نمیکنم دیگر ازاین دست فیلمهارا شاهد باشیم.
قسمت به یادماندنی هفته
معمولا قسمتهای به یادماندنی را از سریالها و فیلمهایی که تا حدودی از پخششان گذشته انتخاب میکنم و تا الان این دو قسمت محدود به یک فیلم یا سریال بوده اما این هفته کمی سنت شکنی میکنم. در قسمت 11 این فصل دکترهو، ما شاهد نمایشی از دنیای پس از مرگ هستیم. دنیایی که یک سازنده ، وجود انسانهارا آپلود میکنند و در دنیایی دیگر دانلودش! به نظرم اینکه نویسندهای تا این حد پیش رود که بتواند چنین تصویر و نظری را به نمایش در بیاورد، واقعا به قدرت تخیل و دید قویای احتیاج دارد. فکر میکنم اگر چنین قسمتی را ببینید، به خوبی متوجه میشوید که آدمی تاچه جاهایی که پیش نمیرود. البته بی دروغ تصورش کمی ترسناک است!
قسمت به یادماندنی دوممان هم به سریال Walknig Dead اختصاص دارد. این قسمت ما شاهد فضایی از یک بیمارستان بودیم که زندگی در آن جریان داشت. تاجایی که من نظرات کاربران مختلف را خواندم، این بیمارستان یک بیمارستان واقعی است که الان به یک موزه تبدیل شده است. کاری به واقعی یا دروغ بودن این بیمارستان ندارم اما به نظرم این اپیزود به شکلی عجیب آن هیجان آخر قسمت 3 را خواباند. البته بیشتر کاربران از این قسمت ناراضی بودند اما فکر میکنم یکی از جالبترین و عجیب ترین قسمتهای این سریال بود. نمایش دکتر و پلیسی در یک بیمارستان آن هم درزمانی که مردم برای پیدا کردن چنین جایی هرکاری میکنند و تلاش برای فرار از آن، واقعا ذهن خلاقی برای ارتباط دادن میخواهد. به هرحال انتظار برای دیدن قسمتهای بعدی واقعا سخت است!
کتاب هفته
اولین کتابمان را با اثری از یک نویسنده ژاپنی شروع کنیم چون به نظرم ژاپن از آن کشورهاست که واقعا فرهنگی غنی و قابل احترام دارد. کتاب کافکا در کرانه اثر هاروکی موراکامی، کتاب زیباییست که درگیرنشدن با آن واقعا سخت است. باور کنید آدمهایی را دیدهام که چندین و چندبار کتاب را خواندهاند و بازهم ازآن سیر نشدهاند به خصوص نوجوانان ایرانی که واقعا خیلی از آنها عاشق این کتاب هستند. من نظر زیادی در رابطه با محتوا و داستان نمیدهم و ابتدا پیشنهاد میکنم این مقاله در وبلاگ شور و شر را مطالعه کنید.
حالا هی من میگویم سرشار، سرشار، یک توضیحی بدهم راجع بهش. یکی از ویژگیهای متمایز کنندهی داستان که تنها رمانهای قوی از آن برخوردارند، هماهنگی شگفتانگیز فرم با محتواست، این دقیقا ویژگی «کافکا در کرانه» هم هست، یعنی شما در روند داستان دقیقا نمیتوانید بگویید یا نشان دهید که چه رخ داد که آن نوجوانِ عاصی و گریزان از همه چیز و همه کس در ابتدای داستان به این آدمِ بالغ پذیرنده (اما نه منفعل و بازنده) انتهای داستان تبدیل میشود، مکانیزماش انگار از جنس مکانیزم جادوست، یک اتفاقاتی میافتد، یک رویاهایی، یک ارتباطاتی و دستآخر آن چیزی میشود که گویا از ابتدا باید میشد. حالا هماهنگی فرم با محتوا در این است که این بلا دقیقا بر سر شمای خواننده هم میآید، یعنی آدم دقیقا نمیتواند بگوید چطور یا به چه وسیلهای الان این احساس خوبِ آرامِ سرشاربودگی و هماهنگی با جهان و تن دادنِ از سر خواست و اراده به وقایع آن را (که چیزی متفاوت است از انفعال و ضعف در برابر وقایع) دارد، کتاب تمام میشود و فقط آدم میبیند رویکردش به خودش و جهان پیرامون و رخدادهایش تغییر کرده است، چطور؟ از طریق این داستان پیچ در پیچ و به قول شخصیتهای داستان، هزارتوی در هم پیچیدهی واقعیت و رویا؟ احتمالا اثر همین است، گرچه آدم نمیتواند دقیقا بگوید یا نشان دهد چرا و چطور، این است که آن اول گفتم دقیقا نمیتوانم توضیح دهم از چه سرشارم، فقط حساش را دارم، حسی که برای بیاناش یا قابل فهم ساختناش برای دیگری چارهای از نقب زدن به استعاره و اسطوره و…خاطره ندارم.
اما چرا من این کتاب را معرفی کردم. برای من همیشه تک تک فرهنگها زیبا بودهاند، حتی همین به ظاهر گاوپرستی که ما فکر میکنیم در هند جاری است، برای من جالب و شاید زیباست. اما جدا از این، زیبایی دیگر فرهنگ دراین است که ما وقتی میبینیم و میخوانیمشان، میبینیم که درپس شلوغی و زشتی و بدیای که ما فکر میکنیم که در محل زندگی و کشورمان یا هرکشوری در جریان است، هستند لحظات زیبایی که انسانهایی هنرمند و با احساس خلقشان کردهاند و نشان دادهاند که آدمهای اینور و آنور دنیا تفاوت زیادی با هم ندارند. البته شاید نمادها و علائم و سنتها تفاوت داشته باشند اما در اصل و باطن، همهی آنها زیبا و شورانگیز هستند.
لینک دانلود کتاب : نسخه کاغذی – نسخه الکترونیکی (با نام کافکا در ساحل هم شناخته میشود)
مثلا در همین شاهنامه فردوسی که من و شما واقعا حوصله خواندنش را نداریم، دنیایی به نمایش درمیآید که باور کردن اینکه خالقش یک ایرانی است، واقعا سخت است. پایینترها بیشتر از نوشتهها و آثار ایرانی به خصوص فردوسی میگویم اما پیشنهاد میکنم شاهنامه فردوسی را هم به کتابهای هفته اضافه کنید.
من واقعا دلم میخواهد که ما ایرانیها، بیشتر کتابها و نوشتههای بزرگان ایرانی را مطالعه و بررسی کنیم چون به نظرم کتابهایی فرنگی واقعا طرفدار بیشتری در ایران دارند و هرچند سرانه مطالعهمان بسیار کم است اما همان کم هم به کتابهای خارجی اختصاص دارد. البته این به هیچ وجه بد نیست اما باور کنید نوشتهها و ادبیات ایرانی، اصلا چیز کمی ندارند. مثلا همین شعرهای سهراب سپهری را که میخوانیم، ناخواسته عاشقشان میشویم. عشقی عجیب که آدم دوست دارد آخرش را بداند.
