مجله یک پزشک : الهام

جهان، البته نه فقط همین وسعتی که میشناسیم، بلکه هرچیزی که هست! همچون زنجیری به هم متصل است و شاید ما هیچوقت ابتدا و پایان آن را درک نکنیم، اما در همین تکهای هم که هستیم، به خوبی میتوانیم تاثیر چیزها روی هم را مشاهده کنیم. قطرهای باران بر زمین میخورد و شاعری، کلمات میسراید، حادثهای رخ میدهد و نویسندهای چند جلد در مورد آن، کلمه مینویسد و به خاطر جنگی، فیلمها ساخته میشوند و حتی فرد کنجکاوی به آسمان مینگرد و با دیدن پرندهای، عاشق پرواز میشود. بله، جهان این شکلی است و هرلحظه که میگذرد، چندین و چند انسان، از چیز یا چیزهایی الهام میگیرند و اثرشان را خلق میکنند. در مورد الهام جسته گریخته گفتهایم و البته بیشتر به مبحث خلاقیت پرداختهایم تا ذات الهام. اما چگونه میتوان خلاقیت داشت، چگونه میتوان اندیشید و حتی چگونه میتوان تخیل کرد وقتی که چیزی وجود نداشته باشد؟ الهام، به نظر من در راس این زنجیرهای قرار دارد که چند هفته به طور مداوم در مورد آن نوشتیم و گفتیم. سریالمان را به خوبی میشناسید، پس جای تعریفی نمیماند. فیلممان اما تازه به روی پردهها رفته و احتمالا نامش را نشنیدهاید، که البته فیلمی دیگر هم داریم که سخت پیدا میشوند کسانی که آن را ندیدهاند. کتابهای این هفتهمان عجیب متنوعاند! مطلبی هم داریم در مورد تجربه کوچکی از من در رابطه با استفاده از اینترنت. به محتوایی به نام تئاتر هم میپردازیم که اولین بار است. در کل این هفته را کمی طولانی صحبت میکنیم که احتمالا از همین پیش گفتار هم متوجه آن شدهاید.
سریال هفته
نام این سریال را حداقل شنیدهاید. سریالی که به نظر من یک پدیده بود! البته فصلهای بعدی این سریالرا فراموش کنید، خوب یا بد، سریال فرار از زندان با فصل یکاش خلق و جاودانه شد. اما چرا این سریال را انتخاب کردم؟ ابتدا اجازه دهید کمی در مورد سریال و داستاناش صحبت کنیم بعد به دلیل من برسیم. همانطور که میدانید داستان سریال از جایی شروع میشود که مایکل داستان ما، قصد فراری دادن برادرش از زندان را میکند.
اما این فراری دادن، کار ساده و آسانی که فکر میکنیم نیست و پشتوانهاش، حتی به نقشهای کامل و خالکوبی شده بر روی بدن ماکیل میرسد! اما یکی از نقاط قوت سریال، تعدد شخصیتهای سریال است که به جرات فقط سریالهای بزرگ، میتوانند تا این حد شخصیت داشتهباشند و پشت هر شخصیت هم، یک داستان قوی وجود داشته باشد. البته در مورد لوکیشنها هم که به خوبی اطلاع دارید. نقشه واقعی این سریال به خوبی بزرگ و گسترده است.
امتیاز سریال (تا لحظه نگارش) : ۸.۶
نگاهی به توضیحات سایت نقد فارسی در مورد سریال:
فرار از زندان (به انگلیسی: Prison Break) یک مجموعه تلویزیونی درام آمریکایی میباشد که توسط پل شیورینگ ساخته شدهاست. این سریال از سال ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۹ در قالب چهار فصل و توسط شبکه رسانهای فاکس پخش شد. داستان آن در مورد دو برادر است که یکی از آنها به خاطر جرمی که مرتکب نشده به مرگ محکوم شده و دیگری برای نجات برادر خود نقشهای استادانه میکشد. تهیهکنندگان این سریال شرکت آدلستین پاروز و تلویزیون قرن بیستم فاکس بودند. در کنار پل شیورینگ که خالق این اثر میباشد، مت اولمستد، کوین هوکس، مارتی آدلستین، دان پاروز، نیل اچ.موریتز و برت رتنر سازندگان اختصاصی این سریال میباشند. همچنین برت رتنر کارگردان اولین قسمت این مجموعه بود. موسیقی این سریال را رامین جوادی ساخت و در سال ۲۰۰۶، نامزد دریافت جایزه امی بهترین موسیقی متن شد.
در مورد سریال میتوان نقدهای متفاوتی نوشت، نقدهایی حتی عجیب که میتوان در وبلاگهای فارسی یا حتی انگلیسی هم پیدا کرد. اما یک چیزی که اینجا به نظر من صحیح نیست، این است که نقد کنندگان داخلی، چیزهایی در مورد سریال نوشتهاند که اگر به لحاظ روانشناسی به قضیه نگاه کنیم، به همان مبحث ما چیزهایی رو که دوست داریم بنویسیم را مینویسیم یا چیزهایی که دوست داریم بخوانیم را میخوانیم، میرسیم. به هرحال، برای من و احتمالا شما، فرار از زندان فقط یک سریال بود و اگر بخواهیم به سریالهای داخلی یا کشورهایی مثل ترکیه، کره یاآمریکای جنوبی و اینها نگاه کنیم، و بیطرف باشیم نه اینکه چیزی که دوست داریم را بنویسیم، میبینیم که این سریالها واقعا بد هستند! معمولا چیزی را بد حساب نمیکنم اما این سریالها بد هستند، چرا که پشتوانه داستانی آنها، ذهنهایی هستند که هرکاری میکنند تا پول بسازند و این هرکاری به هرکجایی میکشد!
من نمیگویم سریالها و حتی فیلمهای غربی خوب هستند و اصلا چیز بدی در آنها یافت نمیشود چه بسا که حتی اگر به سریالها وفیلمهای شرقیای مثل ژاپن هم بنگریم، میبینیم که گاهی اوقات غرب را پشت سر میگذارند. اما بیایید نگاهی به سریالی مثل Game of Thrones بیاندازیم. در این سریال، صحنههایی پیدا میشوند که مطمئنا خوشایند نیستند، اما پشتوانه دارند و چه بسا اگر به سریالهایی همچون اسپارتاکوس هم نگاه کنیم، میبینیم که داستان پشتوانه دارد. اما اگر بیطرفانه به اکثریت سریالهای کشورهایی مثل ترکیه یا کلمبیا نگاه کنیم، داستان نه تنها پشتوانه ندارد، بلکه به خاطر تفکر درآمدزایی، چیزهایی روایت میشوند که به شدت برروی ذهن بینندگان جوان، مطالعه نکنها و سرگرمی دوستها تاثیر میگذارند.
سینمای غرب شاید گاهی اوقات زیادهروی میکند و فیلمهایی میسازد که آشکارا قصد اهانت به یک فرهنگ، کشور یا تمدن را دارد اما این یک چیز عادی است و چون هالیوود پرطرفدار است، چنین چیزهایی زیاد به چشم میآیند اما اگر بیطرفانه نگاه کنیم و کمی منصف باشیم، این یک چیز عادی در دنیای سینماست و بیشتر کشورها از این فیلمها میسازند! بههرحال دشمن یا باید یک موجود فضایی باشد یا یک تمدن و کشور دیگر.
اما سینمای غرب، فقط دراین خلاصه نمیشود و وقتی به آثار فاخر امریکا، بریتانیا، فرانسه و سایر کشورهای اروپایی، از آن طرف روسیه و ژاپن و چند کشور دیگر نگاه میکنیم، میبینیم که سازنده درگیر جنگ گرایی! نشده و خواسته اثری زیبا با پشتوانه داستانی قوی خلق کند. حال من چرا در بخش سریال این قدر نوشتم؟ همه هدفم این بود که بگویم سریال و فیلم خوب ببینید، محتوایی که پشتوانه داستانی و اندیشه داشته باشد، نه یک محتوای صرف درآمدزایی که با روان، فکر و روح آدم بازی کند چرا که…
چرا که من و شما از چیز بد الهام نمیگیریم. من و شما از سریالی مثل فرار از زندان الهام میگیریم. از فرار از زندان میآموزیم که چگونه میتوان پیچیده بود، چگونه میتوان داستان و کاراکتر ساخت، چگونه میتوان مخاطب را به فکر وادار کرد. اشکالی ندارد، شاید سریالی مانند فرار از زندان به ارزشهایی توهین کند (البته من که چیزی ندیدم) اما بازهم اگر توهینی داشته باشد، شما میتوانید موقع تماشای آن فکر کنید. به مخاطبان سریالهای همچون حرم سرای سلطان نگاه کنید، البته بیطرفانه نگاه کنید، به هرحال برای کشوری مثل ترکیه، درآمد زاست و این یک نکته مثبت محسوب میشود اما آیا واقعا بینندگانش فکر و اندیشه میکنند؟ گاهی اوقات کسانی را که در حال تماشای این سریالها هستند را خوب زیر نظر بگیرید، آیا اصلا واکنشی چیزی نشان میدهند؟ گویی کلا مغزشان خاموش شده! اما وقتی به بینندگان سریالهایی هچون GOT، فرینج یا BB نگاه میکنیم، میبینیم که بیشتر اوقات فکر میکنند، در تحلیلاند و واکنشهایی نشان میدهند. محتوا اگر فرد را به فکر و تحلیل وا ندارد، یا سرگرمی است که خوب و بد دارد یا بیارزش و حتی تخریب کننده. به چنین چیزهایی بسیار توجه کنید.
به هرحال، سریال فرار از زندان، برای من یک الهام خوب بود. اینکه میتوان داستانی قدرتمند را پشتوانه یک فیلم کرد و با اضافه کردن سایر بخشها، اثری قابل تامل ساخت. اگر فرار از زندان را ندیدهاید یا قصد تماشای دوباره آن را دارید، این بار بهتر نگاه کنید. چرا که اگر به دنبال خلق چیزی هستید، این سریال میتواند الهام بخش شما هم باشد.
