فیلم سه رنگ: آبی Three Colors: Blue با بازی عالی ژولیت بینوش در نقش ژولی – داستان، نقد و بررسی

شخصیتپردازی یکی از برجستهترین مولفههای فیلم آبی و به طور کلی همه فیلمهای تیم درخشان فیلمنامهنویسی کیشلوفسکی/ پیهشیهویچ محسوب میشود. شخصیتهای فرعی و گذرای فیلم هم جزییات و ویژگیهای منحصر به فرد و انسانی خود را دارند. اما شخصیت ژولی چیز دیگری است. یکی از پروردهترین و پرداختشدهترین زنان سینما که به شمایل زن غمگین و سوگوار در سینمای مدرن جهان بدل شده است.
شخصیت ژولی با حضور متافیزیکی و شمایل ظاهری بازیگرش ژولیت بینوش در ذهن سینما دوستان جا خوش کرده است. بینوش آبی را در بیست و نه سالگی بازی کرد. اوج جوانی و طراوت زنانه و در عین حال، در آستانه ورود به مرز پختگی سنی و حرفهای. شخصیت ژولی به هماهنگی و تعادلی هنرمندانه با ویژگیهای فیزیکی بازیگر نقش رسیده، تا جایی که بیست و دو سال پس از ساخت این شاهکار بیدلیل، تصور این شخصیت بدون یادآوری ویژگیهای چهره و ظاهر بینوش در آن مقطع زمانی امکانناپذیر است.
موهای کوتاه مشکی با طرههایی پیشآمده از کنار چانه که صورت موزون، سرد و زیبای بینوش را قاب گرفته است. پوزخندهای بیتفاوت بینوش که تا پیش از نقطه عطف دوم داستان کمترین نشانی از شور زندگی در آن به چشم نمیخورد. سردی ظاهری نگاه که عمق فاجعهای که بر او رفته، شکنندگی و بیپناهی در عین بینیازی و بخشندگی، سلوک شخصی ژولی پس از حادثه تلخ تصادف خودرو و از دست دادن همسر و دخترکاش را به تکامل میرساند. کیشلوفسکی از تمام تجربههای هنرمندانهاش بهره گرفته تا شخصیت آسیبپذیر و خردشده ژولی را ترسیم کند و سپس روند تحول این شخصیت از یک مرده متحرک به نوعی از وارستگی فردی را به تصویر بکشد. ژولیت بینوش با تمام تواناییها یا کاستیهای فیزیکی و ظاهری و درونیاش ابزار فیلمساز هنرمند برای ساخت و پرداخت شخصیت ژولی است.
اغلب اوقات بخشی از صورت ژولی در کلوزآپها پیدا نیست. نورهای رنگی بارها در فضای استیلیزه به صورت ژولی در کلوزآپها پیدا نیست. نورهای رنگی بارها در فضایی استیلیزه به صورتاش میپاشند و حالات و دگرگونیهای روحی او را بازتاب میدهند. هر گاه صورتاش پوشیده از نورهایی با طیف رنگی گرم است در اندوه مطلق به سر میبرد و هر زمان تلالو نور آبی رنگ چهرهاش را رنگین میکند، آکنده از پویایی و زایندگی است. نور آبی رنگ نشانه الهامبخش ژولی در ساخت ذهنی موومانها و بازتولید آن برای کامل کردن سمفونی اتحاد اروپاست. قطعهای که با مرگ همسرش نیمه کاره و در حد اتودهای اولیه باقی مانده است. ابتدا ژولی که در اوج دوران سوگ و ناامیدی است، اتودهای اولیه را دور میریزد. اما گهگاه در خلوت منبع الهاماش ناگهان فوران میکند و به تدریج سمفونی اتحاد اروپا در ذهن او و نه حتی روی کاغذ نت، شکل میگیرد. این نور آبی که به نماد الهام درونی ژولی تبدیل شده، گویی حاصل نوعی چلهنشینی و عزلت گزینی او پس از مرگ عزیزان و فاش شدن راز پنهان همسرش است. او چنان در غار تنهایی خود فرو رفته که دریچههای ادراکاش، گشودهتر از هر زمان دیگر آماده دریافت هستی از طریق نتهای موسیقی شدهاند.
سوگ شخصی ژولی در نیمه اولیه فیلم، بر مبنای مطالعات روانشناسی به کنشهای خودآزارانه منتهی شده است. در علم روانشناسی چنین کنشهایی را ناشی از خشمهای فروخورده، تنبیهکردن خود و مبارزه با شرایط ناامیدکننده و کسلکننده میدانند. گویا واکنش تدافعی در مواجهه با رنج عظیمی که بر او نازل شدن، فروکاستن مقام انسانی خود از طریق آسیبرساندن بر جسم و روحاش است.
او یک روز پس از بازگشت از بیمارستان، اولیویه را به خانه فرا میخواند. صبح فردا خانه و اموالش را ترک میکند. مشتاش را در حالتی مازوخیستی بر دیوار میکشد و زخمی میکند. حتی واکنشهایش نسبت به موضوعاتی همچون دانستن این حقیقت که همسرش فرزندی از زنی دیگر در راه دارد، بخشیدن کلیه اموال و خانه همسرش به آن زن و فرزندش، مقابله با موشهایی که در انبار خانه جدیدش لانه کردهاند و از همه مهمتر پاسخ بیرحمانهاش به ابراز عشق اولیویه از جنس همین تنبیه خود در سوگ شخصی است.
یکی از عناصر شخصیتپردازی ژولی در فیلمنامه آبی، ارتباط دوگانه او با مفهوم زایش و زایندگی است. ژولی فرزندش را از دست میدهد و حاصل زایش زنانه خود را بر باد رفته میبیند. وقتی در مییابد همسر در گذشتهاش فرزندی در راه دارد، به دلیل همان ارتباط طبیعیاش با مفهوم زایندگی، با انتقال ثروت و خانه شخصیاش به زن و نوزادش بخشندگی را از نوعی نامتعارف نمایش میدهد. در تکمیل سمفونی نیمه کاره اتحاد اروپا عملا به فرآیند خلق و زایش تن میدهد. او حتی نمیخواهد بچه موشهایی که در انبار یافته را بکشد. عاقبت خلاقانهترین راهکار را اتخاذ میکند و گربه همسایه را میآورد تا چرخه طبیعی زایش وفرسایش را به نوعی حفظ کرده باشد.
شخصیت ژولیـ آیا ژولی را میتوان فارغ از دیدگاه فردی کیشلوفسکی ارزیابی کرد؟ ـ گونهای جهانبینی شوپنهاوری دارد. فلسفهای که بر اساس آن او برای طبیعت شخصیت و ارادهی مستقلی متصور است که به خودی خود جریان دارد و همواره ارادههای انسانی را تحت تاثیر قرار میدهد و موجبات رقم خوردن اعمالی را فراهم میآورد که انسان آنها را ناشی از اراده و میل خود میداند.
شوپنهار معتقد است انسان و تمام موجودات در طبیعت توسط نیروهایی هدایت میشوند تا در خدمت بقاء نسل باشند. به همین دلیل هر کاری که به زعم خود به صورت ارادی انجام میدهند در راستای برآوردن نیاز جهان و ارادهی جهان است. ژولی این گونه به جهان میاندیشد و شخصیتاش بر چنین سلوکی استوار است.
نوشته مازیار فکری ارشاد