صدالبته که ادبیات و هنر ایران فقط به زبان فارسی ختم نمیشود و دنیایی رنگارنگ از فرهنگهای متفاوت است. بدون شک در این پازل زیبا، شاعرانی همچون شهریار هم خودنمایی میکنند. شاعری که با منظومه حیدربابا سلام شناخته شد و همین نام منظومهاش، برروی زبان خیلی از ما آذری زبانها افتاد.
و چندین چند اثر ادبی و هنری که ما جدیدهای درگیر روزمرگی و به روزبودن، ازآنها غافل شدهایم. آثاری از سعدی، مولانا، خیام و همچنین نویسندگان، نقاشان و هنرمندان بومیای که حتی اسمشان را نشنیدهایم. معرفی کتابهای این هفته را به مقالههای بعدی ارتباط میدهم و همینجا تمامش نمیکنم.
لینک دانلود کتابهای رایگان (الکترونیکی) : رباعیات خیام – گزیده اشعار صائب تبریزی – هقت اورنگ جامی – گزیده اشعار ملک اشعرای بهار – دیوان خواجه حافظ شیرازی
لینک خرید کتاب های پولی : مجموعه شاهنامه فردوسی – مجموعه کارهای سهراب سپهری | باغ تنهایی (نسخه الکترونیکی) – حیدربابایه سلام – مجموعه کتابهای ادبیات پارسی
مجله هفتهمان اما یک مجله واقعا خوب و قابل تحسین است. البته محتوای علمیاش به کنار، رایگان بودن آن بیشتر به چشم میآید. هرچند امکان حمایت مالی از مجله هم وجود دارد اما اینکه افراد پشت این مجله حاضر شدهاند چنین مطالب و مقالات با کیفیتی را، رایگان به اشتراک بگذارند، واقعا قابل ستایش و نیک است. اگر بخواهم در مورد مطالب و طراحی مجله صحبتی داشته باشم، باید بگویم که واقعا هیچ کم و کسری وجود ندارد. ترجمه و نوشتار مقالات واقعا خوب و کامل هستند و تصاویر و طراحی مجله بسیار زیبا و میتوان گفت که مدرناند. پیشنهاد میکنم اگر واقعا در توانتان هست، نسخه حمایتی مجله را تهیه کنید چون واقعا ارزشش را دارد، البته منظورم ارزش مجله نیست بلکه زحماتیست که واقعا برای این مجله و سایتاش کشیده شده.
دفترچه کوچک من
نمیدانم تابه حال چندبار از دفترچه یادداشتها گفتهام، اما باور کنید واقعا ارزش گفتن را دارند. دفترچهها فقط یک سری کاغذ نیستند که با چسب و میخکوب به هم چسبیدهاند، بلکه بخشی از خاطرات، علایق و گذشته ما هستند و تا معتادشان نشده باشید نمیدانید که چه آرامش خاصی به آدمی میدهند. وبلاگ Note Book Stories یکی از معدود جاهاییست که چرخیدن درآن واقعا به من احساس خوبی میدهد. شاید بگویم که همچون گنجیست برای من! پیشنهاد میکنم حتما سری به این وبلاگ بزنید و صدالبته اگر دفترچه جالب و خلاقانهای دارید، عکسهایش را برایم ارسال کنید.
وبلاگ لایف هکر را که حتما میشناسید. این وبلاگ اخیرا مقالهای در مورد دیباگ کردن مغز منتشر کرده که به نظرم واقعا نوشته مفید و بهدرد بخوری است. نویسنده با زبانی جالب و تصاویری خلاقانه، ترفندهایی ساده را به اشتراک گذاشته که به نظرم با رعایت کردنشان، میتوانیم مطابق خواسته نویسنده، عادتهای خوب را در خودمان بوجود بیاوریم. اما جدا از مقاله، نکته جالبی وجود دارد و آن بازی با کلمات نویسنده هست که نوشته را واقعا دلچسب کرده. پیشنهاد میکنم جدا از مطالعه خود نوشته، به جزئیات آنهم حتما دقت کنید. (تاجایی که من تست کردم، این وبلاگ بدون مشکلی برای من باز میشد. کاملا مطمئن نیستم اما امیدوارم که چنین باشد!)
هرچند به تازگی با وبلاگ doctorshiri آشنا شدهام اما به نظرم واقعا وبلاگ خوبی است، به خصوص بخش معرفی فیلم و کتاباش. مثلا یکی از پستهایش “سه شنبهها با موری” به نظرم واقعا جالب و خواندنی آمد. البته پست قدیمی است اما محتوایش واقعا خوب و خواندنی بود.
وبلاگ لایف هک اما یک مقاله جالب و بسیار تاثیرگذاری به اشتراک گذاشته که به نظرم نوشتههایش واقعا با ارزشاند. البته شاید عنوان مقاله “20 درس ناگوار زندگی که باید در 20 سالگی دانست” کمی ناراحت کننده به نظر برسد اما باور کنید این 20 نوشته واقعا میتوانند یک زندگی را تغییر دهند. پیشنهاد میکنم حتما به خوبی مطالعهاش کنید:
Your company doesn’t care about you
This is another problem of feeling entitled but it’s also just as true. Companies really care about one thing — the bottom line. You are just helping them reach that bottom line. As much as companies praise team work and culture, the reality is that you are replaceable
نمیدانم تا چه حد با هاله مودبیان و وبسایتش آشنایی دارید اما چون این قسمت با فرهنگ کار داشتیم، جالب دیدم که سایتش را معرفی کنم. جدا از اینکه خانم مودبیان کاملا شناخته شده هستند و در رسانههای مختلفی، عروسک جهانگردشان معرفی شده، وبسایت این پروژه بسیار به چشم میآید که به نظرم واقعا قابل تحسین است، چه در حد طراحی وبلاگهای داخلی و چه در سطحی بین المللی. البته سایت، یک سایت خبری با انبوهی از مطالب نیست و میتوان گفت که فقط یک معرفی است اما همین تصاویر و گرافیک محدود، واقعا احساس خوبی را منتقل میکنند. به نظرم ما واقعا برای اشتراک فرهنگ و سنتهایمان به سبکی مدرن کم کاری کردهایم!
مرگ، دوست من
پیش از اینکه ترجمه این مقاله را بخوانیم، نیک است که کمی مقدمه به آن اضافه کنم. بدون شک، واقعیتهایی مثل مرگ و زندگی، جزوی بزرگ از افکار مارا تشکیل میدهند و واقعا انکار بزرگی است که اگر بگوییم به این دو فکر نمیکنیم. در بسیاری از اعتقادات مرگ یک پایان محسوب میشود و دنبال کنندگان آن باورها زندگی در لحظه را باارزش ترین چیز میدانند. در جهتی دیگر هم در بسیاری از رسوم ، مرگ پایان همه چیز نیست و به دنیای پس از آن اعتقاد دارند. اما اینها به کنار، تقریبا اکثر این باورها و اعتقادات، فکر کردن به خودکشی و مرگ خودخواسته را یک تابو میدانند و بی دروغ، به جای گفت و گو و بحث در مورد آن سعی میکنند به کل آنرا انکار کنند.