فیلم اول هفته
تعدادی از دوستان به این فیلم اشاره کردند و از آنجایی که خودم هم تا حدودی تحت تاثیر آن قرار گرفتم، فیلم اول را به آن اختصاص دادم. پیش از توضیحات باید بگویم که گاهی اوقات میبینیم که Rate یک فیلم کم است، این کم بودن دو حالت دارد، یا فیلم همچون گفتههای بالایم خوب نیست یا اینکه به دلایلی، امتیاز پایینی گرفته. در امتیاز دادن، کاربران و منتقدان سختگیر چیزهایی را مد نظر میگیرند. مثلا اگر فیلم پدرخوانده را مثال بزنم، این فیلم جدا از داستان قدرتمند، از تعداد زیادی شخصیت با پشتوانه داستانی قوی برای هر کدام، تعداد زیادی لوکیشن، داستان پرپیچ و خم و المانهای دیگری بهره میبرد و به همین دلیل در هر بخش امتیاز خودش را دریافت میکند و صدالبته اگر بخواهم نقد بازیهارا مثال بزنم، دیدهاید که به گرافیک، گیم پلی، داستان، موسیقی و امثال اینها، امتیاز جداگانهای میدهند و فیلم هم از این قضیه مستثنی نیست.
حال آنکه شاید Predestination امتیازش حتی زیر هشت باشد، اما نمیتوان گفت که یک کار خوب و حتی برای برخی عالی نبود. به هرحال المانهایی همچون شخصیتهای پرتعدد یا لوکیشنهای فراوان زیاد در آن دیده نمیشدند، اما فیلم در یک چیز بسیار قدرتمند است و آن چیزی نیست جز داستان آن! به همین خاطر در ادامه هرچیزی که میخوانید امکان لو رفتن داستان را دربر دارد، پس اگر فیلم را ندیدهاید، ادامه را مطالعه نکنید.
اما جدا از این فرض کنیم ما به گذشته سفر کنیم، چطور میتوانیم خودمان را دوباره به دنیا بیاوریم؟ سوالم این است که آیا شخصیت اصلی فیلم، اولین بار چگونه به دنیا آمده؟ اما اگر این سوال را جواب بدهیم، باز میرسیم به این که اگر فردی، خودش با خودش رابطه داشته باشد، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ این ها یک سری سوالات هستند که حداقل در ذهن من ایجاد شدند اما اگر واقع بینانه نگاه کنیم، احتمالا چنین چیزهایی در واقعیت رخ نخواهند داد و این که بخواهیم ذهنمان را مشغول چیزی کنیم که دانشی در رابطه با آن وجود ندارد، فقط وقت تلف کردن است.
امتیاز فیلم (تا لحظه نگارش) : ۷.۵
تعدادی از نظرات در سایت Tinyّ Moّviez (آدرس بدون خط تیره):
بعضی ها ” سرنوشت ” رو با ” لوپر ” مقایسه میکنند , هر دو درباره ی سفر در زمان اند و شباهتشان را هم باید در همینجا تمام شده بدانیم . این فیلم چیزی رو بررسی میکنه که تابحال در فیلمِ سفر زمانیِ دیگه ای ندیده ام , حتی در ” پرایمر ” این مطرح میشد اگر پارادوکس ایجاد شود چه اتفاقی می افتد , اما در این فیلم بررسی میشه که اگه یک نفر دچار پارادوکس نشود , آن فرد باید چگونه باشد .
پارادوکس در سفر زمانی چیست : اولین پارادوکسی که مطرح شد , پارادوکس پدربزرگ بود : فرض کنید شما بتوانید به گذشته دور سفر کنید و در آنجا پدربزرگ فعلی خود را قبل از اینکه با مادربزرگتان آشنا شود بکشید، این به این معنی است که شما نمی توانید وجود داشته باشید. و طبعاً نیز نمی توانستید به گذشته سفر کنید و پدربزرگتان را بکشید . تا بحال نظریه های فراوانی درباره ی پارادوکس مطرح شده که این نمونه ای که نام بردم , اولین آنهاست که در ۱۹۴۳ مطرح شد. دو بار در فیلم آهنگی میشونیم که اسمش است : ” من پدر بزرگ خودم هستم “
شخصیت اول فیلم دچار پارادوکس نمیشود , یعنی هیچ سر رشته ای ندارد و خودش , خودش را تولید میکند (اشاره ای مستقیم به پارادوکس جن–سی) , باید فیلم را ببینید تا متوجه شوید منظورم چیست . نکته ی جالب این است که این نظریه ها در پی ردِ سفر در زمان اند , ولی این فیلم میخواهد بگوید که یک نفر در چه صورت میتواند از اینها به عنوان یک ویژگی استفاده کند!
حرف آخر : بازیِ سارا اسنوک درجه ی یک است , باید ببینید که چگونه هم در نقش یک زن و هم در نقش مرد ظاهر شده , فوق العادست …
و
فیلمبرداری، تدوین ، طراحی صحنه ، موسیقی و بازیگری در حد عالی است. داستان فیلم شباهت اندکی به فیلمهای لـوپر، دوازده میمون و اینسپشن و تفاوت بیشتری با همه اونها داره. فیلم هر چی جلوتر میره پیچیده تر و عجیـبتر میشه تا اینکه در انتها دود از کله بیننده بلند میکنه. برادران Spierig نویسنده، کارگردان ، دو تن از تهیه کنندگان هستند ، Peter Spierig آهنگساز فیلم هم هست. حدس میزنم این دو برادر خواستند روی برادران نولان رو با ساختن این فیلم کم کنند.
پیشنهاد میکنم زیاد برای فهمیدن فیلم تلاش نکنید و فقط از تماشای اون لذت ببرید. مانند یک کش که هر قدر کشیده بشه باز هم کش میاد، تلاش بیننده برای بیشتر فهمیدن فیلم منجر به بیشتر نفهمیدنش میشه.
و
قهرمان داستان یک بچه است که توسط شخص مجهولی ربوده میشه و چندین سال قبل از ربوده شدنش جلوی یک نوانخانه رها میشه ، بعد بالغ میشه و داستان وارد یک لوپ زمانی/مکانی میشه که دارای یک جور پارادوکس هستش. این فیلم یک نوع تایم لوپ رو مطرح می کنه، ولی پارادوکس اصلی توی مبحث تایم لوپ نیست ، بلکه پارادوکس اصلی و صدالبته سئوال اصلی ای که مطرح میشه توی این مسئله هست که چه کسی برای بار اول، یعنی قبل از اینکه شخصیت اصلی داستان خودشو جلوی نوانخانه رها بکنه، تکرار می کنم برای بار اول؛ چه کسی این نوزاد رو از مکان/زمان X دزدیده و اون رو وارد این لوپ جنون آور کرده؟؟؟؟؟ (این لوپ که به صورت طبیعی وجود نداشته، یکی توی زمان دست برده و دچار تغییرش کرده) خب جواب این سئوال اینه که این فیلم کاراکتر های زیادی داره که خوب در نهایت معلوم میشه که ۹۰% شون در واقع یک نفر هستند. ولی شخصیت دومی هم توی این داستان هست که از قهرمان فیلم به خاطر بهبود بخشی و قدرت مند تر کردن این سازمان “پلیس های زمان” ، از قهرمان داستان تشکر می کنه. شخصی که احتمالا ماشین زمان رو خلق کرده ، شخصی که رئیس قهرمان داستان محسوب میشه : فردی بایک سبیل باریک و لبخند های معنا دار یا شایدم بشه گفت موذیانه (چون از کل تایم لاین باخبره). حالا من یک سئوال مطرح می کنم انگیزه این فرد از ایجاد این لوپ چی بوده؟ مشخصا پایه ترین هدفش که خودش هم اینو تلویحا شرح میده ، قدرت مند تر کردن سازمانشه ولی خب، با چه هدفی؟
در کل باز هم میگویم درگیر فیلمهایی که داستانی بدون پشتوانه اثباتی دارند، نشوید. اما میتوان از چنین داستانهایی الهام گرفت، مثلا یک نویسنده میتواند الهام بزرگی از چنین فیلمهایی داشته باشد یا یک فیلمساز، با دیدن این فیلم میتواند فیلمی قدرتمند بسازد.
تئاتر هفته
به نظر من تئاتر یک الهام خالص است. الهامی زیبا که پشتوانهاش نوشتههای بزرگ و فاخراند. از آنجایی هم که در بعضی کارها جای اشتباهی وجود ندارد، مثلا در یک مسابقه یا آزمون علمی، در مصاحبه کاری یا حتی جراحی، یا اثر نابود میشود و موجود زنده جانش را از دست میدهد و درمان نمییابد؛ یا کار، اثر و مسابقه عالی صورت میگیرد، احساس خوبی میدهد، فرد حالش بهتر میشود و از همه مهمتر یک جاودانگی بوجود میآید و تئاتر هم کاملا اینطور است: یا خراب میکنید یا مدتها بیننده از اثر شما نقل قول میکند.
و اما به همان اندازه که سینمای ایران درگیر کمدی، سادگی، بی داستانی و درآمدزایی شده به همان اندازه هم تئاتر ایران یا بهتر بگوییم تئاتر تهران، قدرتمند، خلاقانه و با پشتوانه داستانی به کارش ادامه میدهد. چرا که پشتوانه آن را جوانانی تشکیل میدهند که میدانند، میتوان اثر و نوشتهای قدیمی را مدرن کرد و خواستههای بیننده امروزی را براورده ساخت. به عبارتی، جز معدود کارگردانهای ما، بقیه فقط دوست دارند یا فیلمی بسازند یا درآمدی داشته باشند. از طرفی، بسیاری از بازیگران ما هم میدانند بازیگری فقط به دیالوگ خواندن نیست و باید مثل تام هنکس بود و بتوان اثری مثل فارست گامپ خلق کرد اما متاسفانه وقتی پای پول بوسط میآید، یکتایی اثر جایش را به مادیات میدهد.
