فیلم وعدههای شرقی – معرفی و خلاصه داستان – Eastern Promises 2007

کارگردان: دیوید کراننبرگ.
▪ فیلمنامه: استیون نایت.
▪ موسیقی: هاوارد شور.
▪ مدیر فیلمبرداری: پیتر سوسچیتزکی.
▪ تدوین: رونالد سندرز. طراح صحنه: کارول آشپیر.
▪ بازیگران: ویگو مورتینسون[نیکلای]، نائومی واتس[آنا]، ونسان کسل[کیریل]، آرمین مولر اشتال[سمیون]، سینید کیوزاک[هلن]، یرژی اسکولیموسکی[استپان]، دانالد استامپتر[یوری]، یوسف آلتین[اکرم]، مینا ئی. مینا[عظیم]، تاتیانا ماسلانی[تاتیانا].
لندن، زمان حال. مامایی به نام آنا خیترووا در آستانه کریسمس فرزند دختر روس ۱۴ ساله ای به نام تاتیانا را به دنیا می آورد. دخترک می میرد و تنها چیزی که از خود به جا می گذارد یک دفتر یادداشت است. دفترچه آنا را به رستورانی به نام ترانس سیریان راهنمایی می کند که توسط پیرمردی به نام سمیون اداره می شود. آنا با یک کپی از یادداشت های دختر جوان نزد او می رود و سمیون قول می دهد تا نوشته ها را برای وی ترجمه کند.
ولی همزمان آنا درمی یابد که خانواده سمیون جزئی از یک تشکیلات تبهکاری به نام Vory V Zakone هستند و این دفترچه مدرکی علیه آنهاست. سپس سمیون نزد آنا رفته و از او می خواهد تا نسخه اصلی خاطرات تاتیانا را به وی بدهد، در غیر این صورت کودک را از میان خواهد برد. آنا دفترچه را به نیکلای راننده سمیون می دهد. مردی که قرار است تا عضو جدید تشکیلات باشد و دوست نزدیک کیریل پسر سمیون است. کیریل که به تازگی رقیبی چچنی را به قتل رسانده، ضامن نیکلای نزد تشکیلات است چون وفاداری اش را مشاهده کرده است.
سمیون نیکلای را برای خالکوبی نشان مخصوص تشکیلات به یک حمام سونا می فرستد، اما معلوم می شود که این کار در واقع تله ای بوده تا نیکلای به جای کیریل توسط برادران تبهکار مقتول چچنی به قتل برسد. ولی نیکلای موفق می شود که آن دو را کشته و با وجود زخم های مهلکی که برداشته، نجات پیدا کند. در ادامه مشخص می شود که نیکلای مامور نفوذی پلیس بوده و با هدف فروپاشی تشکیلات وارد این جمع شده است.
او که از ماجرای دفترچه تاتیانا باخبر است و می داند این مدرک می تواند سمیون را به اتهام تجاوز به دختری نوجوان راهی زندان کند، تصمیم به استفاده از آن می گیرد. اما کیریل به بیمارستان رفته و کودک را می رباید تا مدرک اصلی جنایت سمیون را نابود کند.
آنا و نیکلای او را تا ساحل تیمز تعقیب می کنند، اما کیریل قادر به آب انداختن نوزاد نیست و او را به دستان نیکلای و آنا می سپارد. در پایان فیلم می بینم که آنا کودک را که اینک نیکلای نامیده می شود به فرزندی قبول کرده و نیکلای راننده نیز در راس تشکیلات Vory V Zakone قرار دارد….
بی اغراق باید گفت که دیوید کراننبرگ ۶۴ ساله به اوج پختگی و خلاقیت هنری کارنامه اش رسیده و هر فیلمش نسبت به کار قبلی جا افتاده تر و عمیق تر می شود. دیگر از صحنه های خونبار-و مشمئز کننده- فیلم های اولیه کمتر نشانی به چشم می خورد، اما خشونت به عنوان تم اصلی کارهای وی چهره ای هولناک تر یافته است.
کراننبرگ رفته رفته از پیرنگ های فانتزی یا علمی تخیلی نیز فاصله می گیرد و رفته رفته پلشتی های دنیای معاصر پیرامون را زیر ذره بین قرار می دهد. این به روز تر شدن اتفاق فرخنده ای است که در دو فیلم آخر وی یک سرگذشت خشونت بار[در گویش رایج پلیس آمریکا به فردی که دارای سابقه اعمال خشونت بوده، گفته می شود] و قول شرقی به عینه شاهد بوده ایم.
عوامل بصری مشابهی نیز در هر دو فیلم وجود دارند، از جمله تشابه سیمای اد هریس-در فیلم قبلی- و ویگو مورتینسون-در فیلم فعلی- یا نقش خانواده در درام شخصیت ها و حضور جنایت سازمان یافته در زندگی روزمره که رفته رفته به عنوان امری عادی در آمده است. با دوری کراننبرگ از قراردادهای گونه فیلم های ترسناک با اولین سکانس فیلم- صحنه های کشته شدن مرد چچنی توسط اکرم و عظیم یا در خون غلطیدن تاتیانا در فروشگاه- مشخص می شود گویی به این باور رسیده که واقعیت می تواند هراسناک تر از تخیل باشد.
لندنی که او در آستانه کریسمس ترسیم می کند شهری تیره و تار و خفقان گرفته است که زیر سلطه مافیای روسی قرار دارد. چیزی مثل خانواده ویتو کورلئونه پدرخوانده با این تفاوت که سنت های مردسالارانه در ساختار آن بیشتر به چشم می خورد. همه چیز در برابر پس زمینه هایی تیره-همچون اغلب فیلم های پیشین وی- رخ می دهد. گویی سیاهی جزئی از وجود شخصیت ها و بخش مهمی از فضا است.