من خودم علاقه زیادی به صحبت کردن در مورد مرگ و خودکشی ندارم و صدالبته که دوست ندارم در مورد این دو بنویسم، اما برخلاف خواسته شخصیام، چنین چیزهایی یک واقعیت هستند و ممکناند که به فکر و ذهن تک تک ما هجوم بیاورند. باور کنید یا نه به خاطر شغل پدرم چندین و چندبار خبر از خودکشی نوجوانانی شنیدهام که به خاطر نتیجه کنکور و تحصیلشان دست به این کار زدهاند. اینها واقعیات تلخی هستند که ما اکثرا همچون فیلم 12 مرد خشمگین، به سرعت قضاوتشان میکنیم و به جای گفتوگو، فرد را بیشتر و بیشتر تا آستانه سیر شدن از زندگی پیش میبریم.
داستانی که در زیر میخوانیم، داستان یکی از همین افراد است که تصمیم به خودکشی داشته و در آخرین لحظات تصمیمیش را عوض کرده. به نظرم خواندن چنین داستانهایی بر خلاف عملشان، واقعا میتواند جالب باشد چرا که میتوانیم خودمان را جای آن نویسنده بگذاریم و برای چند لحظه احساس کنیم که “من او هستم”. بالاتر لینکی از وبلاگ لایف هک گذاشتم و به نظرم اگر ما سعی کنیم دنیای واقعی را درک کنیم، واقعا میتوانیم بهتر زندگی کنیم. آدمها در دنیای واقعی، داستانهای واقعی زیبایی دارند که به اشتراک گذاشتنش، یک فرهنگ جهانی و زیباست.
من افکار خودکشی داشتم، اما انرژی مرگم را دیدم که میتواند کارهای بزرگی انجام دهد
نویسنده در ابتدا از علاقهاش به فیلم Seventh Seal میگوید. فیلمی که جدا از مطرح و شناخته شده بودنش، داستان جالب و قابل تاملی دارد. فرض کنید با فرشته مرگ نشستهاید و دارید با او شطرنج بازی میکنید. چه سوالاتی از او میپرسید؟ احتمالا بیشتر سوالاتتان در مورد مرگ، زندگی و خدا خواهد بود. خوب، این همان سوالاتی هستند که بازیگر فیلم هنگام بازی شطرنج از فرشته میپرسد. در کل فیلم یک داستان فلسفی دارد. اما ارتباطش با نویسنده و داستانش چیست:
مرگ برای من همچون همین فیلم است. او به من همچون یک دوست خوش آمد میگوید و من، هم عاشقش هستم و هم از آن متنفرم. نویسنده اما از ترکیب افسردگی و تفکرات مرگش میگوید که وقتی باهم تصمیم به هجوم به ذهنش را میگیرند، اورا به هرجایی میبرند.
من تصمیم به خودکشی گرفتم، آن هم دوبار.
اولین تصمیم به خودکشی نویسنده بازمیگردد به 12 سال پیش و زمانی که احساس ترس و رد شدن میکرده. جا دارد همین جا خودم آکلادی باز کنم و در این مورد کمی بیشتر بنویسم. هفته پیش از تاثیری که ما برروی انسانها میگذاریم، گفتم اما هیچ حرفی از تاثیر منفیای هم که میتوانیم داشته باشیم، نگفتم. متاسفانه! بیشتر ما دوران مدرسه را پشت سر گذاشتهایم و به خوبی به یاد میآوریم که بخشی از دوران مدرسه به بچه های کول، درسخوان و مواردی از این دست اختصاص پیدا میکرد. البته اینها یک چیز طبیعی هستند و به هرحال بحث افراد نوجوان و نابالغ در میان است. همچون بیشتر فیلمها هم ممکن است تک تک ماها جزو یکی از همان دستهها بوده باشیم. یکیمان در مرکز دید بود و دیگریمان ناشناخته شده.
دوران مدرسه شاید گذشته باشد اما بیشتر ما آدمها، هنوزهم آن دوران را در ذهن داریم و یا احساس میکنیم فردی هستیم که همه مارا دوست دارند و یااینکه هنوز هم احساس تنهایی و دیده نشدن میکنیم. من یک روان شناس نیستم اما همچون بیشتر آدمها، دوست دارم که دیگران به من اهمیت بدهند و مهم محسوب شوم اما سوال این است که من تاچه حد به دیگران اهمیت میدهم که چنین انتظاری دارم؟ از طرفی، آیا عمل و رفتارم تابه حال باعث ترس کسی شده است؟ شاید این نکته چیز سادهای به نظر برسد اما خیلی از ماها بیشتر اوقات انتقال ترس و وحشت را بهترین گزینه میدانیم و کاری به نتایجش نداریم و سادهترنیش، تنبیه کودکان به خصوص در دوران مدرسه است!
نویسنده اما در ادامه به نحوه خودکشیاش توسط دارو اشاره میکند و اینکه چطور چندین بار مجبور به استفراغ وتحمل درد شدید بدن و شکمش شده. البته متن اصلی واقعا دردناکتر است اما اجازه دهید به ادامه داستان و دومین قصد نویسنده برای پایان دادن زندگیاش بپردازیم. اجازه دهید این بخش را بدون ترجمه بخوانیم، متنش بسیار ساده است و احساس نویسنده را بهتر منتقل میکند:
However, the second attempt was the most earnest in its intent. I wanted it to happen. I didn’t even bother to leave a note. I wouldn’t let people around me know I wasn’t at my healthiest state of mind, that I had masked my emotions like a brilliant actor. This attempt was driven by acute numbness and severe apathy born out of depression, shaped out of heartbreak. This had failed too, obviously, but with a surprisingly enlightening end
اما این پایان شگفت انگیز چه چیزی بود؟ نویسنده و یا به عبارتی یک فرد معمولی مثل من و شما که تا این حد میخواسته زندگیاش را تمام کند، چرا دست از کارش کشید:
سه سال پیش من برروی پشت بام یک ساختمان 26 طبقه نشستم. نزدیکیهای صبج یک روز بادی بود و آسمان خالی از ستاره. هیچ کسی آنجا نبود، زمانم را گرفتم و نشستم. پایین را نگاه کردم. اگر میپریدم، در کوچه کناری هتل که کامیونها بارشان را خالی میکردند، میافتادم. زمان رفتن رسیده بود. از مانع پشت بام رد و با دستانم که نرده پشتیم را نگه داشته بودند، به جلو خم شدم.
من در لبه بودم، لبه همه چیز. من آماده بودم
بسیار آرام و بیصدا بودم. هیچ ترس و اشکی نداشتم. همه چیز آرام به نظر میرسید. دقیق نمیدانم تا چه مدتی در آن حالت پریدن بودم اما فکر میکنم چند ساعتی طول کشید. نویسنده از این لحظاتش میگوید. در ادامه اما میگوید که زمان ایستاد و وارد بعد متفاوتی از آگاهی شد.
درست همان لحظه و سپس، نمایی که از بیرون داشتم کاملا تغییر کرد. شروع به دیدن بیپرده همه چیز کردم، گویی که هیچ چیز اهمیتی نداشت. گویی که هرچیزی که قبلا ساده به نظر میرسید، حالا زیبا و قابل توجه به چشم میآمد. نویسنده طوری آن لحظه را روایت میکند که آدم احساس تماشای یک فیلم تخیلی بهش دست میدهد:
and how they seemed to fall into place like the revolving teeth of a heavenly cogwheel that fit perfectly between the teeth of a bigger, godly cogwheel which eventually manifested everything into existence
نفسی عمیق کشیدم.