اما تئاتر اینگونه نیست، تئاتر درگیر پول نیست و سازندگانش به خصوص در ایران میدانند که از راه بهتری میتوان پول ساخت، اما چون علاقه دارند و اکثریتشان استعداد بازیگری را به ارث بردهاند، میروند و وارد تئاتر میشوند. به همین خاطر وقتی به اثری مثل “آمدیم نبودید رفتیم” مینگریم، با خودمان میگوییم آفرین به اینها.
بله، تئاتر هفته ما، “آمدیم نبودید رفتیم”ست. اثری زیبا، قدرتمند و با سطح تکنولوژی کم ما، بازهم قابل تامل که به پشتوانه داستانی شناخته شده و خاطره انگیز، چیزی از آن درآمده که به نظرم حتی یک دنبال کننده تئاتر سختگیر غربی، بازهم از آن خوشش میآید. البته نمیتوان گفت که تئاتر نسبت به سایر کارها بهتر است و چه بسا که عیبهایی هم دارد و اگر نقدهارا بخوانید، به خوبی متوجه آن میشود. اما اینها برای من مهم نیستند و مهم آن فکر پشت کار است که برخلاف بسیاری از کارگردانها، حداقل قصد ارائهی یک کار مدرن را داشته. مهمترین چیز برای من البته، دیدن این است که پشت آن اثر، حداقل یک فکر و ایدهآل گراییای وجود داشته، حال هرچقدر هم که بقیه چیزها سطحی و بی کیقیت باشند، دیدن اینکه سازنده تلاش خودش را کرده، برای من کافی است.
به هرحال پیشنهاد میکنم تئاتر زیاد ببینید و حتی در پایین سایتی را هم پیشنهاد کردهام. تئاتر به شما اجازه تفکر میدهد و الهام بخش بزرگی در زندگیست. چه بسا که بسیارند بازیگران بزرگی که از تئاتر الهام گرفتند و در فیلمها جاودانه شدند.
قسمت به یاد ماندنی هفته
فیلمهایی هستند که به کل مسیر زندگی افراد را عوض میکنند. به عبارتی چیزی را به آنها نشان میدهند که خبر نداشتند آن چیز یا استعداد را در خود دارند. این فیلمها کم نیستند، اصلا هم کم نیستند. شخصا تاثیری که کارتون ایکیوسان برروی من داشت را فراموش نمیکنم. فیلم اوشین هم به من آموخت که داستان چگونه میتواند کسانی مثل خانوادهام را حتی به زار زار گریه کردن بیاندازد! اما نمیتوان چنین چیزهایی را به سادگی آورد و مثال زد چرا که باید با آنها زندگی کرد. اما میتوانم فیلمی مثل ۸Mile را در این بخش بگنجانم. چرا که اثری نو محسوب میشود و خوانندگان (البته منظورم خواننده مجله است) بهتر میتوانند منظور مرا درک کنند.
هدفم از مثال این فیلم، خوانندگی و امینم و اینها نیست بلکه میخواهم نشان دهم که چگونه یک فیلم میتواند سبکی از موسیقی را تا این حد بالا ببرد و چگونه تعداد زیادی انسان، میتوانند با دیدن این فیلم مسیر زندگیشان را عوض کنند و به نوعی از آن الهام بگیرند. پایان فیلم ۸Mile فراموش نشدنیست، نه به خاطر خواندن و رپ آن بلکه نمایشیست از قدرت سینما که چگونه میتوان الهام بخش بود.
کتابهای هفته
این هفته کتاب زیاد داریم. اما اجازه دهید ابتدا به این سوال من پاسخ دهیم، آیا کتاب میتواند الهام بخش باشد؟ جواب من یک خیر قاطع است اما صبر کنید، هنوز بخش اصلی سوالم مانده، آیا مغز ما الهامی که دوست دارد را نمیگیرد؟ جواب من هرچقدر که در پرسش اول قاطعانه خیر باشد، به همان اندازه در رابطه با این پرسش، آری است.
من و شما به صرف یک کتاب الهام نمیگیریم، بلکه به خاطر استعدادی که داریم با مطالعه یک کتاب متوجه علاقهمان میشویم. به عبارتی هیچکس از یک کتاب ریاضی الهام نمیگیرد، البته تا زمانی که ریاضی را دوست نداشته باشد! من با دیدن فیلم ۸Mile الهام خاصی نمیگیرم چون در حوزه استعداد و علاقه من، خواندن کاریست بیهوده. به همین نسبت وقتی کتابهای نویسندهای همچون موراکامی را میخوانم، غرق در الهام میشوم. اصلا توگویی داستان با روان من بازی میکند و عاشقانه احساسم میگوید باید چنین داستانی را من هم خلق کنم. اما اگر مغز شما هم از کتابی، الهامش را گرفته، آن را با ما در میان بگذارید، شاید الهامی شد برای مغز دیگری.
با این توضیحات برویم سراغ کتاب اولمان از خود موراکامی،”از دو که حرف میزنم از چه حرف میزنم”. موراکامی برای من نمادی از نویسندهایست که ذهنش را با ورزش و موسیقی باز میکند و تاجایی که شنیدهام، ورزش را با سیگار جایگزین میکند. به هرحال کم هستند نویسندگانی که آن چنان قدرت نوشتن و تخیل دارند که با سیگار و به عبارتی یک چیز آسیب رسان بیرونی به آن نمیرسند!
اما چرا این کتاب را پیشنهاد میکنم؟ جدا از خود کتاب و داستان، آیا تا به حال فکر کردهاید که ما چقدر از کارهایی که میتوانند الهام بخش ما باشند، دوری کردهایم؟ مثلا چقدر کاری همچون دویدن یا مطالعه صبحگاهی را بیارزش دانستهایم؟ پایین و در مقاله اصلی بیشتر صحبت میکنم اما تابهحال، واقعا احساس نکردهاید که چند دقیقهای دویدن، نرمش و حتی اگر خجالت میکشیم، پیادهروی در هوای پاکیزه صبحگاهی، زمانی که هنوز طبیعت آلوده و تیره نشده، چقدر برروی ذهن، روان و اندیشه ما اثر میگذارد و چقدر حتی همین طبیعت اطراف، الهام بخش میشود؟ این کتاب را اگر تهیه کردید، جور دیگری مطالعه کنید. لطفا!
خرید کتاب : نسخه کاغذی
به کتابی کوتاه از موراکامی به نام دیروز هم بپردازیم. بهتر بگویم، یک داستان کوتاه چند صفحهایست که در مقایسه با کافکا و سایر آثارش، نوشته تاثیرگذاری محسوب نمیشود اما برای من بازهم الهام بخش است. چرا؟ داستان همین نوشته کوتاه، آنچنان درگیر کننده است که بازهم اگر به نویسندگی و شخصیت سازی علاقه داشته باشید، میتوانید دهها الهام از آن دریافت کنید. البته این کتاب هم مثل اکثریت نوشتههای موراکامی، مرموز به پایان میرسد و صدالبته بگویم که همین مرموز بودن نوشتههای موراکامی، بزرگترین الهام من محسوب میشود.
دانلود کتاب : نسخه الکترونیکی (رایگان)
سومین کتابمان، رقصهای جنگ، کتابیست ارزان قیمت، چیزی حدود ۲ دوهزار تومان! اما کتابیست، حداقل از نظر من قدرتمند. البته مورد علاقه سبک مطالعه من نیست، اما نمیتوانم از قدرت نویسنده آن در نوشتن چشم پوشی کنم. به حدی که به سرعت کتاب را خواندم و چنان مرا درگیر کرد، البته نه درگیر داستان بلکه ساختار و نوشتنش که گفتم حتما باید این کتاب را معرفی کنم. البته برای من الهام بخش خاصی نبود اما میدانم امکان این که یک نفر از این نوشته قدرتمند الهام بگیرد، تقریبا صد درصد است!
باید بگویم گاهی اوقات کتاب برایم خندهدار بود، حال چرا؟ اینکه نژادپرستی، چقدر خندهدار و مضحک است و این روزها بیشتر تبدیل به اصلی رسانهای شده تا حقوقی مدنی! پیشنهاد میکنم هر نژاد و اعتقادی که داریم، یه هیچ وجه درگیر این سرگرمیهای رسانهای نشویم. نژاد، فقط یک شانس به علاوه یک علم است، هیچ چیز خاص دیگری را نمیتوان در آن یافت و به هیچ وجه نباید فکر کنیم به خاطر نژادمان مظلوم یا برتر شدهایم. نژاد یک شانس و احتمال است، فقط یک احتمال! و چه بسا کسانی که اهمیتی به این احتمال نمیدهند و به زندگیشان میرسند.
