فیلم بی خوابی از کریستوفر نولان – نقد، تحلیل و خلاصه داستان – Insomnia 2002
در صحنه آغازین فیلم فیلم بی خوابی از کریستوفر نولان از هواپیمای کوچکی که بر فراز سرزمینهای وحشی و پوشیده از برف و آبهای آبی – خاکستری در پرواز است و پاچینو را میبینیم که با چشمان خسته و پف کرده داخل هواپیما نشسته .
آل پاچینو نقش شخصیتی را بازی کرده که آن غرور همیشگی را ندارد. فیلم بی خوابی در مقایسه با دو فیلم قبلی نولان یعنی تعقیب و یادگاری از نظر درک سادهتر اما در مقایسه با بیشتر فیلمهای اکشن هالیوود هوشمندانهتر و درونگراتر است. بی خوابی بر خلاف تعقیب و یادگاری که نوشته خود نولان بودند اثر اقتباسی است از فیلمی با همین نام ساخته شد اریک شولدبرگ، کارگردان نروژی، نوشته نیکولای فرو بینوس و شولد برگ. نسخه نولان (که فیلمنامهاش را هیلاری سیتز و گروه نروژی نوشتهاند) بسیار به سناریوی اصلی وفادار مانده است.
ویل دورمر (آلپاچینو)، کارآگاه کهنهکار شعبه قتل و همکارش اکهارت (مارتین دانا وان) به شهری کوچک در آلاسکا فراخوانده میشوند تا درباره پرونده قتل دختری نوجوان تحقیق کنند. در حینی که مشغول تعقیب قاتل در هوای مه گرفته هستند. دورمر به اشتباه اکهارت را با تیر میزند. در فیلم اصلی کاملاً واضح است که تیراندازی تصادفی است. اما کارآگاه سعی دارد منکر نقش خود شود تا به وجههاش خدشه وارد نشود. چرا که در پرونده قبلی با شاهد پرونده روی هم ریخته بوده است. او نه تنها باید شواهد را از بین ببرد تا نتواند از طریق گلوله اسلحه او را شناسایی کنند بلکه باید قاتل را هم که شاهد صحنه تیراندازی بوده ساکت نگه دارد.
در اقتباس نولان انگیزههای کارآگاه واضحتر و از طرفی پیچیدهتر است. دورمر و همکارش دچار مشکل درون سازمانی شدهاند و حتی مورد تحقیق قرار گرفتهاند و اکهارت میخواهد واقعیتها را به مقامات بگوید. دورمر میترسد اگر اکهارت حرف بزند دچار مشکل شود، در دوران حرفهایاش فقط یکبار خطا کرده. او در صحنه یک قتل مدرکی قرارداده تا از متهم شدن فرد مظنون (که شک ندارد خود قاتل است) مطمئن شود. اما از این میترسد که اگر این تخلف بر ملا شود، بقیه قاتلانی که دستگیر کرده نیز مدعی شوند که برای آنها صحنه سازی شده است. او بر خلاف کارآگاه فیلم نروژی دست به تلاش نومیدانه میزند تا هم وجههاش و هم کاری را که زندگیش معنا داده حفظ کند. اینها چارچوب یک داستان پلیسی است که سوالاتی را به ذهن میآورد. آیا پایان فیلم مضمون آن را توجیه میکند؟ آیا میتوان با قانون شکنی عدالت را اجرا کرد؟ و مهمتر این که بین تمایلات و عمل چه ارتباطی وجود دارد؟ آیا تمایل دورمر به ساکت نگهداشتن همکارش باعث میشود تا ماشه را (هر چند ناخواسته و ناخودآگاه) بکشد؟ دورمر خبرهتر از آن است که بگذارد قاتل روانی آزاد بماند ولی اکهارت تا لحظه آخر او را به کشتن خودش متهم میکند.