تنها کاری که باید انجام میدادم، رها کردن نرده بود. در عوض من به خودم نوع دیگری از شانس را اهدا کردم. معامله ای کردم.
“شما هیچ چیزی برای از دست دادن ندارید. اگر چیزها بازهم درست کار نکردند، کافیست دوباره به همین جا باز گردید و بپرید” این ضمانتی بود که به خودم دادم.
به عقب برگشتم. از روی نرده رد شدم و برروی پشت بام برگشتم. نفسی عمیق کشیدم و راهم را گرفتم و رفتم.
“من هیچ چیزی برای از دست دادن نداشتم” این چیزی بود که بارها به خودم میگفتم.
نویسنده سپس به ننگ خودکشی اشاره میکند و از قضاوتها و نظرات مردم نسبت به آن میگوید. کلماتی مثل مشکلات روانی، خودخواهی و ازاین دست. اینکه چطور افرادی که دست به خودکشی زدهاند، باید مشکلات و دردهای بعد از آن را تحمل کنند.
اما در کنار همه اینها، نویسنده حرفهای جالبی میزند: اگر از دوستانتان کسی به فکر انجام این کار است و قصدش را دارد، لطفا آرام باشید و به هیچ وجه این احساس را به او منتقل نکنید : “تو بسیار خودهواهی که میخواهی چنین کاری انجام دهی” این حس نه تنها بسیار بیارزش است بلکه هیچ کاربردی هم ندارد. اما یک جمله بسیار زیبا نویسنده میگوید : به نظرت تو هم خودخواه نیستی که میخواهی به خاطر تو به زندگیام ادامه دهم. این جواب جملهایست که نویسنده به همان جمله خودخواه بودن میدهد.
“بله، شما باید مداخله کنید و اجازه چنین کاری را ندهید، اما از راه درستش.” نویسنده جمله واقعا زیبایی را برای اینکه به فرد و شاید خودمان بگویمم، ازائه میدهد:
تو بسیار شجاع هستی. اگر تا این حد جرات داشتی که به این نقطه از زندگیات برسی و قدرتت را برای رسیدن به این سرنوشت استفاده کنی، به همه چیزهای فوقالعادهای فکر کن که میتوانی انجام دهی. همهاش در دستان توست.
آن شب در پشت بام، به من روشن فکریای دست داد که در هیچ تفکر و مدیتیشنی به آن نرسیده بودم. وقتی میبینید که سرنوشتتان در دستان خودتان است، قدرتی عمیق را همراه با آن میبینید.
نویسنده سپس به باورش از مرگ و زندگی میپردازد. اینکه چطور توانسته سرنوشت مرگ را درک کند و بفهمد که این یک چیز طبیعی است و برای همه اتفاق میافتد. اما زیباترین بخش حرفش، به قدرتی اشاره دارد که وقتی یک فرد، مرگ را قبول میکند، به جلو حرکتش میدهد:
“حالا هروقتی مرگ در خانه مرا میزند، من به سادگی آنرا به یک چای و بیسکویت دعوت میکنم. ما در مورد آب و هوا، تغییرات اقلیمی، سیاست حرف میزنیم و باهم یک دست شطرنج بازی میکنیم”. به طور کلی نویسنده میگوید که هروقت فرشته مرگ را ببیند، از انگیرهاش آگاه است و نیازی به انکارش ندارد. و سپس از اعتقادش به زندگی پس از مرگ میگوید که دلش میخواهد با سرعت نور حرکت کند، سیاهچالهای را ببیند و حتی مشاهده کننده تولد یک ستاره باشد. قسمت پایانی صحبتهای نویسنده را هم بخوانیم و بعد من کمی صحبت کنم:
But, Death is also the bearer of renewed hope and new beginnings. His presence often takes me back to that night on the roof with that pledge of mine. He is a fitting reminder of everything that has nothing to do with dark thoughts or death itself, but everything else that has to do with love and life, and self-empowerment, and second chances, and glasses of half-fulls. Every time he reappears, I always choose life. To see my own demise fuels me to do great things. And for these reasons, I love Death
به نظرم آگاهی و شنیدن حرفهایی از این دست واقعا با ارزشاند. بدون شک همه ما دورههایی سخت را پشت سر داشتهایم، دورانی که شاید تا سرحد فکر کردن به چنین کاری پیش رفته باشیم. اما قطعا همه ما دست به چنین کاری نمیزنیم و میمانیم با آن استرس، افسردگی و تفکراتی نسبت به این کار که احتمالا تا آخر عمر مارا آزار میدهند. سرنوشت این نویسنده و داستانش، به نظرم کمی شبیه این فیلمهایی به نظر میرسید که در آخر فرد کلا نظرش عوض میشود و زندگی شادی را در پیش میگیرد و از این دست نوشته ها و فیلمها. اما اگر واقعا نویسنده را درک کنیم و بفهمیم که واقعا چه میگوید، متوجه میشویم که اصلا با یک فیلم روبرو نیستیم و حقیقتی جالب پشت آن است. اینکه واقعا سرنوشت زندگی و مرگ، در دستان خودمان است و این خود ما هستیم که میتوانیم برای خودمان تصمیم بگیریم. قضاوتی نمیکنم و امیدوارم من و شما خودمان را برای لحظاتی جای زد آدام آیریس روی پشت بام بگذاریم و ببینیم که گاهی اوقات چقدر چیزها میتوانند ساده و زیبا باشند.
فرهنگها زیبا هستند
مدتی پیش که هالووین بود، با خودم فکر میکردم که چقدر این فرهنگ و روز جالب و زیباست، به خصوص که با این که به مدتها پیش تعلق دارد، اما کشورهایی که این روز را گرامی میدارند، با دنیای تکنولوژی و مدرن، ترکیبش کردهاند و نه تنها فرهنگش را زنده نگاه داشتهاند، بلکه بسیار جالبترش هم کردهاند. یادم میآید که مدتها پیش، از گاو پرستی هندیها بسیار بدم میآمد و هی میگفتم که این مردم تاچه حد خرافاتی هستند، اما بعدها که یکی از استادانم نظرش را در مورد اینکه این مردم گاورا به خاطر گوشت و شیر و کارش ستایش میکنند ارائه کرد، به کل نظرم عوض شد.
البته ممکن است که نظر استادم کاملا اشتباه باشد و مردم هند دلیل دیگری داشته باشند، اما نظرش درس جالبی به من داد و آن نگاه کردن متفاوت به اطراف و به خصوص فرهنگها بود. فرهنگهای مختلفی مثل همین هالووین که شاید فکر میکردم چه کاری است که دیگران را ترساند و الان که نگاه میکنم، میبینم همچون عیدهای ما، کودکان به در خانه های ترسناک میروند و شکلات و شیرینی میگیرند. به عبارتی، آدمها، چه غریبه چه آشنا دور هم گرد میآیند و یک روز را با هم سپری میکنند.