خرید کتاب : نسخه الکترونیکی
کتاب بعدیمان و البته کتاب بعداز آن، هردو کتابهایی هستند که در ذات، به معماری مربوط میشوند اما امیدوارم که فقط با این چشمداشت که من هرازگاهی کتاب معماری به خاطر رشتهام معرفی میکنم، به کتابها نگاه نکنید. کتاب چگونه معمارانه طراحی کنیم، به شما میآموزد که چگونه از خط و رنگ استفاده کنید تا فضایی بیآفرینید و به واقع، من و شما چگونه میتوانیم مهندس مثلا مکانیک یا برق باشیم، شیمیدان و علاقه مند به فیزیک و ریاضی باشیم، پزشک باشیم یا طراح اپ و توسعه دهنده وقتی نتوانیم یک فضا یا یک تخیل و ایده ذهنی را به روی کاغذ بیاوریم؟
هفته قبل از فضاسازی گفتم، اما اصل کار را نگه داشتم برای این کتاب. چرا که شما باید اول الهام بگیرید، بعد وارد تخیلاش کنید و سپس به چیزی قابل مشاهده بدلش نمایید. حال آنکه کتاب چگونه معمارانه طراحی کنیم میتواند الهام بخش بزرگی باشد برای ساخت و خلق یک فضا. اجازه دهید به تعدادی از تصاویر آن نگاه کنیم و بعد با معرفی کتاب بعدی، صحبتم را کامل کنم:
خرید کتاب : نسخه کاغذی (لطفا شخصا ار کتابخانهها تهیه کنید)
کتاب کوچکی هم هست به اسم اسکیس های سریع، تالیف شیما واحد پرست. در این کتاب با هرچیزی سروکار داریم اما هدف من، آن بخش فضاهای داخلی است. فرض کنیم شما میخواهید یک بازی یا اپ بسازید، آیا میدانید چگونه باید یک فضارا خلق کنید؟ آیا میدانید که رنگ، چه قدر مهم است؟ این دو کتاب را اگر توانستید، حتما تهیه کنید و صدالبته فقط عکسهایشان را تماشا نکنید و وقت زیادی را به تمرین کارهایشان اختصاص دهید.
خرید کتاب : نسخه کاغذی
نمیگویم دانلود و خرید کتاب برای ما آسان است، اما تو..رنت تا حدودی کاررا ساده میکند. برای مثال همین کتابی که من با استفاده از تو..رنت دانلود کردم : The Complete Book of Drawing Techniques. کتاب در ابتدا ساده پیش میرود اما رفته رفته شما را به یک طراح خوب تبدیل میکند. در کل بگویم، کتاب قدرتمندیست. به سادگی از آن نگذرید. هرچند که دو چیز را فراموش نکنید : علاقه + تمرین که نشئت گرفته از الهام باشند. اگر به شما یک نقاشی الهام شد، اگر خواستید اپی بسازید، با دانش و تمرین پیش بروید، چیزها یک روزه ساخته نمیشوند. اگر شروعی نبود، اگر زغالی نبود، اگر گذشتگان، شروع به ارتباطات ساده و پیش و پا افتاده نمیکردند، امروز ما چگونه میتوانستیم الهام بگیریم و بنویسیم؟ چیز سادهای در دنیا وجود ندارد، گذشته، الهام بخش امروز است، فقط باید آن الهام را گرفت و برایش تلاش کرد.
این بخش را هم با مجله Computer Graphics World به پایان برسانیم. همین ابتدا عرض کنم که من هرچه از این مجله بگویم، واقعا کم گفتم! آن قدر نوشته و تصویر خوب دارد که سخت است آسوده از آن گذشتن. زیاد در مورد مجله نمیگویم چون از آن مجلهها و نوشتههاست که اگر بگویم مزهاش میپرد. فقط میتوانم بگویم که حتی نتوانستید کامل آن را بخوانید، بازهم از تصاویش لذت خواهید برد و چه بسا که شاید الهام هم گرفتید.
اپیزود
وبلاگ خوب و فارسیای که آرشیوی از تئاترهای متفاوت و گاها مشهور داشته باشد، زیاد پیدا نمیشود و متاسفانه وبلاگ اپیزود هم خیلی وقت است که آپدیت نشده. اما با همه اینها، آرشیو خوبی از تئاترهای مختلف و انگلیسی دارد. پیشنهاد میکنم حتما سری به این وبلاگ بزنید.
اصولا دانلود غیرقانونی کاریست اشتباه، اما باید اینکه چه زمانی یک دانلود غیرقانونی و قانونی میشود را از جهات مختلفی بررسی کرد. من و شما نمیتوانیم به راحتی یک تئاتر مشهور انگلیسی را خریداری و حتی دانلود کنیم و چه بسا که من همین چند وقت پیش هرکاری که کردم، نتوانستم یک کتاب مورد علاقهام از آمازون را خریداری کنم و متاسفانه مجبور به دانلود از تورنت شدم. به هرحال، اما میتوان محتواهای خوب فارسی را قانونی خرید و یا حتی اپلیکیشنهارا با قیمتهای پایین دانلود نمود و به نظرم شاید نتوانیم همه چیز را قانونی تهیه کنیم، که صدالبته برمیگردد به درآمد پایین اما میتوانیم بعضی چیزهارا که در توانمان هست، بخریم و حمایتی داشته باشیم و یا از مشابههای رایگان استفاده کنیم. با این تفاسیر، میرسیم به بخش هنر شهر کتاب که میتوان تئاترهای خوب و دیدنی را از آن خرید. تاجایی که من دیدم قیمت اکثر این تئاترها ده هزار تومان است و شاید زیاد به نظر برسد، اما باور کنید چیزی در حدود ۳ یا حتی دو دلار میشود قیمت یک بازی معمولی در اپ استور یا گوگل پلی! بازهم اگر محتواهای فارسی یا دارای حق نشر را دانلود کردید، اگر روزی در توان داشتید، حتما برای حمایت نسخه اصلی را هم تهیه کنید.
حالت بالا در مورد کمیک هم صدق میکند. اگر توانستید بخرید، کمیک را هم بخرید ولی اگرنه، دانلود کنید، بعدها بپردازید. البته خریدن کمیک کمی سادهترست و میتوان با استفاده از استور اپل، چنین محتوایی را راحتتر خرید. اما اگر به این چیزها دسترسی ندارید، سایت Fantasycomic.ir جای خوبیست. سری به آن که بزنید، خارج شدن ازش سخت میشود!
امروز با وبلاگ Britco زیاد سروکار داریم، چرا که به نظرم وبلاگیست نه تنها الهام بخش در بسیاری از زمینهها بلکه در مورد تجارت و گسترش هم حداقل برروی من یکی بسیار تاثیر گذاشته. دراین وبلاگ پستی قرار داده شده با عنوان ۱۰ Books to Read (and Gift) Right Now. حالا جدا از عنوان پست، برایم بسیار جالب بود که کتاب اول در مورد ایران است! حالا به موضوع کتاب کاری ندارم، اما اینکه میتوان یک کتاب در رابطه با ایران را در سطر اول یک پست در یک وبلاگ خارجی دید، بسیار جای تامل دارد. ما فکر میکنیم کارهای ما فقط محدود به ایران میشوند اما کمی که تحقیق میکنیم، میبینیم چه بسا تعداد زیادی از ایرانیها، حالا مشغول کار در انواع زمینه در جاهای مختلفیاند و حتی با اینکه در ایران هستند، کارهایشان در خیلی جاها منتشر، مورد نقد و حتی مشهور میشود. حتی خود من تعداد زیادی گرافیست میشناسم که واقعا خیلی از شرکتها دنبالشاناند!
خلاصه بگویم، بازار جهانی کاری به اینکه ما کجایی هستیم، ندارد. البته شاید گاهی اوقات هدف تبلیغی باشد اما ذات درآمد، تحقیق و کار اصلا به کجایی شخص کاری ندارد و همیشه این خلاقیت، ایده و کارایی فرد است که مورد اثر قرار میگیرد. خلاصه حرفم این است که بزرگ فکر کنیم.
الهام + فیلم دوم
گاهی اوقات چنان حجم مطلب زیاد میشود که آدم میماند دقیقا از کجا شروع کند. خلاقیت، اندیشه، ایده، احساس، تخیل و همه اینها آنقدر گسترده و وسیعاند که تا زمانی که چیزی به نام هوش وجود داشته باشد و موجودی مثل انسان، میتوان هرثانیه در موردشان صحبت کرد. به عبارتی بحثهایی هستند که تمام نمیشوند و آدم میداند که میتوان از یک جایی به هرحال یک چیزی درآورد و در موردش صحبت کند.
اما الهام اینگونه نیست. الهام چیزی نیست که همیشه باشد، مثلا خلاقیت را میتوان به نوعی بدست آورد و ایده هم کمی دیدن میخواهد. تخیل را همه دارند و اندیشیدن هم کار سختی نیست. اما الهام را هرکاری کنید، نمیتوانید فرمولی را برای داشتنش کشف کنید. به همین خاطر شاید بحث ما کمی طولانی شود شاید هم کوتاه، اما باز هم میگویم که هرچقدر هم حرف بزنیم، چیز خاصی در مورد الهام نگفتهایم چرا که اصلا چیزی نیست و چه بسا که هرچیزی است!
اجازه دهید با یکی از تجربیات خودم شروع کنم، به هرحال باید از یک جایی شروع کرد. من معمولا سفر زیاد میروم و فرقی ندارد کجا میروم. بسته به حالم، کوله پشتیام را میبندم و یا از یک روستای نزدیک سردرمیآورم یا از شهری مثل تهران و حتی آن طرفتر و این طرفتر! احتمالا هم تابه حال فهمیدهاید که من از طبیعت و علاقهام به آن زیاد صحبت میکنم. طبیعت برای من، یک الهام خالص است و نمیتوانم چیز بهتری از آن برای هم جهتی با احساسم برای الهام گرفتن پیدا کنم.
در یکی از سفرهایم، به شهر جلفا در آذربایجان شرقی که البته همسایه شهر خود من هم هست، رفتم و هرچند زیاد به این شهر رفتهام، اما تا به حال این طور آنجارا ندیدهبودم. باور کنید یا نه، غرق در مه بود. البته مه زیاد دیدهام و حتی میتوانم بگویم که در برابر مه گردنه حیران آستارا، چیزی نبود اما یک حس خاصی داشت. یک حس که آدم چون نمیداند قرار است به آن وارد شود، بوجود میآید. بالاخره نسبت به موقعیت، فرد میتواند پیشبینی کند که در جایی مثل گردنه حیران، احتمالا مه وجود دارد اما این یکی برای من قابل پیشبینی نبود.
