گفتوگو با ری برادبری – ری بردبری چگونه مینوشت؟
ری برادبری یکی از پرآوازهترین نویسندگان داستانهای علمی-تخیلی است. کتابهایش شامل گاهشمارهای مریخی، مرد مصور و فارنهایت 451 است-که در سال 1966 فرانسوا تروفو براساس کتاب اخیر فیلمی به همین نام ساخت -برادبری به خاطر کتابها و نمایشنامههایش جوایز متعددی را دریافت کرده است.
در این گفتوگوی قدیمی برادبری از وضعیت شهرها، روش نوشتناش و آینده داستان علمی-تخیلی گفته است.
آیا تشریفات روزانه خاصی برای نوشتن دارید، یا همینطور مینشینید و شروع میکنید به نوشتن؟
روشام این است که، اول، از خواب بیدار میشوم در بستر دراز میکشم و به صداهایم گوش فرا میدهم. پس از این همه سال…این را نمایش صبحگاهی مینامم، در ذهنم است و شخصیتهایم با یکدیگر صحبت میکنند و وقتی به حدی از هیجان میرسد از رختخواب خارج میشوم و قبل از اینکه از ذهنم پاک شوند آن را مینویسم. پس هیچوقت نگران جریان عادی امور نیسم. آنها همیشه حی و حاضرند و صحبت میکنند.
چه مدت از روز را مینویسید؟
چند ساعت. در روز میتوانید تا چهار هزار کلمه بنویسید که برای یک روز زیاد هم هست.
داستانهایتان را چگونه میسازید، آیا شخصیتها و طرحهایتان بهطور خلق الساعه به وجود میآیند، یا از یک برنامهریزی دقیق سرچشمه میگیرند؟
خیر. هر چیزی که با دقت طرح ریزی شده باشد خلاقیت را از بین میبرد. نمیتوانید درباره داستان فکر کنید. باید با آن زندگی کنید. بنابراین شما داستان را به وجود نمیآورید، میگذارید فوران کند.
آیا شما، برای مثال، آدمها و مکانهایی از گذشته، یا خارج از زندگیتان را مورد استفاده قرار میدهید؟
بهندرت. همین اواخر، در دو داستان جناییام.مرگ حرفهیی تنها است و به دنبال آن، گورستانی بر مجانین که به تازگی منتشر شده حوادثی از زندگی گذشتهام و آدمهایی که میشناختم وجود دارد. اما بیشتر داستانهایم اندیشههای عملیاند. به عبارت دیگر، مفهومی را میگیرم، میگذارم تا بتازد. شخصیتی را پیدا میکنم تا این اندیشه را اجرا کند و پس از آن داستان خودش به پیش میرود.
آیا تاکنون از شخصیتها یا صحنههایی که در خواب دیدهاید استفاده کردهاید؟
خیر، رویاها تأثیری ندارند. تاکنون کسی را سراغ ندارم که براساس رویاهایش چیزی نوشته باشد. هر ده سال یک بار ممکن است الهامی بگیرید. اما کاربرد رویا برای این است که مشکلاتتان را برطرف کند، پس رویا را به حال خودش بگذارید.
رهبران سیاسی دنیا از قبیل گورباچف شما را به حضور پذیرفتند. وقتی که فضانوردان آپولو قدم به ماه گذاشتند با نامیدن حفرهیی به نام حفرهٔ داندلیون به افتخار رمان شراب داندلیون از شما تجلیل به عمل آوردند. این تجارب چه تأثیری بر حرفهٔ شما داشته است؟
اصلا. فکرش را هم نکنید، نباید فکرش را بکنید. خطرناکترین کاری که میتوانید بکنید این است که بدانید که هستید. ببینید، مشکل نورمن میلر این است که گمان میکند نورمن میلر است و گورویدال هم همینطور. من فکر نمیکنم برادبری هستم. میبینید، تفاوت زیادی وجود دارد. فقط کارت را انجام بده، فکرش را نکن، «یا عیسی مسیح، واوا» مرده شورش ببرد. کار مهم است. کار مایه سرگرمی است و وقتی هم نیست؛ اگر هر روز به کارتان بپردازید، دیگر وقت نیست فکر کنید که شما کی هستید.