بدون شک هرکشور و سرزمینی فرهنگها و رسوم خودش را دارد و شاید خندهدار و عجیب به نظر برسند، اما وقتی متفاوت نگاه میکنیم، میبینیم که چقدر جالب و روح دار هستند. از فرهنگهای کشورهای دیگر فاصله بگیریم و برسیم به ایران خودمان. پیش از اشاره به فرهنگهای موجود، یک مسئلهای هست. مثلا خیلی از ماها دوست داریم و شاید داشتیم که در کشوری دیگر به دنیا میآمدیم، کشوری که مثلا سرعت اینترنتش خوب بود، همه به هم احترام میگذاشتند و مواردی از این دست.
خود من هم گاهی اوقات چنین فکرهایی داشتهام، اما آن لحظهها به خودم میگویم که اگر در کشور دیگری به دنیا میآمدم، آیا با این چیزهای زیبای ایران که اصلا کم هم نیستند، آشنا میشدم. مثلا ممکن بود در خانوادهای ثروتمند در آمریکا به دنیا میآمدم و به خاطر رسانههایش، یا ازایران بی خبر بودم و یا اینکه از آن نفرت میداشتم.
شاید گاهی اوقات همین چیزهای ساده مثل سرعت اینترنت و چیزهای بزرگی دیگر مرا نسبت به ایران بدبین کرده باشند، اما باور کنید برایم سخت است که فکر کنم موسیقی ایرانی را نمیشنیدم، کتابها و شعرهای بزرگانی مثل فردوسی، سعدی، سهراب سپهری و حتی نوشته ها و صدای حسین پناهی را نمیخواندم و نمیشنیدم. جاهایی مثل اصفهان و بناهای زیبایش را نمیدیدم و نمیدانستم که تخت جمشید چیست. البته خیلی وقت پیش به اصفهان رفته بودم، اما دقیقا آن لحظاتی که سی و سه پل پرآب بود و پرندگان بررویش پرواز میکردند را به خاطر دارم. باور کنید غروبش هرگز از یادم نمیرود.
جادهها و خانههای شمال، آن معماری بینظیر یزدی، فرهنگ مردم اهواز و اردبیل، موسیقی رشتی که علاقه فوقالعادهای به آن دارم، خوانندههای جدید و قدیمیای مثل شجریان و پالت و حتی فرهاد عزیر که دیگر پیش ما نیست. اشعار زیبایی که فکر نمیکنم اگر در کشوری دیگر به دنیا میآمدم، هیچ گاه میشنیدمشان. کتابهایی مثل همین قابهای خالی، سمفونی مردگان، بوف کور و زندگینامه های متفاوتی که واقعا بررویم تاثیر داشتهاند.
ویا همین سنتهای قدیمی ما، سنتهایی مثل عید نوروز، چهارشنبه سوری، سیزده بدر، خود همین محرم و فرهنگها و سنتهایی که یا ایران پایه گذار آنهاست و یا ازجایی دیگر گرفته. واقعا اینکه این سنتها از کجا آمدهاند، مهم نیست. به نظرم اگر تک تکشان درست و برخلاف شکل امروزیشان اجرا میشدند، فقط و فقط ما آدمهارا به هم نزدیک میگردند. خلاصه حرفم دراین است که ازچیزهایی که میتوانند برای لحظاتی ما آدمهارا به هم نزدیک کنند، دوری نکنیم و به فرهنگ و اعتقادات هر جایی احترام بگذاریم.
به خصوص به فرهنگ زیبای ایرانی که باور کنید اگر خوب درکش میکردیم و تلاش نمیکردیم که نابودش کنیم، امروز شاید یکی از بهترین جاها برای زندگی بودیم. به هرحال پیشنهاد میکنم که خودمان دنبال فرهنگهای مختلف به خصوص ایران برویم و آن چیزهایی که فکر میکنیم خوب هستند را، وام بگیریم. با تکنولوژی ترکیبش کنیم و نشان دهیم که ماهم اگر جایی مثلا هالووین را برگزار میکند، به آن احترام میگذاریم، در موردش مطالعه میکنیم و به خاطر همان احترام، دیگران را به فرهنگ خودمان، شعرها، کتابها، موسیقی ها و بناهای زیبایمان علاقه مند میکنیم.
شعار هفته : نه به شبه فرهنگ ها
بدون شک هرچیز و هرکاری یک فرهنگ نیست. عید نوروز یک فرهنگ زیباست که هدفش گرد هم آمدن است اما خرج کردن و تلاش کردن برای خودنمایی و خوب جلوه دادن خودمان، نه تنها یک فرهنگ نیست بلکه عملیست واقعا تاثربرانگیز. کارهایی از این دست چه در کشور ما و چه در دیگر جاها کم نیستند. کارهایی مثل رانندگی نادرست و احترام نگذاشتن به حقوق دیگران، رعایت نکردن صف، انداختن زباله برروی زمین، آلوده کردن محیط و چیزهایی که شاید ما فکر میکنیم یک فرهنگ هستند، اما به هیچوجه چنین نیست و میتوان به آنها به چشم یک عادت بد و عدم احترام به خود نگاه کرد.
همانطور که گفتم فرهنگ ایرانی و کل فرهنگها زیبا هستند و اینکه افراد مسئول سعی در ترویج و نمایش آن فرهنگها نمیکنند، مشکل فکری خودشان است اما اینکه ما انتظار فرهنگ داشته باشیم و با عادتهای بد خودمان، همان یک ذره زیبایی و احترام را از بین ببریم، واقعا یک عمل زشت و ناپسندیده است. واقعا از ته دل میگویم که بیشتر به دنبال دریافت فرهنگ و سنتهای ایرانی باشیم و نهایت تلاشمان را برای ترویجش داشته باشیم. این عادتهای ناپسند و شبه فرهنگها به هیچ وجه نمایانگر چندین سال تلاش برای یک فرهنگ زیبا و روح دار نیستند.
عکسهای هفته
پیشنهاد میکنم گاهی اوقات که به سایتهای خارجی سر میزنید، در نوار جستجو ایران را هم جستجو کنید. مثلا در همین سایت مشهور پتاپیکسل، من پستی در رابطه با ایران پیدا کردم که واقعا جالب بود. تصاویری زیبا و با موضوعهای متفاوت که برای لحظاتی آدم حس میکند در تک تک آنها حضور داشته. عکسها به خوبی نمایانگر زیبایی و گاه سیاهی فرهنگی همچون ایران هستند.
جا دارد از یکی از دوستان واقعا به خاطر معرفی پیج everydayiran در اینستاگرام تشکر کنم و بگویم که واقعا این صفحه برای من ارزش بسیاری داشت. پیج، واقعا پیج زیباییست و به جرات از تک تک گوشههای ایران، عکسی دارد. عکسهایی که گاه زیبا، گاه تاثربرانگیز و گاه بسیار آرامش بخشاند. حتما این پیج را دنبال کنید.
National Geographic هم باشد پیج دوممان. احتمالا این نام به گوشتان خورده و نیازی به معرفی آن چنانی ندارد. دایرکتوریای عظیم از فیلمها و تصاویر گوشه گوشه دنیا که صفحه اینستاگرامش هم هیچ کم و کسریای ندارد.