منظورم از این شروع چیست؟ خب، شاید برای یک نفر این مه فقط یک پدیده علمی باشد برای یکی سوژهای برای عکاسی برای دیگری هم لحظهای احساسی و خلاصه هرکس چیزی که میخواهد را دریافت میکند، اما این مه برای من الهامی شد برای تکمیل کردن بخشهایی از داستانم و حتی نوشتن این پست. اما آیا منظور من فقط مه است؟ در واقع نه، مه چیز خاصی ندارد و همانطور که گفتم یک پدیده است. اما انسان، به خاطر طرز تفکر منحصربه فردش، چیزهایی را از محیط میگیرد که نسبت به دیگری میتواند کاملا متفاوت باشد.
اجازه دهید کمی بیشتر در مورد طبیعت صحبت کنیم و بعد سراغ سایر چیزها برویم. طبیعت، جدا از اینکه آرامش دهندهاست، بزرگترین منبع شاعران، نویسندگان، فیلمسازان، کارتونیستها و چندین و چند حرفه دیگر هم محسوب میشود. اما آیا طبیعت چیز خاصی دارد؟ همچون مه، طبیعت چیز خاصی ندارد اما چون وسیع است، چون عادت به تکرار ندارد، چون به نوعی بالاتر از ما محسوب میشود، فقط یک مغز گیرنده میخواهد تا صدایش را به گوش برساند.
دلم نمیخواهد مثال های زیادی بیاورم، چون آن موقع میرویم در دنیای سازندگان دیگر و به همین خاطر میخواهم خودمان کمی به الهام هایی که تابه حال از طبیعت گرفتهایم، بپردازیم. این روزها عکاسان اینستایی، واقعا زیاد شدهاند، به خصوص در ایران اما آیا دقت کردهاید پرطرفدارترین آنها، کسانی هستند که از طبیعت عکاسی میکنند؟ عکاسی از طبیعت، کار سختی نیست و هرکسی میتواند چنین کاری کند و چه بسا که عکسهای قدرتمندی هم داریم که طبیعتی در آنها دخیل نیست.
اما چرا ما از عکس طبیعت یک عکاس لذت میبریم؟ در این مورد باید برگردیم به اندیشه پشت عکس و خود عکاس که چرا مثل از پنجرهای باران زده عکس گرفته. باران، چیز خاصی نیست و همچون مه، یک پدیده است که به خاطر یک سری فعل و انفعالات رخ میدهد اما در ذاتش، الهامیست بزرگ، قدرتمند و میتوان گفت زیبا! به همین خاطر وقتی میبارد، یک فرد ممکن است فقط تماشایش کند و فردی دیگر، از آن الهام گرفته، شعری بنویسد یا عکسی خلق کند.
یا اگر به عکسهایی دیگر نگاه کنیم، میبینیم که چقدر تصاویری همچون یک لیوان چای یا قهوه پرطرفدار میشوند. اینجا هم چیزخاصی وجود ندارد، اما ذات خود نوشیدنیای مثل چای یا قهوه، میتواند یک الهام باشد. شما ممکن است چنین الهامی را دریافت نکنید و صدالبته چیز بدی نیست و چه بسا که خود من هم معمولا چنین عکسی نمیگیرم، اما برای یک نفر همین یک لیوان نوشیدنی میتواند یک الهام باشد.
درخت، کوه، گل، رودخانه، صدای یک پرنده، طلوع و غروب آفتاب، تنوع گیاهی، برف و باران، مه و همه اینها در اصل فقط یک چیز معنی میشوند اما چون ما هوش داریم، شکلی دیگر از اینهارا میبینیم و در واقع اینها الهام نیستند، الهام چیزیست که ما دریافت میکنیم.
مثلا اگر مستند Through the Wormhole را تماشا کرده باشید، در همان قسمتهای ابتداییاش شاهد فرد یا بهتر بگویم فیزیکدانی هستیم که پس از گرفتن مدرک Phdاش به جای درس دادن رفته به موج سواری. کارش شاید عجیب به نظر بیاید، اما تعجب نکنید، افراد اندیشمند به دنبال منبعی برای الهام میگردند.پس تا همینجا، به دوروبرتان خوب نگاه کنید، خیلی چیزها هستند که معنای خاصی ندارند اما مغز به آن ها یک معنی میدهد.
اما اجازه دهید به یک چیز ساده بپردازیم. همانطور که بارها گفتهام اصلا قصد تبلیغ ندارم و هیچوقت هم چیزی را تبلیغ نمیکنم. بلکه فقط دوست دارم آن چیزرا معرفی کنم چرا که به نظرم خلاقانه و جالب میآید. اخیرا تقویمی خریدم با عنوان تقویم من و احتمال میدهم که نامش را شنیده باشید. در این تقویم، چیزهای متفاوتی پیدا میشود و به جرات میگویم که کار سازندگانش بسیار خوب و خلاقانه بوده. اما اصلا به چیزهای در جعبه کار ندارم و یک راست میروم به سراغ تصویرسازی های داخل تقویم. شاید فکر کنیم خب از این تصویرها چه چیزی عایدمان میشود، اما اگر یک هنردوست یا گرافیست باشید، احتمالا همین چیز ساده به نام تقویم هم میتواند برای شما الهام بخش باشد.
بیایید کمی هم از سایر نوشتهها استفاده کنیم و چه جایی بهتر از Medium. در این وبلاگ میتوان مقالات مختلفی من باب الهام گرفتن پیدا کرد که در زیر تعدادی از آن هارا لیست میکنم و خلاصه وار به تعدادی از آنها میپردازیم:
From Evaluation to Inspiration
From Inspiration to Implementation
Where Inspiration Should Sit at the Table of Design
۳ Ways to Receive Inspiration, Backed by Science
تقریبا در اکثر این مقالات، به ندانستن و بیهدفی اکثر مردم برای شروع اشاره شده. در واقع چنین بحثی بسیار گسترده هست و قبلا هم زیاد در مورد آن صحبت کردهایم. از نظر من البته نیازی به چیزی برای شروع و هدف داشتن نیست و اگر بخواهیم الهام گرفتن را وارد این قضیه کنیم، فقط معنایش را خراب کردهایم. چرا که از نظر بسیاری الهام چیزیست که به آدم هدف میدهد ولی از نظر من الهام نیرویی بیرونیست که به صرف استعداد فرد، اورا به سمت خلق یک چیز مورد علاقهاش سوق میدهد. به عبارتی، وقتی فردی مثلا گرافیست هست، به نظر من نباید بشیند و منتظر چیزی باشد، چرا که حتی به صرف تخیلاش هم میتواند چیزهایی خلق کند و کارهایی ارائه دهد، اما اگر کمی صبر کند و الهامی را دریافت کند، مطمئنا مخلوقش این بار بسیار بهتر و برایش زیباتر خواهد بود اما فقط الهام مهم نیست و فرد باید تمریناتی را از قبل داشته باشد تا توان اجرای آن الهام را کسب کند. مثلا خود من اگر تابه حال چیزی ننوشتهباشم، حتی همینطور فیالبداهه، چطور میتوانم چیزی را که واقعا دوست دارم به شکل کلمه درش بیاورم را آغاز و به پایان برسانم؟
به هرحال، در مقاله دوم یک شکلی هست (تصویر بالا) که پیشنهاد میکنم کمی در آن تفکر کنید. در اصل مقاله دو توضیح آورده شده که اجازه دهید ابتدا به مقایسه این دو بپردازیم:
Imagination is envisioning things that do not exist
Creativity is applying imagination to address a challenge
Innovation is applying creativity to generate unique solutions
Entrepreneurship is applying innovation, bringing unique ideas to fruition, by inspiring others’ imagination
و
Imagination requires engagement and the ability to envision alternatives
Creativity requires motivation and experimentation to address challenges
Innovation requires focusing and reframing to generate unique solutions
Entrepreneurship requires persistence and the ability to inspire others
پیشنهاد میکنم همه مقالهرا حتما بخوانید اما این توضیحات و تصویر بالایی چه چیزی را میرسانند؟ بی تردید، این وسط ذات الهام مطرح است. شما به اکثریت استارتاپها نگاه کنید، آیا بیشترشان از جایی الهام نگرفتهاند؟ ما فکر میکنیم که آنها افرادی خلاق یا با پشتکار هستند، این کاملا صحیح است اما پشت آن خلاقیت اول یک الهامی بوده. البته شاید فکر کنیم الهام همان ایدهست. تاحدودی اینها شبیه هستند اما الهام خیلی بزرگتر و وسیعتر از ایدهست. ایده میتواند چیزی مثل چنگال برای غذاخوردن باشد، اما الهام اکثر اوقات سرمنشا خلق چیزهای بزرگ است.
چه بسا که در مقاله اول همین وبلاگ، در میانههای نوشته، عنوانی به این شکل آمده : Inspiration is the springboard for creativity. اجازه دهید نقل قولی هم داشته باشیم از یکی دیگر از همین مقالهها و بعد من کمی صحبت کنم:
Being inspired is uncomfortable
But I haven’t found an outlet for it. I don’t have any ideas right now. It’s like walking to the end of a diving board and realizing there’s no water in the pool
That Little Voice In My Head: Jump anyways
Me: Then what
Voice: Figure it out on the way down
Me: There’s no water. I’ll break my neck.