میخواهم نظرتان را در باره آینده بدانم. داستانی به خاطرم آمد: «عابر پیاده» که در آن تصویر نسبتا بدی را از آینده ترسیم میکنید. امروز، تصورتان از آینده، به خصوص آینده سیاسی چیست؟
خیلی خوشبینانه است. ببینید در هجده ماه گذشته چه اتفاقی افتاد. چون آمریکا محکم ایستاد و به آرامی ایستاد، بالاخره کمونیستها تسلیم شدند. آنها امپراتوری شر بودند، ریگان کاملا حق داشت.
فکر میکنید باز شدن درهای بلوک شرق چه تأثیری بر داستانهای علمی-تخیلی خواهد داشت؟
گمان نمیکنم تأثیر زیادی داشته باشد. چون ما همیشه راجع به آزادی دولتهای خودکامه صحبت کردهایم. با این همه، فارنهایت 451 برای روسیه، برای چین نوشته شده است، مگرنه؟ و در باره دولتهای خودکامه در همه جا. چه چپ و چه راست، محلشان مهم نیست، همهٔ آنها، کارشان کتابسوزی است. و به همین خاطر مردم همه دنیا، به خواندن فارنهایت 451 ادامه خواهند داد، زیرا که هنوز حکومتهای استبدادی وجود دارند.
اگوست گذشته هفتادمین سال تولدتان را جشن گرفتید. پس از اینکه عمرتان را وقف داستانهای علمی-تخیلی کردید، آیا در باره کارکرد داستان علمی-تخیلی، چه در زندگی خصوصی، چه در زندگی اجتماعی به نتیجهیی رسیدهاید؟
خوب، این مهمترین نوع ادبیات داستانی است که ابداع شده است. اما مردم از آن استقبال چندانی نکردهاند. چون با سرگذشت اندیشهها سروکار دارد. در سر پروراندن اندیشهیی زایش اندیشهیی، طرح و نقشه دقیق آن و محقق کردن آن اندیشه و سپس به اندیشه بعدی میپردازد.
تاریخچه داستان علمی-تخیلی بیست هزار سال قبل در غارها آغاز شد. اندیشههایی که بر دیوارهای غارها حک شده بودند باید حل میشدند. داستان علمی-تخیلی حلال مشکلات است. دانش ابتدایی، رویاهای ابتدایی، طرح و نقشههای بدوی برای حل مشکلات. به دیوار غارها نگاه کنید، تصاویر آهوها، غزالها و ماموتها بر آنها نقش شده است. مسأله این بود که آنها را چگونه بکشید؟ این موضوع داستان علمی-تخیلی است. برای حل و فصل آن باید دربارهاش بیاندیشید. سپس، راههایی برای ساختن چاقو، نیزه پیدا میکنید. نیزه امتداد بازوی انسان و تصورش است و وقتی آن را پرتاب میکنید، ارادهتان را پرتاب میکنید و حیوان را از پا درمیآورید. پس داستان علمی-تخیلی تحقق ابتدایی رویا است.
به نظر شما نوشتههای علمی-تخیلی در دهههای آینده در چه جهاتی سیر خواهد کرد؟
خوشبختانه، بسیاری از تفکرات و نوشتههای بیست یا سی سال آینده به موضوع بازگشت دوباره به فضا خواهد پرداخت، چون به چلنجرها اجازه دادهایم تا قدرت ارادهمان را نابود کنند. ببینید، در فیلم بیست و چهار ساعت پس از انفجار چه روی داد، این فیلم صدها بار بر پرده سینما بود. چیزی را به قدر کافی میبینید، شروع میکنید به ناباوری آینده. تلویزیون بسیار بد و مضر است، چون به عوض موفقیتهایمان، مصایبمان را تکرار و تکرار و تکرار میکند.