صداهای هفته
اخیرا آلبومی دانلود کردم به اسم Just Two of Us که بی کلام هم هست. به جرات میگویم که آهنگهای آلبوم واقعا آرامش بخش هستند و اگر به پیانو و ویولن علاقه داشته باشید، بیشتر و بیشتر از این آلبوم لذت میبرید.
هفته پیش کتاب صوتی شازده کوچولو را معرفی کردم و اگر شنیده باشیدش و با صدای شاملو هم آشنایی داشته باشید، حتما دلتان میخواهد که بازهم صدای او را گوش فرا دهید. کتاب دخترای ننه دریا نوشته شاملو و با صدای خودش واقعا خواندنی و شنیدنی است، حتما دانلودش کنید و روز جمعه ای از شنیدنش لذت ببرید.
آخرین صدایمان را هم با غلاعه به خونش نرسید به پایان برسانیم. آلبومی به جرات زیبا، دلچسب و خوش صدا که در حدودا 55 داستان (علاوه بر عنوان) لحظاتی واقعا خاطره انگیز را فراهم میکند. باور کنید نمیدانم در مورد این آلبوم چه بگویم و واقعا از توصیفش عاجزم. اینکه عزیزانی بیایند و با صدایی واقعا دل انگیز، داستان هایی را به این زیبایی و در ایران تهیه کنند، واقعا قابل تقدیر و ستایش است.
ایدههای اپلیکیشنی هفته
به نظرم مشکل ما، پیدا کردن و دانلود اپ نیست چرا که هرروز سایتهای مختلف، اپهای رنگارنگی را معرفی میکنند و ما خودمان هم کم به استورها سرک نمیکشیم. بلکه مشکل اصلی ما، ندانستن کارهاییست که میتوانیم با اپهایمان انجام دهیم. مثلا خود من وقتی اولین بار اپ تازه اینباکس گوگل را نصب کردم، واقعا نمیدانستم با آن چه کار کنم و بعد از اینکه چند ویدئو دیدم، تازه کارش را فهمیدم.
از این هفته جدا از اینکه اپهایی را معرفی میکنیم، ایدههایی هم برای کاربردشان ارائه میکنیم و واقعا دلم میخواهد که شما هم ایدهها و کارهای جالبی که با اپهایتان میکنید را با ما به اشتراک بگذارید. اولین اپمان هم همین اینباکس است. به نظرم جدا از طراحی متریال و به جرات زیبای آن، اپ اینباکس واقعا کاربردی است. همانطور که میبینید، ایمیلها به شکل اپهایی همچون فیسبوک، تایم لاین وار به نمایش در میآیند و مشاهده و مرورشان واقعا آسانتر و لذت بخشتر شدهاند.
اما ایدههای این اپ. با اینباکس خیلی راحت میتوانید ایمیلهایتان را Snooze دار کنید تا در زمانی مشخص اپ به شما اطلاع دهد. البته اپهای دیگری هم این قابلیت را داشتند، اما اینباکس هم متعلق به خود گوگل است و هماینکه ظاهرش بسیار زیباتر و سادهتر است. در کل این اپ برای مدیریت ایمیلهاست اما میتوان از آن ایدههای جالبی دراورد. مثلا این اپ Reminder هم دارد که خودش میتواند یک ایده بسیار جالب باشد.
اما ایده بعدی سوالیست که یکی از دوستان در مورد کتاب خواندن با تبلت از من پرسید. اجازه دهید جوابم را دوباره همین جا بازگو کنم: اول اینکه باید ببینید آیا واقعا به مطالعه کتاب علاقه دارید. مطالعه کتاب کار بسیار خوب و پسندیدهایست اما یک اجبار و زور نیست! وقتی یک نفر نمیتواند واقعا مطالعه کند، نمیتوان به زور گفت که باید حتما چنین کاری انجام دهی. در ثانی مطالعه اصلا کلاس و شخصیت بالا ندارد و فقط یک کار شخصی است که میتواند برای یک فرد لذت بخش باشد. پس اگر دیدید که واقعا به مطالعه علاقه دارید، بدانید که با هرچیزی میتوانید مطالعه کنید.
دوم اینکه تبلت و یا گوشی هم در راحتی مطالعه بسیار تاثیر دارند. من همیشه در مرحله اول کتابخوان های الکترونیکی و سپس تبلتهایی مثل نکسوس 7 و ازاین دست تبلتهارا پیشنهاد میکنم. مثلا خودم قبلا فونپد ایسوس و الان از نکسوس 7 استفاده میکنم و به جرات میگویم که هردو برای مطالعه بسیار لذت بخش هستند به خصوص نکسوس 7 که به خاطر طراحی پشتش و وزن و صفحهاش، بسیار به دل میشیند.
اما ایدههایمان. برای مطالعه و دریافت کتاب اپهای بسیاری وجود دارند اما به شخص دو اپ فیدیبو و Kobo را پیشنهاد میکنم. اپلیکیشن اولی یک اپ ایرانیست و به خاطر ارائه کتابهای فارسی، به درد فارسی زبانان میخورد. هرچند که هم امکان خرید ارزی دارد و هم کتابهای انگلیسی را در دایرکتوریاش جا داده. اپ Kobo را هم به خاطر طراحی فوقالعاده زیبایش پیشنهاد میکنم. البته دایرکتوری قویای دارد و شاید به پای آمازون و سایر سرویسها نرسد، اما قابل قبول است.
ولی چطور با گجتهایمان مطالعه کنیم؟ بدون شک هیچ چیز جای کتاب و کاغذ را نمیگیرد اما اپهایی مثل Kobo و فیدیبو امکاناتی همچون تغییر نوع نمایش و یادداشت گذاری دارند که تا حدودی مطالعه را بهتر میکنند. من پیشنهاد میکنم شبها اصلا از تبلت برای مطالعه استفاده نکنید و اگر میتوانید از کتاب کاعذی یا کتابخوان استفاده کنید. نور تبلت واقعا هنگام شب به چشم آسیب میزند و به شدت خواب را مختل میکند. پیشنهاد من این است که صبحها هنگام بیدار شدن و در اوقاتی که به کتاب کاغذی دسترسی ندارید، مثل مسافرتها و جاهایی که همیشه تبلتتان پیشتان است، استفاده کنید. مثلا همه ما وقتی به دانشگاه یا محل کار میرویم، کتاب همراه خودمان نداریم اماقطعا امکان برداشتن تبلت همیشه محیاست. ایدههای دیگری هم برای مطالعه هستند که بعدها با معرفی سایر اپها به آنها میپردازیم. تا آن موقع از فرهنگ مطالعه و لذت بردن از ادبیات به هیچوجه خودتان را محروم نکنید.
چقدر این مجله های هفتگی خوبن!
پیشنهاد برای ویدیو هفته:
سخنرانی رامین صدیقی مدیر نشر هرمس در TEDxTehran تالار وحدت
https://www.youtube.com/watch?v=atLjDGjIm_A&feature=youtu.be
سعی می کنم هر هفته مجله های هفتگی رو دنبال کنم … ممنون دوست عزیز !
پست فوق العاده ای بود آقای دکتر پربار ومفید،شما چنین هفته ی پر باری داشتید؟به روزگارتان غبطه میخورم.