Voice: No, you won’t. This is a metaphor. And really, it’s not a very good one. You would have been better off saying you’re trying to start a lawn mower with an empty tank of gas
Me: How so
Voice: You’ll sputter a little and the grass won’t get cut, but you’ll be fine
Me: Stop talking
Voice: Fine, but you’re the one who has to back off the diving board and climb down the ladder
Fair enough. But what’s the alternative
The alternative to being inspired, I guess, is going home, watching re-runs of Everybody Loves Raymond, having a glass of milk, and going to bed
It’s being comfortable, it’s being able to function like a normal person
Who wants that
So the inspiration is there, the tools are there. How do you break out of the anxiety and the restlessness
I’m trying to figure it out. Here’s what I’ve got so far
۱. Gather your tools. Pens, markers, cameras, trumpets, iPhones, whatever
۲. Do anything. I mean it. Anything. Write something, sing something, make something, draw something. Anything you can to muck up that blank sheet of paper in front of you (or whatever form your canvas takes). Fix it later. Make it better later
In other words
Jump. You’ll figure out the rest on the way down
ساده بگویم. آدم وقتی سخت نمیگیرد، خیلی چیزها به ذهنش میآیند. فقط کافیست ما جور دیگری ببینیم. مثلا وقتی به مسافرت یا حتی پیادهروی میرویم، گاهی اوقات از هدفون استفاده نکنیم و به صداها گوش کنیم. وقتی کتاب میخوانیم، طور دیگری بخوانیم. وقتی فیلم میبینیم، هدفمان سرگرم شدن نباشد، وقتی سریالی میبینیم، دقت کنیم. به چیزی به چشم بد نگاه نکنیم، آن چیز بد و به ظاهر حوصله سربر بیهوده بوجود نیامده، دلیلش میتواند یک الهام باشد.
اجازه دهید به فیلم دوممان بپردازیم. به شخص همیشه عاشق داستانهای پیچیده و سردرگم کننده اما با شروع، روایت و پایان منسجم بودهام و هستم و به جرات، چنین محتواهایی همیشه الهام بخش من بودهاند. فیلم سینمایی Pulp Fiction هم جزو یکی از همین اثرهاست که جدا از اینکه امتیاز خیلی خوبی دارد و نقدهایش، اکثرا مثبتاند، به نظر من اوج قدرت سینمارا به نمایش در میآورد.
اجازه دهید اول به نقد راجرایبرت فقید در وبلاگ نقدفارسی بپردازیم و بعد من بگویم چرا یک فیلم میتواند الهام بخش باشد. البته این فیلم، برای من الهام بخش است و پرسشم این جاست که فیلم الهام بخش شما کدامست؟
–فیلم «داستان عامه پسند» نه تنها باعث احیای مجدد بعضی ژانر های سینمایی شده، بلکه باعث احیای مجدد برخی دیگر از شغل های مرتبط با فیلمسازی هم شده است.
جان تراولتا در نقش کاراکتری با نام “وینسنت وگا” بازی می کند ، قاتلی نیمه حرفه ای که از طرف رئیس اش اجیر شده است که مردی را بکشد . برای اولین بار ما او را با شریک اش جولس (با بازی ساموئل ال جکسون) می بینیم که در حال رفتن به سوی چند دلال مواد مخدر خارجی و البته گستاخ هستند تا نمایشی پر خون و پر خشونت را اجرا کنند! در راه، انها درباره مسائلی اسرار آمیز بحث می کنند (مثلا اینکه چرا فرانسوی ها برای کوارتر پاندر (که یک نوع همبرگر آمریکایی است) نام فرانسوی انتخاب کرده اند!) این دو همکار به همان اندازه بی گناه هستند که “هاک” و “جیم” بیگناه هستند. “هاک” و “جیم” دو مقتولی هستند که به دست این دو همکار اکنون کف رودخانه می سی سی پی خوابیده اند تا فرصت داشته باشند که در مورد این موضوع که چطور امکان دارد خارجی ها بتوانند همدیگر را درک کنند فکر کنند!
شغل تراولتا بر عهده گرفتن یک سری وظایفی است که البته نمی تواند به درستی از پس آنها برآید. نه تنها او گاهی به طور تصادفی آدم می کشد (در ماشین مخ یک نفر را با شلیک یک گلوله می ترکاند!) بلکه حتی نمی داند که چطور بعد از گندی که بالا آورده، ماشین را از اثرات خون پاک کند . اما از خوش شانسی اوست که دوستانی نظیر آقای وولف ( با بازی هاروی کیتل) که متخصص پاک کردن آلودگیهای ناشی از جنایات است و یا شخصیت بازی شده توسط اریک ستولتز که داروخانه موادی را دارد و می توانند در موارد اورژانسی هوایش را داشته باشند .
تراولتا و اوما تورمن سکانسی را با هم دارند که هم جالب است و هم عجیب و غریب . تورمن زن رئیس تراولتا با نام “موب” ( و با بازی وینگ رازر) است . کسی که به تراولتا دستور می دهد که زنش را برای گردشی شبانه به بیرون ببرد. جان تراولتا در اثر مواد مخدر کاملا از خود بیخود می شود. آنها به رستورانی دهه پنجاهی “جک رابیت اسمیت” می روند ، جایی که اد سالیوان مدیر تشریفات آنجا وبادی هولی گارسون است. آنجا تراولتا و ترومن درگیر مسابقه رقص عجیب و غریبی می شوند که البته در آن پیروز هم می شوند. (صحنه های مربوط به این رقص استثنایی و از بهترین های تاریخ سینما هستند) . بعد از آن، تورمن (زن رئیس) به دلیل زیاده روی در مصرف مواد ، حالش خراب می شود و تراولتا برای نجات وی فورا او را پیش “استولز” می برد تا به او آدرنالین تزریق کنند . استولز هم به دلیل ترس از شوهر تورمن (و رئیس بیرحم تراولتا) سر تراولتا داد می زند و می گوید ” تو اونو اینجا آوردی خودت هم باید سرنگ را به سینه اش بزنی ، وقتی من کسی را به خانه تو میارم خودم هم سرنگ را تزریق می کنم”.
متد فیلم روایی فیلم این است: شخصیت های داستان در شرایطی سخت و پیچیده قرار می گیرند. فیلم هم به کاراکتر ها اجازه می دهد که برای نجات جان خود، از این شرایط، به شرایط سخت تر و بحرانی تری فرار کنند! مثلا ببینید که چطور بوکسور و رئیس موب در زیر زمین یک اسلحه فروشی اسیر و گرفتار می شوند یا کاراکتر های دزد ابتدایی فیلم که نقش آنها را تیم راث و آماندا پلامر بازی می کنند، خود را وارد بازی خطرناکی که بهای آن، جان آنهاست می کنند. بیشتر صحنه های اکشن فیلم، ناشی از وقایعی است که کاراکتر های فیلم، برای کنترل بحرانی که در آن گرفتار شده اند انجام می دهند.
پایان نقل قول/
خب، چرا فیلمها الهامبخش میشوند؟ نظرات مختلفی میتوان داد اما همچون کتاب، یک فیلم میتواند آن چیزی را که مغز ما دوست دارد را دریافت کند. مثلا اگر به نظرات زیر فیلمی همچون اینسپشن نگاه کنید، میبینید که بسیاری خواهان معرفی فیلمهایی مشابه آن میشوند. به عبارتی دوست دارند فیلم دیگری شبیه آن ببینند. اما، سوال اینجاست که بسیاری فقط دوست دارند فیلم دیگری ببینند و بسیاری بعد از تماشای فیلم، متوجه میشوند که به آن موضوع علاقه دارند. مثلا کسی که پدرخوانده میبیند، اگر از آن فیلم الهام بگیرد، پیگیر فیلم شده و دنبال آن موضوعات میرود. به همین خاطر یک فیلم، میتواند چیزی را به ما نشان دهد که نمیدانستیم دوست داریم.
جدا از موضوع فیلم، جا دارد به خوابها اشاره کنم. کاری به اصل خواب، اینکه چرا مغز، فلان تصاویر را انتخاب میکند و سایرچیزها ندارم. اما خواب، میتواند یک الهام باشد! همانطور که بارها گفتهام، بسیاری بعد از دیدن خواب، به دنبال تعبیر میروند و یا از آن میترسند یا شادمان میشوند. اما بسیاری دیگر، همچون هنرمندان، سریع بعد از بیدار شدن، چیزهایی که دیده بودند را نقاشی کرده یا جزئیاتش را یادداشت میکنند.
خواب، حداقل برای من گاهی اوقات خاطراتی را به یادم میآورد، چهرهها و تصاویری انتزاعی را نمایش میدهد که یا فراموش کرده بودم یا قادر به خلق آن نبودم. به همین خاطر خواب، مهم هست و میتواند الهام بخش باشد. بازهم میگویم، دقیقتر نگاه کنید.
به آخر مقاله که نزدیک میشویم، بهتر است برویم سراغ وبلاگ Britco. البته وبلاگها کم نیستند، تا دلتان بخواهد وبلاگها خوب زیاد هستند و تا دلتان بخواهد میتوان از آن ها الهام گرفت. اما Britco نمونه بارز یک وبلاگ زحمت کشیده شدهست. اپهای مختلف، نویسندگان و مدیر خلاق و هارمونی زیبای مطالب، باعث شدهاند که من این وبلاگ را انتخاب کنم.
در یکی از پستهای این وبلاگ، پستی قرار داده شده با عنوان : Meet the Maker: Surreal Photographer Kyle Thompson. خب، احتمالا خیلیها به این آدرس میروند، متن و عکسهارا میبینند، کمی لذت برده بعد از چند ساعت فراموش میکنند. اما احتمالا یک نفر هم بعد از دیدن این پست، میفهمد که چهکارهایی که نمیتوان با عکسها کرد!
?What’s one piece of advice you’d share with aspiring photographers
Finding inspiration in others’ work is great, but work to develop your own style as well. Find something you like about your work, and explore that more. Figure out new ways to explain an emotion or story in an image, and try to plan as much out ahead of time as possible
?Have any interesting stories to tell us
I spent six months living out of my car and driving around the country for my photo book, so a bunch happened with that. I spent a night sleeping alone in a ghost town during the trip. I found the house with the cleanest bed and slept there. When I woke up, there were raccoons crawling down the stairs
و یا پستی دارد با عنوان : ۱۲ Books We’d Buy Just for the Covers. شاید این پست هم برای خیلیها، یک پست با تصاویر جذاب باشد اما احتمالا یک طراح این تصاویر را دیده، ایدهاش را به یک انتشاراتی میدهد و اگر طراح متفکری باشد، با الهام گرفتن از آن تصاویر، تصویری زیبا خلق میکند. این پستهایی که من آوردم، فقط یک مثال بودند. هر مقالهای، هر وبلاگی و هر پستی، میتواند یک منبع الهام باشد. فقط باید بهتر دید.