یادگاری و بیخوابی از نظر لحن و ساختار باهم تفاوت دارند. ولی هر دو تصویری خلاق ارائه میدهند. مردی در اتاق نامرتب در یک دل از خواب بیدار میشود. احساس گناه میکند و نگران حافظه از دست رفته است. اما برخلاف یادگاری که قهرمانش از ضعف حافظه در عذاب است، حافظه کوتاه مدت دورمر بیشتر فعال است. او نمیتواند صحنه تیراندازی، تحقیقات قریب الوقوع قتل وحشیانه دختر جوان و این که قاتل صحنه تیراندازی او به همکارش را دیده و میخواهد او را تحت فشار قرار بدهد. فراموش کند. او دچار عذاب مداوم شده، چون خوابش نمیبرد. علت بی خوابی او فقط عذاب وجدان نیست، بلکه به این خاطر هم هست که تابستان است فصلی که در مناطق نزدیک به قطب شمال میتوان آفتاب نیمه شب را دید. برای کسی که از برملا شدن رازش میترسد. این بدترین حالت است که طبیعت ممکن است ایجاد کند.
پاچینو را در فیلم حالتی خسته و جان به لب دارد. انتخاب او بسیار مناسب بوده است. اگر بازیگر این نقش کمی محتاطتر بود. ممکن بود شخصیت دورمر تا این حد شفاف و درست از کار در نیاید و کار خراب شود. پاچینو کار را خراب نمیکند. اما خودش در حال متلاشی شدن است. از اولین باری که او را میبینیم چشمهایش حالت کسی را دارد که میداند سرنوشتی محتوم دارد و از این تعجب میکند که میبیند هنوز غریزه و صیانت نفس او را سرپا نگه میدارد. او منکر نشانههای سن بر صورت و بدنش نمیشود. اعمال پلیسی او حالت روزمره و خودکار پیدا کرده. اما با هر یک شب بی خوابی مکانیسم بیش از پیش غیر قابل پیش بینی و ضعیف میشود. کم کم کار به جایی میکشد که حتی نمیداند کیست و کجاست.
روایت بی خوابی هم مثل تعقیب و یادگاری ذهنیتی مفرد دارد. اما بر خلاف دو فیلم قبلی فیلمساز راوی آن فرد غیر قابل اطمینان نیست. فیلم چرخشهای غیر منتظره یا احتمال وجود شقی دیگر را ندارد. دورمر شاید بخواهد سر همکارانش را شیره بمالد. اما از رنجی هم که میکشد خبر داریم.
فینچ (رابین ویلیامز) رمان نویسی که تبدیل به قاتل جنسی شده، حالتی دارند که نمیشود توی چشمشان نگاه کرد. صحنههای عالی فیلم، چه از نظر تنش روانشناختی و چه از نظر اکشن فیزیکی، آن جاست که دورمر فینچ را دنبال میکند. اولین بار که با یکدیگر مواجه میشوند هر دو در مهای غلیظ مشغول دویدن هستند. بار دوم که مواجههای خشنتر است اکشنترین صحنه فیلم محسوب میشود که تعقیب و گریز دشوار دارد که به زیر آبهای منجمد هم کشیده میشود. اما در هر دو صحنه حالتی القا میشود که انگار دورمر با تصویری از دوران خود که متجسد شده روبروست.
اگر قاتل روانپریش ویلیام شر مطلق باشد. پس پلیس تازه کار هیلاری سوانک، رالی (لاقل از دید دورمر) نماینده معصومیت است. باید گفت که هیلاری سوانک علیرغم جایزه اسکاری که (به عنوان بازیگر نقش اول زن برای فیلم پسرها گریه نمیکنند) برده، بازیگری ناشی و از نظر احساسی کم هوش است و لبخند دندان نمای او چیزی فراتر از کاریکاتور جولیا رابرتز نیست. او توانایی و برش لازم را ندارد تا ابهام مورد نظر را در انتها القا کند.
در ماندگارترین صحنه فیلم دورمر با اتومبیل به سمت اقامتگاه قاتل میرود تا رویارویی انجام شود. که تقریباً شش شب دچار بی خوابی بوده به زحمت میتواند چشمهایش را باز نگه دارد و اتومبیل را در جاده کنترل کند. او در شرایطی نیست که به زیباییهای طبیعت توجه کند. اما از پشت شیشه جلوی اتومبیلش آبشاری را میبینیم که از فاصله ششصد متری سرازیر است. نولان باهوشتر از آن است که کیفیت کارت پستالی فیلمش را به رخ ما بکشد. ولی لوکیشن را هم بی دلیل انتخاب نکرده است. در این دنیای آب روان، صخرههای ناهموار و مه سکون و استحکام معنا ندارد. حتی زمینه سختی پیدا نمیشود تا بتوان بر آن پا نهاد.