سریال suite عالیه بیشتراز جلوه های ظاهری کارهای اون نابغه ی جوون جالبه اینکه چطور از ذهنش استفاده میکنه واقعا هیجان انگیزه فقط ی بدی داره اونم اینکه سریالش فصلیه و فقط تابستون ارائه میشه متاسفانه.
من از طریق سایت دکترشیری باسایت شما آشنا شدم که این مربوط به خیلی وقت پیش میشه.
فیلمهای مستند را بیشتر معرفی کنید.
متشکرم
من همیشه فرهنگهای گوناگون انسانی رو دوست داشتم، میراث بزرگ انسانها. من از آهنگهای کشورهای دیگر لذت میبرم از غذاهای جورواجور، از جشنها و لباسهایشان. اما میدونم جزو معدود کسانی هستم که فرهنگ ایران رو از گذشته های باستانیش تا امروز میدونم و میتونم آن را حفظ کنم. جای تاسف دارد که این فرهنگ نابود شود همانگونه که فرهنگ سرخپوستان با ارزشه و میراثی برای آیندگانمان هست، باید فرهنگ خودمان را هم نگاه داریم برای همین من همه تلاشم را برای حفظ و رشد فرهنگ ایران میکنم نه با انکار دیگران بلکه در کنار دیگران و با عشق به دیگر فرهنگها.
دکتر ایول داری!
ممنون
خسته نباشید
خیلی خوبه کارتون
متن بسیار زیبایی بود علی رغم طولانی بودنش باز این کشش را دارد که خواننده تا آخر آن به پیش برود
سپاسگزارم
لطفا یا حداقل یه فصل سریال SUITS ُ ببنید بعد نظر بدید یا اصلا نظر ندید
من به هیچ وجه سریال یا فیلمارو نقد نمیکنم و فقط معرفیشون میکنم تا خواننده یه آشنایی داشته باشه. ممکنه من از خیلی از سریالا مثل GOT بدم بیاد و عاشق مثلا ومپایر باشم. اینکه بیام و یکی رو عالی تعریف کنم و اون یکی رو بد جلوه بدم مطمئنا منصفانه نیست. به طور کلی من یه نظر کوتاه و نقد و نظر کاربرای مختلف رو منعکس میکنم تا خواننده با سریال آشنایی پیدا کنه و به هیچ وجه هدفم نقد نیست : )
آقا سینا من شما رو تنها می زارم با گفته خودت:
” این سریال بیشتر با همان هدف سرگرمی پیش میرود و تصاویری مثل لباسها، خانهها و زنان و مردان شیک پوشی را به نمایش میگذارد”
ولی بطور کلی پیشنهاد می کنم این سریالُ حتما ببینی چون درش مهندسی رسانه بیداد می کنه طوری که با کارکترا زندگی می کنی که تو کم سریالی دیده می شه
مثل همیشه مجله حرف نداشت
من خیلی وقته صفحه هاله مودبیان رو تو اینستاگرام فالو میکنم و مخصوصا everydayiran
سینا جان واقعا الان جای سایت sorkhosiah.comدر مورد فرهنگ و هنر ادبیات خالیه :(
میشه ایدی ایستاگرامتو بگی ؟؟؟:)
sinasls هستش : )
بسی آرامش بخش بود در این عصر جمعه با این همه کار ومشغله ای ک داشتم چسبید….
پیروز باشید و پایدار
به نظر من بهترین بخش وبلاگ یک پزشک بخش مجله هفتگی هستش. با تشکر از شما آقای سلماسی بابت تهیه این بخش. اگه میشه حتی بخش های بیشتری به مجله اضافه کنید! یکی از لذت بخش ترین کارهای ممکن خوندن این مجله در یک عصر جمعه همراه با یک چای یا قهوه ـست.
سریال سوتس (Suits) هم به عنوان کسی که همه اپیزودهاش رو دیده توصیه می کنم ببینید. علاوه بر فضاسازی جذاب، شیک و حتی دلنشینی که داره داستان های قوی ای هم داره و روابط انسانی بین ـشون هم به خوبی به تصویر کشیده شده که جذابیت سریال رو دو چندان می کنه. در کل با یک سریال کمدی درام قوی طرف هستیم.
بسیار عالی. واقعا لذت بردم. در مورد فرهنگها نوشته های شما عالی بود
یه بار دیگه نوشتتون درمورد سریال رو بخونید لطفا، انصافا معرفی شما از این سریال چه نکته مثبتی داشت؟!! تو همه سایت های دانلود سریال بیش از این درمورد داستان و امتیاز سریال گفته شده. قطعا با دیدن یک قسمت از سریال، بدون توجه به محتوای اون و معرفی به دیگران کار حرفه ای نیست، بقیه مطالب خیلی خوب بود!
نقل قول : البته بدون شک نمیتوان با یک قسمت نظر داد اما به نظرم سریال به اندازه امتیازهایش، جالب و دیدنی بود.
و
البته نمیتوان منکر جذابیت سریال و داستان حقوقیاش شد، به خصوص که برای علاقهمندان مد هم واقعا میتواند سریال ایده دهندهای باشد.
ببینید نظر من اصلا اهمیتی نداره. اینکه من نظر مثبت بدم یا منفی یا سریالو ببینم یا نه. هدف من فقط و فقط معرفیه. من خودم اگه جایی مثلا معرفی کتاب ببینم سریع نمیخرمش و چنتا جا نقدارو میخونم، نظرات کاربرانو بررسی میکنم و بعد اگه ببینم موضوع کتاب به روحیات من بخوره میخرمش. هدف مجله هم فقط معرفیه تا خواننده یه ذهنیتی پیدا کنه. من واضح میگم که عاشق سریالایی مثل Walking Dead و دکترهو هستم اما اگه معرفی سریالارو که قبلا نوشتم بخونین میبینین که گفتم ممکنه خیلیا از این سریال خوششون نیاد و به روحیاتشون نخوره. همین دکترهو رو من چندین ساله دارم دنبال میکنم اما وقتی میبینم کسی به سریالای تخیلی علاقه ای نداره مطمئنا ترغیب به دیدنش نمیکنم. Suits هم برای من اینطوره (ممکنه ازش خوشم نیومده باشه!) که صد البته تا اینجا که دارم فصل اولو تموم میکنم اونطور که باید منو عاشق خودش نکرده اما مطمئنا اگه حتی 10 فصلم از یه سریال یا کل یک فیلمو ببینم قاطعانه نمیگم ازش بدم میاد یا عاشقشم. امیدوارم که طولانی شدن نظر آزاردهنده نشده باشه و کلی بگم که هدف مجله فقط و فقط معرفیه و باور کنین که من اگه بخوام همه سریالارو فصل به فصل ببینم و نظری بدم که نشون بده من عاشق سریالم یا ازش بدم میاد بدون اینکه علایق دیگرانو در نظر بگیرم، هم مدتها از من وقت میگیره و هم اینکه منصفانه نیست.