به هرحال مطالب زیاد هستند و مطمئنا بیشتر هم صحبت خواهیم کرد، اما باید بگویم که جهان، همچون یک پازل است، پازلی که به نظرم پایانی ندارد، اما هر تکهی کوچکش، راهنماییست برای تکه بعد. اگر امروز من یا شما یک چیزی مینویسیم، قطعهای میسازیم یا طرحی میکشیم، اگر مقالهای آماده میکنیم و حتی اگر عکسهایی میگیریم، ممکن است که در حال چیدن یک تکه از این پازل باشیم. اما همه این کارهایی که ما انجام میدهیم، از قبل بودهاند و مهم اینجاست که آنهارا، یعنی قطعههای قبلی را بهتر و دقیقتر نگاه کنیم. همانطور که گفتم، الهام از جایی نشئت نمیگیرد و مغز آن را دریافت میکند و چه بسا که اگر بهتر نگاه نکنیم، بهتر نخوانیم و بهتر نشنویم، اگر در جامعه نباشیم و سعی بر دوری کنیم، چطور میتوانیم به مغز اجازه دریافت بدهیم؟ نیازی به شستن چشم ها نیست، فقط نباید بستشان!
از اینترنت ایدهآل تر استفاده کنیم
اینکه ما چطور از اینترنت استفاده میکنیم، امریست شخصی و به نظرم نباید به کسی بگوییم اینطور استفاده بهتر است. اما فکر میکنم به هرکسی باید گفت که از اینترنت طوری استفاده کن که خودت راضی شوی. این چند وقت، درگیر پیدا کردن چراغی کوچک بودم که نور زیادی نداشته باشد و بتوان راحتتر با آن کتاب خواند. در جستجوهایم مطالب زیادی پیدا کردم، مثلا تصاویر زیر مکررا تکرار میشدند:
اما نمیخواستم حتما چنین چیزی را بخرم و دلم میخواست که خودم بسازمش. چرا که میدانستم کار سختی نخواهد بود و میتوان نسخهای ساده ساخت. به همین خاطر به یاد سایت instructables مراجعه کردم و با سیلی از ایدههای مختلف روبرو شدم که از بین آنها میتوانم به چند تصویر زیر اشاره کنم:
برایم جالب بود که چقدر میتوان در مورد یک دغدغه، ایده پیدا کرد و به عبارتی الهام گرفت! چقدر هم چنین چیزهایی میتوانند ساده باشند و چقدر ساختن میتواند لذت بخش. اما با دیدن تصویر زیر، به یاد آوردم که من هم از این چراغهای USB دار در خانه دارم و سالها پیش آن را از کیبوردم در آورده بودم!
به همین خاطر، هرچند که هنوز هم پیگیر ساخت این چراغ هستم، اما فعلا دغدغهام رفع شده. البته این چراغ، گیره ندارد ولی میتوان کاری برایش کرد و با ترکیب چند ایده دیگر، نه تنها کمتر خرج کرد بلکه چیز بهتری هم ساخت.
خلاصه حرفم اینجاست که اینترنت، چیز خوبیست. میتوان با جستجو کردن و گشت و گذار در جهت علایق، نه چیزهای لحظهای، دانشی فرا گرفت و چیزی ساخت. شاید کتاب خریدن سخت باشد، اما میتوان با استفاده از کیندل، استور اپل یا گوگل و راههایی دیگر، کتابهای روز را تهیه و چه بسا فیلمهای آموشی و مستند را دریافت کرد. تنها چیز به نظرم مهم ، داشتن کمی اراده و تحقیق است، میتوان چیزهارا از اینور و آنور کنار هم گذاشت و به چیزی، مثلا محصولی یا ایدهای رسید. سایت های خوب واقعا کم نیستند و چه بسا رایگاناند، سعی کنیم از آنها ایدهآلتر استفاده کنیم. بدون دانش واقعا نباید انتظار زندگی در جهت علاقه را داشت؛ باور کنید نمیشود!
عکسهای هفته
فردی به نام Bill Nye آمده و سعی کرده علم را با اشکال emoji وجالب به تصویر بکشد. به عبارتی با شیمی چنین کاری کرده. درکل کار جالبیست، شاید کسی الهام گرفت و کتابی به این شکل طراحی کرد. حتی در ایران هم وقتی دانش و علم به شکلی جالب به نمایش در میآید، بسیاری تحت تاثیر قرار میگیرند.
برویم سراغ اینستاییهایمان. فصل برف است و ما همچنان در انتظار برفی تا الهامی دریافت کنیم! به هرحال، شاید ما فعلا انتظار بکشیم، اما Sannalinn خوب استفاده میکند.
ianandrewnelson هم همچون عکاس بالایی، تصاویر قدرتمند، متنوع و زیبایی میگیرد. عکاسی هنر زیباییست که گاهی اوقات، سوژهای به آدم الهام شده و فرد هرطور شده، سعی بر خلق آن عکس میکند.
عکسهای masoolak واقعا زیبا هستند، باور کنید هرچه بگویم بازهم کم است. البته عکسهای قدیمیاش کمی متفاوتاند اما زیبایی هنر در اینجاست که خالق رفته رفته تکمیل میشود و سبکاش را پیدا میکند.
صداهای هفته
به نظرم موسیقی آنچنان الهام بخش نیست اما چنان قدرتی دارد که مغر را برای دریافت آن آماده و باز میکند. موسیقی اول را با آهنگ Ring My Bells ایگلسیاس شروع کنیم. آهنگ زیباییست و متن زیبایی دارد. یک نوعی حس مرموز بودن هم در خود دارد که در بیشتر آهنگهای این خواننده میتوان دید.
آهنگ دوم، Nothing Else Matters بند متالیکاست. هر سبکی در موسیقی، الهام بخش بسیاری برای ادامه دادن آن است. متالیکا را میتوان جزو آن دستهای دانست که بسیاری با شنیدن آهنگهایشان لذت بردند، بسیاری گریستند و بسیاری ادامه دهنده راهشان شدند.
آهنگ سوم هم به منتظر بودن (البته نام کاملتری دارد) گروه زد..بازی است. این گروه، جدا از اینکه چه متنهایی به کار میبرند، به شدت برروی جوانان تاثیر گذاشتند و الهام بخش آنها شدند. قدرت موسیقی را میتوان در چنین گروههایی یا همان متالیکا، پینک فلوید و بیتلزها به روشنی دید.
وبلاگ Britco در یک مقاله به تعدادی از پادکستهای با مضمون داستان سرایی پرداخته. پیشنهاد میکنم حتما سری به این پست بزنید و چندتایی از پادکستهارا امتحان کنید.
آقای سلماسی واقعا خسته نباشید.بازم یه مجله عالیه دیگه ازتون منتشر شد.به شدت به سبک نوشتنتون علاقه دارم و به نظرم تنها نویسنده یک پزشک هستید که کاملا وبلاگی مینویسید.
مجله هفتگی یک پزشک به نوعی پایان خوشی برای یک هفته پر از مطلبه.چیزی که آدم نیاز داره تا خودش رو جم و جور کنه و یه نتیجه بگیره.
واقعا بعضی مثال هاتون در مورد الهام گرفتن بی نظیر بود و تاثیر گذار.یکی از دلایلی که از سبک نوشتنتون خوشم میاد اینه که خیلی راحت چیزایی که میدونید رو با مخاطبا به اشتراک میزارید.این خیلی ارزش داره.
بی نظیر بود البته قسمت اپ خالی بود
بله متاسفانه از وقتی ios رو به ۸ آپدیت کردم کلا استورش مشکل داره طوری که شما میبینی چند روز تو لیستِ بعد یهو دانلود میکنه! میخواستم اپ Deviant Art رو بررسی کنم که متاسفانه نگرفت : )
خیلی عالی و مفید بود. ممنون
اکثر شماره های این مجله هفتگی اونقدر غنی و قوی هستند که میتونند در چارچوب هایی فرا تر از یک پزشک هم جلب نظر کنن. به مجله های پر طرفدار یا روزنامه یا سایت های خبری، پیشنهاد انتشار و این بخش رو بدید، اونا بخرن از شما یا رایگان فقط با آدرس و QR code منتشرش کنن، شاید این حرف خیلی دور از واقعیت بازار رسانه ما باشه شاید اونا طلب پول بکنن از بس محتوی ذلیل نزد ما شاید برای انتشارشون سانسورهایی بش وارد بشه شاید از ریشه اصن نخوای یا نخوان اما اگه بشه هم برای رسانه مقصد افزایش مخاطب میاره هم برای یک پزشک.
کاش این مجله هفتگی پارت بندی داشت!
مثلا من هیچ وقت بخش فیلم ها رو نمیخونم!
چون اعتقاد دارم که زندگی خودم ی فیلم کامله و نیازی به پر کردن وقتم با فیلم ها ندارم!
البته بجز فیلم هایی که یا زندگی نامست یا مستند هست!
ییخشید آقای سلماسی اگر کامنتم از نوع انتقاد بود!
ممنونم از زحمات شما و همکارهایتان.
خواهش میکنم : ) فقط کاش بیشتر توضیح میدادین که چطوری پارت بندی بشه، سپاس : )
ممنون از اینکه پیگیر بودید.