پیش از این در باره نیاز به متعالی شدن صحبت کردید و کلمه «روح» را به کار بردید. آیا این است کارکرد بلند مدت داستان علمی-تخیلی. یا تصور شما از آن چه در آینده بدان نیازمندیم؟ آیا راجع به نظرگاه معنوی یکسان صحبت میکنید؟
بله، سعی میکنم در بارهاش بنویسم و داستانهای من هشدارند، نه پیش گویی. اگر پیش گویی بودند نمینوشتم. چون در آن صورت من هم بخشی از روانشناسی تقدیر زدگی بودم. هربار مشکلی را ذکر میکنم، میکوشم راه حل آن را هم به دست بدهم.
بنابراین نه تنها در بارهٔ آینده و گذشته صحبت کردهام، بلکه در ایجاد سه مرکز خرید بزرگ؛ گالری گلندال، هورتون پلاز را در ساندیهگو و غرفه غربی در وستوودبلوار نقش داشتهام.
به عبارت دیگر، ضعف و نارسایی شهرها. ناتوانی اتاقهای بازرگانی و شهرداران و شوراهای شهر است که نمیدانند شهر چیست. آنها در قدرت سیاسی مشارکت دارند، شهرها را بازسازی نمیکنند تا برای همه محل بهتری شود. پس اگر آنها این کار را نمیکنند، رویایام این بوده است که با نوعی تشریک مساعی این امر خطیر را به سامان برسانم.
ودیسنی قهرمان مورد علاقه من است. او الگویی خلق کرد؛ دیسنیلند، دنیای دیسنی، اینها شهر نیستند، اجتماعاند، شیوههایی از زیستن را به شما نشان میدهند. درختها، گلها، توراها و آبگیرها، محلهایی برای نشستن، جاهایی برای غذا خوردن، به طوری که میتوانید دوباره از خانه خارج شوید. در بسیاری از شهرها مردم نمیتوانند از خانهشان خارج شوند، چون احساس امنیت نمیکنند. بنابراین مرکز خرید محیطی است که ایمن، زیبا-میتواند باشد-و خلاق است، پر از نمونههایی از شیوه زندگی مثل آنچه شما در بخش لاتین، در کنار نتردام میبینید. ازاینرو دارم سعی میکنم این را به فرهنگ آمریکایی معرفی کنم، تا مردم مجالی بیابند با خانوادههایشان گردش کنند و خوش باشند، به جای اینکه با قدم زدن در خیابانهای نیویورک دچار هول و ولا شوند.
از چه زمانی توجهتان به شهرها جلب شد؟ آیا با علاقه و توجه به داستان علمی-تخیلی ربط داشت؟
وقتی هشت سالم بود و روی جلد مجلات علمی-تخیلی را تماشا میکردم. همه سبکی از معماریاند. از داستان علمی-تخیلی خوشمان میآید چون سبکی از معماری است و همهٔ فیلمهای علمی-تخیلی بزرگ بیست سال گذشته سبکی از معماریاند.2001، وقتی میبینید سفینه فضایی پرواز میکند، شهری است شهری بزرگ در آن بالا و در برخورد نزدیک از نوع سوم، وقتی سفینه مادر فرود میآید، سفینه نیست. شهری است. خیلی زیبا است و وقتی بیگانگان از سفینه خارج میشوند، میخواهید با آنها به داخل سفینه برگردید و برای همیشه بروید و هنگامی که یکی از شخصیتها با آنها میرود، قلبتان را با خودش میبرد. پس همه معماری را دوست داریم، چیزهای قابل شناسایی در پاریس، لندن، رم-اگر برج ایفل و آرک تریمف را از پاریس منفک کنید، نیمی از شهر از بین خواهد رفت. فقط به خاطر این ابنیه. مقالاتی نوشتهام که بناهای این مراکز خرید را تحت تأثیر قرار داده است. مقالهیی نوشتم به نام «زیباشناسی گمگشتگی.»
مراکز خرید پاسخهای موقتاند. مرکز خرید شهری است دور از شهر، چون شهر نمیداند چه میکند. بنگاههای بزرگ میدانند چکار بکنند. چون باید بدانند، باید منفعت ببرند. منفعت محرک بزرگی است. اما شهر نباید سودی کسب کند. دولتها نباید سود ببرند، اینطور نیست؟ تجربه کارساز نیست، میگویند، آه بگذار از مردم مالیات بگیریم.» اما شرکتهای بزرگ، باید اطمینان حاصل کنی که میدانی چه کار میخواهی بکنی، وگرنه از دور خارج میشوی.