تعلیق موجود در فیلم نیز از حوادث آن چنانی-جز صحنه درگیری نیکلای در حمام که نوع خود بسیار تماشایی نیز هست- بلکه از مهابت روابط میان آدم ها ساخته می شود و بدون شک بازی آرمین مولر اشتال سهمی عمده در این مهم دارد. نمی شود معرفی این فیلم را بدون اشاره به بازی مورتینسون- که برای یافتن لهجه روسی/اوکراینی اش به سیبری سفر کرده و مطالعه زیادی درباره تبهکارارن روسی انجام داده- نمی توان به پایان برد.
اوج بازی او در صحنه هایی است که با آنا گفت و گو می کند و زمانی که آنا از او درباره گمشدن عمویش پس از ترجمه دست نوشته های تاتیانا سوال می کند-چون تنها کسی که از ماجرا خبردار اوست- چنین می گوید:”حال عموت خوبه، اون الان توی ادینبوروست، در یه هتل ۵ ستاره. من دستور داشتم اونو با بفرستم به بهشت با یک گلوله در مغزش… در عوض من یک بلیط درجه یک اسکاتلند بهش دادم. او هم که آدم با تجربه ای بود، همه چیز را فهمید…تبعید یا مرگ.”
قول شرقی [اولین فیلمی که کراننبرگ در خارج از کانادا کارگردانی کرده] با سرمایه ای معادل ۲۵ میلیون پوند تولید شده و در هفته های اول نمایش خود در آمریکا توانسته نزدیک به ۱۵ میلیون دلار به چنگ آورد که یقیناً این میزان افزوده خواهد شد و نشان از استقبال تماشاگران دارد. از نکات جالب توجه فیلم برای عشاق سینما بازی یرژی اسکولیموسکی کارگردان برجسته لهستانی[ که از سال ۱۹۹۱ تاکنون فیلم تازه ای نساخته] در نقش استپان عموی روس تبار آنا است.
مثل بسیاری از فیلمهای گنگستری، وعدههای شرقی درباره خانواده است. ضمن آن که درباره واقعیتهای تلخ زندگی مهاجرها و تلاش برای زنده ماندن نیز هست. ماجراهای فیلم در لندنی عبوس زمان کریسمس اتفاق میافتد. آنا (وتس)، پرستاری روس تبار، دفتر خاطرات مادر نوجوانی را پیدا میکند که به قتل رسیده و بچه شیرخوارش را به پرورشگاه سپردهاند. نیکلای (مورتنسن)، آدمکشی است که برای مافیای روس در لندن کار میکند. آنا رد دفترچه خاطرات و وقایعنگاری جنایاتی را که در آن آمده، میگیرد و به مافیا میرسد. به نیکلای دستور میدهند جلوی او را سد کند و دفتر خاطرات و بچه را از بین ببرد. اما نیکلای این دست و آن دست میکند. نیکلای در واقع یک مأمور مخفی است که چنان در سرسپردگیاش به مافیا غرق شده، که مرز بین شخصیت واقعی و زندگی مخفیاش، محو گردیده؛ ولی حالا به کمک آنا تمایز بین خوب و بد را دوباره کشف می-کند. اولویتهایش که جابه جا میشوند، نیکلای رؤسایش را مغلوب و آنا و بچه را نجات میدهد. نیکلای اما، آب از سرش گذشته و نجات دادنی نیست. وعدههای شرقی با تصویری از نیکلای که حالا به پدرخواندهای مافیایی تبدیل شده و در رستورانی نشسته، پایان میگیرد. او پیروزمند و در عین حال، تنها به نظر میرسد. از لحاظ احساسی به حال خود رها شده و از نظر فیزیکی، تک افتاده است. آن حالت رضا و تسلیم نهایی، بر دو پهلویی و نقاط ابهام داستانی تأکید دارد که تا دقایقی پیش میرفت تا با پایانی خوش تمام شود.
در وعدههای شرقی تک تک شخصیتها، هویت و ریشهای دوگانه دارند. فیلمنامه استیو نایت بر مصیبت زندگی مهاجرها در یک جنگل شهری بیگانه ] به قول سمیون (استال) رئیس مافیا، «شهر بیماری که هرگز در آن برف نمی بارد»[تأکید دارد. آثار داستایفسکی از منابع الهام استیو نایت بوده و همین کراننبرگ را برانگیخته تا دنیایی غریب با حال و هوایی دورهی «تزاری»، غرقه در اندوه و آئینهای سنتی خلق کند. بخش اعظم داستان به واسطه آثار زخمی که بر وجود شخصیتها مانده، تعریف میشود؛ به خصوص از طریق خالکوبی اعضای مافیای روسی، در جریان مراسمی مملو از استعارههای قومی و مذهبی. نیکلای ستارهٔ رهبری مافیای روس (Vory V.Zakone) را بر بدناش خالکوبی کرده. اما این ستارهها در ردپاهای ژنتیک بچه نیز که جنایات مافیا را رو خواهد کرد، و در بسیاری از زخمها و جراحتهای قربانیانشان، نهفته است.
وعدههای شرقی با یک صحنه قتل خشن و حمله دو قلدر «چچنی» به نیکلای در یک حمام/ سونای قدیمی، آغاز میشود. نیکلای با کاشتن تیغه چاقو در چشم یکی از مهاجمان، کار را تمام میکند؛ اشارتی به طرفداران سینمای وحشت کراننبرگ که این کارگردان کانادایی هنوز میتواند شوکه کند.