ببینید مثلا مثل خودتون که بالای هر بخش نوشتید “سریال هفته” و یا ” کتاب های هفته” ، بییایید این ها رو (اگر امکانش هست) هر کدوم توی یک صفحه جداگانه پست کنید تا هم مخاطبانش بتونند کامنت مرتبط با هر بخش رو بدن و هم دیگر صفحه پست مجله هفتگی انقدر طولانی نشه و هر کس خواست از هر قسمتی که دوست دارد مشاهده کند و کامنت خود رو مرتط با اون پست بگذارد و دیگر این مشکل که مثلا بازدید کننده یادش بره کامنت هایی که برای هر بخش میخواست بده رو حذف بشه.
بازم ممنون از اینکه وقت گذاشتید و پیگیر بودید.
موفق باشید همیشه.
خسته نباشید
مطلب خیلی خوب و مفیدی بود
اما یه نکته
من خیلی از این مجله های هفتگی رو میخونم
بنظرم شما خیلی به موضوعات و مفهوم ها میپردازید یعنی ۹۰% مجله های هفتگی تو یک چارچوب خیلی محدود و خاصی هست و این به نظر من حاصل تفکر شخصی شماست.
بنظر من شاید بهتر باشه هر چند وقتی از این چارچوب بیرون ببرید موضوعات رو
بازم این نظر من بود . ممکن درست نباشه 🙂
مرسی که وقت میزارید
بله قبول دارم. البته سبک علاقه من، بیشتر ادبی و این هاست و سعی میکنم کمبود تخصصی بودن رو با لینکها، کتابا و مجلات رفع کنم. ولی به نظرم بهتره هفتگی رو به چند هفته یا ماهانه تبدیل کنم تا دست خودمم برای ترجمه و مطالعه بیشتر باز بشه. به نظرم اینطوری بهتره : )
مرسی انتقاد پذیری 🙂
” آنجا تراولتا و ترومن درگیر مسابقه رقص عجیب و غریبی می شوند که البته در آن پیروز هم می شوند.”
اونا مسابقه رو نمی برند.بلکه جام رو می دزدند.اگر به سکانسی که تو ماشین هستند ، صدای رادیو دقت کنید، مجری میگه که جام مسابقه رقص ربوده شد.
البته من نقل قول کردم و نخواستم با نظر شخصیم زیاد در مورد این فیلم صحبت کنم : )
سلام
به نظرم از ضعیفترین مجله های هفتگی بود
خود یک پزشک ب من الهام می ده
همه بخش ها عالی بود.فقط معرفی یا یادآوری آهنگی از زد…بازی را بیهوده و اشتباه میدانم.البته نظر شخصی من است.
ببینید، من خودم خیلی از چیزایی که معرفی میکنم رو به خصوص کتابارو دوست ندارم چه برسه به مبحث موسیقی، اما دو دلیل دارم، یکی اینکه مطمئنا خیلی از اینا پایه و ریشه اجتماعی دارن و قطعا تاثیرگذار هستن و اینکه ازشون حرف نزنیم، داریم بخشی بزرگ رو نادیده میگیریم. دلیل دومم هم اینکه اگه من بخوام صرف چیزایی رو معرفی کنم که خودم دوست دارم، اون موقع میشم مثل خیلی از نشریات که یک طرفه عمل می کنن و به نظرم نویسندگی و نویسنده نباید اینطور باشن. منم قبول دارم، متنای مثلا این گروه زیاد شاید از نظر ما جالب به نظر نرسن اما خب نوشته های نویسنده ای مثل صادق هدایت و آلبرکامو هم برای من جالب نیستن، آیا این نوشته ها به خاطر فکر من بد محسوب میشن؟ به همین خاطر سعی میکنم همیشه در معرفیهام، علایق اجتماعی رو در نظر بگیرم، علایقی که در جامعه یا در شبکه های اجتماعی میبینم : )
مسلما چنین مطلب حجیمی که خوشبختانه برخلاف مطالب معمول فارسی، بی پایه، بی هدف و بی پشتوانه نیست، وقت زیادی از شما می گیرد. و هرچه وقت بیشتری برای تدوین مطالب صرف کنید، احترام بیشتری به خوانندگان و دنبال کنندگانتون گذاشتید. خوندن مطلبتون لذت بخش و الهام بخش بود.الهام…
هرچند اونقدر جذاب نبود که آدم رو تا آخرش نگه داره.
یه سوال کاملا صادقانه!
واقعا این همه کتاب و سایت و مقاله رو می خونید و این همه فیلم و سریال و تأتر و … رو می بینید و … یا نه، صرفا برای جمع کردن یه مطلب خوب می گردید دنبال محتوی و نقدها و اخبار رو دنبال می کنید و از دوستان کمک می گیرید و مطلب رو شکل می دید؟ منظورم اینه که خیلی وقت می گیره!
بستگی البته به فیلم و سازنده و نویسنده داره. بیشترشونو قبلا کامل دیدم و خوندم اما کتابهایی رو که معرفی میکنم سعی میکنم کامل بخونم و در کنار سایر نقدها معرفی کنم. فیلمارم بله کامل میبینم. اما سریالهارو بیشتر به صورت فصلی یا اپیزودی به علاوه نقدها معرفی میکنم. در کل میتونم بگم که تااینجا بیشتر چیزهایی که معرفی کردم، از گذشتم بودن و قطعا وقت نمیکنم همه اینارو یه هفتهای ببینم و بخونم : )
ممنون از سینا سلماسی عزیز بابت مجله ی خوب هفتگیش که خیلی لذت میبرم از خوندنش
فقط توی مجله این هفته یه سری لینک ها مشکل داره و بد لینک داده شده که متاسفانه ارور ۴۰۴ میده
ممنون به خاطر نگاه نقادانه به دنیای سینما. از سینمای ترکیه گفتی، یکی دو هفته پیش “کیش اویکوسو” یا خواب زمستانی رو تو سینما دیدم به نظرم عالی بود فقط زیرنویس دار بود، اگه فرصت کردی یه نگاهی بهش بندازی، به نظرم کار خوبی از ترکیه بود.
به نظرم کتاب های جورج مارتین یا همون بازی تاج و تخت (Game of Thrones) خیلی الهام بخش هستند و باعث میشن گاهی اوقات توی نوشتن به خیلی از جزئیات دقت کنم که گاهی واقعا چیزای جالبی از توشون در میان. یکی دیگش جنگل های تاریک آمازون ژول ورن که هنوزم دنبال چاپ قدیمش هستم که پیدا نمیشه یکی دیگه هم آنه از گرین گیبلز اثر مونتگمری به نظرم چون همشون یه جورایی به طبیعت ارتباط دارن تاثیر خوبی دارن، آخرین روزهای یک محکوم به اعدام و بینوایان هوگو هم بهم ایده هایی برای نوشتن دادن ضمن اینکه الانش کتاب سیاه اورهان پاموک شاید به خاطر قرابت فرهنگی علاوه بر تاثیر روانیش، خاطرات خفته رو داره قلقلک میده که تبدیل به یه نوشته بشن.
راستی ممنون میشم در مورد تاثیرگذارترین کتاب های دنیا هم مطلبی بنویسی، تو دوره لیسانس یه کتاب جالب خوندم با عنوان کتاب هایی که دنیا را تغییر دادند از Robert Downs که به نظرم ارزش یه دور خوندن رو داره.
“تخیل را همه دارند و اندیشیدن هم کار سختی نیست” این جمله منو مطلبی انداخت در مورد تفاوت تخیل و تفکر که جایی خوندم یا شنیدم که “نتیجه تفکر، تغییر است، اگر تغییری در زندگی تان نمی بینید، پس فکر نمی کنید بلکه در حال تخیل هستید!” حرف من نیست، قضاوتی نمی کنم ولی به نظرم “تا حدی” درسته 🙂
در مورد الهام بخش بودن Nothing Else Matters هم تردیدی ندارم ولی در مورد بقیشون تردید دارم، بذار به حساب تفاوت در سلایق شخصی! 😉 ایول سینا، مجله این هفته عالی بود. امیدوارم بتونم مقاومت کنم تا پریزون بریک رو دوباره نبینم
درود بر سیناى عزیز
من ایران نیستم ولى سایت یک پزشکو سالهاست دنبال میکنم و مطالب مجله رو به دقت میخونم و خیلى چیزاازش یاد میگیرم امیدوارم تمام نیرویى که دارین صرف بهتر شدن زندگى و سطح آگاهى هم وطناتون میکنین تا دقایق بهترى رو در زندگیشون داشته باشن همون نیرو و انگیزه باعث موفقیت و شادى بیشتر در زندگى و کارتون بشه .
ممنون عالی بود مخصوصن قسمت زد بازی عاشق این گروه و آهنگ هاشونم |>
با سلام
لطفا لینکهایی که به پروفایلهای اینستاگرام داده شده را مجدد بررسی کنید. گویا http از اول آدرس لینک جا افتاده است.
متاسفانه بعد از چندین بار تلاش امکان ورود به سایت را پیدا نکردم. حتی سعی کردم تا رمز عبور را بازسازی کنم و نشد. در طول این تلاشها مرتبا با صفحه Authentication مربوط به وردپرس روبرو شدم.
سلام بر آقا سینا
من همیششه مجله های هفتگی شما رو دنبال میکنم و پیشنهادهایی هم که میدی رو دوست داشتم و معمولا اگه قبلا اون فیلمها و کتاب ها رو نخونده بودم،میدیدمشون. اما این سری خیلی از معرفی فیلم گله مندم.فیلمی بود بسیار بی پایه و گیج کننده. بخصوص که من دانشجو هستم و خواستم برای استراحت میان امتحانات یه فیلمی ببینم. موقعی که خواستم فیلمو شروع کنم هم خوابگاهیام اومدند تا با هم فیلمو ببینیم و الان هممون گیج نشستیم و کلا درس تعطیله
لطفا یکم تو معرفی فیلم سلیقه به خرج بده و فیلمهای با پشتوانه قوی بذار
سلام
خواستم تشکر کنم بابت پست پر محتواتون
بسیار استقاده کردیم
شاد باشید
فیلم predestination رو دیدم. برای من گیج کننده بود.