متوجه شدهام که مفسران رابطه نامشخص، یا حد اقل متغیر شما با تکنولوژی را مورد توجه قرار دادهاند. در اوایل به نقش آن نظر مساعدی نداشتید، اما بعدها به آن اعتماد پیدا کردید حتی، برای اولین بار، با هواپیما پرواز کردید. آیا مایل هستید احساسات فعلیتان درباره تکنولوژی پیشرفته را بیان کنید؟
خوب، وقتی بیست سالتان است خیلی آسان است آدم منفی باشید. ما از دل جنگ جهانی دوم بیرون آمدیم، پس زمان منفی بافی بود. و بعد سروکله بمب اتم پیدا شد. آن زمان، اواسط تابستان 46 یا 47 بود که میخواستند اولین کلاهک هستهیی را در جزیره منفجر کنند. اما دانشمندان کاملا مطمئن نبودند که آیا تمام زمین در آتش خواهد سوخت. اگر زمین آتش میگرفت و همهچیز نابود میشد چه؟ خوب، شب قبل از آن…گمان میکنم همه راجع به آن فکر میکردند. بنابراین آن شب شما هم به فیلسوفی بدل میشدید مگرنه؟ اگر امشب آخرین شب دنیا باشد چه؟ پس، شکر خدا، اتفاق نیافتاد. اما با این وصف، زمان بدی بود. و در آن هنگام مطالب زیادی نوشتم که در مجموعه گاهشمارهای مریخی جمع آمد. شامل «آنجا باران ملایمی خواهد بارید»، خانهیی که پس از مردمان زندگی میکند و با خودش گفتوگو میکند. پس این بخشی از زمان است و هنگامی که خیلی جوان بودم در دههٔ دوم زندگی.
پس از آن، هرچه زمان پیش رفت، درباره ابداعاتی که به ما آزادی اعطا میکند بیشتر آموختیم- ماشین زیراکس آزادی داشتن! ماشین چاپ خودتان است! و حالا فاکس داریم که ماشین چاپ دیگری است. نه تنها میتوانید مطالب را ارسال کنید، بلکه میتوانید مطالب را در خانهتان چاپ کنید. بنابراین توانایی کسب دانش و تقسیم آن هزار چندان است.
آیا در آن زمان، اعتمادتان به دولت هم متزلزل شد؟
فکر میکنم اگر دنیا از لحاظ سیاسی دچار جنون است، همیشه بوده و محتمل خواهد بود.
آیا طرحهای آیندهتان نقشی سیاسی را هم در برمیگیرد؟
خیر، خیر. این امر فاقد قدرت است و به یکی از آن آدمکها بدل خواهد شد. اگر در فضای سیاسی قرار بگیرید کار نمیتوانید بکنید. اجازه ندارید سخن بگویید. در کشور ما همهچیزهای خوب از خارج میآید، تشریک مساعی. در سال 1946 از من دعوت کردند تا غرفه داخلی آمریکا را در نمایشگاه نیویورک بسازم. میتوانید تصورش را بکنید چقدر هیجان زده بودم؟ چون داشتم زندگی را تغییر میدادم و این خودش کاری است. اگر بتوانید موزه خوبی بسازید، فیلم خوبی تهیه کنید، اگر بتوانید روابط جهانی خوبی برقرار کنید، مرکز خرید خوبی بسازید، آینده را تغییر میدهید، بر زندگی مردم تأثیر میگذارید، به طوری که میتوانید صبح بیدار شوید و بگویید: «هی، ارزش دارد سرکار بروم.» وظیفه من این است و باید وظیفهٔ هر نویسنده داستانهای علمی-تخیلی هم باشد. ایجاد امید. ذکر مشکلات و پس از آن ارائه راه حل. و من همواره این کار را میکنم.
ترجمه جمشید کارآگاهی