در مورد سریالم مطمئن باشین که من در توضیح اصلا قصدم پایین آوردن سریال نبوده و منظورم از سرگرمی، داستانش بوده که واقعا شبیهش زیاده و برای (من) یک چیز خاص تعریف نمیشه و اینکه بیام بر خلاف نظرم بگم فوق العادهست خارج از وجدانمه و با اینکه همونطور که گفتم تقریبا دارم فصلو تموم میکنم، به هیچ وجه نمیتونم این سریالو با خیلی از سریالا که داستانشون واقعا قدرتمنده، یک جا قرار بدم : )
ممنون از پاسختون و وقتی که گذاشتید، سینا جان من خیلی در سایت ها نظر نمیدم، اگه اینجا نظرمو گفتم چون به این سایت علاقه دارم و میخوام کارتون کاملا بی نقص باشه، به نظرم بد نیست از این به بعد در بخش معرفی فیلم و سریال یه پاراگراف از نظرات و نقدهای منتقدهای بزرگ دنیا رو هم بیارید، بدون شک کار چندان وقت گیری نیست ولی به کارتون کلاس بیشتری میده و مخاطباتون رو هم راضی تر میکنه. این نظر کسیه که زمان زیادی رو به دیدن و خوندن نقد فیلم و سریال گذرونده، بازم ممنون
هیچ ایرادی نمیشه گرفت، حتما از هفته بعد لحاظ میکنم. سپاس بسیار : )
سینا جان خدا قوت
یه چیز دیگه یادم اومد که باید به خوبی ایرانی بودن اضافه کنیم
هیچ جایی مث ما نوستالژی دهه شصتی و دهه هفتادی نداره،
نوار کاست و خودکار بیک و شعرای کتاب فارسی و ….
همه اینا فقط یه بهونه بودن برای خوشحال بودن، متاسفانه دیگه کمتر کسی با هر چیز ساده ای خوشحال میشه : )
جمعه ها اولین کاری که بعد از بیدار شدن میکنم خوندن مجله هفتگیه صبح که سریال رو معرفی کردین سریع گذاشتم سریال دانلود بشه و دو قسمتشو دیدم که خب برای من بخاطر رشته تحصیلیم و علاقه ای که به حقوق و وکالت دارم سریال جالبه هرچند که سریالی در حد بریکینگ بد یا گیم آف ترونز و …نیست و به قول شما شبیه این سریال زیاده.خواستم بگم با همین معرفی کوتاه من ترغیب شدم سریال رو دانلود کنم و بابتش ازتون ممنونم.
سلام.
Suits یکی از بهترین سریال هایی که دیدم . اون چیزی که من رو تحت تاثیر قرارداد ، فعالیت مستمر و پشتکار بالا افراد شرکت ، قوانین بسیار جالب حاکم بر روابط بین کارکنان و فضای مدرن … بود .
طوری که برای رسیدن به یک هدف ساعت ها در دفتر کار مطالعه میکردند و حل مشکل شرکت ، حل مشکل خودشون بود …
فیلم boyhood رو پیشنهاد میکنم برای هفته آتی.
با سلام ببخشیید اقا سینا ممنون میشم لینک دانلود فیلم
contact 1997 را بزارید هر چی دانلود میکنیم توی سایتهای مختلف نمیشه دانلود کرد تا یه حدی میره بعدش قطع میشه خواهش میکنم لینک دانلودش را بزارید همینجا باتشکر
من معمولا از تو.رنت میگیرم و به نظرم از بابت این ناتموم موندن خیلی مطمءن تره،. البته سایتای پولی ای هم هستن که براتون ایمیل میکنم : )
اتفاقی که در مورد خودکشی گفتید من دقیقا تجربه اش را دارم. تو لحظه مرگ همه چیز تغییر می کنه: رنگ ها، صداها، اشیاء و … .
واقعا تجربه عجیبیه. همچنین حسی که همه این چیزها نخواهند بود و بعد این حس که همیشه فرصت برای این کار هست و خلاصه تمام چیزهایی را که گفتید دقیقا تجربه کردم. دوبار خودکشی کردم. بار اول با اراده خودم برگشتم و بار دوم هم به خاطر یه بدشانسی احمقانه موفق نبودم. خوب با وجود تمام این احساسات تنها دلیلی که الان زنده هستم دیگرانند. از زندگی و این همه دروغ متنفرم.
من قضاوتی نمیکنم و اصلا نمیگم به زندگی امیدوار شین و اینا ولی ادما یه سری موجودات فانی هستن که میجنگن دروغ میگن برای راضی کردن دیگران از غرورشون میگذرن برای جلب نظر بقیه لباس خوب میپوشن، سالها تلاش میکنن تا پولی در بیارن و شغلی داشته باشن تا سالای اخر عمرشونو گرسنه نمونن… خلاصه حرفم اینکه ادما چیز خاص و جالبی حتما نیستن و به خاطر این موجودات زندگی نکنین. تو عالم هستی انسان مثل یه ماسه هست و ذره ای بیش محسوب نمیشه. از ته قلب امیدوارم که زندگیتونو روی چیزهایی بنا کنین که باارزشترن. ادما میان یه مدت خودشونو سرگرم میکنن بعدم میرن، کمتر کسایی اما خودشونو محدود به این دنیا و سرگرمیاش نمیکنن و به جای اینکه سعی کنن بیشتر عمر کنن تلاش میکنن از لحظه لحظه زنده بودنشون لذت ببرن : )
بر خلاف دوستان من این دسته از پستهای سایت یک پزشک رو جزو ضعیفترین بخشهای این سایت میدونم. صرف اینکه یه اسم رو مطرح کنیم و اسمش رو بذاریم معرفی هیچ کمکی به هیچکس نمیکنه و ارزشی رو بوجود نمیاره. بعنوان مثال، کسی که سریال Suits رو ندیده و نمیشناسه، نه تنها با این مدل معرفی شما چیزی از ماجرا نمیفهمه، بلکه باعث میشه بخاطر اطلاع رسانی غلط اصلا به سمتش نره. شما نباید با دیدن تنها یک اپیزود از یه سریال این اجازه رو به خودت بدی که اصلا در مورد نظر مثبت یا منفی بدی (هرچند در مورد معرفیهای قبلی هم هیچ مطلب به درد بخوری، به جز چند خط خلاصه کردن داستان، ارائه نشده). از سایت یک پزشک با تمام نکته بینی ها و ظرافتهایی که داره انتظار میره که اینقدر سطحی به مقوله سینما و تلویزیون نپردازه.
ممنون از پست های بی نظیرتون. ممنون میشم اگه لینک دانلود آلبوم Just Two of Us رو بزارید.
بعضی از مطالب هیچ وقت کهنه نمیشه!مثل همین معرفی کتاب و فیلم و …..
عالی بود
تمام و کمال
ولی لطفا، ” آذربایجانی ”
لفظ آذری برای خطاب نمودن مردم آذربایجان و یا زبان آذربایجانی، مناسب نیست.
یه دهن کجی هست
البته حتما ناخواسته بوده
suits واقعا سریال عالی ای هستش به عبارتی معرکه و من تقریبا دو فصلش رو به طور کامل دیدم و حس میکنم نه تنها جذابیت خوده سریال باعث شد که ببینمش بلکه تو خیییلی جاها طریقه مذاکره درست رو یاد میداد طوری که هم جذاب باشی هم برنده و هم اینکه کسی رو ناراحت نکنی… معرکه است و قطعا پیشنهاد میکنم که ببینیدش.